هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

شصت و نهمین دوره‌ی ترین‌های سایت جادوگران برای انتخاب بهترین‌های فصل بهار 1403، از 20 خرداد آغاز شده است و تا 24 خرداد ادامه خواهد داشت. از اعضای محترم سایت جادوگران تقاضا می‌شود تا با شرکت در عناوین زیر ما را در انتخاب هرچه بهتر اعضای شایسته‌ی این فصل یاری کنند.

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خوابگاه دختران
پیام زده شده در: ۱۶:۳۸ جمعه ۱۶ تیر ۱۳۹۶

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۵:۵۰:۱۰ پنجشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5466
آفلاین
× پست پایانی ×

- هی یعنی چی؟ مگه به گفته‌ی توئه؟ اصن منم می‌گم دختره و باید پیش ما بیاد.

لیسا بعد از گفتن این حرف دست لاکشسو می‌گیره و از جمع پسرا خارج می‌کنه. ماری پیش از اینکه علاوه بر بحث جنسیت لاکشس، ماجرای سوغاتی نیاوردنش هم وسط کشیده بشه و باز دوباره همه چیز از نو شروع بشه، یادآوری می‌کنه:
- من هنوزم سر قولم هستم. آب‌نبات آتشیشو براش می‌خرم از هاگزمید.

گرنت که تمام مدت روی کاناپه‌ای کنار شومینه نشسته بود و مشغول مطالعه‌ی کتاب بیدل نقال و آوازه‌خوان بود، از جاش بلند می‌شه و به جمعیت ملحق می‌شه.
- من جنسیتشو می‌دونم.

و همزمان کتابی که در دست داشتو بلند می‌کنه. لینی دست به سینه نگاهشو از ملت ریونی‌ای که در حال گیس و گیس‌کشی بودن برمی‌داره و به گرنت و کتابی که بالا گرفته بود می‌نگره.
- اون کتاب چی می‌گه این وسط که هی تکونش می‌دی؟
- بیدل نقال و آوازه‌خوان.
- دیگه بدتر. بچه شدی گرنت؟ این کتابو مامان بابام وقتی بچه بودم قبل از خواب برام می‌خوندن.

گرنت که کم‌کم داشت توجه ملت به خودشو از دست می‌داد سریع کتابو ورق می‌زنه و رو یک صفحه متوقف می‌شه.
- ایناهاش. به من گوش کنین. نگاه کنین...

ریونی‌ها با بی‌میلی برمی‌گردن و به اونچه که گرنت بهش اشاره می‌کرد چشم می‌دوزن.
- اینجا نوشته تا حالا هیچ ساحره‌ای صاحب ابرچوبدستی نشده.
- خب که چی؟
- لاکشس یکی از کساییه که صاحب ابرچوبدستی بوده. پس جادوگره. خوشتون اومد چطور مساله رو حل کردم؟

ملت ریونی که تا حالا شونصدبار اون کتابو خونده بودن ولی گویا نخونده بودن، گریان و نالان، در حالی که جامه‌ها می‌دریدن رهسپار کتابخونه می‌شن تا مجدد کتاب بیدل نقالو مطالعه کنن و ضعف علمیشونو برطرف کنن.

لاکشس هم نه تنها جنسیتش مشخص می‌شه، بلکه به سوغاتیشم و می‌رسه و این‌بار واقعا آرامش به تالار ریونکلاو برمی‌گرده!

× پایان سوژه ×




پاسخ به: خوابگاه دختران
پیام زده شده در: ۱۹:۰۲ شنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۵

