پنه لوپه کلیر واتر شما به عنوان دستیار من می توانید شروع به کار کنید.
غیر رول
-----------------------------------------------------------------------
آرتیکوس بعد از اینکه این فکر رو کرد چوبدستیشو تکون داد و شیشه های آن لیوان شکسته رو ناپدید کرد و رفت ببینه که پنه لوپه چی کار می کنه.
آرتیکوس:همه چی مرتبه؟
پنه لوپه:آره ولی این سنگوینی هی میخواد از گلوی من گاز بگیره و منم با جاروی توی آشپزخونه محکم زدم توی سرش.
آرتیکوس
:فراریشون که ندادی که!اون ورپل می خواست زندگی نامه منو بنویسه.
پنه لوپه:نه!اتفاقا برعکس!الدرد گفتش که از اینکار من خوشش اومده و بعد منو به شام دعوت کرد.
آرتیکوس:اوه!!خب موفق باشی.من باید برم به ورپله بگم که فقط اتاقش مجانی هستش و باید پول خوراکیهایی که میخورن رو بده(سخاوت زیاد دامبلدور ها نبوده که تا الان نسلشون ادامه کرده!)
آرتیکوس در اتاق سنگوینی و ورپل رو می زنه.
ورپل:بله؟
آرتیکوس:باز کنید میخوام در مورد مسائلی باهات صحبت کنم.
ورپل در رو باز می کنه و آرتیکوس وارد اتاق درجه یک پاتیل درزدار میشه.
ورپل:خب بفرمایید؟
آرتیکوس:خواهش می کنم شما بفرمایید.
ورپل
:من که چیزی نمی خواستم بگم تو اومده بودی می خواستی یه مسائلی رو به من بگی.
آرتیکوس:اوه آره.من اومده بودم که بگم که فقط اتاق مجانی یه و شما باید پول غذاها و نوشیدنی ها رو بدید.
ورپل:آآآآآآآآآ
ورپل یه فکری می کنه و بعد با موذیگری میگه:البته آرتیکوس عزیز حتما ما که نمی خوایم از سخاوت شما سؤاستفاده بکنیم.ولی در مورد زندگی نامه شما میخواهید همین الان مصاحبه ای با هم داشته باشیم؟
آرتیکوس با خوشحالی میگه:آره از خدامه!از کجا باید شروع کنم.
ورپل که الان راضی به نظر می رسید گفت:خب میخوام از اول اول شجره دامبلدور ها رو بگو بعد بگو دامبلدور ها از کجا اومدن.
آرتیکوس:خب جد من الکساندرو دامبلدور روسی بوده که از روس به ایران مهاجرت می که و.........
نیم ساعت بعد
سنگوینی و ورپل
آرتیکوس:و پدرم در یونان با مادرم آشنا شده بود و بعدش.....
سه ساعت بعد
سنگوینی و ورپل
آرتیکوس:بعدش نوه نوه نوه من که جد همین آلبوس هشتش...
صدای در زدن باعث می شه که آرتیکوس حرفشو قطع کنه و ورپلو سنگوینی هم از خواب می پرند.
آرتیکوس به طرف در می ره و در رو باز میکنه که اونطرف در پنه لوپه وایساده بود.
پنه لوپه:آرتیکوس تو اینجایی همش دنبالت می گشتم فکر کردم گم شدی.
آرتیکوس:نه داشتم زندگینامه پر فراز و نشیب دامبلدورها رو برای آقایان تعریف می کردم.بگذریم مشکلی پیش اومده؟
پنه لوپه:نه کاملا ولی یه نفر پایین توی کافه تریا منتظر شماست.اسمشون هم پرسیدم ولی به من نگفتند.
آرتیکوس:باشه بهشون بگو من چند دقیقه دیگه میام پیششون.
پنه لوپه:باشه.و از اتاق خارج میشه.
آرتیکوس روشو به ورپل می کنه:ببخشید من باید برم انگار با من پایین کار دارند.
ورپل با خوشحالی:خواهش میکنم بفرمایید ما مزاحم وقت گرانبهای شما نمیشیم و بقیه مصاحبه رو موقعی که سرتون خلوت شد ادامه میدیم .واقعا زندگینامه جالبی دارن شما دامبلدورها!
آرتیکوس :مرسی.آه راستی حرفو من در مورد پول غذاها هم پس می گیرم اونم مهمون خودم.
ورپل و سنگوینی
ورپل:از سخاوت شما متشکرم.منم کتاب رو سریعتر آماده میکنم .
آرتیکوس با خوشحالی :مرسی واقعا نمی دونم چه جوری ازتون تشکر کنم.
و بعد از اتاق خارج می شه تا اون کسی که منتظرش هست رو ببینه.
ادامه دارد.......