جمع کنیم بریم جنگل های گیلان، ببینیم دوال پا ها چیکار میکنن و رامشون کنیم تا ازشون کار بکشیم.(25 نمره) لایتینا وسط تالار ریونکلاو نشسته بود و سماق میمکید. هر از گاهی، صدای پاق از دور و اطراف بلند میشد. همه داشتند برای انجام تکلیف جانورشناسی راهی جنگلهای گیلان میشدند. درواقع او هیچ گاه آپارات کردن رو یاد نگرفته بود و الان نمیدونست باید چیکار کنه. چشم هاشو سرتا سر تالار چرخوند، همه رفته بودند و اون مونده بود تنهای تنها... به جز یه نفر!
- دای! دای! پاشو باید بریم گیلان. تو آپارات کن منم دستتو میگیرم، با هم میریم گیلان.
- لایت، ولم کن...
- به لن میگم که نمیخواستی ریون قهرمان شه بعد میاد نیشت میزنه.
- باشــ...
دای با ناله و ذکر فحش به سازنده مدارس از پتوش رو بغل کرد و روی تخت نشست.
- نمیشه پنج دقیقه دیگه؟
- نه.
لایتینا اینو گفت و با ذوق مچ دای رو گرفت.
- قول میدم پنج دقیقه...
- نه! :
پاق! - خب الان چی؟
-
- من که نفهمیدم چی شد. اصلا بر میگردم تالار.
پاق! لایتینا:
دختر درواقع اصلا متوجه رفتن دای نشد. به خاطر این که اولین بار بود که آپارات میکرد، سرش گیج میرفت و حس میکرد الانه که گلاب به روتون...
خلاصه لایتینا با سرگیجه همین طور توی جنگل دور خودش میگشت و منتظر یه معجزه بود تا سرگیجهش خوب بشه.
-
این هم از معجزهای که منتظرش بود. یکی از دوال پا ها جیغ زنان به سمتش اومد.
- نجاتم بده. من نمیخوام شوهر کنم میخوام ادامه تحصیل بدم! مخصوصا اون پسره که...
درواقع دوالپا اصلا متوجه نشد لایتینا انسانه و از ترس و هول رفت پشت دختر قایم شد. لایتینا هم با سرگیجهای که داشت، متوجه نشد موجودی که پشتش پناه گرفته دوالپا ـه نه انسان.
- بیا... بریم پشت درخت تا اون یارویی که میخوان بهم غالب کنن ندیدتمون.
دوالپا دست لایتینا رو گرفت و پشت درخت کشیدش.
- هی میگم شوهر نمیخوام، میگن داریم منقرض میشیم. به من چه خب، من میخوام درسمو ادامه بدم.
- آره آره.
- تو هم؟!
دوالپا چشم هاش از خوشحالی برقی زدن. بالاخره کسی پیدا شده بود که باهاش تفاهم پیدا کنه. لحظهای سکوت کرد و به دختر که به نقطهای خیره شده بود، نگاه کرد. به نظرش دختر کمی غیر عادی میومد تا این که متوجه نکتهای کوچیکی شد.
- انسان!
- دوال پا!
لایتینا با جیغ دوال پا حواسش سر جاش اومده بود، متوجه موجود عجیبی شد که داشت باهاش حرف میزد. درست بود که کلاس جانورشناسی مشغول بازی کردن با لاک غلطگیرش بود اما اینو متوجه شد که موجود، دوال پا ـه.
- تو هم جیغ زدی؟ ما چقد تفاهم داریم.
دوال پا طبیعتا باید در صورت دیدن انسان فرار میکرد اما نکرد! اون از این همه تفاهمی که بین خودش و انسان پیدا کرده بود ذوق کرده بود.
- میشه بهم کمک کنی؟
لایتینا که فرصت رو مناسب دیده بود چشمهاشو مظلوم کرد و به دوالپا نگاه کرد.
- من نمیدونم چه شکلی برگردم انگلیس. میشه بهم کمک کنی تا برگردم نیمه گمشدهـم؟
دوال پا به "نیمه گمشده"ـش نگاه کرد. نمیتونست روشو زمین بندازه.
- ببین ما یه چیزی داریم، فکر کنم شما بهش میگین ماشین. با اون باید تا فرودگاه بریم. بعدش میریم انگلستان.
- وسایل مشنگی. عالیه!
چندین ساعت بعد- جاده
- خب رنگ مورد علاقهت چیه نیمه گمشده؟
- چرا انقدر این چیزه... کمربنده سفته؟
دوال پا که کاملا مسلط پشت فرمون نشسته بود به لایتینا نگاه کرد که با کمربند ایمنیش کلنجار میرفت.
- چون تو یه بار دور صندلی پیچوندیش بعدکردیش تو اون قفله. تنگ میشه دیگه.
لایتینا که به وضوح نفهمیده بود چیکار کنه بیخیال کمربند شد.
- چرا انقد ماشین هست؟ چرا نمیرسیم؟
- چون اینجا شماله و ترافیکه! چقد غر میزنی نیمه گمشده. نگفتی رنگ مورد علاقهات چیه؟
لایتینا فحشی نثار خودش کرد که از اول چرا خودش رو نیمه گمشده دوال پای مادهای معرفی کرده بود. شاید دوال پا اونقدری هوشمند بود که رانندگی کنه اما نمیتونست بفهمه لایتینا دختره...!
چه کنیم که منقرض نشن؟ ( 5 نمره)
اینا که همشون از ازدواج فراریان و در نتیجه آخرش منقرض میشن.
بیایم یه معجون عشق بریزیم تو منبع آبشون که عاشق هم شن. بعدشم برن خونه بخت همگی.