هلنا ریونکلاوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۰۹ یکشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۰:۰۳ دوشنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۵
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 11
آفلاین
صبح روز بعد صدای هلنا شبح گروه ریونکلاو توی راه روی منتهی به خوابگاه دخترا ها و پسر ها می پیچید ماری در حالی که چشمش را می مالید و لباس خواب گل داری پوشیده بود از خوابگاه دختر ها بیرون آمد او چشم هایش رامی مالید وگفت رونا چی شده که صبح به این زودی اومدی سراغ ما دخترا هلنا گفت مادرم همیشه می گفت نباید بین اعضای گروه ریونکلاو دعوایی با شه چون از هوش ریونی ها کم می کنه شنیدم با لاکشس سر یه سوقاتی مسخره دعوات شده!!ماری گفت درسته من برای او سوغاتی آورده بودم که دزیره از دستش در آورد او از این که من یه سوقاتی به مرلین دادم و مرلین نمی خواد که او بدونه اون چیه هم دلخوره هلنا دامن آبی لباسش را که در هوا موج می خورد با دستش نگه داشت اوگفت ببینم لاکشس کجاست ماری گفت چون ما نمی دو نیم او دختر است یا پسر مجبوره توی تالار بخوابه
کم کم سر و کله ی پسر های خواب آلود هم پیدا شد هلنا گفت چه عجب از خواب پاشدید هلنا گفت دختر ها و پسر ها پشت سر من راه بیفتید لاکشس توی تالار کنار شومینه پتوی کلفتی را روی خودش انداخته بود و خوابیده بود هلنا فریاد زد پاشووووووووو.انگار برق لاکشس راگرفته بود از خواب پاشد هلنا گفت اگه ماری می دونست تو پسری یا دختر این همه مشکل سر یه کادویه مسخره پیش نمی آمد من الان در حضور همه ی ریونی ها می گم که او یک پسره و از امشب به بعد توی خوابگاه پسرا می خوابه . ماری تو هم می تونی یه بسته آب نبات آتشی از هاگزمیت بخری و بهش بدی ماری گفت خیلی ممنون هلنا .و این مشکل حل شدو آرامش به تالار ریونکلاو برگشت.



پاسخ به: خوابگاه دختران
پیام زده شده در: ۹:۲۵ شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۴

مونیکا ویلکینزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۰۸ یکشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۷:۴۸ شنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۵
از تو خوابگاه ریونکلاو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 128
آفلاین
خلاصه فردا صبح ملت ریونی که یه خواب نه چندان خوب رو تجربه کرده بودند از خوابگاه هاشون بیرون اومدند و بلافاصله برای خوردن صبحانه به طبقه پایین رفتند.
بعد از خوردن صبحانه موقعی که همه سیر شدند دوباره به تالار برگشته و شروع کردن به درس خوندن
دزیره که واقعا حوصله اش از دست این خر خونی های ملت ریون خورد شده بود همه کتاب هارو جمع کرد و گفت :این یارو پسره که معلوم نبود پسره یا دختره اسمش چی بود ؟
لینی با لبخند ساختگی گفت:لاکسش
-و این کیه؟
لینی با همان لبخند ادامه داد این مونیکاس تازه اومده
-من اینو قبلا جایی ندیدم ؟
بله این فیلچه سرایدار هاگوارتز البته اون زمانی که شما از هاگوارتز رفتید تازه به دنیا اونده بود
-این کیه؟
لینی برای کنترل عصبانیت خود نفسی عمیق کشید و گفت این هستیاس اونم تازه وارده ایشونم دکتر فیلی هستند همون دکتر کنگ فو کار که از تو تلویزیون پخش میکنن.
-و ایشون؟
لینی با عصبانیت جواب داد و گفت ایشون ادی کار مایکل هستند سوالاتون تموم شد؟
دزیره که معلوم بود کمی از لینی ترسیده گفت :بله بله تموم شد
لینی کتابش را از دست دزیره گرفت و غرق در خواندن آن شد.
ملت هم که دیدند لینی کتابش را گرفته ترسشان ریخت و هر کدام کتابشان را گرفتند و مشغول خواندن شدند.
مونیکا هم با خوشحالی مشغول به جمع آوری نکات مهم کتابش شد اما در همین هنگام صدای توجه اعضای ریون را جلب کرد این صدا از خوابگاه دختران بود همه دختران به سمت خوابگاه دویدند و در را باز کردند .
لاکسش که معلوم نبود چه جوری وارد خوابگاه شده بود داشت با ماری سر هدیه مرلین دعوا میکرد لینی که از همه نظر آماده بود با صدایی که تا به حال هیچکدام از ریونی ها از او نشنیده بودند فریاد زد:ساااااااااااااااااااااااااااکت
هستیا که تعجب کرده بود با لبخند گنده ای گفت :بابا ایول
مونیکا که دهنش بسته نمیشد به زور لینی را تحسین کرد و گفت:آفرین !
ادی که بیماری چکشی گرفته بود با این افکت اومد تو و گفت دیگه ول کنید بابا من میگم ماری به مرلین یه چکش هدیه داده .
ناگهان چشمان ادی درویش شد :به به به چه خوابگاه تمیزی !
تراورز که متوجه کار غیر آسلامی ادی شده بود اومد تو و گفت: خواهران بنده و برادران
تمام دختران ریونی که ادی و حاج آقا رو تو خوابگاه میدیدند خودشان را به سمت روسری و چادر هایشان پرتاب میکردند تا حجاب آسلامی را رعایت کنند
لاکسش که فرصت را مناسب میدید دوباره روع به دعوا با ماری کرد...


