هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۵:۳۶ جمعه ۸ مهر ۱۳۸۴

برتی بات


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۱ شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۶:۲۴ جمعه ۹ تیر ۱۳۸۵
از اعماق شهر لندن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 203
آفلاین
کمپانی دریم ورکز تقدیم میکند--------->

و اکنون بعد از جنگ دنیاها، استیون اسپیلبرگ بار دیگر ژانر علمی تخیلی را می آزماید و این بار سربلند تر از همیشه:
قاطر
بازیگران:
ویکتورکرام...............رهگذر
کالین کریوی(کریمی)............رئیس حزب منکرات روستای اصغر آباد نیوجف سیتی(همان نجف آباد از حومه ی اصفهان که نام شهر نیوجرسی از آن گرفته شده است)
برادر حمید.............ننه منجوق
لی جردن............برادر میکائیل
سام وایز...........برادر جاسم
اندرومیدا بلک..........ننه گلابتون
سرژ تانکیان..........کورش هخامنشی
کارآگاه ققنوس..........فرمانده ماکسی میلی ققنوس
زاخاریاس اسمیت.............منجم باشی پادشاه
تام کروز،مریل استریپ،جولین مور،جیمی فاکس،جانی دپ، نیکول کیدمن، کاترین زیتا جونز، رابرت دنیرو، تام هنکس، جود لاو، کرک داگلاس، آنتونی باندراس، کیانو ریوز،کیت بلانشت،ناتالی پورتمن،کلینت ایستوود، اسکارلت جوهانسون،آیشواریا رای......................سیاهی لشکر

با هنرمندی:
روبیوس هگرید در نقش تپه

و شاهکار بازیگری دنیا:
برتی بات در نقش قاطر


سکانس اول، تخت جمشید،1200 قبل از میلاد

دوربین از نمای بالای تخت جمشید شروع کرده و به سمت جلو میاد و وارد شهر میشه.ستون های سنگی بلند سر به فلک کشیده رو در بر میگیره و کم کم وارد ساختمان مجلل اصلی میشه.از راهروهای متعدد میگذره و به دری با شکوه در انتهای کریدوری سنگفرش شده میرسه.در برای دوربین باز میشه و دوربین داخل میشه و اتاقی بزرگ و مجلل رو در سه ثانیه از نظر میگذرونه و وارد تخت خواب پرده داری میشه که مردی با ریش یک وجبی و در حالی که متکایی رو تنگ در بغل گرفته و یک پاش از زیر پتو بیرونه توی خواب عمیق خور و پف می کنه.دوربین جلومیره و کلوزآپ مرد رو می گیره. در همین لحظه لبخند پیروزمندانه ای بر لبان مرد ظاهر میشه و مرد جویده جویده کلماتی رو ادا می کنه که فقط چند کلمات از بینش قابل فهمه.
مرد با حالت پیروزمندانه و جویده میگه:خخخخخ....پیشششت،خخخ...ما...قدرت...قاطر...آفریده...نمممممممم...تیکه...خودش است...شوممممممت...کچل...پیس پیس پیس پیسسسسست...بهترین...گم بشو...خخخخخخخخ...کککک،شششششت.
و ناگهان چشم باز میکنه.طرز فیلمبرداری عادی میشه.دوربین عقب میاد.مرد سریع از جا بلند میشه.
مرد:خودش است...همین است...می دانستیم که مخ خودمان عاقل تر است.
و لبخند موذیانه و پیروزمندانه ای میزنه.
مرد(با صدای بلند):ققی...ققی...بیا...کارت داریم...منجم تو هم بیا. زودبباشید
در باز میشه و دو مرد بلند قامت وارد میشن.یکی چند تلسکوپ و اسطرلاب از خودش آویزون کرده و دیگری شمشیری در دست داره.
منجم:امر بفرمایید کورش کبیر.
ققنوس:من فرمانده ماکسیمیلیققنوس در خدمت گذاری حاظرم.
کورش:باش تا اموراتت گذران کند...خوب حدس بزنید که چه شده.
منجم: اعلی حضرت دیشب خوب خوابیده اند.
کورش:نه...خیلی مهم تر.
ققنوس:جناب مستتاب اکرم کورش کبیر، خواب سلطان بانوی آینده را دیده اند.
کورش:نه به آن خوبی نیست ولی در جای خود مهم است...ما راه پایداری این عمارت ها را یابیده ایم. می دانی چیست؟ قاطر...
دو مرد:قاطر؟
موسیقی دلهره آور.


سکانس دوم، اصغر آباد نیوجف سیتی،فوریه ی 2005

دو پیر زن چارقد گل گلی که یکی از آنها به طور غیر عادی چهار شونه ست و ته ریش داره جلوی یه خونه ی کاهگلی نشسته ن و تعریف می کنن.
پیرزن اول:آره مونزوق زون(ز ها را بین جیم و ز بخوانید)میگما شنیده م کا پسرت ابرواشا باریک کرده س.
منجوق:شایعه س. گوش نکون...مایکلی ما همی زوری ابرواش خوشگل بوده س.ای حرفا را حسودا میزنن.ولی من شنیده م کا پسری تو دیپلند گرفته س.گلی زون ای حرفا از من به عنوانی خواهری کوچیکت بشو...ای قرتی بازیا کاری پسرا نی.
گلابتون:خواهری کوچیک؟ آ ماشاا... کا تو از من کوچیک تری.حالا مه یه چی می گم ولی مطمئند باش کا شایعه نی.
منجوق:چیه س؟
گلابتون:می گنداوا کا ایران به جایی سلاحی هسته ای، قاطر دارد.از همون قاطرایی هخامنشی...
منجوق:قاطر؟
موسیقی دلهره آور در صحنه می پیچه.


