هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: **همانند يك سفيد اصيل بنويسيد**
پیام زده شده در: ۲۳:۲۴ پنجشنبه ۹ شهریور ۱۳۸۵
#92

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
یاهو



پست شماره ی #124متعلق به فرد ویزلی!
مهم ترین چیزی که توی پستت وجود داشت نداشتن فضاسازی و زیاد بودن دیالوگ بود که کم و بیش توی پستهای همه ی بچه ها میشه اشاره کرد!
یه چیزه اینکه ما پیش دریاچه بودیم بعد رسیدیم به دریا؟
چیستانت با اون هیولاهه هم بد نبود!... میتونستی با یه کمی جدیت بهترش کنی!
آماره کلی پست:
استفاده از شکلک:4
غلط املایی:10
فضاسازی:4
آغاز و پایان داستان: 5
طرز نوشتن: 6
4+10+4+5+6=28!

---------------****(*)****---------------

پست شماره ی #125متعلق به فرانک لانگ باتم!
یه روش کاملا انتحاری برای ابراز وجود!
فضاسازیت بد نبود با کمی کار بیشتر میتونستی بیشتر بهش شاخ و برگ بدی و بهترش کنی!.... ضمنا چرا سپر مدافعت سوسکه؟ ...چیزه دیگه ای نمیبینم فقط اینکه خیلی کم نوشته بودی و فکر میکردم داستان رو به یه جایی برسونی!
آماره کلی پست:
استفاده از شکلک: 8
غلط املایی:10
فضاسازی:8
آغاز و پایان داستان:6
طرز نوشتن:7
8 +10+8+6+7= 39!

---------------****(*)****----------------

پست شماره ی #126 متعلق به لیو تایلر!

عزیز جان مهد کودک باز کردی!
مهمترین ایرادهات استفاده ی بیش از اندازه از شکلک و فراوانی دیالوگ هات بوده!
ژانگولر بازی هات هم باحال بودن!...یه اشتباه کوچیک هم کردی اونم این که من توی پست اولم گفت : دریا ی منگولیس! چطور تو حالا میگی دریاچه؟
آماره کلی پست:
استفاده از شکلک: 1
غلط املایی: 8
فضاسازی: 4
آغاز و پایان داستان: 5
طرز نوشتن : 4
1+8+4+5+4= 22!

---------------****(*)****----------------

پست شماره ی #127 متعلق به دارن اولیور فلامل!

وای دارن خسته شدم از بس گفتم:فلان زیاده بهمان کمه! ... ایول پسر خوب! ... فضاسازیت خیلی خوب بود همینطور موارد استفاده از دیالوگ ها!... جالب این بود که توی این سری از داستانا ما چندین غول و هیولارو پشت سر گذاشتیم فقط واسه تو جدی بود و مثل غول معمولی رفتار میکرد!
داستانم همونطور میخواستم جلو بردی !... درکل میتونم به جرات بگم از بقیه خیلی بهتر نوشته بودی!... مهمتر از همه این بود که جدی بود!
آماره کلی پست:
استفاده از شکلک:9
غلط املایی:10
فضاسازی:9
آغاز و پایان داستان:10
طرز نوشتن:8
9+10+10+9+8= 47!

--------------****(*)****----------------
آخیش تموم شد!
اولین بارمه پست نقد میکنم!... از نظر خودم هر چی لازم بود رو گفتم!... بازم نظر خودتونه!






Re: **همانند يك سفيد اصيل بنويسيد**
پیام زده شده در: ۱۷:۰۸ پنجشنبه ۹ شهریور ۱۳۸۵
#91

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
یاهو


نقد پست های تاپیک " قلعه ی روشنایی!(عضویت) "...در اینجا صورت میگیرد!

من مواردی که افراد در پست زدنشون رعایت نکردن رو میگم خودتون متوجه میشین!.... پست بالایی رو نگاه کنین (ماله چو) شما دقیقا تیتر های آبی رو الگو گرفتین! یعنی:

1. ازدیاد دیالوگ و کمبود فضاسازی
2.وارد کردن شخصیت خودتون به طرزی بسیار ژانگولری!
3.تند یا کند بودن روند داستان


اینا رو به وضوح توی پستاتون میشد دید!
تذکر:جمع امتیازات از 10 نمره است!... هر کسی از حد نصاب که 30 باشه پایین تر بیاد عضو نمیشه!
حالا میریم سر اصل مطلب!

_*_*_*_*_*_*_*_^ _*_*_*_*_*_*_*_*

پست شماره ی #121متعلق به رون ویزلی
خب آقای ویزلی شما پست اول رو زدی و اصولا پست اول جهت و راه رو برای بقیه مشخص میکنه! فکر نمیکنی زیادی روی سوژه ی غذا خوردن مانور دادی؟... چون باعث شدی بقیه خیلی به این امر توجه کنن!... ضمنا اعضای محفل رو نباید دست کم بگیری!... پیدا کردن دریاچه کوچیکترین کاره محفلی هاست بخصوص که اونا همیشه آماده هستن تا برن جستجو کنن! ضمنا فضاسازیت خیلی کم بود!... یعنی دیالوگ زیاد داشتی!
آماره کلی از پست:
استفاده از شکلک:5
داشتن غلط املایی:9
فضاسازی:4
آغاز و پایان داستان: 5
طرز نوشتن: 4
6+9+4+5+5=27!

---------------****(*)****---------------

پست شماره ی #122 متعلق به- -رونان-!

از آخر شروع میکنیم!... شما گفتی : سوژه اش جالب نیست!... ببین برادر من این خودمون هستیم که میتونیم همه چیز رو بسازیم!... اپس نباید ایراد گرفت وقتی خودمون نتونیم نوشته ای خوب رو بنویسیم پی انتظار نداریم بقیه خوششون بیاد!... به نظر من سوژه ش برای بعضی از تازه واردا که برای محفل میخوان عضو بشن خب بود!... میتونستم خیلی روش کار کنم ولی اینجوری بهتر بود!
و اما نقد پست شما!
اول از همه اینکه به نظر میاد خیلی تند تند تایپ کرده باشی چون چندین عدد جا افتادگی کلمات داری !
دوم اینکه شما تو پستت از کوهستان تاریکی اسم بردی، ولی چرا بقیه اینو ادامه ندادن و هنوز تو کف پیدا کردنش موندن؟؟ !...در کل میتونست از سوژه ی کوهستان چیزی خوبی در بیارن!
آماره کلی پست:
استفاده از شکلک:9
داشتن غلط املایی: 6
فضا سازی: 8
آغاز و پایان داستان : 9
طرز نوشتن : 8
9+6+8+8+7= 40!

----------------****(*)****---------------

پست شماره ی #123 متعلق به پروفسور اسپروات!

طنزت خوب بود نمیتونم بگم خیلی خوب بود ولی جالب بود!
جدی جدی داشتی یه عروسی میوفتادیما (رون و هرمیون) رو میگم! ....چیزه زیادی نمیتونم بگم!... میتونستی با فضاسازی بیشتر بهتر از این بنویسی!... دیالوگت رو هم سعی کن کمتر کنی!
آمار کلی پست:
استفاده از شکلک : 7
داشتن غلط املایی: 10
فضاسازی: 6
آغاز و پایان داستان: 7
طرز نوشتن: 6
7+10+6+7+6=36!


ادامه ی نقد پستا در پست بعدی!


ویرایش شده توسط جسيكا پاتر در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۹ ۱۷:۲۰:۰۴


Re: همانند یه سفید اصیل بنویسیم!
پیام زده شده در: ۲۲:۰۶ جمعه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۸۵
#90

چو چانگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۰ دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۷ دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۷
از کنار مک!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1771
آفلاین
با توجه به اینکه من ناظر خیلی باحالی هستم و از تمام سوراخ سنبه های این فروم اطلاع دارم با وجود این تاپیک که من ندیده بودمش! دیگه تاپیک جدیدی وجود نداره! ببخشید جدا!

پ.ن.یه مواردی برای اکثریت مشابه بود که یه بار هم قبل از نقد میگم:

1. ازدیاد دیالوگ و کمبود فضاسازی
2.وارد کردن شخصیت خودتون به طرزی بسیار ژانگولری!
3.تند یا کند بودن روند داستان


فایرنز- خانه گریمالد- 176#

باید بگم این دفعه دیالوگهای زیادی بکار برده بودی که دیالوگهای زیاد جالبی نبودن! همه ما از غرور سنتورها اطلاع داریم و همینطور از شخصیت بزرگ دامبلدور! هرچقدر هم که صمیمی باشن نمیتونن اینجوری با هم حرف بزنن!
پست عضویتت برای محفل که یادت هست...برو و یه بار دوباره بخونش! تو اون هم دیالوگ دامبلدور و فایرنز داشتی و کلی با این فرق داشت..