만 까마귀 발톱
با ارزش ترین گنجینه ی هر انسان هوش سرشار اوست.
Only Raven


پاسخ به: خوابگاه دختران
پیام زده شده در: ۱۶:۴۱ شنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۲

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۵:۵۰:۱۰ پنجشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5466
آفلاین
خلاصه:

ماری مکدونالد از سفر برگشته و با خودش کلی سوغاتی برای همه آورده جز لاکشس که معلوم نیست دختره یا پسر! بنابراین ماری ناچارا یکی از وسایل خودشو بعنوان سوغاتی به لاکشس میده که در نهایت دزیره که قلدره(!) و به تازگی وارد تالار شده، اونو از چنگ لاکشس در میاره.

این وسط ماری سوغاتی ای به مرلین داده که سعی در پنهون کردنش داره و لاکشس هم شدیدا مشکوک شده و به دنبال اینه که بدونه اون وسیله چی بوده.


-------------------------------

در همین حینی که از جانب هر ریونی ای انبوهی از موهای از سر کنده شده به اطراف می ریخت، فقط یه نفر بود که از وضع موجود راضی بود و خوش حال به نظر می رسید.

اونم کسی نبود جز ماری که حداقل برای دقایقی ماجرای چیزی که به مرلین داده بود از سر ملت کنده شده بود و امیدوار بود که با حضور دزیره، بتونه کلهم این قضیه رو ماست مالی کنه.

بنابراین ماری لبخندزنان لگدی به ارگ که همچنان آویزونش بود و دنبال سوغاتیش بود میزنه و راهشو کج میکنه و راهی خوابگاه دختران میشه.

همون موقع لاکشس در آستانه در خوابگاه دختران ظاهر میشه و بی توجه به ماری از کنارش عبور میکنه و پایین میاد. درحالی که کش و قوسی به خودش میده و محکم کمرشو گرفته رو به بقیه میگه:

- الان که بیشتر فک میکنم میبینم جنسیتم مذکره! عضلاتم شکست ... معلوم نیس این دختره چی تو این چمدونش چپونده بود.

مندی دست به چونه و متفکر جلو میاد و یه دور کامل دور لاکشس میچرخه و سرتاپای اونو از نظر میگذرونه.

- میدونی چیه؟ علاوه بر جنسیتت من حتی به قدرت جادوییتم شک کردم!

- هان؟ چی؟ منظورت چیه؟

آماندا تکونی به چوبدستیش میده و مجسمه ی عظیم و سنگین روونا راونکلاو رو به هوا میبره، اما بلافاصله بعد از بلند شدن داد و فریاد ریونیا مبنی بر "بوقی اونو بذار سرجاش" مجسمه رو سرجاش برمیگردونه و میگه:

- جادو! میتونستی اون چمدونو با جادو حمل کنی، نه کمر عزیزت! هوش ریونیت تو دیوار!

لاکشس آخ و اوخ بیشتری میکنه و با ناراحتی میگه: واااای تازه اون هدیه مم کش رفت. اینقد تو بحران شدیدی قرار گرفته بودم که اصن نفهمیدم چی شد.

لودو محکم دستاشو به هم میزنه و چندین اشعه ی رنگی از چوبدستیش به بیرون شوت میکنه و جمعیت رو به سمت خوابگاه ها دعوت میکنه و رسما حکومت نظامی خودش رو به اجرا در میاره.

- متفرق شین ... اجتماع بیش از 0 در نفر در شب و در هرجای تالار ممنوع اعلام میشه و هرگونه تردد باعث برخورد نامطلوب میشه.