سکانس سوم، حوالی اصغر آباد نیوجف سیتی،می 2005

دو پسر جوان سوار بر الاغ از تپه ای بالا میرن و صحبت میکنن. نکته ی عجیب اینکه هر از گاه صدایی از تپه در میاد.ولی نباید جدی گرفت.
پسر اول:جسی!
جسی:هاند؟
پسر اول:میگما اویییم سرده س.(چقد سرده)قاطرم سردشه س.
جسی:الان تابسونس با ازازه دون.(اجازه تون)
چند دقیقه در سکوت بالا میرن.و در همون حال تپه آخ و اوخ میکنه.
جسی:مایکل!
مایکل:هاند؟
جسی:می گما وا نکند این تپه آتشفشوند باشد...
مایک:احمقیا.آخا چلغوز! این تپه کا آتشفشوند نیسش.
جسی:ا کوزا می دونی(از کجا میدونی؟)
مایک:چونکا تو نقشه ای جغرافیا ننوشتند. ولی یه چی بگم؟ می دونستی کا تختی جشمید دارد میرد زیری آب؟
جسی:آ چی طور؟ اصی(اصلا) جشمید کیه س کا تختش کی باشد؟
مایک:مه نی میدونم. ننه م گفتس کا سد دارن میزنن او وقت تختی جشمید میرد زیری آب.
جسی:او وخت جشمید اگه خواب باشد غرق میشد.
مایک:آره حتمند.می گندا کا اگی تختی جشمید برد زیری آب یه قاطر میاد همه مونا می کشد...
جسی:قاطر؟
موسیقی دلهره آوری با ضربه های سنگین شروع به نواختن می کنه.


سکانس چهارم، سازمان منکرات اصغر آباد، نیوجف سیتی، اگوست 2005

رئیس حزب منکرات در حالی که با ریشش ور میره ، برگه ای از کتاب قدیمی ای رو می خونه و هر از گاه روی چیزی خط میکشه.
برادر کریمی:ای سانسوری کتابایی قدیمی ام کا سخته س.
چند لحظه بعد. ناگهان چشماش گرد میشه و با دقت شروع میکنه به خوندن مطلب. دوربین جلو میره و روی صفحه ی کاغذ زوم میکنه.
نوشته ی صفحه از این قراره:
منابع موثق تاریخی می گویند که کورش هخامنشی برای حفاظت از عمارات پادشاهی خود در آپادانا و سایر نقاط اقدامات زیادی اندیشیده است. این خبر از جمله اخباری است که با تکیه بر منابع کاملا تاریخی بیان می شود و از معدود نکاتی است که نویسنده ی این وجیزه اطمینان کامل به صحت آن دارد. و بنا بر اطلاعات منثور در کتابهای باستانی سراسر دنیا، این تمهیدات هر بار که تخت جمشید شروع به خراب شدن میکند و به دلایل مختلف رو به نابودی میرود،بروز کرده و جان عده ی زیادی را می گیرد. می دانیم که اسکندر مقدونی نیز در حمله به ایران از این آسیبها به دور نبوده است. و اما سوالی که پیش می آید این است که چگونه چیزی تا این حد هوشمندانه می تواند باشد؟ یکی از بدیهیات این است که بر اساس وضعیت اقمار سیاره ی مشتری در شبهای سوم و هشتم هر ماه، در ماه دسامبر سال 2005 میلادی، قاطر ویرانگر بار دیگر ظهور خواهد کرد.
برادر کریمی:قاطر؟
موسیقی دلهره آور نواخته میشه.


سکانس پنجم،تخت جمشید و اصغر آباد نیوجف سیتی،دسامبر 2005

دوربین از بالای ویرانه های تخت جمشید عبور میکنه و جلو میره و روی نقطه ای از یک ستون سنگی متوقف میشه. موسیقی دلهره آوری زمینه رو پر میکنه. و ناگهان قطعه سنگی از ستون کنده میشه و با صدای خفه ای به زمین می افته.دوربین دو بار دیگه با حرکت آهسته سنگو دنبال میکنه و در حالی که موسیقی قطع شده، صدای افتادن سنگ به مراتب بلند تر از دفعه ی اول شنیده میشه.
دوربین با سرعتی که هیچ تصویری قابل تشخیص نیست شروع به حرکت می کنه و چهار ثانیه بعد در اصغر آباد نیوجف سیتی سرعتش کم میشه. دوربین از میان چند خانه ی کاهگلی عبور میکنه و در انتهای کوچه ای باریک سرعتش کمتر میشه و جلو میره و تصویر زمین بایری رو در قاب می گیره. سرعتش باز هم کمتر میشه ولی نمی ایسته. جلو میره و کم کم تصویر نقطه ی سیاه رنگی از دوردست مشاهده می شه.دوربین متوقف می شه و نقطه ی کوچک جلو میاد و به تدریج واضح میشه. همین طور که نقطه جلو میاد به شکل قاطری قابل تشخیص میشه و موسیقی دلهره آور یه بار دیگه شروع میشه.
قاطر جلو میاد و به دوربین نزدیک میشه و وقتی که کاملا تک تک نقاط صورتش قابل دیدن بود، می ایسته و نیشخند مذیانه و شرورانه ای میزنه.در همین لحظه موسیقی به نقطه ی اوج خودش میرسه و قاطر بلافاصله نیشش بسته میشه و قیافه ی سنگدلانه ای پیدا می کنه و با بدخواهی به دوربین خیره میشه. دوربین جلو میره و وارد سیاهی چشم قاطر میشه و وقتی که صفحه کاملا سیاه شد، تیتراژ پایانی ظاهر میشه.


جلد هفتم کتابهای هری پاتر:"هری پاتر و چهل دزد بغداد."


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۱:۰۵ پنجشنبه ۷ مهر ۱۳۸۴

کارآگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۲۶ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۳:۱۴ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
از در کنار دمبول
گروه:
کاربران عضو
پیام: 911
آفلاین
کمپاني آلفا کفتر 2 تقديم مي کند:ليبرات ها و دموکرات ها
بازيگران
سرژ تانکيان...شورشي
سام وايز...شورشي
برادر حميد...شورشي
چوچانگ...شورشي
کالين کريوي...شورشي
لي جردن...شورشي
ققنوس...شورشي
ديالوس ديگل...روزنامه نگار
کريچر...گزارشگر جي تي وي
کينگزلي...رييس زندان آزکابان
کرام...ضد شورشي
سوروس اسنيپ...سياه لشگر
و با شرکت وزير سابق
گيلدروي لاکهارت...پشتيبان کرام

