هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۲:۱۰ پنجشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۲۴:۱۵ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
دقایقی بعد- داخل اتوبوس

رودولف با قیافه ای آویزان و غمگین از در اتوبوس وارد شد. آرسینوس که مثل همیشه شیک و ریلکس سر جایش نشسته بود نگاهی به او انداخت.
- چی شد رودولف؟ مگه کارت راه نیفتاد؟

رودولف شکست خورده و سرخورده بدون توجه به سوال آرسینوس رفت و در انتهای اتوبوس روی یک صندلی نشست. در همین زمان که مرگخواران فکر میکردند چه اتفاقی افتاده است، صدایی از بیرون اتوبوس مشغول داد و بیداد و غرولند بود و از غرولند هایش می شد فهمید که رودولف نتوانسته دستشویی را راضی کند و مجبور شده در مکان دیگری کارش را انجام بدهد. ملت مرگخوار در همین فکر ها بودند که صدایی آن ها را به خود آورد.
- نمیخواید حرکت کنید؟

با اتمام این جمله اتوبوس به شدت به لرزه در آمد و پس از آن به حرکت در آمد. از آن جایی که همه اشیا اطرافشان حرف میزدند، هیچ کس به صدا شک نکرده بود.
- چهار راه اولی بپیچ راست.
- اصلا تو چی هستی که آدرس میدی؟

به نظر می رسید زیاد نباید روی شک نکردن مرگخوارها حساب کرد.

- من هک... آدرس یاب اتوبوسم.
- هک؟ هکولی تویی؟ کجا قایم شدی؟
- هکولی کدوم تسترالیه؟ من آدرس یابم.
- خودت گفتی هک.
- هک مخفف "هر جا میخوای بری بگو کجا میخوای بریـ"ه.

لینی با اندکی تفکر بلاخره قانع شد و اتوبوس با هدایت آدرس یاب به راهش ادامه داد.

فلش بک- مدتی قبل

هکتور ترامپولین را پای پنجره اتاق لرد گذاشت و دورخیز کرد تا روی آن بپرد.

- من نمیپرونمت.
- چرا؟
- خسته شدم. از صبح تا حالا یه بند هی میپری بالا. تمام بدنم درد گرفته. کجاست حقوق ترامپولین ها؟ من از دستت شکایت میکنم.
- برو بابا تو وظیفته منو بپرونی.

هکتور پس از گفتن این جمله در اقدامی غافلگیرانه پرید. او میدانست که پس از پرش باید احساس سبکی کند ولی هیچ احساس سبکی در کار نبود. به نظر میرسید ترامپولین واقعا قصد همکاری ندارد. هکتور که به هیچ وجه کوتاه بیا نبود، پاتیلش را زیر بغلش زد و به سمت خیابان حرکت کرد.

- بیا حالا چرا ناراحت میشی. نیم ساعت دیگه میپرونمت.
- میرم یه ترامپولین جدید بخر...

هکتور با دیدن جمعیت مرگخوار که به سمت یک اتوبوس می رفتند ادامه حرفش را متوقف کرد. فکری به ذهنش رسیده بود. آهسته و به دور از چشم مرگخواران که در حال سوار شدن به اتوبوس بودند در قسمت بار را باز کرد و خودش و پاتیلش را درون آن چپاند. از شدت ذوق چنان ویبره ای میزد که کل اتوبوس می لرزید. او راهی یافته بود تا همراه مرگخواران به وزارتخانه برود.

پایان فلش بک- زمان حال

اتوبوس مرگخواران با هدایت مسیر یاب- هکتور به مقصد وزارتخانه در حرکت بود.


ویرایش شده توسط هکتور دگورث گرنجر در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۱۷ ۲۲:۱۵:۵۳

ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۰:۴۶ پنجشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۶

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۳:۲۱:۴۲ دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 549
آفلاین
-کی می‌خواد راننده بشه یعنی چی؟ من به این بزرگی رو نمی‌بینین اینجا؟

مرگخواران در جستجوی صدا به در و دیوار اتوبوس نگاه کردند. درنهایت چون به نتیجه ای نرسیدند، از خود صدا هویتش را پرسیدند.
-صدا، کی هستی؟ خود اتوبوسی؟
-اینطور که به نظر میاد، اتوبوس مونث و باکمالاتی هم هستین. وضع تاهلتون چطوریاس؟

قبل از اینکه اتوبوس بخواهد به رودولف اعتراض کند، صاحب صدای راننده، به حرف آمد.
-بانزم. بانز راننده خوب؟

پس از ابراز نارضایتی رودولف از راندن اتوبوس توسط یک ناساحره نامرئی، همه سرجایشان نشستند و مشغول سفر به وزارت سحر و جادو شدند.

