وینکی با جاروش رو میز کوبید و بعد با رها کردن چندین تیر، دادگاه رو به فکر خودش رسمی کرد. بعد از این اتفاقات بقیه صاف نشستن و منتظر موندن.
- شاکی بعدی باید به جایگاه بیاد.
جایگاه شاکی باز هم خالی موند. دادگاه هم در سکوت فرو رفته بود.
-این چرا درست نمیشه!
شاید هم کاملا در سکوت فرو نرفته بود.
در ردیف جلوی دادگاه، لایتینا نشسته بود؛ چرخ خیاطی بزرگی هم جلوش بود و درحال کلنجار رفتن با اون بود. نصفهی مداد شکستهای رو توی جای نخ و نصفهی دیگه شو زیر سوزن گذاشته بود.
- مگه این نباید مدادمو درست کنه؟
- این چیه وسط دادگاه؟
ساحرهای که کنار لایتینا نشسته بود با تعجب چرخ خیاطی نگاه کرد.
- مشنگا به این میگن چرخ خیاطی. باهاش چیزای خرابشونو درست میکنن.
ساحره:
ساحره که کلا متوجه نشده بود که وسیله جلوی دستش چیه، ترجیه داد به جای تعجب پوکر فیس بشه.. از طرفی لایتینا با مشت زدن به چرخ خیاطی سعی میکرد دو نصف مداد شو به هم بچسبونه.
- ملت باید ساکت باشن. شاکی هم باید به جایگاه اومد و گرنه وینکی کل دادگاه رو به تیر کشید.
ملت ساحره و جادوگر نگاهی به هم کردن. شاکی که کلا به دادگاه نیومده بود و اون ها هم به شاکی نیاز داشتن و گرنه باید به شهیدهای وزارت تبدیل میشدن. در یک تصمیم همگانی و نگاه های سریع ملت ساحره و جادوگر به همدیگه، اونا تصمیمشونو گرفتن. باید یه نفرو به عنوان شاکی میفرستادن جلو، کسی که در حال حاضر بیشترین توجه رو به سمت خودش جلب کرده بود.
- تو درستش کردی. حالا میتونم توشو خالی کنم و باهاش دستمال مچاله شده پرت کنم.
ساحرهای که کنار لایتینا نشسته بود، دو نصفهی مداد رو برداشت و با تکون چوبدستیاش اون رو درست کرد. باید لایتینا رو به سمت جایگاه شاکی میفرستاد.
- حالا که مدادت درست شده برو اونجا.
و بعد با دستش جایگاه اشاره کرد.
- وینکی تا سه شمرد، شاکی اومد هیچی. نیومد وینکی همه رو سوراخ سوراخ کرد.وینکی جن سوراخ کننده خوب؟
جن مکثی کرد و بعد با هر تیر شمردن رو شروع کرد.
- شاکی یک.
جارو رو میز کوبید.
- شاکی دو.
و در این لحظه ، لایتینا که از همه جا بیخبر بود در جایگاه شاکی حاضرشد.
- شاکی سه... عه شاکی در جایگاه حاضر شد که!
جمعیت با خوشحالی سر تکون دادن و جن هم به همین میمنت روی میز رو تمیز کرد و برق انداخت. وینکی جن خوب بود.
- شاکی باید گفت از چی شکایت داشت.
- والا من از چیزی شکایت ندارم.
.. آخ!
کاغذی به کله لایتینا برخورد کرد و وقتی دختر به دنبال مسئول این اتفاق ناگوار گشت، متوجه شد که معاون وزیر با ماسک و کراواتش خونسرد ایستاده، انگار نه انگار مسئول بود. به هرحال دختر اهمیتی نداد و به کاغذ نگاه کرد. متنی درون اون نوشته شده. شاید خنگ بود اما میدونست که باید اینو بخونه.
- اهم... شکایت من از ملت جادوگر و ساحرهاس. این همه دولت تلاش تا امنیت رو با سرپا کردن اداره کاراگاهان برقرار کنن، بعد شما نمیاین عضو شین. چرا نمیاین عضو شین؟ آقا عضو شین دیگه. تسترالا عضو شین. مادر سیریوسیا...
وزیر به معاون و معاون به وزیر نگاهی کرد. دختر نمیخواست بس کنه. باید جلوشو قبل از این که کار به سانسور کردن بکشه میگرفتن.
- شاکی یا ساکت شد یا ساکت شد. شاهدان شاکی بلند شد.
چهار نفر بلند شدن. یکی شون که موهاش قرمز... نارنجی بود شروع به صحبت کرد.
- این دختره راست میگه. هیچ کس عضو نشد. فقط ما چهار نفر، یعنی من، پالی، آملیا فیتیله، داریوس و دافنه عضو بودیم و رییسمون که فکر کنم یادش رفته بیاد.
لایتینا که تازه متوجه چهار نفر با نشان های مشابه شد. حالا وقت سکوت بود تا حرف های نه چندان تاثیر گذار شاکی و شاهدان تاثیر کند. اما لایتینا هیچوقت عادی رفتار نمیکرد.
- اصلا به من چه که کاراگاهان عضو نداره.
.. آخ!
دوباره جسمی به سر دختر برخورد کرده بود. این دفعه سفت تر بود ولی باز هم از طرف معاون وزیر بود. لایتینا نگاهی به جسم کرد. نشان طلایی رنگ با ستارهای بود که اسم او روی آن نوشته شده بود.
- رییس... اداره... کاراگاهان؟
- وینکی از شاکی خواست تامنتظر موند که متهمان از خودشون دفاع کنن.
- اما من هنوز نمیفهمم اینجا...
- دِ میگم شاکی منتظر بمونه دیگه. متهمان!