سرژ وارد مغازه دوستان با مرام ميشه که روي مغازه چسبي قرمز و به صورت ضربدر روي در خود نمايي مي کنه...
سرژ کيلدش رو زا جيبش در مياره و با کيليد مي کوبه به در مغازه...جني قد کوتاه در باز مي کنه...
سرژ:سلام کريچ کچولو...خوبي عمو؟...بروبکس هستن؟
کريچر:
سرژ درو کامل باز مي کنه وارد شه که کريچر جلوش رو ميگيره!...
کريچ:بچه ها خوابن برو بعدا بيا...
سرژ:بيا اين شکلات رو بوخور عمو... :mama:
سرژ وارد زير زميين مي شه که بچه ها خوابيده بودن...
ققنوس و حميد و سام و چو 4 تايي تو يه رديف خوابيده بودن و پتو ها رو تا بالاي سر شون کشيده بودن...
سرژ: يعني کدومشون سام وايزه؟
سرژ پتوي اول رو کنار مي زنه و تا پتو کنار مي ره سام وايز شروع مي کنه نعره زدن که سرژ مياد دستش رو بزاره رو دهن سام که يکي از دو انگشت دست وسط سرژ مي ره تو دهن سام وايز(تو فيلم معلومه کودوم انگشت )برادر حميد که از سرو صدا بيدار مي شه و تا اين صحنه رو مي بينه
مي گه:و کلا حرام است اين حرکت چون حرکتي است بسي زياد بوقي...
چو:اينجا چه خبره... و چشم ش به سام و سرژ مي يفته
چو: يعني چي؟
صداي ققي از زيد پتو مياد:
-بر خروس بي محل لعنت(البته قبلا خرمگس بوده )
باز اين تانک بي مصرف الاف معتاد اومده
وسرش رو از زير پتو مياره بيرون و تا چشم ش به سرژ و سام مي فته سنگ کپ مي کنه
ققي:
سام:راستش رو بخياد...اه..
سرژ:آره من داشتم دندون هاي سام رو مورد برسي دقيق و عميق قرار مي دادم...
ققي:اهان...
اما هنوز حالت ترديد بين بچه ها بود
سرژ: ...خوب سام بهشون گفتي...؟!!چي شد پاين يا نه؟
ققي:من هستم
چو:منم هستم
حميد:همچنين من
سرژ:پس بزنيد قدش
ققي:اسي رو چيکار کنيم؟!!
سام:اون موردي نيست...ولي اگه نقشه عملي نشه چي؟
سرژ:دست کم گرفتيا عمل ميشه...
و ثداي تق تق در مياد..
ققي:هوي کريچ درو باز کن...اگه اسي بود ردش کن بره...
سرژ:پس بريم بالا رو ترو تميز کنيم بعد شروع مي کنيم کارو...اوکي؟
برادر حميد:برين..من يه کم کار دارم با خواهر چو چانگ بايد ايشون رو مستقيما مورد عنايت و ارشاد قرار بدم...
سرژ و ققي و سام مي رن بالا تا مغازه خاک گرفته دوستان با مرام رو تميز کنن...
آهنگ پاباني فيلم
***تصور کن اگه حتي تصور کردنش سختــــــــــــــــه...جهاني که هر جادوگري تو اون خوشبخته خوش بختـــــــــــــــه...جهاني که تو اون گاليون کرام و گيلدي ارزش نيســــــــــــــــــــت...جواب دموکرات ها ديوانه سازو گراپي نيســــــــــــــــت...نه بمب نيترو گرسليني داره نه...نه نيروگاه...نه نيرو سنج...ديگه هيچ ساحره اي پاشو روي جادوگر نمي ذاره...همه آزاد آزادن همه بي پي جي ان از دم...تو روزنامه نمي خوني مديرا خود کشي کــــــــردن...جهاني رو تصور کن بدون ولدي و چرچيل...بدون آستکباره آبر بدون حذف شناســـــه...جهاني رو تصور کن پر از ققنوس و کفتر ها...لبالب از تنفس هو صداي چه چه ققنوس...تصور کن اگه حتي تصور کردنش جرمه...اگه با بردن اسمش جاي تو توو آزکابانه...تصور کن جهاني رو که توش آزکبان يه افسانه ست...تمام وب مستراي سايت شدن مشمول سربازي...کسي آقاي رول نيست برابر با همن جادوگرا ها...ديگه سهم هر انساني تنه هر دونه سيکل...بدون مرز محدوده وطن يعني همه سايت...تصور کن تو مي توني بشي تعبير اين رويا***(ترجيحا با آهنگ سياوش قميشي بخونيد)
پايان قسمت اول


فيلمبردار...لونا لاوگود
خواننده...آوربل
کارگردان...ققنوس
دستيار کارگردان...کفت و با تشکر از همه احالي منطقه هاگزميد که ما رو در ساختن اين فيلم ياري کردند
تابستان و زمستان 1386-1380


[size=large][color=FF0099]كتاب خاطرات من از ققنوس:[/colo


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۸:۰۶ پنجشنبه ۷ مهر ۱۳۸۴

سدريك ديگوري


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۴ شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ جمعه ۲۱ مهر ۱۳۸۵
از لبه ي پرتگاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 523
آفلاین
كمپاني قازغلنگ تقديم ميكند:

مارغولك

بازيگران اين قسمت:
برادر حميد---------------------------حميد مارغولك(بوقي)
كالين كريوي-------------------------رييس منكرات قزوين
سرژ تانكيان--------------------------هم سلولي
كرام----------------------------------زندانبان
سر رودريك آلبيانكوا-----------------آلبالوي روي ميز رييس منكرات
لي جردن----------------------------سرباز
و با هنرمندي:
كاراگاه ققنوس در نقش كفتر روي بام