-خاطرات راه ساختمون وزارت، محاله یادم بره؛ اون همه شور و حال محاله یادم بره...

دیری نگذشته بود که همه مرگخواران حاضر در اتوبوس به شور و پایکوبی و رقص و آواز پرداختند. حتی خود اتوبوس و پیچ و مهره هایش هم دست می‌زدند و هرازگاهی قر ریزی هم می‌آمدند. کار به جایی رسیده بود که حتی خود «صدای آهنگ» هم در وسط اتوبوس آمده و قر می‌داد. قر دادن صداها هم از دیگر عجایب دنیایی است که درآن همه چیز جاندار باشد.
از طرف دیگر، نور و گرانش و نیروی الکترومغناطیسی هم که دیدند صدا برای خودش جاندار شده و دارد وسط اتوبوس تکان می‌دهد، به وسط اتوبوس آمدند و به رقص عربی مشغول شدند.

-هله لی هلی هلی هلی هلی هی یار دلدار، پیش من ردارو بردار؛ هله لی هلی هلی هلی هلی هی یار دلدار، پیش من ردارو بردار... :hungry1:

نیروی هسته ای قوی و ضعیف هم که دیدند بازار فیزیک گرم است، به میان اتوبوس پریدند و به رقص پرداختند. فیزیک هم که توانایی هضم ماجرا را نداشت، تبدیل به شیمی و سپس زیست شناسی شد. درنتیجه چندین بیگ بنگ و مهبانگ در اتوبوس اتفاق افتاد و هزاران دنیای موازی تولید شد. انفجارها به قدری قوی بودند که باعث شدند رودولف در شکمش احساس دل پیچه کند. به همین دلیل به سراغ بانز رفت و به او گفت که اتوبوس را برای مدتی چند، کنار یک توالت عمومی متوقف کند.

پس از توقف اتوبوس، رودولف دوان دوان به سمت اولین دری دوید که دید. در را باز کرد و داخل شد. اما همین که خواست به انجام کارهای بهداشتی‌اش بپردازد، توالت به حرف آمد.
-عه وا... یه کم شرم و حیا ندارن ملت. آقا کجا اومدی؟
-شرم و حیا چیه؟ اومدم به دستگاه گوارشم استراحت بدم دیگه. مگه شما توالت نیستی؟ کارت همینه دیگه... و اینکه به نظر میاد توالت مونث باکمالاتی باشین. وضعیت تاهلتون چطوریاس؟
-آقا می‌گم اینجا نباید بیای شما. توالت ساحره هاست. شرم کن. یه یالّایی چیزی هم نمی‌گه.
-توالت جادوگرا نداشت اینجا آخه. چیکار کنم؟
-نمی‌دونم دیگه آقا. بفرمایین بیرون. پشت درختی چیزی. ولی اینجا نه!

روده های رودولف داشتند به یکدیگر فشار می‌آوردند. او باید هر چه زودتر توالت را راضی می‌کرد.



Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۹:۵۱ پنجشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۶

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
مرگخواران و زمین و حتی درختان از این میزان اعتماد به سقف رودولف پوکرفیس شدند. البته رودولف کوچکترین اهمیتی نداد و حتی برای درختان مونث چند فیگور بازو گرفت گرفت که ملت حساب کار بیاید دستشان. سپس در حالی که داشت به یک سنجاب مونث چشمک میزد، گفت:
- من اجازه دادم ها. بگید زودتر وقت نداریم. یهو دیدید ارباب پنجره رو باز کردن هممون رو به باد طلسم گرفتن.

- من با کمال میل حتی اجازه میدم خودم رو بشکنن توی سرتون که انقدر سر و صدا میکنید لنگ ظهر نمیذارید بخوابیم!

