هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۴:۴۸ یکشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۹

لاوندر براون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۸ دوشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۲۴:۵۴ سه شنبه ۱۲ دی ۱۴۰۲
از عشق من دور شو!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 263
آفلاین
شیلا با کیف مار هایش بازگشت.

-بلا؟
-چیه؟
-میسه دو سه تا شون پیش خودم بمونن؟
-نه
-خب، دو تا شون بمونن!
-نه
-یکیشون؟
-نه
-همه شون؟
-بحث میکنی با من؟ کروشیو!

شیلا روی هوا بلند شد و نعره زد.بعد روی زمین افتاد.
-اصلا هیچ کدومشونو نمیدم! زنده باد آیلین که غرورشو زیر پا نگذاشت!
-چی؟

صورت بلاتریکس عین لبو سرخ شده بود. هیچ کس نمیدانست او میخواهد چه بلایی سر شیلا بیاورد.شیلا چشم هایش را بست و منتظر آوداکداورا ماند


تصویر کوچک شده

دختری تنها در میان باد و طوفان...

آیا او را رهایی خواهد بود از این شب غربت؟

یا مامانش دوباره او را به خانه راه خواهد داد؟

او در کوچه ی سرد قدم برمیدارد ومی اندیشد:

آیا ریختن آبلیمو در قهوه ی مادر کار درستیست؟


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۹:۲۶ شنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۹

وین هاپکینز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۶ چهارشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲۱:۴۵ سه شنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۱
از تون خوشم نمیاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 236
آفلاین
بعد از مدتی تفکر، بلاتریکس گزینه ی خوبی رو برای پیدا کردن یه حیوون خونگی پیدا کرد ... شیلا بروکس!
-آهای شیلا!

از اونجایی که مدت کوتاهی از شکنجه شدن آیلین نگذشته بود، و شیلا هم نظاره گر این صحنه بود به سرعت برق خودش رو به بلاتریکس رسوند.
-چی شده بلا؟
-سریع برو کلکسیون مارایی که تا الان جمع کردی رو بیار.

با شنیدن این حرف شیلا یکه خورد؛ اون باید کیفِ سبز رنگی که چند سال پیش با شور و شادی از فروشگاهی در لندن خریده بود، و ماراش رو داخلش قرار داده بود رو جلوی پای بلاتریکس خالی می کرد ... در غیر این صورت حتما به سرنوشت بدی دچار می شد!

-خب؟
-چیزه ... باشه الان می رم میارمشون.

شیلا با اضطراب به طرف اتاقش دوید و در رو پشت سرش بست!


ویرایش شده توسط وین هاپکینز در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۱۱ ۱۹:۳۰:۳۹
ویرایش شده توسط وین هاپکینز در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۱۱ ۱۹:۳۳:۰۹

See the dark it moves
With every breath of the breeze


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۹:۰۰ یکشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۹

Annabell


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۱ سه شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۰۹ جمعه ۷ شهریور ۱۳۹۹
از تبریز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 19
آفلاین
آیلین خیلی خوشحال از اینکه زنده مانده خواست برود تا آرام مرگخواران را بیاورد اما ناگهان غرورش به او گفت:« ای بچه ضعیف نمیتونی ،در مقابل یک آدم وایستی؟» آیلین توجهی نکرد و به راهش ادامه داد اما فریاد های غرورش تبدیل به غرش شد و به او غلبه کرد از راهش برگشت و به سمت بلاتریکس رفت .

-ببخشید ولی من اصلا از اینکه وسط حرف شما پریدم ناراحت و پشیمان نیستم. وسط حرفتان میپرم خوب هم میپرم.

- چی باعث شد به چنین نتیجه ای برسی؟

- غرورم.

-خب مطمعنی که نظرتو عوض نمیکنی؟

- نه اصلا ،می‌خواد مگه چه بشود ؟

- خب پس خودت خواستی!



و بلاتریکس چوب دستی خود را با وقاری توصیف نکردنی در آورد و به آیلین نشانه رفت.

- مثلا میخواهی با آن چوبدستی کجت چه کار کنی؟

رنگ صورت بلاتریکس به قرمزی گرایید . اصلا دوست نداشت کسی به چوبدستی او توهین کند. صد عدد کروشیو نثار آیلین کرد و آیلین جیغ کشید و بلاتریکس هم در همان حین داشت به الیوندر فحش میداد که چرا همچنین چوبدستی به او داده.