قسمت دوم:حميد مارغولك

حميد بدون اينكه بداند چه اتفاقي ممكن است براي او در دفتر رييس بيافتد به دنبال زندانبان حركت ميكرد,نگاههاي خيره اي را بر پشت خود حس ميكرد,ولي به آنها توجهي نميكرد.
زندانبان قبل از او وارد دفتر كالين شد و سپس به حميد اشاره كرد كه داخل شود.
كالين:بشين آقاي بوقي.
و با اشاره ي دست صندلي خالي كه در وسط آن خالي بود به حميد نشان داد.
كالين:ببخشيد اين يكي از طرحهاي وزير سابق بود.
حميد روي صندلي نشست.
كالين رو به حميد كرد و گفت:خب ميدوني كه سرقت مسلحانه جرم بزرگيه و حكمش حبس ابد و همنشيني با ويليام ادوارده.
ناگهان رنگ از رخسار حميد پريد ولي سعي كرد با عكسهايي كه روي ديوار بود خود را سرگرم كند.
يك سري عكس مربوط به غولي بود كه داشت به سمت دريا ميدويد.
كالين كه گويي ذهن حميد را خوانده باشد گفت:گراوپي كوچولو من,الان براي تحصيلات فرستادمش خارجه,ميخواد درس آسلام بخونه و به اميد خدا يكي از برادران آسلامي بشه و بعد ...
حميد با تعجب به عكس خيره شد و ناگهان بي مقدمه حرف كالين را قطع كرد:من سرقت مسلحانه نكردم.
كالين:رو حرف من نپر عزيزم چون هم مشكل آسلامي داره و هم مشكلات ديگه,ما امثال تو رو اينجا مياريم تا آدمتون كنيم و اگه شده باشه به زور هم متوصل ميشيم.
حميد بي توجه ادامه داد:خب منو واس چي آوردي اينجا داش كالين؟
كالين لبخند مليحي زد و گفت:هيچي فقط خودكارم روي زمين افتاده و معمولا ما براي اندازه گيري استقامت زندانيها از اونها ميخوايم بيان و خودكار رو بردارن.
برادر حميد حس ميكرد كه رنگش به سفيدي برف در آمده,ولي گويي نيرويي نامريي او را وادار به اين كار كرد.از روي صندلي بلند شد و خم شد و خودكار را با حالتي پيروزمندانه برداشت ولي ناگهان...
_________________________________
با صداي زندانبان كه به آنها ميگفت وقت نرمش است از خواب بيدار شد.حس ميكرد بدنش كوفته شده.
همراه با زندانبان به حياط رفتند,سرژ را در آنجا ديد كه داشت با ريشش طناب ميزد و آهنگي را بلند ميخواند.
به سرعت تمام حياط را از زير نظر گزراند و چشمش به كفتري كه روي بام به سيم هاي خاردار گير كرده بود افتاد.
_هي بچه ها اونجارو.
_كفتررو ببينيد.
_بيچاره بدجوري گير افتاده.
سربازي كه روي ديوار بود گفت:ساكت باشيد الان با يه تير خلاصش ميكنم.
و فنگ را به سمت كفتر گرفت.
"نه"
همه ي زنداني ها ناخودآگاه دستشان را به حالت دفاع پشتشان گرفتند.
ولي صدا ادامه داد:نه اونو نكشيد من يعني حميد مارضولك ميرم و اونو نجات ميدم.
سرژ كه داشت با صداي بلندي ميخنديد گفت:عمرا,حاضرم سر ريشام باهات شرط ببندم كه نميتوني.
حميد:منم شرط ميبندم كه ميتونم.
كالين:شرط بندي اونم در اين مكان آسلامي؟زندانبان ببرش سلول ويليام.
حميد:ولي تو فيلم اصلي يه جوره ديگه بود.
كالين:همينه كه هست,سرباز تو هم اون كفتر رو بكش.
بنگ,بنگ.كفتر مرد.
حميد ناگهان با ديدن خون كفتر بيهوش روي زمين افتاد.
___________________________________________
آيا كفتر واقعا مرده است؟
آيا حميد ميتواند در كنار ويليام ادوارد زنده بماند؟
سر رودريك كجاست؟
آيا سرژ در قسمت بعد ريشش را ميزند؟
آيا كالين اجازه ميدهد سرژ از تيغ براي زدن ريشش استفاده كند؟

اينها سوالاتي است كه هيچ وقت جواب آنها را نميفهميد.


[size=medium][color=0000FF]غم و اندوه را مي ستايم زيرا همواره همراه من بوده Ø


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۲:۵۴ پنجشنبه ۷ مهر ۱۳۸۴

لی جردن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۹ پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۶:۵۱ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
از اون طرف شب!!!!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 501
آفلاین
نجات سرباز پاتر

محصولي از كمپاني لي پوكچرز
با كمك هاي معنوي و مادي برادر كالين و برادر حميد


بازيگران
هري پاتر:هري پاتر سرباز خوشبخت!!
حاجي :سرتيپ آسلاميان
برادر حميد:سرهنگ باناموسيان
كرام:سرباز باهال
لي جردن:مسئول تغذيه سربازان

موسيقي:سرژ تانكيان – آوريل
نوازنده:سرژ تانكيان
بازيگردان:برتي بات
گريم:زاخارياس اسميت – ايوانا اسميت
دستيار كارگردان:اندروميدا بلك
فيلمبردار- صدابردار- تدوين گر- نويسنده و كارگردان:لي جردن

آغاز فيلم
صداي راوي
هري پاتر پسري بود از طبقه مرفه بي درد جامعه و پدري داشت مهربان و پولدار و از برج سازان دلير اين مرز و بوم.
پسر پدر را بسيار دوست مي داشت........

رينگ......رينگ........رينگ
"الو بابا افتادم قزوين.جون هر كيو دوست داري منو بيار تهرون.بابا بابا"
باباي هري:پسرم تو ديگه مرد شدي.بايد تحمل كني.ميدونم سخته بابايي!!!!
هري:بابا تو كه پول داري بيا سربازي مو بخر.
باباي هري:خفه شو پسره بي آبرو من همسن تو بودم يه گروهان جنگي داشتم.نصف جبهه مال من بود.برو گمشو .................
بوق.........بوق.........بوق

هري خسته و تنها بود.روي صندلي خالي كه در پادگان بود نشست و به فكر فرو رفت.

فلاش بك
"الو سلام هري جون.امشب جشن تولد يكي از بر و بچ باهاله تو ام مياي!!!
آره كه ميام اصلا بدون من صفا نداره!!!!
چند لحظه بعد هري سوار 206 نقره ايش كه باباش اونو براي تولد 18 سالگيش خريده بود شد و از خونه زد بيرون"

- سربازاي پادگان قزوين بيان اينجا.بايد راه بيفتن.
هري به اتوبوس قراضه اي كه جلوي روش بود نگاه كرد روي اون نوشته بود:
اتوبوس شهدا.اعزام سربازان به ديار شهيد پرور قزوين!!!