این دقیقاً صدای نعره پنجره اتاق لرد سیاه بود.

- کارمون به جایی رسیده که پنجره اتاق ارباب زودتر از خود ارباب میخواد بکشنمون.
- از بحث منحرف نشیم دیگه. میخواستیم نتیجه مذاکرات مرگ+خوار رو به اطلاع رودولف برسونیم. نتیجه از این قراره که میریم سر خیابون اصلی، ایستگاه شهید ناپلئون ریدل به لندن، یه اتوبوس مشنگی سوار میشیم و میریم.
- خلاصه که من حرفمو زدم. رانندش مونث باشه. منم دوتا صندلی میخوام، بدون بلاتریکس.

مرگخواران بدون توجه به رودولفی که داشت از بلاتریکس پس گردنی میخورد، به راه افتادند.
چند دقیقه اول راه بدون فریادهای در و دیوار سپری شد. تا آنکه از انتهای خیابان شخصی را مشاهده کردند که جیغ میزد و دوان دوان به سمتشان میامد.
- آآآآآآآی... هوااااااار... اتوبوسه حرف زد! من دیگه اینطوری اصن نمیتونم! زیر قوه تخیلم داره درد میگیره!

- اوه... چه راننده باکمالاتی. خانم صبر کن باید مارو هم ببری با خودت تا لندن. عه... اصلاً نگاه هم نکرد. نکنه قدرت جذابیت من کم شده؟
- تو اصلا بویی از جذابیت نبردی حتی!

صدای یک عدد گیاه، درست در کنار پای رودولف بود. رودولف برای اثبات جذابیتش فیگوری برای او گرفت و دستانش را بالا برد که البته به دلیل بوی زیربغلش، گیاه در دم پژمرده و حتی تجزیه شد.

چند دقیقه بعد، ملت مرگخوار به اتوبوس خالی در کنار ایستگاه رسیدند و همگی سوار شدند. از آنجایی که اتوبوس راننده نداشت، اصولاً خودشان باید آن را میراندند.
- خب، کی میخواد راننده بشه؟ البته اصلاً نگران نباشید و همه چیز هم درست میشه.


ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۱۷ ۱۹:۵۵:۴۶


پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۹:۲۱ پنجشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۶
#99

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
در حینی که مرگخوارا سرگرم رای‌گیری بودن، رودولف که به تازگی زیبایی‌های طبیعت رو بیش از پیش می‌دید و به سادگی مونث یا مذکر بودن موجودات پیرامونش رو از صداشون تشخیص می‌داد، با دو چشمی که مردمکش به قلب تغییر شکل داده بودن، سرگرم زل زدن به مونثات جامعه می‌شه.
- آه ای پرنده. همیشه می‌دونستم که تو ماده‌ای و علاقه‌مون به هم دو طرفه‌س. هر روز پشت پنجره میومدی و منو دید می‌زدی. چرا زودتر نفهمیدم.

پرنده‌ای که مورد خطاب گرفته بود، با بدخلقی نوکشو بالا می‌ده.
- نخیرم منتظر بودم هیکل نچسبتو تکون بدی تا اتاق خالی شه. اونوقت میومدم و از لا وسایلت لوازم مورد نیاز لونه‌مو تهیه می‌کردم.

پرنده بعد از گفتن این حرف، با خوشنودی بال‌بالی بالای سر رودولف می‌زنه و پس از پرتاب فضله‌ای درست در وسط کله‌ی رودولف، از اونجا دور می‌شه.

چشمای رودولف حالت قلبی شکلشون رو از دست می‌دن و با تعجب به دور شدن پرنده خیره می‌مونن. اما رودولف قمه‌کشی نبود که با این فضله‌ها تسلیم شه.
- ناز کردی برام؟ می‌دونم اینو بعنوان یادگاری رو سرم ریختی تا همیشه به یادت باشم. ای ناقلا. تو خودتم منو می‌خوای نه؟

همون موقع رودولف پس‌کله‌ای از جانب بلاتریکس می‌خوره و از یقه که نه، بلکه از مو بلند می‌شه و به وسط جمع مرگخوارا پرتاب می‌شه.

- ما داریم تصمیم‌های مهم می‌گیریم اونوقت آقا حواسش به چیه.
- اگه افتخار بدی می‌خواستیم نتیجه مذاکراتمون رو به عرضت برسونیم.