گروه دختران و پسران جدا جدا، با چشمانی پف کرده و غرق در خواب، صحنه رو ترک میکنن تا بخوابن و فردا یه روز جدیدو شروع کنن.

لاکشس پشت سر سایر اجناس(!) مذکر به حرکت در میاد و درست وقتی که میخواد در خوابگاهو پشت سرش ببنده میگه:

- فک نکن فراموش کردم! به مرلین سوغاتی میدی و به من نمیدی؟ نه یعنی در واقع دادی که ... اما دزیره کش رفت. دارم برا هردوتون!

با بلند شدن صدای غر غر پسرا، سریع درو میبنده و تو تخت خوابش و زیر پتوی گرم و نرمش هجوم میبره.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۳۱ ۱۷:۰۴:۲۷
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۳۱ ۱۷:۰۵:۰۵



پاسخ به: خوابگاه دختران
پیام زده شده در: ۱۳:۵۱ شنبه ۳ اسفند ۱۳۹۲

دزيره


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ پنجشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۲۲ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از ماه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 201
آفلاین
ملت حاضر در صحنه با سوالات بیشمار تنها نشسته بودند و به سوغاتی های مشنگیشون نگاه میکردند ...
از بیرون صدای داد و بیداد به گوششون رسید ...

- این وا مونده درش کوووووو ؟؟؟
یه پسر خرخون که کف تالار پهن شده بود و یه کتاب دو برابر قد و هیکل خودش رو بقل کرده بود و میخوند گفت :
- کدوم در خانم ؟؟!!

- در ورودی این تالار وا مونده ! خراب بشه رو سرت !!!!!!!

-اصلا تو کی هستی ؟! اینجا چی میخوای

یک خانم محترم میزانپیلی شده با یک چمدون بزرگ وارد تالار شده بود ... در همون حال بچه های تالار کمو بیش از در و دیوار و خوابگاه ها بیرون اومده بودند و اون صحنه رو تماشا میکردند ...

خانم میزانپیلی رنگ پوستشون بنفش بود ، موهاش بنفش بودن و چشمام سفید ....
خیلی هم شیک و مجلسی بودند ایشون .

خانم میزانپیلی یه نگاهی به همه کرد و غرولند کنان گفت :
- هشت سال که هشت ساله ! دویست سال هم بگذره ! این تالار همینه !!!!!!! بشینید فقط مشق کنید درس بخونید ! از هوشتون برای چیز های بهتر استفاده نکنید !!!

بعد یه نگاه به یه پسری که جلو تر از همه با یه ساپورت بی ناموسی تو دستش ایستاده بود کرد و گفت :
- آفرین ! یاد بگیرید !! واسه ورود من ساپورت میگیره میاره ! مرسی کوچولوی بامزه ! :bigkiss:

ساپورت رو از دست لاکشس میکشه و چمدونش رو میندازه تو بقل او ...

ملت :

لینی که بین دختر های دیگه بود با حالتی بین شک و تعجب میگه :

- نه ... دز ... دزی .... بچه ها اون ........

در همون لحظه خانم میزانپیلی از تو جیب کت اش یه تیکه کاغد بیرون میکشه و تو هوا رهایش میکنه . ...

تیکه کاغذ سریعا تو هوا معلق میمونه و این صدا پخش میشه ...


وزارت سحر و جادو :
---- دزیره کلاری ، نیم ساحره نیم پری (Night Elf ) که به دلیل پاس نکردن چند واحد بسیار مهم درسی بعد از گذشت سالیان سال Licence جادوگریش Expire میشه و باید به هاگوارتز برگرده و اون واحد ها رو پاس کنه .
اعضای ریونکلا شما خیلی نازنین و درس خون و گوگولی بودید ، امیدوارم این فاجعه عظیم و بلایی که به سرتون اومده رو به آسونی بگذرونید . و ما شاهد زنده بودن شما و دق مرگ نشدن شما توسط این جادوگر/پری باشیم .

توجه داشته باشید که دزیره توانایی غیب شدن در شب و غیب و ظاهر شدن( تله پورتینگ) داخل مرز هاگوارتز و جدیدا" لامسب یاد گرفته از دور با ذهنش اجسام رو تکون ... .... م م . . - م م .. وای ...

دزیره کاغذ رو با دستش خفه و مچاله کرد و انداخت تو شومینه !

