مارمولک دمش را دور انگشت بلاتریکس حلقه کرد. لینی که معلوم نبود از کجا پیدایش شد، چوب دستی خود را آماده کرد تا میان آن دو پیمان ناگسستنی ببندد. دور مارمولک چرخید و زمزمه کرد:
- آیا پیمان می بندی که ما رو تحت هر شرایطی به رودخونه برسونی؟
قبل از اینکه مارمولک بتواند پاسخی را به زبان بیاورد، تری از میان جمعیت فریاد زد:
- عروس رفته گل بچینه.
با چشم غره ای که بلاتریکس نثارش کرد، تری از فشار استرس و ترس لگد اندازان در افق محو شد و در میان راه هفده مصدوم از تمام نواحی فیزیکی به جا گذاشت.
بلاتریکس با دندان قروچه رو به لینی گفت:
- زود تمومش کن لینی
- و تو بلاتریکس لسترنج، آیا پیمان می بندی که اجازه بدی این مارمولک تا بیست و چهار ساعت آینده بین موهای تو بازی کنه؟
- چاره دیگه ای دارم به نظرت؟
در نهایت پیمان ناگسستنی مارمولکی میان آن دو بسته شد. مارمولک میان جنگل سیاه موهای بلاتریکس شیرجه زد و از آنها آویزان شد.
لینی پشت سر بلاتریکس بال بال زد و دسته ای از موهایش را کشید:
- آهای ... آهای. خانم متشخص مارمولک، بگو از کدوم طرف باید بریم؟
- لینی دستتو بکــــــــــــــــــــــــــــش
- فعلا مستقیم برید ...
پس از یک ساعت پیاده روی- یکی بیاد اینو از من جدا کنــــــــــــــهههههه
بلاتریکس که از یک ساعت مداوم کشیده شدن موهایش کلافه شده بود، خودش را به درخت ها می کوبید تا درد کم تری احساس کند. اما به دلیل پیمان ناگسستنی مارمولکی، هیچ کدام از مرگخوارها کوچک ترین حرکتی برای کمک به بلاتریکس نکردند.
اما در نهایت بلاتریکس حرکتی زد که برگ های یک به یک مرگخواران ریخت.
مارمولک را از لای موهایش بیرون کشید و به کلیومتر ها دورتر پرتاب کرد، سپس جیغ زد:
- برو به جهنم مارمولک سیریش
وقتی سرش را به سمت مرگخوار برگرداند، فریاد کشید:
- چه مرگتونه؟ چرا عین تسترا... صبر کن ببینم، چرا انقدر شماها گنده شدین؟
لینی که تقریبا هم اندازه بلاتریکس بود در کنار او فرود آمد و با بهت گفت:
- بلا ... پیمانت رو شکستی
... تبدیل به مارمولک شدی