داخلي - پادگان انصار القزوين - اتاق سرتيپ آسلاميان
- نام:هري پاتر.
- سن:18
- محل زندگي:تهران

سرتيپ:خب آقاي پاتر لباساتونو در بياريد!!
هري با احترام لباسشو در آورد و با تي شرت جلوي سر تيپ ايستاد.
سرتيپ آسلاميان نگاه زشتي به هري كرد و با لبخند زشتتري گفت:
لطفا همه شو در بياريد آقاي پاتر.ما ميخايم با هم صميمي تر بشيم!!!!!
هري با شنيدن اين جمله لرزيد.
سرتيپ فهميد هري به ترجمه هاي ويدا اسلاميه علاقه بسياري داره.
سرتيپ:منظوري نداشتم آقاي پاتر منظورم اين بود كه با همديگه بيشتر آشنا بشيم!
خيال هري راحت شد و لباساشو در آورد.
در همين لحظه در اتاق باز شد و فردي با ريش بلند مدل سرژي وارد شد!
"سلام سرهنگ باناموسيان
سرهنگ باناموسيان از نگاه كردن به هري اجتناب كرد و از اتاق بيرون رفت.

خب بيگير اينم لباسات .برو اتاق هشت موفق باشي!
هري هم از اتاق سرتيپ زد بيرون.
هري حس كرد به خواب احتياج داره.بنابراين راه افتاد تا خودشو به اتاق هشت برسونه.

اتاق 8 اتاق بزرگي بود تنها يك سرباز بغير از هري اونجا بود كه اون هم در خواب فرو رفته بود.هري چمدونشو گذاشت زمين و سرباز ديگر با صداي خوردن چمدون به زمين از خواب پريد.

هري:سلام.ببخشيد بيدارتون كردم.منظوري نداشتم.
سرباز:بيخيال بابا من كرامم همه اينجا بهم ميگن كرام پسري كه جاوگران را زنده نگه داشت.
هري:چه جالب به منم ميگن هري پسري كه زنده ماند(و كاش ميمرد)
كرام:راستي جوك اون دو تا كرگدنه رو شنيدي؟!!!!!!!!
هري:نه .بوگو؟!
كرام:يه روز يه بلغاريه ميره پادگان به سرتيپه ميگه آقا شما چي كاره ايد.
سرتيپه با خودش ميگه من هر چي به اين بگم حاليش نميشه و ميگه:من سربازم.
بلغاريه ميگه:اگه سربازي غلط كردي لباي سرتيپارو پوشيدي!!

هري احساس كرد كرام خيلي آدم باهاليه اما لحظه اي بعد ياد خونه و مهموني هاي هر شبش افتاد و گريه اش گرفت!!!!

پايان اپيزود اول

كرام جان قول ميدم ادامشو بنويسم!!!!


يكي از راه هاي پيشرفت در رول پلينگ ( ايفاي نقش ) :

ابتدا به لين


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۰:۳۶ پنجشنبه ۷ مهر ۱۳۸۴

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
کک و نخود سحر آمیز

کوییرل...............کک
چو...............ننه کک
ویلیام ادوارد......ماتیلدا
سرژ..............جادوگر
کاراگاه ققنوس....رهگزر
پیگویجن.........پرنسس
برادر حمید..........غول

قسمت دوم


صحنه چهارم:دهکده سبز
کک شروع به بالا رفتن از درخت کرد.شاخه های درست بسیار بزرگ و تنومند بودند و از هر شاخه یک نخود بزرگ آویزان بود.
"وای اینجا چقدر بلنده"
کک ساعتها و روزها ازدرخت بالا رفت و از نخود ها برای غذا تغذیه میکرد.تا بالاخره روز هفتم به جایی رسید که دیگر شاخه های درخت امتداد نداشتند بلکه کک در بالای سر خود یک صخره بزرگ را میدید.
کک با خودش گفت:
"یعنی اینجا آخر دنیاست"
کک از صخره بالا رفت و درست روبه روی خود با منظره عجیبی روبه رو شد.در مقابل چشمانش دهکده سرسبزی قرار داشت که تا چشم کار میکرد درختان و گلهای زیبایی در آنحا دیده میشد.
"اینجا بهشته"
کک به راه خود ادامه داد از میان درختان و گلها گذشت تا به یک قلعه بسیار بزرگ رسید.

صحنه پنجم:غول و تخم طلا
کک به سمت در قلعه رفت و چندین بار در زد.پس تصمیم گرفت به داخل قلعه برود.داخل قلعه از وسایلی از قبیل میز صندلی تختخواب و...پر بود ولی نه در اندازه طبیعی.کک با خودش فکرد:
"اینجا دیگه کجاست؟چرا همه چیز اینقدر بزرگه"
کک در حالی که به اطراف نگاه میکرد صدایی شنید.مثل زلزله بود.در با صدای بلندی از جا درآمد و مرد غول پیکری داخل قلعه شد.
"اینجا داره بوی آدمیزاد میاد"
غول بر روی صندلی در کنار میز نشست و از حیبش یه جعبه که البته بنظر کک یه صندوق بسیار بزرگ بود درآورد وآن را باز کرد.از درون جعبه یک پرنسس زیبا که به گردنش چنگی آویزان بود را به همراه مرغی بر روی میز گزاشت.
"یالا پرنسس برام بنواز"
پرنسس شروع به نواختن وخواندن آوازی کرد و در این حین مرغ شروع به تخم کردن کرد البته تخم طلا.
کک از شنیدن آن آواز همه چیز را از یاد برده بود.به سمت پرنسس حرکت کرد .خیلی آروم از میز بالا رفت و متوحه شد که غول به خواب رفته.پرنسس با دیدن کک ترسید.
"نترس کاریت ندارم "
پرنسس به طرف کک رفت و گفت:
"تو کی هستی؟اینجا چی میخوای؟"
کک داستان زندگیش رو برای پرنسس تعریف کرد و پرنسس قبول کرد که با اون به روستایشان برود.
"قول میدم از اونحا خیلی خوشت بیاد"
کک به همراه پرنسس و مرغ تخم طلا از قلعه به سمت درخت نخود حرکت کرد.