- اجازه می‌دم. برسونین.




پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۹:۰۰ پنجشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۶
#98

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین


پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۷:۴۹ پنجشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۶
#97

آماندا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۰ یکشنبه ۵ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۵:۵۵ چهارشنبه ۱۵ دی ۱۴۰۰
از همه جا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 225
آفلاین
- کسی ایده داره؟

این سوال را لینی با قیافه ی امیدوار پرسید اما با دیدن قیافه ی پوکر فیس مرگخواران که نشان میداد ایده ای ندارند قیافه اش به قیافه ی نا امید تغییر کرد.
- یعنی هیچی؟

مرگخوار ها همچنان پوکر فیس بودن.

- فکر کنم راهی جز پیاده رفتن نداریم.
- منکه گفتم...اگه پیاده بریم من با همتون قهر میشم.
- قهر نکن؛ باشه پیاده نمیریم.
- میتونیم با ماشین یا یه وسیله ی نقلیه بریم!

همه به الیزابت که این ایده را داده بود نگاه کردند.

- فکر خوبیه.
- بنازم به هوشت.

الیزابت ایده را داده بود ولی مشکل را هم گفت:
- ما هیچ وسیله ی نقلیه ای نداریم البته اگه هم داشتیم احتمالا کلی غر میزد!

قیافه ی مرگخوار ها از شادی به پوکر فیس و نا امیدی تغییر کرد.

- امروز چقدر قیافمون تغییر میکنه!

بنده خدایی که اینو گفته بود، راست میگفت و به این ترتیب نویسنده دیگر حرفی از قیافه ی مرگخواران نزد! مرگخوار ها یه ساعت نشستن فکر کردن و در نهایت رودولف یه راه پیشنهاد کرد:
- با اتوبوس عمومی بریم ولی به شرطی که رانندش یه ساحره باشه!

اینم حرفی بود. مرگخوار ها شروع کردند به رای دادن؛ بعضی ها میگفتن فکر خوبیه بعضی ها هم میگفتن فکر چرندیه ولی رای گیریشون نمیتونس باعث غر نزدن وسایل بشه.



پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۷:۳۰ پنجشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۶
#96

مرگخواران

دلفی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۹ پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۵
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۲۶:۵۴
از گالیون هام دستتو بکش!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
مترجم
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 233
آفلاین
در همان اثنا مرگخواران متوجه شدند که زکی! هوا زرنگ تر از این حرف هاست که به خاطر یک مشت جر و بحث مندلیوفی و بی فایده از فرصت سخنوری و آزار و اذیت دست بکشد. چیزی نگذشت که در میانه آپارات کردن همه روی زمین سقوط کردند و صدای آخ و داد و فریاد از هر طرف به گوش میرسید!

-فکر کردید میذارم؟ نه خیر باس راه برین...

مرگخوار ها که دیگر متوجه شده بودند هوا دست به سر کردنی نیست بیخیال آپارات کردن شدند و مسئله پیش آمده را به شور گذاشتند! آن ها تنبل تر از این حرف ها بودند که به آسانی تن به راه رفتن بدهند.
-حالا چی کار کنیم؟ من که راه نمیام! اصلا قهرم!
-درست میشه لیسا... درست میشه!
-آرسینوس...
-اینجانب نظری داریم... جمله تان زبانان به دهانان گرفته مقادیری سکوت کرده و جمله تان مغز ها در کار در اندازید.

لادیسلاو درست میگفت. جر و بحث کاری از پیش نمیبرد، باید کاری میکردند. بعد از چند دقیقه آستوریا سکوت را شکست:
-میتونیم رمزتاز بسازیم!

این ایده آستوریا مورد استقبال همه قرار گرفت، کسی نسبت به آن اعتراضی نداشت.
-خب حالا چی رو بکنیم رمز تاز؟

همه سر ها به اطراف چرخید تا دنبال شی ای مناسب بگردند. دلفی چشمش به یک کیف کهنه و قدیمی خورد.
-این کیفه چطوره؟

قبل از این که مرگخواران پاسخ دلفی را بدهند خود کیف بود که به حرف آمد:
-چی چیو این چطوره؟ آخر عمری که آدم بازنشسته میشه هم دست از سرمون بر نمیدارین؟ خسته شدیم! آسی شدیم! دیوونمون کردین! ولمون کنید! آی هوار!