لینی : دزیره ! ... من تو رو تو آلبوم جادوآموز های سالهای گذشته تو کتابخونه دیده بودم !

دزیره : آره آره ... میدونم عزیزم . من خیلی معروف ام ! ... اممم خوب بگید ببینم کی فردا صبحانه ی منو واسم میاره ؟

دزیره اینو گفت و به سمت خوابگاه قدم زنان راه افتاد و لاکشس هم که زیر سنگینی چمدون نابود شده بود با سرعت لاکپشت به دنبالش حرکت کرد ...

تریسی زیر گوش لینی گفت : یعنی فکر میکنی تا کی اینجا میمونه ؟؟

دزیره از اون دور به دلیل گوش های دراز و پری-طوریش صدا رو میشنوه و برمیگرده رو به ملت میگه :

- نگران نباشید ! اون واحد هایی که من در نهایت با تقلب پاسشون کرده بودم رو 300 بار افتاده بودم .....

بعد با خودش غرولند کنان گفت :
- فردا کلی کار دارم ... باید یه تکون حسابی به این تالار بدم ....
ملت : :vay:


_______________________________
خوب دوستان عزیز و گرامی ، من بعد از سالیان سال به جادوگران و به گروه ام برگشتم !!!!
و میبینم که هیچ کس اینجا آشنا نیست !
و اگه میخواین من رو بشناسید به پست های خیلییییی قدیمی تالار رجوع کنید .
همینطور داخل شناسه ام نوشتم یه چیزایی .

اما باز خوشحالم که اینجا هستم اولین دوستی رو هم که پیدا کردم لینی بوده . حالا امیدوارم با همتون بیشتر آشنا بشم !
و این رو هم یاد آور بشم که من حکم مادربزرگ شما رو دارم ( در رابطه با پیشینه ام در جادوگران ! نه سن و سال !!!! ) پس هواستون باشه !!!!!
evil3:


ویرایش شده توسط دزيره در تاریخ ۱۳۹۲/۱۲/۳ ۱۳:۵۶:۳۶
ویرایش شده توسط دزيره در تاریخ ۱۳۹۲/۱۲/۳ ۱۴:۰۱:۴۴


پاسخ به: خوابگاه دختران
پیام زده شده در: ۲۱:۵۸ شنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۲

سلوینیا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۲ سه شنبه ۸ بهمن ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۲:۲۹ دوشنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۸
از مایشگاه تخصصی هماتولوژی با کادر مجرب .. :selvin:
گروه:
کاربران عضو
پیام: 46
آفلاین
ماری با شنیدن این حرف رنگ از صورتش پرید ولی سریع خودش رو جمع و جور کرد و با قاطعیت گفت:
-هووووووم ... خب آره... من نذر کرده بودم اگه به خیر و خوبی از سفر برگشتم برای مرلین کبیر یه چیزی بیارم ... اصلا به تو چه؟ من میخوام بخوابم!

ماری روی تخت دراز کشید و ملافه رو تا بالای سرش کشید.
ملت که کنجکاو شده بود با دهان باز و فک آویخته به گفتگو گوش می کردند.

لاکشس هم که شیطنتش گل کرده بود چشم نازکی به ماری کرد و گفت:
-باشه ، حالا که بهم چیزی نمیدی اصلا میرم از خود مرلین می پرسم ببینم قضیه چیه؟

ماری سریع از جاش پرید و با یه حرکت فاطی کماندو جلوی لاکشس وایستاد و ملتمسانه گفت:
- خب باشه باشه :vay: ... چون پسر/دختر ( اشاره به جنسیت نامعلوم لاکشس ) خوبی هستی من یه چیز مشنگی واسه خودم خریده بودم بهت میدم !

ماری چمدونشو از زیر تخت به بیرون کشید و یه ساپورت توری گل منگلی که بی ناموسی ازش می بارید و جلوی چشماش گرفت و با حسرت بهش نگاه کرد و زیر لب گفت:
- واقعا حیف... می خواستم چش بقیه دخترا رو درآرم...
بعد اونو به دست لاکسش دادو آروم گفت :
- کوفتت بشه...