صحنه ششم:فرار مرغی
"زود باش دیگه داریم میرسیم "
کک دست پرنسس را به همراه خود میکشید تا هرچه زودتر از آنحا به پایین بروند.ناگهان زمین در زیر پایش لرزید وصدای بلندی از دور به گوش رسید.
"برگردین اینحا"
"وای نه کک.غوله بیدار شده داره دنبالمون میاد"
"نگران نباش بهمون نمیرسه"
"قد قد قد قدا "
کک به همراه پرنسس شروع به پاین رفتن از درخت کردند در حالی که غول هم به دنبال آنها می آمد.روزها گذشت ولی همچنان آنها به راهشان ادامه میدادند و همچنان غول پشت سرشان به پایین می آمد.
"زود باش الان میرسیم فقط چند متر دیگه"
کک بر روی زمین صاف خانه شان فرود آمد وسریعا تبر را از داخل کلبه به بیرون آورد
"آه کک بالاخره اومدی بزار بقلت کنم"
"الان نه مادر اونجا رو ببین"
"وای یه غول آه ه ه ه ه ه "
کک شروع به قطع کردن درخت کرد.غول وقتی متوحه اینکار شد سعی کرد به بالا برود ولی دیگر دیر شده بود درخت با آخرین ضربه کک از بین رفت و غول از بالای آن به پایین سقوط کرد.
کک با فروش تخم های طلا توانست زندگی خوبی را فراهم کند و بالاخره او در یک روز آفتابی با پرنسس ازدواج کرد.
"اومیدوارم خوشبخت بشین"

پایان

کوییرل...............کارگردان
کاراگاه ققنوس......فیلم بردار
زاخاریاس............صدابردار
شون................طراحه صحنه
لارا...................گریم
دنیس و کالین........تدارکات
کرام.................آهنگساز
هری.................تهیه کننده
مگی................مدیر تولید
گیلدوری............طراح لباس

و کلیه کسانیکه ما را در ساخت و تولید این فیلم یاری رساندند
تولید1987-2005





Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۲:۰۲ چهارشنبه ۶ مهر ۱۳۸۴

کرام سابق


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۵۳ دوشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۱:۵۰ شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۲
از هاگوارتز..تالار اسلیترین
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 901
آفلاین
به عنوان ناظر شهر لندن!!
دوستان سعي كنيد فيلماتونو تو يه قسمت بزنيد
چون اگه تو چند قسمت باشه ممكنه حال نداشته باشين ادامشو بزنن
از همكاري شما ممنونم!!
كرام


کرام اسبق!

قدرت منتقل شد!


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۱:۰۳ سه شنبه ۵ مهر ۱۳۸۴

سدريك ديگوري


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۴ شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ جمعه ۲۱ مهر ۱۳۸۵
از لبه ي پرتگاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 523
آفلاین
قبل از ديدن اين فيلم يه چيزايي رو بايد بگم.اگه تو اين فيلم به كسي يا شخصي توهين شده,ببخشيد.اين فيلم چند قسمت داره كه به احتمال قوي من يه روز در ميون اون رو ميزارم.
در ضمن سر رودريك هم توي همه ي قسمتها هست
___________________________________________

كمپاني قازقلنگ تقديم ميكند

مارغولك

بازيگران اين قسمت:
برادر حميد---------------------------حميد مارغولك(بوقي)
كالين كريوي-------------------------رييس منكرات قزوين
سرژ تانكيان--------------------------هم سلولي
كرام----------------------------------زندانبان
اسر رودريك آلبيانكوا-----------------آلبالوي روي ميز رييس منكرات

قسمت اول:نيمه شبي در قزوين

مكان:خيابان بانك قزوين
زمان:نيمه شب
همه جا تاريك است,فردي به سرعت ميدود و صداي آژيرهاي پليس از پشت به گوش ميرسد.
حميد مارغولك:اه اين كوچه هم كه فقط يه راه داره,اگر بخوام از اين راه بدمصبم برم بايد دولا بشم.اي روزگار.

حميد به سرعت برميگرده.
قبل از اينكه بتونه حركت كنه صدايي به گوشش ميرسه:آقاي حميد بوقي بي حركت,رييس منكرات قزوين كالين با شما صحبت ميكنه.بدون هيچ حركتي خم شيد و اسلحه ايكه جلوي پاتونه برداريد.
حميد:واي نه.
كالين:دوباره تكرار ميكنم...
حميد بي توجه به صداها سعي كرد آرام خم شه ولي ناگهان همه جا سياه شد و ...

بالاخره حميد به هوش اومد و خودش رو در زندان ديد,مردي با ريشهاي بلند كنارش نشسته بود كه داشت آوازي رو بلند ميوند:
"بوق د سيستم,بوق د سيستم."
حميد:ببينم اينجا كجاست؟
سرژ:برره...نه ببخشيد زندان.
حميد كه از قبل جواب اين سوال رو ميدونست پرسيد"چند وقته اينجام؟"
سرژ:والا يه چند ساعتي ميشه آوردنت.راستي اسم من سرژه سرژ تانكيان.
حميد كه گويي متعجب شده بود گفت:اسم منم حميده,حميد مارغولك و آستين دست چپش رو بالا زد و عكس مارغولك روي بازوش خالكوبي شده بود.
زندانبان:آقاي حميد بوقي رييس منكرات با شما كار داره.
سرژ:خدا به همراهت,من بعد از ملاقات اول يه هفته بيهوش بودم.
برادر حميد از اين حرف به خودش لرزيد ولي با قدمهايي سنگين به سمت در آهني زندان رفت....
__________________________________________
آيا حميد سالم از پيش كالين برميگردد؟
آيا حميد ميتواند از زندان فرار كند؟
كالين با حميد چه كار دارد؟
گيليدي در اين وسط چيكاره است؟
كرام چه ربطي به آلبالو دارد؟
آلبالو چه ربطي به كرام دارد؟

اينها سوالاتي است كه باديدن ادامه فيلم خواهيد ديد.


