سه ماه بود رون هم رفته بود سربازی، توی یکی از روزهای گرم تابستون دانبلدور تو شومینه پادگان ظاهر میشه و رو به سرگروهبان میکنه و با ناراحتی میگه :
- دو تا مرگخوار به پناهگاه حمله کردن و مالی ویزلی مادر رونالد ویزلی رو کشتن
سرگروهبان : چی ... اوه من واقعا متاسفم
دانبلدور : بله سرگروهبان عزیز حادثه دلخراشی بود ... میتونم خواهشی ازتون بکنم
سرگروهبان : البته
دانبلدور : میشه لطفا این خبر رو طوری به رونالد ویزلی بگید پس نیافته
سرگروهبان : آه بله البته ... طوری میگم پس نیافته
( سربازها به صف خبردار ایستادن، سرگروهبان جلو میاد و با فریاد دستور نظامی میده ! )
- اونایی که مادرهاشون در قید حیات هستن بایستن ... رون یه قدم جلوووو ...
چن ماه بعد سر دانبلدور دوباره تو آتیش شومینه پادگان ظاهر میشه !
دانبلدور با صدای غمگینی میگه:
- متاسفانه باید خبر بدم آرتور ویزلی پدر رونالد ویزلی هم به سرنوشت مالی بیچاره دچار شده
سرگروهبان : آه ... نه ... چه اتفاقی براش افتاده ؟!
دامبلدور : یه ماموریت محرمانه برای محفل داشت که مرگخوارهای ولدرمورت از عقب غافلگیرش کردن و کشتنش
سرگروهبان : آو ... متاسفم
دانبلدور : بله سرگروهبان عزیز میتونم خواهش کنم باز طوری بهش بگید ...
سرگروهبان : آه بله ... طوری میگم که پس نیافته
دانبلدور : متشکرم
( سربازها دوباره به صف خبردار ایستادن، سرگروهبان هم مثل قبل جلو میاد و با فریاد دستور نظامی میده ! )
- اونایی که پدرهاشون در قید حیات هستن بایستن ... رون یه قدم جلوووو ...
از بد روزگار مرگخوارها به قرارگاه محفل شبیخون میزنن، همه ی دوستها، خواهر و برادرهای رون رو میکشن و چند روز بعد سر دانبلدور در حالی که گریه
میکرد تو شومینه پادگان ظاهر میشه و میگه:
- اوه سرگروهبان عزیز ... ( گریه ) همه آشناهای رونالد ویزلی کشته شدن لطفا اینو ... اِه اِهه ... طوری بهش ...
سرگروهبان : بله بله چشم طوری میگم پس نیافته ... ولی آخه چرا ؟! ... این اتفاق ها خیلی عجیبه
دانبلدور : اوه ... بله حق با شماست ... ولی به هرحال حقیقته
- اوه بله ... باشه شما نگران رونالد نباشید ... ما هواش رو داریم
سربازها بار دیگه خبردار می ایستن، سرگروهبان با قیافه غم زده ای میاد و میگه:
- اونهایی فک و فامیلهاشون در قید حیاتن بایستن ... رون قدم رووووو ...
نمایشنامه بعدی ............................
اون موقع که سیریوس زنده بود زن دانگ ( ماندانگاس ) بچه میزاد، سیریوس برا دیدنش به خونشون میره
دانگ : اوه به به سیریوس عزیزم خوش اومدی
زن دانگ : اوه سیریوس خان خیلی خوش اومدید
سیریوس : قربونتون ... ببینم بچه کجاست ؟!
زن دانگ شاهکار کوچولوش رو به سیریوس نشون میده و با افتخار میگه :
- نیگا کن سیریوس عین باباشه
سیریوس : اوه عیبی نداره عوضش هزار ماشا ا... تنش سالمه !!
عکس یادگاری سیریوس و بچه دانگ رو این زیر مشاهده میکنید، متاسفانه خوب ظاهر نشده وآدمهاش تکون نمیخورن، ولی ما حرفهاشون رو براتون نوشتیم !