هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: دفتر ارتباطات مردمی گیلدروی لاکهارت!!!
پیام زده شده در: ۹:۴۲ جمعه ۲۲ مهر ۱۳۸۴

کارآگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۲۶ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۳:۱۴ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
از در کنار دمبول
گروه:
کاربران عضو
پیام: 911
آفلاین
قفل شد آخه وزيري با نام گيلدي نداريم به زودي هم پاک ميشه

اون وقت ممکنه خودتم باهاش پاک بشی! (گیلدروی)


ویرایش شده توسط گیلدروی در تاریخ ۱۳۸۴/۷/۲۲ ۱۵:۳۷:۱۰

[size=large][color=FF0099]كتاب خاطرات من از ققنوس:[/colo


Re: دفتر ارتباطات مردمی گیلدروی لاکهارت!!!
پیام زده شده در: ۸:۴۶ جمعه ۲۲ مهر ۱۳۸۴



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۲۴ یکشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۰:۴۳ یکشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۳
گروه:
کاربران عضو
پیام: 55
آفلاین
تقدیم به گیلدروی لاکهارت

نیمه های شب بود .پیگویجن وحشتزده از خواب پرید. دور و اطراف خود را نگاه کرد .چشمهایش را مالید و آنها را به تاریکی عادت داد خواب وحشتناکی دیده بود .همه وجودش به هم میپیچید .اضطرابی سخت بر او مستولی شده بود ..

-مطمئنا این یه کابوس گذراس پیگی به خودت مسلط باش!
حسی گنگ او را به رفتن وا می داشت .ندایی درونی او را به جایی آشنا فرا می خواند .شب را با فکر او به پایان رساند . دلش طاقت نمی آورد . ولی تا صبح زود باید تحمل میکرد ......

آسمان پر از فریاد و صاعقه بود و پیراهن خاکستری غمگینی به تن داشت.صدای ناقوس کلیسا در فضا میپیچید .قلبش فرو ریخت. نکند گیلدی....

به سرعت سوار کالسکه شد .آنقدر در افکارش غرق شده بود که خودش هم نفهمید کی به وزارتخانه رسیده .هزار فکر دلخراش مانند موریانه ای گرسنه ذهنش را می جویید و مغزش را خالی میکرد.
(کجا رفتید خانم بقیه پولتون))!
از بین جمعیت عبور کرد.جلو رفت . سریعا خود را به باجه تلفن رساند وشماره گیری کرد ...
(( به وزارت سحر و جادو خوش آمدید .لطفا نام و کار خود را بگویید؟))
-با صدای لرزان گفت : من پیگویجنم .می خوام جناب وزیرو ببینم.

(( پیگویجن - ارتباطات مردمی ! لطفا این نشان را بگیرید و به جلوی ردایتان نصب کنید ))

آنقدر عجله داشت که یادش رفت نشان را به ردایش وصل کند... در حالیکه به سرعت حرکت میکرد راهروها را یکی پس از دیگری جا میگذاشت .پاهایش سرد و کرخت شده بود .احساس خستگی و کوفتگی شدیدی بر وجودش سنگینی میکرد . در عضلات دست و پایش درد مثل ماری سمی او را می گزید .
-خدایا کمکم کن!

دانه های درشت عرق بر پیشانی و گونه های سرخ و تب آلودش نشسته بود .زبانش از فرط تشنگی مثل چوب آفتاب خورده خشک شده بود و به سقف دهانش چسبیده بود.به اتاق گیلیدی رسید .در جستجوی صدایی آشنا چند بار محکم به در نواخت .اما جوابی نشنید .تمام آرزوهایش برای دیدار مجدد با او از بین رفته بود . به دور و برش نظری انداخت . نمی دانست کجا برود و غم و غصه دلش را پیش چه کسی ببرد . سرگردان و حیران به تمام اتاقها سرک میکشید به هر کسی میرسید اسم او را صدا میزد .همه به سادگیش می خندیدند .سرش را پایین انداخت و بی اعتنا به همه آنها به راهش ادامه داد .