مرگخوار ها که انتظارچنین واکنش تندی نداشتند یکی دو قدم عقب رفتند و با چشم های گشاد شده به کیف و قیافه حق به جانبش نگاه کردند! و البته که کیف صورت نداشت اما خیلی حدس زدن این که الان حالت حق به جانبی دارد سخت نبود! این شد که همه از کیف دور شدند و دنبال چیز دیگری گشتند. این بار آماندا بود که پیشنهادی داشت.
-این دفترچه چی؟

این بار مرگخوار ها زودتر از دفترچه جنبیدند و سمت دفترچه رفتند، انتخاب خوبی به نظر می آمد اما تا قبل از این که به حرف بیاید.
-دَس مَس به من زدین نزدینا! تو مرام محفلی جماعت نیس رمز تاز ممز تاز فرزند مرزندای تاریکی ماریکی بشه!
-محفلی؟ مگه اشیا هم محفلی و مرگخوار دارن؟
-بله که داریم! مگه ما ها دل مِل نداریم؟ من لیست میست مایحتاج آشپزخونه ماشپزخونه محفلیا بودم... حالام بازنشسته مازنشسته شدم...

مرگخوار ها دقیق تر به دفتر نگاه کردند و محتویات لیست را خواندند:
-پیاز
-پیاز
-پیاز
-پیاز
-پیاز
-پیاز...

و این جا بود که مرگخوار ها متوجه شدند که وسایل قصد همکاری ندارند... انگار باید راهی به جز ساختن رمزتاز را امتحان میکردند...


ویرایش شده توسط دلفی در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۱۸ ۸:۴۳:۴۷

تصویر کوچک شده



پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۶:۳۵ پنجشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۶
#95

پرسیوال گریوزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۷ یکشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۷:۴۱ جمعه ۲۳ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 91
آفلاین
در همان حال صداى ديگرى از هوا به گوش رسيد.
- هوا باباته! از طرف خودت حرف بزنا!

صداى اولِ هوا جواب داد:
- برو بابا، من گاز غالب جوّم، شما ها همه تون تو من حل شدين، پس چه بخواين چه نخواين نيتروژن سرورتونه!
- به هيدروژن ميگم بياد باهات تركيب شه آمونيك شى ها!
- تو واكنش پذيرترى! هيدروژن بياد اول خودت ميپوكى!

عناصر هوا با خودشان مشكل داشتند!
- خجالت بكشين، يه كم از ما گازهاى بى اثر نجابت ياد بگيرين.
- راست ميگه، زنون جنّ منجيب خووب؟
- وضعيت تأهلتون چيجورياس زنون جون؟
- كى اين فلوئورِ بوقى رو راه داد اينجا؟ اصلاً قهرم باهاتون!
- هليوم باشيد و قهر نكنيد.

مرگخواران از شباهت عجيب عناصر هوا به خودشان در عجب بودند. گويا گازهايى كه در توالت از خودشان آزاد ميكردند بر شخصيت هوا موثر بوده.

اما آنها ضمن متعجب بودن، از خوددرگيرى هوا استفاده كردند و قبل از اينكه هوا بفهمد چه شده، به وزارت خانه آپارات كردند!


تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۶:۲۵ پنجشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۶
#94

آستوریا گرینگرس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۴ چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۳۴ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
از زير سايه ى ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
مرگخواران با ذكر "بيشين بينيم بابا" اقدام به آپارات به سمت وزارتخانه كردند.

اقدام به آپارات كردند.

باز هم اقدام كردند.

و باز هم...!

ولى گويا هوا، اصلا قصد شوخى نداشت.
آنها واقعا نميتوانستند آپارات كنند.

مرگخواران:
-من كه گفتم نميذارم.

اينبار لينى دست به كار شد.
-هوااا جونم، بيا و بيخيال ما شو. بذار بريم، عجله داريم. تو كه انقدر هواى خوبى هستى...!

