مرگخواران همگی با چهره های درمانده ای که بسی دیدنی بودند،به یکدیگر زل زده بودند تا شاید معجزه ای از سوی عالم زیرین یا عالم مرلین حاصل گشته و یهووکی یک راه حل به ذهن یکی از مرگخواران برسد.
اما افسوس که در آن لحظه قهر مورگانا+نفرین سالازار اسلیترین در قصر چیره گشته بود و مرلین هم دستش بند بود و مرگخواران در پیش دیدگان منتظر ارباب،هرلحظه بیشتر اب میرفتند.
همه جارا سکوت فرا گرفته بود که صدای آشنایی سکوت را شکست و تقریبا همه را به جز لرد زهره ترک کرد.این صدا متعلق به ایلین بود که کمی تاقسمتی حق داشت عصبانی باشد.چرا که گویی ملت علاوه بر آنکه کللللا برای سیوروس،مادری قائل نمیشدند،گویی خجالتشان می امد که ایلین پرنس در رول هایشان حضور داشته باشد تا مبادا رول تیله باران شود(!) یا احتمالا ملت،ملتی بسیار مهربان اند و دلشان نمی اید سیوروس جلوی مادرش بمیرد.در هرصورت این چه مسئله ای بود،نویسنده قادر به درک آن در اذهان هزار توی ملت نبود.
ـ بازم شما هیچی به من نگفته،خودسرانه هرکاری دوست دارید میکنین؟باز هم منو خبر نکردید؟شما خجالت نمیکشین مادرِ منو دار اعظم رو از واقعه ای به این نا خوشایندی خبردار نمیکنید؟هوس تیله کردین؟حقتون نیست تیله بارون شید؟
شما...
ـ بانو پرنس؟
ـ بله؟
ـ اهم اهم...
ـ اهم اهم؟
ـ اهم اهم...!
ایلین با حالت نا مفهومی به ارسینوس نگاه کرد.با دیدن چشمان آرسینوس که به پشت سرش اشاره داشت،سر او نیز به آن سمت برگشت و با دیدن نگاه عاقل اندر صفیح لرد جاخورد.
ـ در محضر ما صدایت را بلند میکنی ایلین؟
ـ عه ارباب...من در محضر شما...یعنی...ببخشید...عه...
ـ اشکال ندارد ایلین!اینبار میبخشیم تورا!البته فقط به دلیل غم فقدان فرزندت.
ـ چه مزاح بامزه ای فرمودید ارباب.
ایلین اینرا گفت و خنده ی ریزی کرد.ملت با نگاه های نگرانی به ایلین خیره شده بودند.
واضح بود که خبر مرگ پسر کسی را به این رک و راستی به کسی نمیدهند اما ارباب برایش هیچ تفاوتی نداشت.چیزی هم که کسی نمیتوانست منکرش شود این بود که ارباب،به هیچ وجه رک گوی خوبی نبوده است و نمیباشد.
ـ به هیچ وجه مزاح نفرمودیم ایلین!
خنده برروی لب های ایلین خشکید.همانطور که نگاه شک زده ی خود را به لرد دوخته بود گفت:
بله؟...ارباب؟...
ملت همچنان نگران بودند.البته هیچکس دقیقا نمیدانست که نگرانی آنها دقیقا به خاطر پیش بینی احتمال سکته ی ایلین است یا زاغی اما به هر حال نگرانی در چهره ی آنها موج میزد.
ارباب همچون پادشاهی بس خفن انگیزناک،سه بار دستان خود را به هم کوفته و فرمودند:
بیاوریدش!
ـ اطاعت!
دیری نینجامید که چند نفر از چاکران درگاه،درحالی که جسم سیاهی را که پارچه سیاهی بر روی ان کشیده شده بود را بر دوش حمل میکردند،آنرا اورده و روی زمین گذاشتند.
به محض انکه پارچه ی سیاه از صورت جسم کنار کشیده شد،صورت سیوروس جان به جان افرین تسلیم کرده پدیدار شد.
نگاه ها به صورت دسته جمعی ابتدا به سمت جسد،سپس ارباب و سپس ایلین متمرکز شد.
گویی سنگی در گلویش گیر کرده بود.چشمانش البالو گیلاس نمیدیدند.ان جسد سیوروس بود.ایلین زرد شد،سفید شد،بی رنگ شد...اما گریه نکرد!نیرویی که قرار بود به صورت گریه منفجر شود به دلیل مقاومت ایلین از گلو به جای پایین رفتن،بالا رفت،به مغز ایلین رسید و همانجا منفجر شد.
البته این انفجار بصورت کاملا نامحسوس و درونی بود و تنها پیامد آن،غش کردن ایلین و پخش شدنش بر کف زمین قصر همایونی بود.
ـ اوه...سرورم
ـ چقدر ضعیف!جنبه ی خبر بد نداشت!خب...مورگانایش بیامرزد!یکی بیاید اینرا ببرد و برایش بقل قبر سیوروس قبر بکند.
ـ ولی این که زنده است سرورم.
ـ معجون زد غش بدم؟
صرف نظر از اعلام حظور هکتور برای یک معجون جدید،در دوخط بالا ترارباب یک خط دیالوگ گفته بود.
اکنون با گفتن ان دیالوگ سلستینا،کلهم آن یک خط ارزشمند باطل گشت که این با جرم هیچ تفاوتی نداشت.
ـ دیالوگ مارا باطل میکنی؟ناجین...
ارباب میخواست ناجینی را برای شامی مفصل با حنجره ی لذیذ صدا بزند که با در نظر گرفتن (غیرفعال)شدن حالت فعلی دو تن از مرگخواران مهمش و درخواست آن دخترک رنگین کمانی برای خارج شدن از مدار، صلاح دانست به چند کروشیو بسنده کند که باشد تا ارتش بیش از آن به بوق کشیده نشده و امار مرگ و میر بالا نرود.
ـ خب؟
ـ خب به جمالتون ارباب.
ـ کروشیو!واسه ی ما جواب سربالا نده ارسی!فکر کردی ما نقشه را فراموش کردیم؟
ـ آآآآآآآآآخ!
...ولی ارباب...نقشه؟درباره چی صحبت میکنید ارباب؟
ـ
ـ بله بله...نقشه...خب...
ارسینوس درحالی که کراوات خود را به طرز غیر عادی سفت میکرد،لبخند حجیمی به دوسوی ملت مرگخوار و ارباب نثار کرد.
ذهن ها همه درگیر بود.اینبار برای معدود بارهایی بود که نه رودولف به ساحره فکر میکرد و نه هکتور به معجون.
- نقشه رو یافتیم ارباب!
سر همه به طرف روونا برگشت که باحالت ویبره از میان جمعیت مرگخواران به طرف ارباب میدوید.
- نقشه را بگو روونا.
- نقشه اینه که تنها کسی که نقشه رو میدونه...سیوروسه!
-
مرگخواران به همراه لرد پوکر فیس شدند.مرگخواران حق داشتند پوکر فیس شوند.لرد هم حتی پوکر فیس شده بود.با پوکر فیس شدن لرد،کل عالم حتی جیبوتی از زیر پونز نقشه جهان نیز پوکر فیس شد.
- خودت بگو روونا...چند تا کروشیو میل داری؟
روونا لبخند نسبتا حجیمی زد و گفت:
باور کنید این تنها راه حله ارباب.
-آخر مرگخوار بوقی!ما از گور بابای کی یک عدد سیوروس بکشیم بیرون در این هاگیر واگیر؟کروشیو!
- آآآآآآآخ!
ولی ارباب...از گور توبیاس اسنیپ شاید...
-
-من برم به کارم برسم.
جنگ روانی که برای همه به خصوص ارباب پیش آمده بود بی سابقه بود.آنها به خاطر یک عدد کلاغ که اکنون به موجود کنگفو کار تبدیل شده بود،دو تن از مرگخواران بزرگ را از دست داده بودند که این اصلا خوشایند نبود.
ارباب در فکر فرو رفته بود.فکر اینکه چکار کند و چه تاجی بر سر خود بگذارد که در آخر دید که دخترک ابی پوش همچین بیراه هم نمیگوید.
ارباب بی مقدمه گفت:
مرلین و مورگانا را به پیشگاهمان احضار کنید!فکرکنیم مجبوریم یک روح از عالم مردگان کم کنیم...