امپراطور:هميني كه هست...من اعصابم داغونه حوصله ندارما!يه دفعه ديدي زدم تورم خفه كردم.آواداكداورا!
و كمدي كه در اون نزديكيها بود ميسوزه.
ولدمورت:هوهوهوي....يواشتر برو ما هم بيايم بابا.چه خبرته؟حالا چي شده مگه؟
امپراطور:هيچي.چي ميخواستي بشه؟....ميخوان ويليام ادواردو بكنن عضو گروهشون!
ولدمورت:كيا؟
امپراطور:اچ سي اويي ها ديگه!منم زدم همشونو خفه كردم.
ولدمورت:اي خنگ!خب ميزدي همون جا كارشونو ميساختي ديگه.
امپراطور:راست ميگيا!ولي نه...نميشد!چون اجازه نداريم تو سايت كسي رو بكشيم مگر نه كار يه دقيقم بود.
ولدمورت:راست ميگي!اي بابا آخه اينم قانونه گذاشتن؟
امپراطور:حالا چرا موضوع رو به مسائل فرانمايشنامه اي ميكشوني؟...ما همين رولمونو تويه نمايشنامه بازي كنيم بستمونه!
ولدمورت:خب نوبت توئه!
امپراطور:خب آها!بزار ببينم.حالا بيا بريم يه خون گلاسه بخوريم.
ولدمورت:اينم جزو نمايشنامه بود؟
امپراطور:فكر كنم نميدونم.به هر حال بريم يه خون گلاسه بزنيم تو رگ!
ولدمورت:من سان شاين رو ترجيح ميدم!
در راه كافي شاپ!**
امپراطور:اي زاخي من تورو خواهم كشت!(توضيح:لطفا با صداي و لحجه آلن دلوني بخونين!)
ولدمورت:معلومه چي داري ميگي؟
امپراطور:ها؟....آره اين يه تيكه از نمايشنامه هاي قديميم بود.من عاشق اين يه تيكشم!...هميشه ورد زبونمه!
ولدمورت:اي گفتي منم يه تيكه دارم كه خيلي دوستش دارم!....سفيدا رويه زمين ولو ميشن و مرگخوارا كه كارشون تموم شده بود غيب ميشن!
يادته؟
امپراطور:مااااااا...اينجا ديگه كجاست؟
ولدمورت:نميدونم.فكر كنيم قديم بهش ميگفتن هتل ملوان زبل.
امپراطور:بريم تو ببينيم چه خبره.حالا بعدا يه سرم ميزنيم به كافي شاپ.
ولدمورت:اوكي بريم!
-----------------------------------------------------------------------
به طبع از سرژ من هم چرت و پرت نوشتم
ولي خودم فهميدم چي شد!
اين يه تيكه آخرشو نوشتم براي اينكه به اينجا هم مربوط باشه.ادامش بدين يه ذره هتلو دوباره راه بندازيم!
زاخيا...نمايشنامه هاي قبل رو ميخوندي متوجه ميشدي كه كلا ربط به همين هتل داشت و امپراطور اينا هتل رو ميشناسن لطفا قبل از زدن نمايشنامه قبلي هارو هم نگاه كنين
سرژ!!