همان موقع ابر سياه رنگى آسمان را پوشاند.
-من اصلا هم هواى خوبى نيستم، بريد رَد كارتون.
-همينو كم داشتيم! كسى ميدونه راه وزارت خونه كدوم وره؟
-از اين وره و از اون وره.

ملت مرگخوار به دنبال صاحب صدا، چشمشان به يك عدد هكتور افتاد.

-وزارتخونه چه خبره ؟ منم ببرين.

لينى اينبار به دادشان رسيد.
-هكتور من جاى تو بودم، حالا كه لرد سياه تنهاست، ترامپولينم رو بر ميداشتم و ميرفتم پشت پنجره اتاقش و راضيش ميكردم كه...!

توضيح بيشتر لازم نبود، هكتور دوان دوان دور شده بود.

مرگخواران همچون لشكر شكست خورده، پياده، به سمت در خروجى خانه ريدل رفتند و همچنان چند نفرى شانس خود را براى آپارات امتحان ميكردند، اما هوا، لجبازتر از اين حرف ها بود.






پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۵:۲۶ پنجشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۶
#93

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
در حالی که مرگخواران کلافه دیگر کم کم میخواستند آتشی به راه بیندازند تا تمام وسایل جان گرفته را بسوزانند و خود را خلاص کنند، لرد سیاه از اتاق خود خارج شد. با آرامش و قدرت از روی پله‌ها عبور کرد و البته پله‌ها هم اصلا جرئت اظهار نظر پیدا نکردند.
لرد پس از پیمودن پله‌ها، به مرگخواران نگاه کرد.
- مرگخواران ما. جمع بشید. باهاتون صحبت داریم.

مرگخواران با غرها، ناسزاها و حتی فحش‌های مثبت هیجده وسایل خانه و زمین و زمان، مقابل لرد جمع شدند.
لرد در ابتدا به تک تک مرگخواران نگاه کرد. سپس گفت:
- بهتون فرمان میدیم که...
- اوهوی! آره با خودتم! انقدر منو گشاد پوشیدی اذیتت نمیشه؟ باید شیش سایز کوچیک‌تر میپوشیدی!

چهره لرد سرخ شد. در واقع رنگ سرخ از گونه‌هایش شروع شد و تا پس کله‌اش پیشروی کرد، تا جایی که کله لرد به طور کامل به رنگ لبو درآمد. به دنبال این واقعه، نگاه لرد و همچنین مرگخواران به سوی پایین حرکت کرد و به ردای لرد رسید.
لرد ابتدا چشم غره‌ای به تمام مرگخواران رفت تا ببیند کسی جرئت حرف زدن دارد یا نه. زمانی که متوجه شد هیچ‌کس از این جرئت‌ها ندارد، گفت:
- ردای خودمانی. تونستیم شیش سایز بزرگ‌تر بپوشیم، پوشیدیم. حرف دیگه‌ای هم بزنی میبریم آتیشت میزنیم. خودت نباشی بیست تا ردای دیگه مثل خودت هستن.

ردای لرد دیگر صحبت نکرد. کرک‌ها و گرد و خاک رویش هم ریخت حتی از شدت ترس. لرد زمانی که از تأثیر صحبتش به طور کامل اطمینان حاصل کرد، صحبت نصفه و نیمه‌اش را ادامه داد.
- می‌فرمودیم... بهتون فرمان میدیم که به سمت وزارت سحر و جادو راهی بشید و تکه‌های اون گوی زرین و همچنین اون گاومیش رو برامون بیارید. منتها نرید گاومیش رو تکه تکه کنید ها! گاومیش رو کامل میخوایم.

مرگخواران با شنیدن دستور لردسیاه تعظیمی کردند و به سرعت از خانه ریدل خارج شدند. مثل همیشه برای آپارات کردن تمرکز کردند و حتی تا شماره سه شمردند. آماده آپارات کردن بودند که ناگهان صدایی گفت:
- بشینید تا بذارم آپارات کنید.
- ببخشید شما؟
- وجدان شیر فرهاد هستم.

مرگخواران:

- شوخی کردم. هوا هستم. هردفعه که جادوگرا آپارات میکنن، من تیکه تیکه میشم و حسابی اذیت میشم. برای همین نمیذارم آپارات کنید. پیاده برید جونتون در بیاد. چربی‌های شکمتون هم آب بشه.








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.