لاکشس نگاهی به لباس بی ناموس مشنگی انداخت و پوزخندی زد و درحالیکه به سمت در می رفت گفت:
- ماری جون فردا دوباره میام پیشت!
سپس چشمکی زد و سریع اتاق رو ترک کرد و ملت حاضر در صحنه را با سوالات بیشمار تنها گذاشت...




ویرایش شده توسط سلوینیا در تاریخ ۱۳۹۲/۱۱/۱۲ ۲۲:۱۴:۲۱

Yeah...We will return to peak...

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خوابگاه دختران
پیام زده شده در: ۲۳:۳۹ جمعه ۴ بهمن ۱۳۹۲

لاکشسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۲ پنجشنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۲:۳۱ جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۹۵
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 40
آفلاین
در همون لحظه که لینی داشت به این فکر می کرد این چه کاری بود که ماری کرد یه دفعه لاکشس عین برق سه فاز پرید تو اتاق:
- پ مال من کوش؟کوش؟ماری زود اخ کن اون هدیه منو تا اون روی تسترالیم بالا نیومده!
از فریاد نکره لاکی جماعت دخترا انگار که جن دیده باشن از زیر لحافا پریدن بیرون و:
فلور در حالیکه سرشو هفت لا با یه پارچه پیچونده بود و اون لحظه شباهت وحشتناکی به کوییرلی یافته بود که دستارش رو کله ش کج شده داد زد:
- مرض!تو دستشویی هم میری مثل هیپوگریف سرتو می ندازی میری تو؟
پادما که به زور نویسنده وسط سوژه جاسازی شده بود گفت:
- بیاین فردا معرفیش کنیم سازمان حمایت تا یادش باشه هرجا میره اول باس در بزنه!
لینی که داشت پتو رو از رو کله ش کنار می زد خودشو قاطی کرد:
- جو سیاسیش نکنین دیگه!حالا که چیزی نشده.شما ببخشینش این تازه وارده حالیش نیس.
ماریه تا بدبخت که داشت از ترس ورود لاکشس عینهو جوجه تسترال تازه دنیا اومده به خودش می لرزید جیغ زد:
- چیزی نشده؟این تو خوابگاه دخترا چیکار میکنه؟هان؟به حریم خصوصی ما تجاوز شده!
لینی با یه نگاه کج و کوله لاکی رو ورانداز میکنه:
- راست میگن تو اینجا چیکار می کنی؟ در حضور ناظر و ملق بازی؟؟!بدمت دست زاغ آیلین چش و چالتو درآره؟
لاکشس با بی اعتنایی شونه هاشو انداخت بالا:
- این کارا فایده نداره...من سوغاتیمو می خوام.اصلا هم مهم نیست من تازه واردم..تازه هیچ جا گفته نشده من دخترم یا پسر پس هرجا دلم می خواد میرم!
بر و بچ ریونی ته مغزشون دنبال یه دلیل می گردن تا انگ پسر بودن به لاکی بزنن و بندازنش از خوابگاهشون بیرون ولی چون هیچ دلیلی یافت نمیشه ماریه تا واسه اینکه کم محبتیشو ماست مالی کنه میگه:
- ببین لاکی جون....درسته من این پستو می زدم تو عضو ایفا بودی ولی من برای اعضایی که حداقل سه ماه از عضویتشون گذشته باشه سوغاتی اوردم...باشه سری بعد باشه ؟
لاکشس با رندی گفت:
- پ اون چی بود ده دقیقه پیش دادی به مرلین؟مگه اون سه ماهه عضو شده؟


when there is a will,there is a way


پاسخ به: خوابگاه دختران
پیام زده شده در: ۱۷:۰۵ شنبه ۷ دی ۱۳۹۲

ماریه تا اجکامب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۳ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۹:۴۴ دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۶
از ...........
گروه:
کاربران عضو
پیام: 275
آفلاین

سوژه جدید


شب برفی و سرد زمستانی در خوابگاه دختران هیجانی برپا بود.همه ی دخترا روی تخت و یا پایین تخت ماری جمع شده بودند و منتظر بودند تا سوغاتی هاشونو تحویل بگیرند.

_ بیا لونا این مال توئه. مشنگا بشن میگن حسن فــِری میذارن تو گوششونو سرشونو تکون میدن.
لونا ذوق زده وسیله رو گرفت و رفت.