[size=medium][color=0000FF]غم و اندوه را مي ستايم زيرا همواره همراه من بوده Ø


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۲:۵۷ سه شنبه ۵ مهر ۱۳۸۴

لوییس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۴ جمعه ۱ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۹ جمعه ۲۲ آذر ۱۳۸۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 15
آفلاین
کوییدیچیست ها - قسمت 1 تا 20
قار قار قار... صدای پرندگان آوازه خان صبح را نوازش می داد. تیغه آفتاب از بین درختان و برگ ها گذشته و مستقیما بر چشمان خواب آلود سوباسا که تا نیمه شب به تماشای تلویزیون نشسته بود تابید.
» آآآ... حالا چه وقت صبح شدنه... هنوز خوابم میاد..
سوباسا قلط، غلط، غلتی می زند و رویش را از تیغه آفتاب می دزدد.
شترق!
» واخ ننه چه می کنی؟
» صب تا شب لباس می شورم غذا می پزم می ریزم تو اون شیکم صاب مردت.. همش می خوری و می خوابی یا نشستی پای اون تلویزیون کوفتی کوییدیچ نگاه می کنی... پا شو از این جنگل بزن بیرون به کم تفریح کن.. برو با اون بچه های ده بالا کوییدیچ بازی کن بلکه یه بازیکنی چیزی بشی پس فردا پیر شدم، زمین گیر شدم نون آور باشی
سوباسا که جاروی برگ جمع کنی را در دست ننه اش می دید که خود را آماده کرده بود برای بار دوم بر سرش فرود آید از جا پرید و به سمت رودخانه رفت.
سوباسا و مادرش در وسط یک جنگل کوچک کلبه ای داشتند و معاش خود را از دامداری و سبزی کاری بدست می آوردند. پدر سوباسا در اقیانوس های دور مسئول محافظت از اژدهاها بود و سالی یک بار می توانست به آن ها سر بزند. سوباسا با آب خنک رودخانه سر و صورتش را شست و به داخل کلبه رفت.
» ننه اون پیرن گل گلیم کو؟
» باز می خوای تیپ بزنی بری سر خیابون جذب دختر کنی؟
» نه! خودت گفتی برو با بچه های ده کوییدیچ بازی کن.. باید تیپ بزنم..
» تیپ بزنی که بری دخترای ده بالا رو بقاپی؟
سوباسا»
شتلخ!
جاروی کثیف و خاکی برای بار دوم بر سر سوباسا فرود آمد.
» خب چرا می زنی ننه؟
» اینو زدم تا این فکرا از اون مخت بره بیرون.. تو کارتون فوتبالیستا رو ندیدی؟
» فوتبالیستا؟
مادر سوباسا دو صندلی ظاهر می کند و هر دو می نشینند.
» آره ننه... زمون ما.. اون قدیما که من یه بچه کوچیک بودم.. تو یه خونه ماگلی مال اقوام دورمون زندگی می کردیم.. هیییی.... عصرا ساعت 5 بود... آره ساعت 5! یه کارتونی تلویزیون می ذاشت به اسم فوتبالیست ها.. یه پسره جاپونی توش بود به اسم سوباسا... مث خودت خوشگل بود... ای قربونت ننه!
تلق!
(جاروی گلی رو روی صورت سوباسا نوازش می ده)
» این سوبا روز اولی که رفته بود به یه محله ای.. رفت با بچه هاشون قاطی شد... بچه منحرف! منظورم این نیست که رفت قاطی شد! یعنی باهاشون رفیق شد! داشتم می گفتم. خلاصه این سوبا بود که همشونو دریبل می کرد و خلاصه تیم شاهین رو تشکیل دادن...
»
» چرا کف کردی؟ داشتم می گفتم... تیم شاهین رو تشکیل دادنو.. همون تیم رفت آخرش قهرمان شد! تو هم برو توی ده بالا با بچه هاشون قاطی شو..
» آخ جون ننه! من موافقم... اونجا یه دخترای خوشگلی داره.. برم قاطی شم باهاشون
ننه»
» شوخی می کنم ننه.. نزن!
» می ری با پسرا رفیق می شی و یه تیم تشکیل می دین و می رین قهرمان می شین.. انقذه دوست دارم جای اون ننه خوشگل سوبا توی اون کارتونه بشم
سوباس»

سوباسا به نصیحت مادرش گوش می ده و با کمک مادرش لباس های کوییدیچ قدیمی پدرش رو از ته گنجه پیدا می کند. مادرش با یک ورد مخصوص دسته جاروی برگ جمع کنی را به یه دسته جاروی آخرین سیستم آذرخش تبدیل می کند
» برو ننه.. مرلین به همرات!
سوباسا سوار بر دسته جارو می شه و به سمت بالا پرواز می کنه و از لای درختان عبور کرده و دهکده زیبای بالای سرشان را مسیر خود قرار می دهد.



-------------------------
این بود بیست قسمت اول کوییدیچیست ها... منتظر قسمت های بعدی باشید.

کارگردان هنری: لوییس استنلی
کارگردان تلویزیونی: پدر استنلی
تهیه کننده: شرکت فیلم سازی تی بلا پسر (با لهجه رشتی بخوانید)
دوبلرها:
هری پاتر دوبلر سوباسا
میرتل گریان دوبلر مادر سوباسا
لودویک بگمن دوبلر گزارشگر بازی ها
هرمیون گرنجر دوبلر ...
...




Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۰:۴۰ سه شنبه ۵ مهر ۱۳۸۴

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
هالی ویزارد تقدیم میکند
کوییرل...............کک
چو...............ننه کک
ویلیام ادوارد......ماتیلدا
سرژ..............جادوگر
کاراگاه ققنوس....رهگزر
پیگویجن.........پرنسس
برادر حمید..........غول
در
کک و نخود سحر آمیز
برگرفته از یک داستان واقعی

قسمت اول

صحنه اول:خانه
کک پسر فقیری بود که به همراه ننش در یک کلبه چوبی زندگی میکردند.آنها فقط در زندگی یه گاو به نام ماتیلدا داشتند.کک پسر بازیگوشی بود و فقط به فکر خوشگزرانی بود
"کک کجایی پسر"
-بله ننه اومدم
-بیا این سطل و بگیر و یکم از ماتیلدا شیر بدوش.مواظب باش نریزیش روی زمین
کک به سمت طویله به راه میافته و به سمت ماتیلدا میره
"سلام ماتیلدا یکم شیر میخوام"
کک شروع به دوشیدن ماتیلدا میکنه ولی حتی یه قطره هم ماتیلدا شیر نداشت
"نه ماتیلدا خواهش میکنم"
کک خودش رو به ننش میرسونه و جریان رو برای اون تعریف میکنه
"کک تو مطمعنی ما بدون این گاو مردیم"
ننه کک تصمیم میگیره ماتیلدا رو به شهر ببره و اونو بفروشه ولی کک برای اینکه ثابت کنه مرد شده از ننش میخواد اون این کار رو بکنه.
"خواهش میکنم ننه قول میدم خوب بفروشمش"
در آخر ننه کک قبول میکنه که کک گاو رو به بازار دهکده ببره و اونو در ازای مقداری پول بفروشه
"مراقبه گاوه باش کک.بدون پول برنگردیا"
-باشه ننه