- خب تو هم از ماموریت بر کناری.

و آیلین را با درد زیاد تنها گذاشت تا خودش فکر کند ببیند چه کسی لایق این ماموریت است. نگاهش را در اطراف چرخاند که نگاهش به یک خفاش افتاد، فهمید ربکا است.

- هی ربکا میتوانی این کاری را که میگویم انجام دهی؟

- بله بلا بفرمایید.

- خب برو آرام تمام مرگخواران را آرام به اینجا بیاور.

- چشم!

ربکا رفت تا جمعیت مرگخواران را با آرامش به صدا کند ولی ناگهان چند انسان توجه ربکا را جلب کردند. او دقت کرد و دید آنها بوباتونی هستند.

-

- هی چرا داد میزنی؟

و بلا مجبور بود دوباره دنبال مرگخوارا دیگر بگردد.


فقط لرد
زنده باد لردسیاه🥰
زنده باد اسلایترین🤪
زنده باد شرارت واقعی😍


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۹:۵۰ شنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۹

ریونکلاو، مرگخواران

لیسا تورپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۶ چهارشنبه ۱ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۸:۴۹ دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
از من فاصله بگیر! نمیخوام ریختتو ببینم.
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 539
آفلاین
هر مرگخواری میدانست پریدن وسط حرف بلاتریکس اصلا به نفعش نیست و عواقب جبران ناپذیری در پی دارد.
آیلین مرگخواری تازه وارد بود که کمی بعد از عضویتش، به ماموریت پیدا کردن حیوان خانگی آمده بود. هنوز فرصت کافی برای شناختن بلاتریکس و ویژگی های اخلاقی او پیدا نکرده بود.

- آیلین من میخوام سوالمو دوباره تکرار کنم. بهتره اول خوب فکر کنی و بعدش دوباره جواب بدی. میپری وسط حرف من؟

چهره‌ی بلاتریکس به شکلی شده بود که هر مرگخوار سابقه و دار و تازه واردی و هر جادوگر و مشنگی میتوانست خشم را در چشمان او، با وجود لبخند بسیار ملیحش، ببیند.
آیلین مثل هر مرگخواری از این حالت بلاتریکس ترسید. او باید بین غرور عقابی اش و از بین رفتن توسط بلاتریکس، یکی را انتخاب میکرد.
بعد از کمی فکر تصمیمش را گرفت. غرورش را بعدا هم میتوانست نشان دهد؛ فعلا باید زنده بماند تا بعدا بهترین مرگخوار ارباب شود.
- نه غلط کردم.

بلاتریکس که کمی از تسلیم شدن آیلین و از بین رفتن فرصت شکنجه اش ناراحت بود، سعی کرد دوباره برای آیلین توضیح دهد.
- وقتشه خودتو ثابت کنی. خیلی زود میری همه ی مرگخوارا رو بدون اینکه ارباب متوجه بشن جمع میکنی. میدونی که اگر انجامش ندی اتفاقای خوبی نمیفته.


قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۸:۵۳ جمعه ۲۷ تیر ۱۳۹۹

ریونکلاو، مرگخواران

آیلین پرینس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ پنجشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۸
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۵۵:۵۱
از من به تو نصیحت...
گروه:
مترجم
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 308
آفلاین
خلاصه:
لرد دلش برای نجینی تنگ شده و حیوان خونگی می خواد. سو سگی پیدا می کنه ولی لرد قبول نمی کنه. بلاتریکس رودولف را میفرسته تا بی صدا مرگخواران رو بیاره ولی رودولف داد می زنه و همه می شنون. بلاتریکس به جاگسن میگه و اونم مجبوره که انجام بده.


جاگسن دست راستش را مخفیانه داخل ردایش برد و علامت شومش را در حالی که چهار پنج متر با مرگخواران فاصله داشت اندکی فشار داد.

-آخ!

تام که دید مرگخواران به او توجه نکردند کمی محکم تر فشار داد.

-آخ!

-بوق می زنی چرا!

بلاتریکس دید که تام هم دست کمی از رودولف ندارد، از او هم گذشت و به سراغ مرگخوار بعدی رفت.
-آیلین؟

-بعله.

-میخوام بری بی صدا مرگخوارا رو بیاری اینجا وگرنه...

