دهم ژوئن
بابای خسته از نامه های متوالی جودی!
قول می دهم نامه ی بعدی را قبل از پانزدهم جولای نفرستم، قول!
اما حرف زیاد بود و نتوانستم همه اش را در نامه ی قبلی بنویسم. خب حالا از کجا شروع کنم؟!
از دیروز خیلی خرابکاری نکرده ام... پس کسانی که دیدمشان را معرفی می کنم. اولیش آرسی است، آرسینوس جیگر. نخیر بابا! گافش مکسور است، خیالتان راحت! آرسی یک نمونه مرگخوار نصفه و نیمه است. می دانید منظورم چیست؟ به هیچ وجه فاکتورهای یک مرگخوار را ندارد. واقعا مهربان است و با توضیحات مبسوط و مفصلی که راجع به رول نویسی داد باعث شد بتوانم اولین رولم را خیلی قشنگ از آب در بیاورم. (درباره ی اولین رولم هم توضیح خواهم داد.) خلاصه خیلی به من کمک کرد و در فکر این هستم که چطور می توانم لطف هایش را جبران کنم؟
دومی ریگولوس بلک است. دزد است، اما یک دزد خوب و مهربان! انگار اینجا همه چیز برعکس است، با این وضعیت نگرانم که اعضای محفل ققنوس و آدم خوب های سایت آدمکش و خونریز باشند!
ریگولوس اینجا خیلی مظلوم واقع شده است، هی نصفش می کنند و دوباره سرهمش می کنند! البته تقصیر خودش هم هست، آدم که نباید اموال دزدی را قورت بدهد! مگر نه بابا؟
سومین کس، مایکل کرنر است. آدم بدی به نظر نمی رسد و بیشتر شبیه یک مرد آرام است که گوسفند های جهش یافته تربیت می کند! مدام هم دو نقطه خط (از همین ها:
) می شود. اما کمی که اورا بشناسی می فهمی بیچاره آقای شهردار! این جانور دست آقای لسترنج را از پشت بسته است! مدام راست راست در چشم های من نگاه می کند و حرف های ناجور می زند، کسی هم کاری به کارش ندارد. مجبور شدم بروم و یک "اسپری خیارک غده دار" بگیرم... یک چیزی است در مایه های اسپری فلفل های مشنگی. لازم می شود!
بس است، مگر نه؟ بابا! اهالی این ناحیه خیلی عجیب اند، می دانید چرا؟ فلسفه ای دارند که مضمونش این است: " تازه واردی که خوب بنویسد مشکوک است!"
لابد فهمیده اید منظور از تازه واردی که خوب بنویسد چیست! باور کنید قصد تعریف از خودم را ندارم، شما که دیگر مرا خوب می شناسید... تا حالا دیده اید خودشیفته باشم؟ اما خب، بهم گفتند اولین رولی که نوشتم نسبت به سطح یک تازه وارد واقعا عالی بوده.
تا اینجایش که خوب است... اما بخش آزار دهنده اش اینجا است که اول می گویند:"خوب نوشتی!" و بعد می گویند: "قبلا کی بودی شیطون؟!" یا "راستش رو بگو چند تا شناسه داری؟!". خب آدم ناراحت می شود، شما بودید ناراحت نمی شدید؟ خیلی بد است که همه به من با چشم تردید نگاه می کنند.
اصلا می دانید قضیه چیست؟ هر تازه واردی مثل من از وجود دوتا دوست خوب (آرسی و آن دوست ناشناسم!) بهره مند باشد و برود و موزه ی رولها و خیلی جاهای دیگر را هزار دور بخواند... کمی روال کار دستش می آید. اینطور نیست بابا جان؟
اه! اصلا بس است! برویم سر بحث دیگر، دیگر نمی خواهم راجع به این موضوع حرفی بزنم!
بابا، شما سیاه هستید یا سفید؟ این سوالی است که من اینجا زیاد می شنوم. دلم نمی خواهد سیاه سفید باشم، جودی باید برای همیشه در جبهه ی بنفش خودش بماند! اما... اینجا نمی شود که رنگی بمانی، می گویند یا سفید را انتخاب کن یا سیاه. انتخاب سخت نیست؟
فعلا موضع گیری نمی کنم؛ چون مرگخوار زیاد دیده ام اما هنوز محفلی ندیده ام. نمی شود یکطرفه قضاوت کرد. باید ببینم آیا محفلی ها هم مثل مرگخوارها سرخوش و مهربان هستند یا نه بعد تصمیم بگیرم.
بابا! اینجا یک رای گیری در جریان است... دارند رای می گیرند تا ببینند که چه کسی بهترین نویسنده است. (و چند مورد دیگر.) فکر می کنید ممکن است روزی جودی کوچولو هم بهترین نویسنده شود؟ مطمئن باشید اگر الان آینه ی نفاق انگیز جلویم سبز بشود خودم را می بینم با نشان بهترین نویسنده بالای سرم! البته الان هم می توانم برای نشان بهترین عضو تازه وارد دندان تیز کنم، منتظر بمانید!
در نامه ی بعدی که تا یک ماه بعد به دستتان خواهد رسید درباره ی انجمن های سایت می نویسم. یادم می آید در نامه ی پیشین نوشته بودم که درباره ی تالار گریفیندور خواهم نوشت، اما خبر خاصی برای گفتن نیست.
راستی بابا! ممکن است هاگزمید را ترک کنم و به لندن یا لیتل هنگلتون بروم. لندن برای رفتن به خانه ی گریمالد یا لیتل هنگلتون برای رفتن به خانه ی ریدل. ناراحت که نمی شوید؟ اگر رفتم حتما به منشی تان آقای گریگز می گویم تا بفهمد کجا سراغم بیاید.
همین!
ارادتــمــنــد شــمــا
دختر بلند پروازتان
جودی
پی نوشت: بابا جان، یک مورد مرا خیلی سردرگم کرده! به نظرتان معنی این شکل چه می تواند باشد؟ نمی فهمم!
****
10-2015-ژوئن
تلگراف از طرف آقای المر اچ. گریگز
دوشیزه جروشا مون، "آقا" تمایل دارند تا اطلاع ثانوی در هاگزمید بمانید. لطفا بدون دستور وی که توسط من اعلام خواهد شد هاگزمید را به هیچ مقصدی ترک نکنید. از تابستان پیش رو لذت ببرید!