دیوارهای اتاقهای وزارتخانه از همه طرف به او فشار می آوردند .انگار به رقص در آمده و دور سر او می چرخیدند. چهره گیلدی با آن لبخند ملیحش بر دیدگان شوریده او نقش بسته بود و یک لحظه هم او را رها نمی ساخت . دیوانه وار در اتاقها می دوید. پایش به چیزی گیر کرد .با سر به زمین سقوط کرد .آخ بلندی گفت . غلتی زد و روی زمین افتاد . به پهلوی راستش غلتید .گونه خیس از اشکش با خاک آشنا شد . برگشت . چشمش به مازامولا افتاد که از قیافه آشفته و پریشان او وحشتزده به نظر می رسید .بلند شد تلو تلو خوران خود را به او رساند . سرش گیج میرفت . به زحمت می توانست خود را روی پانگه دارد .

دستهای مازامولا ناخودآگاه به سمتش دراز شد .پیگویجن که انگار خاطراتش را کنار او زنده می دید خود را در آغوشش رها کرد.همچون گلی تشنه شبنم را بالای سر خود میدید .ولی مگر شبنم جای باران را برای او پر میکرد؟
پرده ای از اشک جلوی نگاهش را گرفته بود . سرش را پایین انداخت تا مازامولا اشکهایش را نبیند .اما طاقت نیاورد .سیل اشک از دیدگانش روان شد .با بغض گفت:
-مازامولا اون رفته؟!...
مازامولا که مبهوتانه نگاهش میکرد لبخندی زد .پیگویجن دستهایش را محکم گرفت .
- می گم اون رفته؟!...
مازامولا که این بار فقط می خندید اشکهای ماسیده بر گونه اش را پاک کرد.
- چیزی شده؟! از چیزی نگران شدی ؟! اگه مشکل خاصی هست که من می تونم واستون حلش کنم بگین.
سرش را به علامت نفی تکان داد :no: .مازامولا دوباره پرسید:
-خب شاید فقط بشنوم .اونوقت حالتون بهتر شه .

نمی دانست باید به او اعتماد کند یا نه ولی هر چه بود حضورش به او قوت قلب می بخشید.... مدام به اتاق گیلدی چشم دوخته بود .از صحبتهای مازامولا چیزی نمی شنید . دائما تصویر گیلدی از جلوی چشمش رژه می رفت . خاطرات گذشته در برابر چشمهایش مثل فیلمی بر پرده سینما به نمایش در می آمد .از آخرین مرتبه ای که او را دیده بود حدود دو ماه می گذشت ...
- بشین عزیزم فعلا این شربتو بخور تا همه چیزو ..
با بی حسی روی صندلی نشست . خواست جرعه ای از شربت را بنوشد که از حال رفت . وقتی به خود آمد هنوز هم در همان اتاق بود . چشمهایش را باز کرد . صدایی شنید . صدایی آشنا . صدایی که هزاران بار شنیده بود . صمیمانه ترین آوایی که می شناخت.فضای اتاق در دریایی از نور غرق شده بود . از انقباض خفه کننده ای که گرفتارش شده بود رها میشد. گیلدروی لاکهارت برگشته بود !



Re: دفتر معاون اول وزیر سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۳:۴۲ پنجشنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۴

کارآگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۲۶ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۳:۱۴ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
از در کنار دمبول
گروه:
کاربران عضو
پیام: 911
آفلاین
همي برادر عزيز پس من فعلا بسته نگه ميدارم تا خبري شد باز مي کن پس الان خبري نيست لزومي نميبينم تاپيک باز باشه...من گفتم هدف تاپيک هدف شما اينه که تا سياه و سفيد بينششون جنگ شد شما هم نيرو بفرستيد...والله يه کم دقيق تر اهداف رو تو ضيح بده بگو قرار چيکار کنين


[size=large][color=FF0099]كتاب خاطرات من از ققنوس:[/colo


Re: دفتر معاون اول وزیر سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۱:۳۶ پنجشنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۴

