ملت حاضر در صحنه با سوالات بیشمار تنها نشسته بودند و به سوغاتی های مشنگیشون نگاه میکردند ...
از بیرون صدای داد و بیداد به گوششون رسید ...
- این وا مونده درش کوووووو ؟؟؟
یه پسر خرخون که کف تالار پهن شده بود و یه کتاب دو برابر قد و هیکل خودش رو بقل کرده بود و میخوند گفت :
- کدوم در خانم ؟؟!!
- در ورودی این تالار وا مونده ! خراب بشه رو سرت !!!!!!!
-اصلا تو کی هستی ؟! اینجا چی میخوای
یک خانم محترم میزانپیلی شده با یک چمدون بزرگ وارد تالار شده بود ... در همون حال بچه های تالار کمو بیش از در و دیوار و خوابگاه ها بیرون اومده بودند و اون صحنه رو تماشا میکردند ...
خانم میزانپیلی رنگ پوستشون بنفش بود ، موهاش بنفش بودن و چشمام سفید ....
خیلی هم شیک و مجلسی بودند ایشون .
خانم میزانپیلی یه نگاهی به همه کرد و غرولند کنان گفت :
- هشت سال که هشت ساله ! دویست سال هم بگذره ! این تالار همینه !!!!!!! بشینید فقط مشق کنید درس بخونید ! از هوشتون برای چیز های بهتر استفاده نکنید !!!
بعد یه نگاه به یه پسری که جلو تر از همه با یه ساپورت بی ناموسی تو دستش ایستاده بود کرد و گفت :
- آفرین ! یاد بگیرید !! واسه ورود من ساپورت میگیره میاره ! مرسی کوچولوی بامزه ! :bigkiss:
ساپورت رو از دست لاکشس میکشه و چمدونش رو میندازه تو بقل او ...
ملت :
لینی که بین دختر های دیگه بود با حالتی بین شک و تعجب میگه :
- نه ... دز ... دزی .... بچه ها اون ........
در همون لحظه خانم میزانپیلی از تو جیب کت اش یه تیکه کاغد بیرون میکشه و تو هوا رهایش میکنه . ...
تیکه کاغذ سریعا تو هوا معلق میمونه و این صدا پخش میشه ...
وزارت سحر و جادو :----
دزیره کلاری ،
نیم ساحره نیم پری (Night Elf ) که به دلیل پاس نکردن چند واحد بسیار مهم درسی بعد از گذشت سالیان سال Licence جادوگریش Expire میشه و باید به هاگوارتز برگرده و اون واحد ها رو پاس کنه .
اعضای ریونکلا شما خیلی نازنین و درس خون و گوگولی بودید ، امیدوارم این فاجعه عظیم و بلایی که به سرتون اومده رو به آسونی بگذرونید . و ما شاهد زنده بودن شما و دق مرگ نشدن شما توسط این جادوگر/پری باشیم . توجه داشته باشید که دزیره توانایی غیب شدن در شب و غیب و ظاهر شدن( تله پورتینگ) داخل مرز هاگوارتز و جدیدا" لامسب یاد گرفته از دور با ذهنش اجسام رو تکون ... .... م م . . - م م .. وای ...
دزیره کاغذ رو با دستش خفه و مچاله کرد و انداخت تو شومینه !
لینی : دزیره ! ... من تو رو تو آلبوم جادوآموز های سالهای گذشته تو کتابخونه دیده بودم !
دزیره : آره آره ... میدونم عزیزم . من خیلی معروف ام ! ... اممم خوب بگید ببینم کی فردا صبحانه ی منو واسم میاره ؟
دزیره اینو گفت و به سمت خوابگاه قدم زنان راه افتاد و لاکشس هم که زیر سنگینی چمدون نابود شده بود با سرعت لاکپشت به دنبالش حرکت کرد ...
تریسی زیر گوش لینی گفت : یعنی فکر میکنی تا کی اینجا میمونه ؟؟
دزیره از اون دور به دلیل گوش های دراز و پری-طوریش صدا رو میشنوه و برمیگرده رو به ملت میگه :
- نگران نباشید ! اون واحد هایی که من در نهایت با تقلب پاسشون کرده بودم رو 300 بار افتاده بودم .....
بعد با خودش غرولند کنان گفت :
- فردا کلی کار دارم ... باید یه تکون حسابی به این تالار بدم ....
ملت : :vay:
_______________________________
خوب دوستان عزیز و گرامی ، من بعد از سالیان سال به جادوگران و به گروه ام برگشتم !!!!
و میبینم که هیچ کس اینجا آشنا نیست !
و اگه میخواین من رو بشناسید به پست های خیلییییی قدیمی تالار رجوع کنید .
همینطور داخل شناسه ام نوشتم یه چیزایی .
اما باز خوشحالم که اینجا هستم اولین دوستی رو هم که پیدا کردم لینی بوده . حالا امیدوارم با همتون بیشتر آشنا بشم !
و این رو هم یاد آور بشم که من حکم مادربزرگ شما رو دارم ( در رابطه با پیشینه ام در جادوگران ! نه سن و سال !!!! ) پس هواستون باشه !!!!!
evil3: