هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۲۰:۰۱ چهارشنبه ۲ تیر ۱۳۹۵

بلاتریکس لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۷ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 188
آفلاین
چند ماه بعد، صبح



- این صدای چیه پیکسی؟

لینی درحالی که روی چشم‌بندِ خوابِ لردسیاه مشغول قدم زدن بودن تا پلک‌های خسته لرد سیاه رو ماساژ بده جواب میده :

- صدای چکشه اربااااب

- خودم میدونم ! برای چیه ولی ؟!

- فکر کنم دارن در خونه رو میشکونن ارباب

لردسیاه چشم بند رو از روی چشمهاش ناپدید کرد و لینی روی لبه پنجره نشست :

- چرا باید در خونه لردسیاه رو بشکنن؟! ما لردیم. ما خفنیم. به چه جراتی؟؟؟؟

- وینکی رفت بررسی کرد؟! وینکی رفت چکش را در حلق‌شان فرو کرد؟!

- لازم نیست. ما خودمون در فرو کردن در حلق دیگران استادیم. برو در رو باز کن و دستگیره در رو در حلقشون فرو کن و به داخل راهنماییشون کن.


چند دقیقه بعد

وینکی درحالی که چهار نفر را به درون اتاق پرت میکرد وارد اتاق لردسیاه شد:

- وینکی اینها رو مشغول کوبیدن میخ به در خانه لردسیاه دید. وینکی دستگیره در رو به چهارقسمت تقسیم و در حلقشون فرو کرد و تحویل لرد داد. وینکی جن خوب؟!

لردسیاه به سردی نگاهش رو به آرسینوس و آملیا که روی رودولف و هکتور افتاده بودند انداخت:

- از آخرین باری که شما رو دیدم چند ماه میگذره. ملعون های بی خاصیت !

- ارباب اجازه بدین حرف بزنیم.

- وینکی آرسینوس را ساکت کرد. آرسینوس وزیر مردمی بد. وینکی جن خوب!!

در اتاق دوباره باز شد:

- سرورم. یک فنجون شکلات داغی که همیشه این ساعتــ ..

صدای جیغی که کروشیو میگفت تمام فضای اتاق رو پر کرد. در میان انبوه موهای فرفری‌ای که روی آرسینوس افتاده بود، دستی پیدا بود که چوبدستیش رو در چشم رودولف فرو میکرد.

- خائنین به لردسیاه! ویزنگاموتی‌های بدبخت!

-

- اون چکش رو بذار کنار وینکی!!!!

- وینکی خواست کله هکتور شکست

- تمامش کنید. ما به اینها فرصت صحبتهای پیش از مرگشون رو میدیم

هکتور خودش رو از زیر موهای بلاتریکس بیرون کشید:

- اوضاع جامعه جادوگری بدون شما و مرگخوارهاتون به هم ریخته. ما حاضریم همه تحریم های گذشته رو لغو کنیم و خونه ریدل رو که این مدت تحت اختیار گراوپ بوده به شما برمیگردونیم. ولی شما برگردید..

- شما ما رو چی فرض کردید هکتور؟!

- کروشیو! آوادا..

هکتور با چهره ای جمع شده از درد گفت:

- ارباب. ارباب! میگم. همه چی رو میگم. به بلاتریکس بگید جوبدستیش رو بگیره اونورتــ

هوووشششفففففففف

چاقویی به سرعت به سمت هکتور رفت و هکتور رو از ناحیه دست به دیوار متصل کرد ( )

- سرورم. سرورم! بلیز میخواد وزیر سحر و جادو بشه. اون بخاطر اینکه ما شما رو به این وضعیت انداختیم ( -کروشیو!! - ) ناراحته. مخصوصا که بمب جادویی رو در زیر بالشش پیدا کرده و همه ماجرای چند ماه پیش رو از حلقوم ماندانگاس مو به مو بیرون کشید و الان قصد انتقام داره. تنها راهی که میتونه باعث بشه اون شاید کمی کوتاه بیاد اینه که شما رو دوباره در خونه ریدل ببینه و شاید دست از سر ما برداره. نصف ساختمون وزارتخونه تا الان تخریب شده. درحقیقت گراوپ هم باهاش همدسته ..



ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۲ ۲۳:۳۴:۰۱
ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۳ ۲:۱۵:۵۵

?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips


پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۰:۱۶ چهارشنبه ۲ تیر ۱۳۹۵

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
بدین ترتیب لردسیاه تمام نقشه کره زمین را در حلق تک تک اعضای محترم ویزنگاموت فرو کرد اما نقشه بمب اتم را به آنها نداد و در یک حرکت ناگهانی در دو خط زد کل سوژه تاپیک رو به فنا داد.

مرگخوارا که میخواستن اعتراض کنند با دیدن جسد اسنیپ در حالی که آب دماغش از از بینیش آویزون شده بود و در خودش خرابکاری کرده بود ترجیح دادن سکوت اختیار کنند.

اعضای ویزنگاموت در حالی که مونده بودن به این موضوع فکر کنن که چطور میشه نقشه کره زمین را در حلقشون فرو کرد یا اینکه اصلا چطور همچین چیزی ممکنه یا اینکه چرا آخه؟! یک تاکسی دربست گرفتند و سالن مذاکرات رو ترک کردند و بعدها نیز سازمان حمایت از انرژی های بادی و خورشیدی را تاسیس کردند.

اما در خانه ریدل ... قطعی آب و برق آنقدر ادامه پیدا کرد تا تک تک مرگخوارا تلف شدن و فقط گراوپی بود که بخاطر چربی های ذخیره شده اش توانست تا سالیان سال دوام بیاورد و این حماسه را برای دیگران تعریف کند

لرد سیاه نیز بعدها نقشه ها را به قیمت ناچیز به ماندانگاس فلچر فروخت و با پولش توانست واپسین سالهای زندگی اش رو، دو کوچه بالاتر از خونه هری اینا در یک خونه کوچک سپری کند.

و نیروگاه اتمی سیاهان نیز تبدیل به اتاق فکر و مرکز تحقیقات استاتژیک سیاهان گردید و اتاق مذاکره نیز تبدیل به محل نگهداری کودکان سیاهان گردید و اینگونه شد سرانجام سیاهان هم سفید شدن و خلاصه همه چیز به خوبی و خوشی تموم شد.




پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱:۰۴ چهارشنبه ۲ تیر ۱۳۹۵

بلاتریکس لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۷ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 188
آفلاین
آملیا و لیلی مضطربانه به همدیگه نگاه کردند و آرسینوس چانه‌ی رودولف رو که روی زمین فرش شده بود جمع کرد و هکتور که تمام مدت به نقطه‌ای از تاپیک خیره شده بود و دنبال راهی میگشت که لردسیاه رو مجبور به همکاری با ویزنگاموت کنند، بقیه را کنار خود کشید و بعد از چند دقیقه شروع به صحبت کرد :

- شما باید نقشه اصلی ساخت بمب جادویی رو در اختیار ما بگذارید.

لردسیاه که پا روی پا انداخته بود و مشغول سوهان کشیدن ناخن هایش بود، با متانتِ همیشگی لبخند سردی زد و بی اعتنا سری به علامت موافقت تکون داد و از جایش بلند شد و از اتاق بیرون رفت.

-

-

- دقیقا ایده‌اش چیه که انقدر با همه شرایط کنار میآد؟


بیرون از اتاق مذاکره


بلاتریکس به محض وارد شدن لردسیاه به سالن اجتماعاتِ خانه‌ی ریدل، جلوتر از لوسیوس که برای واکس زدن کفشهای لرد به سمت پاهایش شیرجه رفته بود، حرکت کرد ولی قبل از اینکه هر دو به لرد برسند، آواداکداورایی از کنار سرشان به سرعت گذشت و به اسنیپ برخورد کرد. اسنیپ حتا فرصت نکرد بگه به چشمان من نگاه کن. لردسیاه شنلش را با عصبانیت در هوا تکان داد و روی صندلی چرخانش نشست:

- این ابله‌ها فکر میکنن که میتونن نقشه ساخت بمب جادویی رو از چنگ ما بیرون بکشن. ولی ما اربابیم و برترین ذهن رو داریم. ما نگذاشتیم اونها بفهمن چقدر این نقشه برای ما اهمیت داره. ما کل نقشه کره زمین رو توی حلق اونا فرو میکنیم ولی نقشه بمب رو به دستشون نمیدیم.


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۲ ۱۹:۳۰:۴۲

?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips


پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۳:۵۱ پنجشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۵

تراورز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۶ دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۱۹ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۱
از تبار مشتای آهنیم، زنده تو شهر دزدای پاپتیم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 520
آفلاین
- خب... چرا ارباب انقدر ریلکسه؟ :worry:
- شاید به اندازه کافی زجرش ندادیم.

هیئت مذاکره کننده نمی‌دونستن دقیقا باید دست به چه حرکتی بزنن تا ولدمورت رو از این حالت خسته کننده و ریلکس خارج کنن. رودولف به عنوان غر زننده ی اعظم و کسی که 24 ساعت روز مشغول عذاب دادن اربابش بود کتابی به نام " چگونه لرد ولدمورت را به درجه‌ای از عصبانیت برسانیم که دود از کله‌اش بیرون بزند و کل هیئت مذاکره کننده را به آوادا ببندد و تصمیم بگیرد به ویزنگاموت حمله کرده و کنترلش را به دست بگیرد." رو باز کرد و به دنبال راهی گشت تا لرد ولدمورت را به درجه‌ای از عصبانیت برساند که... باشه، آقا باشه! به من چه که عنوان کتابش طولانیه، غلط کردم گفتمش!

رودولف پس از گشتن فراوان در کتاب و تکه تکه کردنش با قمه، کتاب رو به گوشه‌ای انداخت و با لبخندی گشاد تو چشمای دیگر اعضای هیئت زل زد و بعد از این‌که با اونا ارتباط چشمی برقرار کرد و جواب موافق شنید، منوی ملت مدیر رو قرض گرفت و چندین همر در رنگ بندی ها و اشکال مختلف ظاهر کرد و گفت:
- شرط بعدی اینه که به مدت یک شبانه روز تو خیابونا راه بری و همر بزنی.
- باشه.
- همین فقط؟
- بله.

رودولف وقتی دید این راه هم جواب نداد و آبرویش به عنوان عذاب الهی وارد بر خانه ی ریدل رفته، در اوج خداحافظی کرد و رفت تو افق محو شد و در چندین فیلم با نام مستعار" دنی ترجو" بازی کرد و حسابی هالیوودی و پولدار شد. حالا هیئت مذاکره کننده باید به طور جدی به دنبال راهی می‌گشتن تا ولدمورت را عصبانی کنن و سوژه رو پیش ببرن.


every fairytale needs a good old-fashioned villain

حاجیت بازی رو بلده

حاجی بودیم وقتی حج مد نبود...


تصویر کوچک شده


پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۴:۵۳ دوشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۹۵

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
24 ساعت بعد!

آرسینوس با تعجب به لرد سیاه خیره شد. سپس به سرعت به خودش آمد و شروع به ورق زدن درخواست های نقدش کرد.
-ارباب؟ مطمئنین؟ آخه سوژه؟ ما نباید از کل پتانسیل سوژه استفاده کنیم؟ خودتون همیشه اینو می گفتین.

لرد سیاه با بی تفاوتی نجینی را روی شانه اش جا به جا کرد.
-بعضی سوژه ها اونقدرا که به نظر می رسه پتانسیل ندارن. ما گاهی می تونیم ارباب بسیار خسته کننده ای باشیم سینوس.

آرسینوس درک نمی کرد. آرسینوس کلا درک ضعیفی داشت.
-حداقل برای ما تعریف کنین که روزتون چگونه سپری شد؟

هنوز امیدوار بود که چهره لرد بیانگر احساسات درونی اش نباشد. چون در چهره لرد سیاه هیچ نشانی از خشم یا خستگی نبود.
-عادی...معمولی...مثل هر روز...حتی کمی کسل کننده!

آرسینوس با دستپاچگی واضحی پرسید:
-آخه...با اون شرطی که ما گذاشتیم؟ ارباب شما حالتون خوبه؟ الان باید دود از سرتون بلند می شد. من دودی نمی بینم.شما کلافه نشدین؟

لرد کلافه نشده بود...
-گذشت اون روزا...آدما عوض می شن سینوس...شرایط عوض می شن. شکل روابط هم عوض می شه. بعضی چیزا رو خیلی دیر می فهمی. و به هر حال. چه بخوایین و چه نخوایین ما کلافه نشدیم...شرط بعدیتونو بگین.

آرسینوس و هیئت مذاکره کننده، خشمگین از خودخواهی لرد سیاه و هدر رفتن یک سوژه طنز، برای تعیین شرط بعدی وارد شور شدند!




پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۹:۵۳ پنجشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۹۵

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
- حالا شماها تا ابد همینطوری نیستید، بعدا یه بلایی سرتون میاریم، کلا فرو میکنیمتون داخل یه شیشه ای چیزی. رودولف... مثل انسان خودت بگو ببینیم اینجا چیکار میکنی؟
- امم... نه ارباب... من اومدم همراه آملیا... گفتم زشته زن جماعت با این سیبیل کلفتا تنها باشه... میدونید که، من محافظ ناموس ملت هستم.
- چه وضعی بشه این مملکت وقتی تو محافظ ناموس ملت باشی.
- عه... چیه مگه ارباب؟ من که غر میزنم براتون! من که همیشه به مرگخواراتون ابراز علاقه می... راستی لینی، تو ساحره هستی؟

چهره لینی که روی صندلی خودش نشسته بود، به آرامی زرد و گرد شد و لب هایش کاملا صاف و چشمانش نیز به دو نقطه تبدیل شدند، این صحنه و چهره لینی وارنر، نمونه دقیق "" بود.
اما برای یک رودولف، چنین موضوعی اصلا مهم نبود... برای رودولف ساحره بودن مهم بود و از شانس بد لینی، او یک ساحره بود.
- گفته بودم علاقه خاصی به ساحره های پیکسی وارِ پوکرفیس دارم و اونارو زیر چتر حفاظتی خودم میگیرم؟
- معجون میخوای رودولف! بیا... بیا یه معجون "چتر دیگران را استفاده نکنیم" بخور.
- من پیشنهاد میکنم یه سر ببریمش آزکابان، پیش دمنتورا.
- دمنتور با کمالاتم هست؟ البته خود رئیس زندان حسابی با کمالاته.

آرسینوس نیز از درجه ریلکسی، به درجه پوکرفیسی نائل آمد.
سیوروس یک نگاه به دور و بر خود کرد. کمی تمرکز کرد تا دود دور سرش جمع شود، اما چون اخیرا باران زیاد آمده بود و در نتیجه ابرهای دور سر سیوروس کاملا خالی شده بودند.
سیوروس بیشتر تمرکز کرد.
سیوروس کم کم کبود شد.

ملت دور میز:

- اوهوم... خب... حالا شد. بریم سر بحث اصلی.
- درسته... درسته... ما برای اینکه امکانات خانه ریدل رو برگردونیم، شرایطی داریم.

ستون فقرات آملیا به آرامی شروع کرد به شکستن در زیر نگاه لرد، به همین دلیل، هکتور جمله او را ادامه داد:
- اولین شرطمون هم اینه که ارباب یک روز کامل رو همراه ویولت که در فاصله یک متریشون هست، بگذرونن!

ابر های دور سر سیوروس، به آرامی به سمت سر لرد که در آن لحظه کاملا کبود شده بود، حرکت کردند.



پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۲۳:۴۸ دوشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۵

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه (همراه با تغییر برای اصلاح سوژه):
ویزنگاموت خانه ریدل ها رو تحریم کرده و هیچ نوع خدماتی بهشون ارائه نمی شه. آب قطع شده و بیشتر طلسم هاشون مسدود شده.
حالا مدتی گذشته و ویزنگاموت قبول کرده که هیئتی رو برای مذاکره با مرگخوارا بفرسته. لرد سیاه با دقت سرگرم انتخاب هیئت مذاکره کننده می شه.
__________________

-خب...ما انتخاب می فرماییم! هکتور...آرسینوس...سیوروس...آملیا... و پیکس...یعنی لینی وارنر!

چهار مرگخوار شادمان و مفتخر از انتخاب شدن به سمت میز مذاکره رفتند و در یک طرف آن نشستند. در سمت دیگر ولی ...هیچ جادوگر و ساحره ای دیده نمی شد. لرد سیاه تصور کرد ویزنگاموت برای تمسخر ارتش تاریکی گروهی تسترال را برای مذاکره فرستاده. ولی او مرتکب قتل شده بود. خیلی هم شده بود. مرگ های زیادی را هم دیده بود. بنابراین باید تسترال ها را می دید.
-یکی می تونه برای ما توضیح بده این هیئت مذاکره کننده بی مسئولیت چرا هنوز نیومدن؟

هکتور که به طرز عجیبی متین به نظر می رسید جواب داد: اومدن ارباب! یعنی اومدیم! و در جای خود مستقر شدیم.

لرد سیاه داشت از کوره در می رفت. به سمت خالی میز اشاره کرد.
-شما رو نمی گم فلوبر! هیئت ویزنگاموتو می فرماییم.

هکتور به دیواری که روبروی خودش قرار داشت اشاره کرد. لرد سیاه تازه متوجه آینه ای شد که روی دیوار نصب شده بود.
هکتور با همان متانت عجیب شروع به حرف زدن کرد.
-هیئت ویزنگاموت هم ما هستیم خب ارباب! من هک دگ گر جادوکار ویزنگاموت و مدیر ارشد! سیوروس اسنیپ مدیر ارشد...لینی وارنر بازم مدیر ارشد. آرسینوس جیگر وزیر سحر و جادو و مدیر غیر ارشد، و آملیا جدید ترین جادوکار ویزنگاموت. اون رودولفی که در انتهای میز، روی چهارپایه محقری نشسته هم جزو ما نیست. به زور خودشو قاطی ما بلند پایگان کرده. هیئت مذاکره کننده ما هستیم و حالا که تصویر خودمو در آینه دیدم متوجه شدم که من یکی که اصلا در مورد برگردوندن امکانات به خانه ریدل قانع نشدم!




پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۹:۴۱ پنجشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۴

گبریل دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۴۲ شنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۷:۵۹ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۹
از محبت خار ها گل می شود
گروه:
کاربران عضو
پیام: 143
آفلاین
لرد در ذهنش خنده ای شیطانی کرد, و اولین کسی را که انتخاب کرد هکتور بود باشد که ویزنگاموت به معجون ببند نفر بعدی دایی اش مورفین بود چون مطمئن بود در انجا چیز می کشد و جو چیزی می شود و ویزنگاموت چیز زده می شود ,و نتایج چیزی می دهد.نفر بعدی ردولف بود,چون می دونست تمام ساحره ها را فراری میدهد و از تیم مذاکره کننده مقابل که چیز زده و به معجون کشیده شده کم می شود و رعب و وحشت ملی ایجاد می شود.

حالا اگه شما,شما باشید می توانید در ذهنتان سنفونی بزنید و اهنگ بزاریدپارتی کنید تصاویر را به نمایش بزارید,اما اگه شما بخواهید یک تیم مذاکره کنند را راهی ژنوفنگاموت کنید باید افکارتان رابلند بگوید یا مثلا حداقلش در دفترچه ای هوراکسش کنید بدید لوسیوس تا تهش بده جینی تا بشین واسه نام های انتخاب شده از خاطرات کثیر النتشار برادر های آسلامیش بگه و کل عفت دفترچتون را بباد بده تهشم عاشق دفترچه بشه و نشان بده من تهشم هیچ کس در امان نیست حتی شما دوست عزیز. و تهش ارتور به مالی بگه وای لرد سیاه چی می خواد از جون دختر ما ولی هیچ کس نگه جینی چی می خواست از جون لرد سیاه.

لرد حتی از فکر راه دوم تنش مور مور می شد و راه اولو برگزید پس رو به یه کپه ریشی که روزی ابهتی واسه خودشون داشتن کرد و گفت:
-ما تیم برگزیده مان را انتخاب کرده ایم, هکتور و مورفین وردولف به عنوان نماینده ما به مذاکرات 8+6می روند .
ملت ریش دار:
ملت ته ریش دار:
ملت بی ریش:
ملت محفلی:
ویزنگاموت:

چند روز بعد , ژنوف

ردولف و هکتور تیپ زده و دو بازوی مورفین را که داشت چرت می زد, گرفته بودند و از در وارد محوطه مذاکره می شدند.

که ناگاه خانمی 150 سانتی با وزن 65 کیلو و 59 سال سن و موهای خرمایی به نام اشتون امد و گفت:
-سلام بر شما, من کاترینا اشتون هستم و به عنوان مدیریت دو تیم قرار حضور داشته باشم, اخه رکورد هایی که در مذاکرات 1+5 به نمایش گذاشتم تاریخی, طولانی ترین مذاکره اعصار که نیم قرن به درازا کشید و هنوزم دار تمدید می شه بخشی از اثار منه.

از اونجا که کاترینا فرنگی بود و از انجام حرکات بی ناموسی چون دست دادن , قر دادن و........ ابایی نداشت ردولف نمی دونست از خوشحالی چی کار کن و داشت دم در مذاکرات 8+6
رسما شیش و هشت می رفت.
اشتون:
-خوب بفرماید تا تیم مذاکره کننده مقال به حضورتون معرفی کنم.

بعد دری رو باز کرد و به جلو رفت به گروهی از انسان ها رسید,البته احتیاجی نبود اشتون اون گروهی از انسان ها رو به حضور تیم مذاکره کننده مرگخوار معرفی کنه؛ چون از چشمای سایز 80 ردولف و هکتور معلوم بود که همشون میشناسن
ردولف:
-نه
هکتور:
-نهههههه
مورفین:
-چی شد بچه ها رشیدیم.این ژنس عژب مرغوب بود خدا مامانشو ّبیامؤژه حرکی ساختتش, من الان تو فژام.:hyp:


ویرایش شده توسط گبریل دلاکور در تاریخ ۱۳۹۴/۹/۱۹ ۲۳:۰۸:۲۵

[Steve Jobs]
Ooh, everybody knows Windows bit off apple

[Bill Gates]
I tripled the profits on a PC

[Steve Jobs]
All the people with the power to create use an apple!

[Bill Gates]
And people with jobs use a PC

[Steve Jobs]
You know I bet they made this beat on an apple

[Bill Gates]
Nope, Fruity Loops, PC

[Steve Jobs]
You will never, ever catch a virus on an apple

[Bill Gates]
Well you could still afford a doctor if you bought a PC



پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۰:۴۹ چهارشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۴

راهب چاقold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ جمعه ۶ آذر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۰:۲۹ دوشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۵
از آمدنم هیچ معلوم نشد!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 44
آفلاین
خلاصه:
ویزنگاموت خانه ریدل ها رو تحریم کرده و هیچ نوع خدماتی بهشون ارائه نمی شه. آب قطع شده و بیشتر طلسم هاشون مسدود شده....شرط برداشته شدن این تحریم ها اینه که لرد سیاه ریش بذاره.مرگخورار ها هم در پی اینن که لرد ریش بذاره تا آسایش پیدا کنن...لرد هم به شرطی که خود مرگخوارا ریششون ار ریش لرد بلند تر بشه،قبول میکنه!و حالا مرگخوارا به یه جشن بالماسکه رفتن!

--------------


با ورود لرد و لشکر ریشوهای پشت سرش به تالار،سکوت عمقی همه سالن را فرا گرفت!
لرد سیاه و مرگخوران تصمیم گرفته بوند در انظار عمومی ظاهر شده و به ویزنگاموت نشان دهند که به شرط آنها عمل کردند...و کجا بهتر از این جشن که در آن تمامی احاد جامعه جادوگری منجمله محفلی ها و اعضای ویزنگاموت حضور داشتند!

مرگخواران در حالی که تظاهر میکردند که هیچ چیز غیر طبیعی وجود ندارد،پشت سر لرد وارد شدندو و هر کدام به گوشه ای رفتند..
رودولف لسترنج که حالا با ریش به مانند دوران اولیه حضورش در خانه ریدل ها شده بود و به زعم خود ریش بر جذابیتش افزوده بود،به سمت ساحره هایی در گوشه سالن که به نظر میرسید خارجی هستند رفت...کراب برای تجدید آرایش سریعا به سمت دستشویی روانه شد و بانز به دنبال کش میگشت تا با بستن ریش هایش،نشان دهد که ریش دارد!زیرا اینگونه حداقل کش ریش هایش معلوم میشد...ایلین به دنبال ساحره های دم بخت رفت تا شاید پسرش را داماد کند و آریا به دنبال سوژه ای که اکسپليارمورسی به او بزند!

لرد سیاه هم با وقار در حالی که دستش را پشت کمرش گذاشته بود،و در میان جمعیت درحال رژه رفتن بود تا شاید اعضای ویزنگاموت او را ببینند...اما ناگهان لرد به مانعی برخورد که سد راه او شد!
_هی خیکی...تن لشت رو از رو از جلوی راه هماینی ما بردار!
_ترجیح میدم راهب قبلش رو هم بگن ملت البته...و البته من تنی ندارم که لش باشه یا نباشه تا از جلو رات بکشم کنار!

لرد سر تا پای کسی که خود را راهب چاق خطاب کرد بود را نگاه کرد...به نظر میرسید حق با او باشد...اما مهم این بود که حرف لرد سیاه حرف بود و به هیچ وجه از حرفش برنمیگشت!
_خب...روح لشت رو از جلو راه همایونی من بردار!
_نمیشه...خسته ام!
_این همه جا برای رفع خستگی هست...برو یه جا دیگه خسته باش!
_آخه دیگه اینجا خسته شدم...هی...خیلی سخت میگیری زندگی رو ریشو جان...زندگی دو روزه...یه روز از دیوار رد نمیشی،میخوابی بیدار میشی میبینی میتونی رد رد بشی...خودت رو اذیت نکن!

قبل از اینکه لرد جواب راهب چاق را بدهد،لودو بگمن از دور دست ها خودش را به لرد سیاه رساند و سراغ لرد آمد...
_ارباب؟!
_چیه لودو؟!
_ارباب...همین الان یکی از اعضای ویزن گفت که حالا که ما به تعهداتمون عمل کردیم،یه هیئت مذاکره کننده قراره بفرستن تا با نماینده های ما مذاکره کنن و به یه توافق دست پیدا کنیم!

لرد سیاه کمی فکر کرد...اینبار هیئت اعزامی مرگخوران را میبایست با دقت انتخاب و روانه مذاکرات میکرد!


وقتی رو سرت این همه منقار سیاهست...مشکلات تورو میبره کنار دیوار
گاردتتو باز کن تا قوی تر بشی...بدون همه تاریکی ها یه جور فریبندگی ست


پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۸:۳۸ یکشنبه ۸ آذر ۱۳۹۴

گیبنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۵ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ سه شنبه ۷ تیر ۱۴۰۱
از زیر سایه ی هلگا به زیر سایه ی ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 255
آفلاین
ســه روز بعد
شب بـیست و یـکم ماه تاریک
جشن بالــماسکه



جشن با شکوهی بود بسیاری از جادوگران و ساحره های معروف حضور داشتند.مرگخواران یک به یک جلوی در قصر اپارات میکردند.اولین نفری که جلوی در دیده شد سیوروس بود.
سیوروس سعی میکرد ریش های هورمونی که با معجون هکتور روییده بود را مرتب نگه دارد که صدای خنده ای شنید. چوبدستی اش را از غلاف خارج کرد تا خنده ای را تبدیل به گریه کند ولی وقتی پشت سرش را دید نظرش عوض شد.جمع کثیری از مرگخواران که هر کدوم با چهل پنجاه متر مو در کنار هم میلولیدند.

اولین مرگخواری را که شناخت آرسینوس بود که با عصبانیت هکتور را دنبال میکرد اما به دلیل اضافه بار ریش هایش چند بار زمین خورد. از ان طرف ایلین که ریش های خودش را بلوند کرده بود تا شبیه راپونزل شود اما نمیدانست که راپونزل مو داشت نه ریش اما چه کسی جرئت داشت این حرف را به ایلین پرنس بزند؟
لودو و رودولف در کنار دیواری ایستاده بودند و در مورد ساحره های تو جشن صحبت میکردند.
اصلا معلوم نبود رودولف و ارسینوس چطور از دست بلاتریکس فرار کرده بودند اما انجا بودند در کنار تمام مرگخوارانی که با ریش های کیلومتریشان این ور و ان ور میرفتند.
مرلین که ریش هایش را درون فرغونی گذاشته بود و هر چند قدم که جلو میرفت مجبور بود فرغون را نیز به جلو هل بدهد که چشمش به مورگانا افتاد. آن پیغمبره ی مغرور با ریش هایی از جنس گل و ساقه های سبز که بیشتر مورگانا را شبیه یک گلخانه ی متحرک کرده بود.

در همین حال که مرگخواران هر یک به دنبال ان بودند که ریش هایشان را با مد روز تطبیق بدهند صدایی شنیده شد.

-آپـــــــــــــــــــاراتـــــــــــــــــــــ

آری لرد اپاراتش هم همایونی بود. با ورود لرد به محل مرگخواران تعظیمی کردند اما لرد توجهی نکرد از نظر لرد آنها کپه هایی از ریش بودند که حرکت میکردند. ولدمورت به سمت درب ورودی رفت دستی به ریش هایش کشید و وارد شد.




هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.