شون پن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۱۱ دوشنبه ۶ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۰:۰۳ سه شنبه ۱ دی ۱۳۸۸
از آمریکا،سانفرانسیسکو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 197
آفلاین
چرا حرف ندارم..خوبم حرف دارم. بابا تقصیر من چیه توی دفتر روی پرونده ها یه کیلو خاک گرفته! خوب عزیزان وقتی سیاهی نیست...لردی نیست..درگیری ای نیست ما معلومه بیکار میشیم.
من تازه میخواستم فراخوان برای دریافت و استخدام نیروی تازه نفس بذارم!!!!
بابا خوب وقتی توی سایت درگیری نداریم تقصیر ما چیه؟
ما هنوز توی سایت ولدی نداریم به ما کارکنان مظلوم وزارت خونه چه مربوط!!!!
من همانا خواهش دارم نه پاکش کنید نه قفل شما بذارین ما نیروی جدید استخدام کنیم...لرد انتخاب بشه ما باهاش درگیر بشیم اگه بازم ناراضی بودی بیا خودمم پاک کن!

خواهش مند است فعلاً بذارید ادامه بدید بعد اگه مشکل حل نشد بزنید بترکونیدش!
با تشکر.


تصویر کوچک شده


دفتر ارتباطات مردمی گیلدروی لاکهارت!!!
پیام زده شده در: ۸:۰۸ جمعه ۱ مهر ۱۳۸۴

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۶ سه شنبه ۷ مهر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۰:۳۶ پنجشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۵
از قدح انديشه دومبول!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 837
آفلاین
همي من الان از محظر حاج كالين آمده ام و بر همين اساس كمي خلق و خوي ايشان را به خود گرفتيم!:
-----------------------------------------------------
يا گيليدي!
درود بر تو!
اي بزرگ مرد تاريخ!
تو بودي كه مارا خنداندي!
تو بودي كه دل ما را بسي شادمان ساختي!
همي با رفتنت نيز مارا شادمان كردي!
همه كارت مثل هم است!
من همي خوشحالم و ميدانم كه تو چه حسي داري!
من دركت ميكنم و از تو تمنا ميكنم كه سعي كن غصه را به دل راه ندهي كه همي باعث ناراحتي ما نيز شود!
من پيشنهاد ميكنم تا تو همي تلاش كني تا ما دوباره تورا بر مسند قدرت ببينيم!
حال ما وزيري فعال داريم!
ما همين را خواهيم!
فعاليت!
مهم اين است!همي تو قدرتش را داري ولي فعاليتش را نه!
من همين جا از خداي متعال تشكر ميكنم كه تو در پست وزارت روزهاي بسياري(حدود 2 روز! )را گذراندي! و ما را شادمان گردانيدي!
همي من بازگشتت را ميخواهم!
الان نه!
الان همي چو بهترين وزير باشد وليكن تو ميتواني دوباره برگردي!
چه كسي را ميشناسي كه دوست نداشته باشد يك وزير مثل تو داشته باشد؟
وزيري پر قدرت و فعال!
همي تو دومي را الان نداري و خودت هم ميداني كه اصلش همان دوميست ولي اگر با يكديگر باشند هيچ كس جلودارشان نيست!
اين بود نصيحت من به شما اي وزير هميشه خندان!
سوراخ ها را پر نموديم تا وقتي كه آنقدر كار كني تا بتواني پست وزارت را دوباره پس بگيري.
و باز هم ميتواني به همه تنفس مصونعي بدهي يا بگيري.آن موقع كه فعاليت كني!
الله اكبر!الله اكبر!الله اكبر!الله اكبر!
من براي تو همي نمازي خوانم به چهار ركعت كه خدا به تو فعالست دهد تا دوباره برگردي و مارا شادمان سازي ولي باز ميگويم حال جاي تو نيست!
تو هم بايد مانند مهدي مهدوي كيا!بر روي نيمكت نشيني و آنقدر تلاش كني تا به تركيب اصلي برگردي و ستاره تيمت شوي!
اين را در ذهنت بسپار و اگر به دردت خورد مارا دعا كن!
باي باي!