_ فلور بیا اینو بزن به موهات بعد رنگشون عوض میشه. فکر کنم بهش میگفتن رنگشاز یا رنگساز یه همچین چیزایی بود.
فلور که از فرط هیجان و تعجب چشاش گرد شده
رفت تا امتحانش کنه.

در همین حین ارگ بیرون در خوابگاه همانند کودکان افسار گسیخته پاهایش را به زمین میکوبید و با حالت اعترض آمیز میگفت: خب بذارین منم بیام تو دیگه دِ! چرا شماها هی سرتونو میندازین میاین خوابگاه ما اصلا؟؟؟! باید یه صحبتی کنم قوانینو عوض کنن

دخترا بی توجه به حرفای ارگ دوباره به ماری خیره شدن.

_لینی بیا این ترول (تراول) هم مال تو. یه جوری مثل طلسم فرمان میمونه. اینو که به مشنگا بدی هرکاری حاضرن واست بکنن حتی (صداشو آورد پایینو ادامه داد) حاضرن آدم بکشن. اینو به اربابت نشون بده حتما خوشش میاد شاید گذاشت منم دوباره برگردم به گروه


بعد از تموم شدن سوغاتیا هرکی به تخت خودش رفت و دراز کشید.چراغ ها خاموش شد. لینی غرق در افکار خودش بود و به آن ترول کاغذی نگاه میکرد. مشنگا هم عجب موجودات جالبی بودند.ناگهان حرکتی در تاریکی احساس کرد.
ماری آرام و بی سرو صدا بسته ای مهرو موم شده را از چمدانش درآورد و پاورچین پاورچین از در خوابگاه بیرون رفت.خیلی عجیب بود.برگشت و به تختای دیگه نگاه کرد.
همه خواب بودند،لونا هم در تاریکی همچنان هــــِد میزد.
ده دقیقه گذشت و ماری برگشت و زیر لحافش خزید.
از وقتی برگشته بود مشکوک میزد.
یعنی آن بسته چه بود؟؟ برای چه کسی آن را آورده بود؟؟ نکند ماری هم در حال انجام کارای خاک بر سری علیه وزارتخانه بود؟؟! اگه در رابطه با ارباب بود چه؟!! لینی باید کاری انجام میداد...


معصومیت قدرتی دارد که شیطان نمی تواند تصور کند


پاسخ به: خوابگاه دختران
پیام زده شده در: ۱۹:۵۱ دوشنبه ۱ مهر ۱۳۹۲

الادورا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۲ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۱۵ یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
از مد افتاد ساطور، الان تبرزین رو بورسه!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 572
آفلاین
پست پایانی

جیم و وزیر، و کمی دورتر الادورا، در مرکز حلقه تجمع ریونی ها ایستاده بودن. جیم که آشکارا از توجه این همه آدم لذت می برد شروع به سخنرانی کرد:
-من این بشرو از سال ها قبل میشناسم، از زمانی که هنوز شرلوک تو گهواره بود ما با هم کوییدیچ می زدیم!!

نفس ها در سینه حبس شده بود...حتی جیک وزیر هم در نمیومد. در این بین که دافنه بر اثر تجمع مونوکسید کربن در ریه هاش خفه شد و جان به جان آفرین تسلیم نمود:همر: جیم نگاهی سر سری به همه انداخت:
-مطمئنم که دونستن اسمش میتونه برای این خانم جوان، این کبوتر عاشق حیاتی باشه!!

الادورا که نه جوان بود، نه کبوتر و نه عاشق(!) جلوی خودش رو گرفت تا به پشت سرش نگاه نکنه تا مطمئن شه اشاره ی جیم به خودشه:دی

-بله، خب، حالا بذارید بگم اسم دامادتون چیه!

وزیر رنگ به رنگ شد.
لینی گوش هاشو گرفت.
فلور به موهاش چنگ زد.
آماندا انگشت کوچیکشو گاز گرفت.
تری با وحشت تکه ای شکلات توی دهنش چپوند.

-اسمش پروفه!

-چی؟!!

و دافنه در اون دنیا بال بال زد!

موریارتی پس سرش رو خاروند.
-خب میدونم هیچ جای تاریخ ثبت نشده، ولی واقعا همچین وزیری وجود داشته... یه وزیر دیگر! به هر حال اسمش همینه!!

