_تو شیطانی.نحسی.من دختری مثل تورو نمیخوام.
+من بهت ثابت میکنم که شیطانی نیستم مامان
_تــــو دختر من نیستی.
از ابتدای زندگیم مادرم منو به این اسم میشناخت.
شیطان
او بار ها سعی کرد مرا بکشد تا از شر نحسی من خلاص شود.ولی من اینجام.
سعی کردم به خودم مسلط باشم.درمیان آن همه دانش اموز کسی متوجه اشک های من نمیشد.
اشک هایم را پاک کردم .ردا و دامنم را مرتب کردم .در اینه ی کوچک خودم را نگاه کردم .چشم های دورنگ.ابی و قهوه ای مثل مهری که به پیشانی ام زده بودند خبر از اهریمنی بودنم میداد
با نگاه به اطراف موجی از ارامش درونم شکل گرفت.تمام دیوار های ان قلعه را دوست داشتم. روی دیوار ها نقاشی های متحرکی را دیدم .ان ها به نظر خوشحال و شاد می امدند ولی فقط من متوجه شدم که انها با دلهره به من مینگرند.
سعی کردم تا به ان ها بی اعتنا باشم
با خود گفتم
+اینجا خانه ام است.دیگر به ارامش میرسم.ارام به همراه بقیه ی دانش اموزان وارد سرسرای بزرگ شدم.
نگاهم به سقف سحر امیز و زیبای بالای سرمان افتاد.
غرش اسمان خبر از اتفاق های نگوار میداد.
ترسیدم ولی اهمیتی ندادم.
روی چهار پایه ی نسبتا بلند کلاهی کهنه وجود داشت.
با خوشحالی نگاهم را به کلاه انتخابگر دوختم.
پیرمرد باستانی با ردایی که همرنگ ان موها و ریش های بلند و نقره فامش بود از جای خود بلند شد .اژ پشت عینک نیم دایره ای اش همه جا را با دقت از نظر خود گذراند.
نگاهش چند ثانیه روی من ثابت ماند.
با لبخند گفت
_مفتخریم که ورود دانش اموزان جدید را پذیرا هستیم.
پیش از شروع جشن.دانش اموزان گروه بندی میشوند.
مطمئنم که دانش اموزان با استعدادی هستند.این طور نیست پروفسور مگ گونگال
نگاهم به زنی افتاد که کنار چهار پایه ایستاده بود.لاغر و قدبلند.اثار زیبایی جوانی اش هنوز در صورت چروکیده اش قابل مشاهده و قابل تحسین بود.
چهره ی ارام و جدی اش جای تردیدی باقی نمیگذاشت که نمیتوان روی حرفش حرف زد
جواب داد
_همینطوره پروفسور دامبلدور
با لبخند جلو امد
._خب بچه ها من این کلاه رو روی سر شما میگذارم.اون شمارو به گروه مربوطه میفرسته.
این بار نترسیدم.نور امیدی در دلم روشن شد.
_کریستال ریدل
با شنیدن اسمم جلو رفتم و اروم روی صندای نشستم.
مک گونگال اروم کلاه رو روی سرم گذاشت.کلاه از سرم بزرگتربود.کل صورتم با کلاه پوشیده شده بود
ارام گفتم
_خیلی دوست دارم توی ریون کلاو باشم .تو چی فکر میکنی کلاه.
ولی فقط یک کلمه از دهان کلاه درامد.
شـــــــیــــــــطـــــــان
درود دوباره بر تو فرزندم.
یکم بهتر شد. فقط اینکه بین دیالوگ و گویندش فاصله ننداز.
ارام گفتم:
_خیلی دوست دارم توی ریون کلاو باشم .تو چی فکر میکنی کلاه؟
از علائم نگارشی هم در پایان جملاتت استفاده کن.
تایید شد!
مرحله بعد: کلاه گروهبندی