-وگرنه چی؟

-می پری وسط حرفم؟

-آره.

-


ویرایش شده توسط آیلین پرینس در تاریخ ۱۳۹۹/۴/۲۷ ۹:۰۱:۲۹

............................... Bird of death ................................

تصویر کوچک شده


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۱:۴۷ پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۹

مرگخواران

ادوارد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۰۲ پنجشنبه ۲ آذر ۱۴۰۲
از باغ خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 196
آفلاین
رودولف از لرد دور شد، ولی از مرگخواران نه.

- رودولف؟
- بله؟
- اگه یه حیون گنده اونجاس، ما نباید اون رو از فاصله دو متری ببینیم؟
-
رودولف نگاهی به بلاتریکس کرد که چوبدستی به دست به طرفش می‌اومد.

- بلا؟ عزیزم؟ رحم کن.
- از اولشم نباید تو رو مسئول این کار می‌کردم. گفتم بدون جلب توجه! داد زدن جزو کار هایی‌ئه که باعث جلب توجه میشه.
- یه بار دیگه سعی کنم؟
- نمی‌خواد یکی دیگه رو می‌فرستم.
- پس من میرم اون طرف. مثل اینکه اون ساحره های با کمالات راهشون رو گم کردن.
- نه. بشین سر جات.

رودولف ناامید و سرافکنده روی زمین نشست و با حسرت به ساحره هایی نگاه کرد که نمی‌تونست بهشون کمک کنه.

-جاگسن... تو برو بقیه رو خبر کن.
- من؟
- آره! تو. مشکلی داری؟
- اصلا!



تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

نهی از معروف و امر به منکر.


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۰:۱۶ دوشنبه ۹ تیر ۱۳۹۹

مرلین old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۹ جمعه ۱۷ آبان ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۰:۰۱:۴۲ جمعه ۲۴ آذر ۱۴۰۲
از بارگاه ملکوتی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 116
آفلاین
- چه حکمتی است در این مُردن؟
- هان؟
- در عاشقانه ترین مُردن؟
- دوباره داره شعر میگه.
- و مغز را به فضا بردن، و گریه را به خلا بردن.

رودولف برای سرنوشت تلخ خودش گریه می‌کرد. بلاتریکس همیشه کاری را به او محول می‌کرد که در آن ضعیف ترین بود و همیشه هم مجازات سختی برایش در نظر می‌گرفت. رودولف اگر اول مرد مظلوم عالم نبود قطعا مظلوم ترین بود. ولی این حقیقت را همیشه پشت چهره خشنش، قمه هایش و شعر گفتن های شبانه پنهان می‌کرد.

- اگه شعر گفتنت تموم شد ما باید بریم دنبال یه حیوون خونگی برای ارباب بگردیم.

رودولف باید سریعاً راهی برای جمع کردن مرگخوارا پیدا می‌کرد.

- اونجا رو نیگا! ساحره های با کمالات اونجا جمع شدن. نظرتون چیه همه بریم یه سلامی بکنیم؟

ولی مرگخواران بدون توجه به حرف رودولف مشغول پراکنده شدن بودند. بلاتریکس اما گوشه ای با چوبدستی آماده ایستاده بود و به رودولف چشم غره می‎رفت.

- رودولف نمیخواهی دنبال حیوانی برای ما بگردی؟

حالا ارباب هم به او چشم غره می‌رفت.

- بله ارباب. حتماً.

رودولف در پارک به راه افتاد. باید به اندازه کافی از لرد دور می‌شد تا جلب توجه نکند. بعد از چندین متر داد زد:

- یه حیوون گنده اینجاست! بیاید کمک!


شروع و پایان با ماست!


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۰:۳۷ شنبه ۳ خرداد ۱۳۹۹

مرگخواران

تام جاگسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲۲:۲۶:۲۳ جمعه ۱۷ فروردین ۱۴۰۳
از تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 643
آفلاین
- ولی آخه ارباب.

سو برای رام کردن پانمدی زحمات زیادی کشیده بود. پس تلاش کرد تا به نحوی اربابش را راضی به نگه داشتن آن کند.

- روی حرف ما اما و ولی میاری سو؟
- نه ارباب.

تمام آن نحو ها نقش برآب شد!
بلاتریکس که درکمال تعجب در این چند دقیقه کار خاصی نکرده بود، ناگهان به خود آمد.
- پیس پیس.