خوانندگان عزیز...ریونیون چه هلهله ها کردند و الا و وزیر رو به چه ماه عسل ها نفرستادند و چه کیک ها نپختند و چه شکلات ها به حلق تری نریختند ( که بالاخره یک نفر را شوهر داده بود!!) و چه جشن ها و سرور ها نگرفتند و چه ترقه های بی خطر فیلی باستر روی سر عروس و داماد نریختند و چه قلعه ها که روی سرشان نگذاشتند و جماعت ها که بی خواب نکردند... بماند!!

قبل از تمام این پاراگراف که با دور تند مشاهده کردید موریارتی شاه داماد رو بغل زده و در گوشش گفته بود:
-به آنیتا چیزی نمیگم، خیالت تخت!

و به آنیتا دامبلدور پروف واقعا چیزی نگفته بود!!!

ـــــ

سه سال بعد

-رون ویزلی هوی!
-مودی هوی!
-آ کلنگ ـ بیار اینجا ببینم!
-خودت بردار برار!
-ساکت!!

دو نفر دیالوگ بالا که یه گوی سنگین ایکس کیلویی به پاشون زنجیر شده بود با صدای فریاد نگهبانشون ساکت شدن.
-هنوز صد و هفت سال از مجازاتتون باقی مونده و شما هنو یک ضد و هفتم این صخره ها رو هم نکندین! حرف زدن موقوف!!


گریفی های مخاطب یارو ،که به جرم تلاش برای دزدیدن کلاه گروهبدی به معادن سنگ کالاهاری فرستاده شده بودن، زیر لبی غر غری کردن و تا صد و هفت سال بعد کندن و کندن و کندن...


+اشاره ای ریز به شخصیت قبلی وزیر!:)


ویرایش شده توسط الادورا بلک در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۱ ۲۰:۱۳:۰۰
ویرایش شده توسط الادورا بلک در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۱ ۲۰:۱۶:۵۸



پاسخ به: خوابگاه دختران
پیام زده شده در: ۱۰:۳۶ پنجشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۲

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۵:۵۰:۱۰ پنجشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5466
آفلاین
جمجمه دستشو زیر شونه ش میگیره و همینطور که میخاروندش با دقت و موشکافانه دور وزیر میچرخه و اونو وارسی میکنه. الا هم با تعجب همچنان یه گوشه وایساده و منظره رو تماشا میکنه.

جیم طوری که صداش به گوش الا نرسه به وزیر میگه: به نظر میرسه خیلی آشفته ای و سعی در پیچوندن کسی ...

جیم یه نیم نگاهی به الا میندازه و ادامه میده: پیچوندن یه ساحره ی محترم داری درحالیکه ازش خوشت میاد. چرا تو آنپاس قرار گرفتی؟

وزیر سرشو به جیم نزدیک میکنه و میگه: اینجا جاییه که تو باید خودتو ثابت کنی جیم. نشون بده که از شرلوک هولمز بهتری. اگه نتونی جواب این معمارو بدی، یعنی تو از اون پایین تری. پس با قدرت بایست و جواب سوالو بده و بزن تو دهن هرچی شرلوکه. میتونی؟

جیم دهنشو کج میکنه و با بیخیالی منتظر معمای وزیر میمونه. وزیر درحالیکه داره به انگشتاش ور میره و سعی داره فاصله شو با الا بیشتر کنه میپرسه:

- اسم من چیه؟

جیم که از این سوال شوکه شده خنده ی وحشتناکی میکنه و کل برج راونکلاو رو به لرزه در میاره ...

اتاق سالازار:

- عه بچه ها اینجارو! یه سپر مدافع!

سپر مدافع جیم که از لو دادن شکل ظاهری اون عاجزیم از ریونیا دعوت میکنه که به تالار برگردن و بیخیال کلاه شن.

ریونیا سوت زنان و البته خوش حال به شکل به گریفیا زل میزنن و در یک چشم به هم زدن ناپدید میشن و اثری ازشون تو دفتر باقی نمیمونه.

همون موقع در باز میشه و سالازار و مورفین که مدت هاست پشت در منتظر اجازه ی ورود توسط نویسنده بودن، در آستانه ی در ظاهر میشن و اینبار نوبت گریفیاس که به شکل با اون دوتا رو به رو شن.









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.