صحنه دوم:جادوگر
کک به همراه ماتیلدا راهی ده میشه به امید اینکه بتونه پول خوبی بابت فروش گاو برای ننش ببره.کک در راه رفتن به دهکده به رهگزری برخورد مییکنه که به اون هشدار میده از جنگل به سمت ده نره ولی کک بدون توجه به حرف رهگزر برای اینکه زودتر به ده برسه از میان جنگل میانبر میزنه
"اینجا چقدر ترسناکه"
کک به همراه ماتیلدا نیمی از راه رو طی میکنن تا اینکه:
"هی پسر اون گاو فروشیه"
-بله
-من حاظرم اونو با چند تا نخود عوض کنم
-شوخیت گرفته
-ما ما ما ما (صدای ماتیلدا)
-اینا که نخود معمولی نیستن سحر آمیزن.قدرت جادویی دارن
کک بعد از کمی فکر تصمیمش رو میگیره و گاو رو در ازای نخودها به اون مرد میده و به سرعت به سمت خونه بر میگرده

صحنه سوم:درخت نخود
"اینا دیگه چیه احمق گولت زده "
-نه ننه اینا جادویین اون مرده .....
-ساکت شو برو از جلوی چشام دیگه نمیخوام ببینمت
-ولی ننه
ننه نخودها رو از پنجره به بیرون پرت میکنه ومیره که بخوابه.نیمه های شب وقتی ماه در وسط آسمونه اتفاق عجیبی می افته نخودها شروع به رشد کردن میکنن.کک و ننش از تکانهای عجیبی که کلبه داشت از خواب بیدار میشن و فکر میکنن که زلزله اومده
"زلزله"
آنها از کلبه خارج میشن و در بیرون کلبه به یه درخت عظیم الجثه بر میخورن
"این دیگه چیه"
کک تصمیم میگیره از درخت بالا بره تا به انتهای اون که در آسمون بود برسه و ننه هم موافقت میکنه

پایان قسمت اول

کوییرل...............کارگردان
کاراگاه ققنوس......فیلم بردار
زاخاریاس............صدابردار
شون................طراحه صحنه
لارا...................گریم
دنیس و کالین........تدارکات
کرام.................آهنگساز
هری.................تهیه کننده
مگی................مدیر تولید
گیلدوری............طراح لباس

و کلیه کسانیکه ما را در ساخت و تولید این فیلم یاری رساندند
تولید1987-2005





Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۱:۰۷ دوشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۴

پروفسور اسپراوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۳ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۰ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۸۴
از تو لباسم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 20
آفلاین
فيلم سينمايی هالی ويزارد
قسمت اول !
با شرکت :
بيگانه ... بيگانه
کرام ..... بابای بيگانه
غريبه ..... غريبه
دورگه ..... پیر مرد ماهی گیر
استار ..... صاحب رستوران
سرژ .....کارگر سینما
لی جردن .....کارگر سینما
هرمیون گرنجر ..... مادر خدا بیامرز بیگانه
پروفسور اسپروات ..... پزشک
کارگردان : فرانک داربات و اسپروات
برگرفته از فیلم سینمایی مجستیک !
گرواپی ..... گرواپی !!

::::::«»::::::

24:10شمال لندن -هتل هیلتون
غریبه : بیگانه زود باش بدو دو تا تخم مرغ بخر بیار شام برات بپزم
بیگانه : ای خدااااااا بازم نیمرو !؟
غریبه : چیه مشکلی داری ؟ ... خوبه من هم مثل خواهرم گمگشته شام بهت نون خشک نمک زده بدم ؟ هان ؟
بیگانه : نه نه تو رو خدا نه !
غریبه : پس چشمت کور برو بخر بیار!!
::::«»::::
بیگانه تو ماشینش که سفارشا با در درست شده - پل طلایی -!
بیگانه :به هوای کرام میرم
وای که چه بیقرار میرم
به خدا عاشقم و به عشق هالی ویزراد میرم
واسه بوی سینما تنگه دلم تنگه دلم
واسه کرام جونم تنگه دلم تنگه دلم ...
یه دفه گرواپی می پره وسط بیگانه یه هو هول می شه با ماشین میره تو رود خونه
:::«»:::
سواحل کلمبیا ساعت 8:42صبح
دورگه : این چیه گرفتم وای خدا چقدر سنگینه خدا کنه یه پری دریایی باشه ... کلی منایه دار میشم ... چی ؟ ... این که آدمه ...!!!
بیگانه :
دورگه : چقدر قیافش آشناس ! پشو جوون پاشو بیا ببرمت رستوران یه چی بخوری بعد باحات صحبت می کنم ... پاشو
بیگانه : من کیم ؟ اینجا چی کار می کنم ؟ تو کی هستی ؟
دورگه : فک کنم حافظت رو از دست دادی ... چه بد حالا بیا بریم رستوران ...همین نزدیکی هاس
:::«»:::
در رستوران

دورگه : سلام دخترم
بیگانه : سلام
استار : سلام پدر این کیه ؟
بیگانه :
استار : اه اه چقدر هم زشته !!
دورگه : بعدا معلوم می شه ! تو ساحل افتاده بود فک کنم تصادف کرده ... یه صبحونه بیا بخوره
استار : خیلی خب بشینید رو اون دو ا صندلی ... آهان همون ...پشت آقای کرام
( کرام داره زیر چشی می پااه !)
دورگه : پسر جون تو خیلی کثیفی باید بری حمام خوب خودتو بشوری...
کرام زیر لب : این که پسرم بیگانس بیییگاااانههههههه

منتظر قسمت دوم باشید ... همه چیز در قسمت دوم مشخص می شود ... آیا بیگانه حافظه اش را به دست می آورد یا خیر ؟ ...

تهیه شده در شهرک سینمایی هالی ویزارد ... ممنون از زحمات گرواپی!

::::::::::::::::::::LKLKLKLK:::::::::::::::::::::::
توضيحات : راستش من می خواستم فيلم رو تو يه پست بزنم ولی به دليل يه سری مشکلات مجبور شدم تو دو تا پست بزنم و اين موجب شد تا قسمت ها کوتاه بشه يه نمه ولی فيلم جالبيه منتطر باشين !


hede of haffelpoff house

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.