چندلحظه ایستاد، رودولف دیگر باید تا الان جواب می‌داد. سرش را به سمت او برگرداند.

- گفتی وضعیت تاهلت چجوریاس؟

مثل همیشه در حال پرزنت ساحره ای به بهانه ی عضویت در جبهه ی مرگخواران بود، ساحره ی مذکور بسیار اتفاقی دچار ایست قلبی شده و جان به مرلین تسلیم کرد.
- عزیزم.
- جان؟
- همین الان بدون اینکه ارباب بفهمن می‌خوام مرگخوارا رو بیاری اینجا.

رودولف نگاهی به همسرش انداخت... درصورت مخالفت با دستورش تنبیهی سخت در انتظار بود؛ مجبور بود راهی برای جمع کردن مرگخواران بدون جلب توجه اربابشان پیدا کند.


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۶:۰۶ شنبه ۳ خرداد ۱۳۹۹

مرلین old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۹ جمعه ۱۷ آبان ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۰:۰۱:۴۲ جمعه ۲۴ آذر ۱۴۰۲
از بارگاه ملکوتی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 116
آفلاین
مرگخواران دوباره در پارک پراکنده شدند تا بلکه حیوان مناسبی را پیدا کنند و به زور آن را از صاحبش بگیرند.

- هی تو، اون چیه؟

سولی به سمت جادوگری رفت که با سگش مشغول پیاده روی بود.

- سگه دیگه. منظورت چیه؟

سگِ مذکور مشکی رنگ بود. جثه ای متوسط داشت و زبانش بیرون بود. سگ در نگاه سولی خیلی آشنا بود، خیلی!

- سیریوس بلک!

سولی بسرعت چوبدستی اش را کشید تا سیریوس را دستگیر کند و تحویل اربابش دهد. بدین صورت با یک تیر دونشان زده بود. ارباب هر وقت مایل بودند یک محفلی را شکنجه می‌کردند و هر وقت نیاز به یک حیوان خانگی داشتند میتوانستند سگ را در اختیار داشته باشند.

سولی خیلی به این چیز ها فکر کرد. عکس العمل ناگهانی، چوبدستی و لحن تند همگی باعث شدند تا سگ احساس خطر کند. و از آنجا که سو خیلی به پاداش و دو نشانی که زده بود فکر می‌کرد متوجه حمله سگ نشد.

- پس چه شد حیوان خانگی ما؟ تمام روز را وقت نداریم.
- ارباب، براتون سگ آوردم.

سولی در حالی به لرد نزدیک می‌شد که لباس هایش پاره شده بودند و جای پنجه روی صورتش مشخص بود. سو سگ را پشت خودش می‌کشید.

- برای همین توی خانه راهت نمی‌دهیم. لباست که پاره است. خونت هم می‌چکد روی کاشی آشپزخانه. مادرمون ناراحت میشن. تازه سگت هم شبیه اون بلک ملعونه. یکی دیگه بیارید.


شروع و پایان با ماست!


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۶:۱۹ چهارشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۱:۴۶:۱۹
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
ناظر انجمن
کاربران عضو
اسلیترین
ایفای نقش
مرگخوار
گردانندگان سایت
پیام: 467
آفلاین
مرگخواران شروع به مشورت کردند. از آنجایی که نوع حیوان خانگی مشخص نشده بود به دم دست ترین موجود ممکن در یک پارک نگاه های شیطانی انداختند.

-الان می گیرمش!

هکتور از فاصله ای دور به سرعت به سمت گنجشکی شروع به دویدن کرد، هنوز به آن نرسیده بود که گنجشک از جایش پرید.
-بلاخره می گیرمش.

از آنجایی که ظرافت در انجام کار اهمیت چندانی برای هکتور نداشت ساده ترین حالت گرفتن یک پرنده را در نظر گرفت. پاتیلش را به آسمان پرتاب کرد؛ پاتیل به کله گنجشک مفلوک برخورد کرد و پرنده مستقیم به سمت زمین سقوط کرد.

-گرفتمش.

لرد نگاهی ناامیدانه به گنجشک ضربه مغزی شده ای که هکتور در دستش نگه داشته بود انداخت.
-ما حیوان خانگی زنده می خواستیم هک قسی القلب!

مرگخواران به دنبال گزینه دیگری برای حیوان خانگی لرد شدن گشتند.









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.