Re: دفتر ارتباطات مردمی گیلدروی لاکهارت!!!
پیام زده شده در: ۲۳:۴۳ چهارشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۴

کینگزلی شکلبوتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۵ شنبه ۲۰ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱۵:۱۶ یکشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۷
از فضا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 402
آفلاین
همانا وزرای جاودانه ی سایت

من و گیلدی بودیم!
و عکس های ما است که به همه درو دیوار ها کوبیده شد!

ازین پس هر که آید!
صنم آمده!
برو بینیم بابا!

گیلدی جان میدانم سرت بزودی چنان شولوغ میشود که ماهی یک بار بروی حمام
و مو هایت را بیگودی نپیچی!

اما بدان و آگاه باش بزرگترین آفت وزارت شلوغ بودن سر است!

بدانید و آگاه باشید
همانطوری که بزرگ مرد تاریخ ویکتور کرام علیه سلام گفت
موضوعات جذاب تری هست
به جای مسخره بازی
وزیر بازی
یا بقول حاجی امپراطور ولدمورت : خاله بازی!!!

الهام را بچسب که وزیر نون نمیشه!


یوزر آیدی شماره ی 57.
یکی از اعضای فوت شده،سوخته و خاکستر شده ی جادوگران.


Re: دفتر معاون اول وزیر سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۰:۴۷ سه شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۸۴

سر سیریوس بلـک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۲ جمعه ۶ آذر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۰:۳۷ یکشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۰
از Graveyard
گروه:
کاربران عضو
پیام: 582
آفلاین
تصویر کوچک شده


ما به آن سید و این میر اردادت داریم
ما به خرداد پر از حادثه عادت داریم

[url=http://us.battle.net/wow/en/character/burning-legion/


Re: دفتر ارتباطات مردمی گیلدروی لاکهارت!!!
پیام زده شده در: ۱۴:۲۰ یکشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۴

کارآگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۲۶ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۳:۱۴ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
از در کنار دمبول
گروه:
کاربران عضو
پیام: 911
آفلاین
گيلدي تو که منو مي شناسي؟!!...من تحت طلسم فرمان نميرم...ولي ما با اين اچ سي او ها وقتي جنگ داشتيم تحت طلسم فرمان بودن و هرکي طلسشمون کرده بود(که ما نفهميديم اين همه آدم رو کي برده زير طلسم فرمان)بله داشتم مي گفتم وقتي اينا زير طلسم فرمان بودن انقد با گوشت کوبشون کوبيدن تو سر من که من همي چيز رو يادم رفت و الانم نمي دونم دارم تو چه تاپيکي پست ميزنم!!اصلا دارم براي کي پست مي زنم ...!!!بهتره پاکش کنم


[size=large][color=FF0099]كتاب خاطرات من از ققنوس:[/colo


Re: دفتر ارتباطات مردمی گیلدروی لاکهارت!!!
پیام زده شده در: ۱۲:۲۱ شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۴

لوسیوس مالفوی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۲ شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۵۴ دوشنبه ۱۲ دی ۱۴۰۱
از قصر خانواده مالفوی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 807
آفلاین
من گول خوردم گیلدی منو ببخش البته من هنوز طرف دار واقعی تو نیستم ولی در حال تحقیق هستم که انشااله بتونم بهتر ....


جادوگران


Re: دفتر ارتباطات مردمی گیلدروی لاکهارت!!!
پیام زده شده در: ۱۲:۱۶ شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۴

چو چانگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۰ دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۷ دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۷
از کنار مک!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1771
آفلاین
درود!

در راستاي سركوب شورشيان با توايم اي گيلدي!!!
باشد كه همواره نفس دهي و با انفاس خوش خود، جادوگران را آباد سازي!!!

بدين وسيله حمايت خود از گيلدروي لاكهارت، وزيري از جنس مردم و لايق وزارت، اعلام ميدارم!

باشد كه با كمك يكديگر، شورشيان را گوجه باران كنيم!!!

تصویر کوچک شده


[b][font=Arial]«I am not worriedHarry,» 
said Dumbledore
his voice a little stronger despite
the freezing water
«I am with you.»[/font]  [/b]







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.