در ضمن لازم نیست حتما خودتو وارد داستان بکنی! حتی اگه تو پستتون حضور نداشته باشین هم میتونین خوب بنویسین...تنها چیزی که لازمه اینه که خودتونو جای دیگران جا بزنید!!!

بوگارت جزو قسمتهای جالب پست بود..ترس دامبلدور در مقابل یه بوگارت! و اونم به چه شکلی...جسد هری! کار جالبی بود!
نقل قول:
برو به جهنم لولوی لعنتی!

این دیالوگ به هویچ وجه مناسب دامبلدور نبود! شاید اگه هری اینجا بود، همچین حرفی میگفت..یا حتی سیریوس..ولی دامبلدور در تمام حالات متانتشو حفظ میکنه و همچین حرفی نمیزنه!

و به عنوان آخرین مورد، ما چیزی داشتیم که خیلی سوال برانگیز بود!
چرا فایرنز دنبال دامبلدور اومده بود؟؟
دامبلدور به آسونی اجازه میده که فایرنز راهنماییش کنه و اشتباهی رو قبول میکنه بدون اینکه حتی در جستجوش به نتیجه رسیده باشه...ولی چرا؟!

آنیتا دامبلدور-خانه 13 پورتلند-1#

بلاخره طلسم این خونه شکسته شد! و بلاخره نقد اولین پست:

موضوع داستان به قدری منو جذب کرد که به عنوان بهترین ایده هم بهش رای دادم! موضوع جالبیه که از ناراحتی آنیتا برای الف دال شروع میشه و به کشف یه جای مخفی میرسه!

روند داستان تند پیش میرفت و با وجود زیاد بودن متن،بیشتر به جزئیات پرداخته شده بود تا اصل ماجرا!!خیلی زود آنیتا به اتاق اومد و فوری از 13 پورتلند سردرآورد!

یه ایرادش رو هم که خودت گفته بودی...طولانی بود! و ایرادی هم بود که دیالوگ زیادی داشت.

چرا ریگولس، با وجود اینکه مرگخوار بوده، اینقدر نسبت به تازه واردی که اصلا نمیشناسه و مطمئن هم نیست که دختر دامبلدور باشه اطمینان داره؟ و اینقدر صمیمی باهاش رفتار میکنه؟؟؟ این چیزی بود که به نظر من داستانو مصنوعی کرده بود!

یه چیز جالب اینجا بود که ریگولس چقدر به اسلیترین علاقه داشته! مخصوصا ماری که گردن شیرو گرفته...میتونه کنایه ای باشه از فرقی که والدین بین سریوس و ریگولس میذاشتن...با توجه به اینکه سیریوس تو گریف و ریگولس، تو اسلی بوده!

لوییس لاوگود-خانه 13 پورتلند-2#

مثل آنیتا، تو هم دیالوگ زیاد داشتی! ولی با اینحال دیالوگ جالبی بین ریگولس و آنیتا بود که چطو آنیتا رمز بیرون رفتنو پیدا میکنه! ولی اگه بقیه دیالوگها نبودن شاید بهتر میشد..

فضاسازی خیلی کم...یعنی نبود! سعی کن حداقل یخورده از همه چیز داشته باشی تا چیز ایده آلی تحویل بدی.

آنیتا خیلی زود قضیه رو لو داد که نباید میداد! حداقل میتونست یه خورده پیش خودش نگه داره...چرا به این زودی؟

هدویگ-خانه 13 پورتلند-3#

نمیدونم چرا همه دوست دارن خودشونم وارد کنن! نکنینم میشه ها!

این یکی اظهار وجود یه جنبه مثبت داشت و اونم دیالوگ"اون یه جغده.میتونه همه رو خبر کنه" بود...که به نظرم بهترین قسمتش بود!

وای..وی...چرا اینهمه دیالوگ! خبری از فضاسازی نیست و همه چیز داره به دیالوگ پیش میره! مواظب باشید ها!

راه وارد شدن به خونه تحمیل شده به نفر بعد! در اینجور مواقع بهتره خودتون یه خورده از تفکراتتونو لو بدین تا نفر بعدی هم بفهمه منظور چی بوده...اگرم ایدشو خودتون ندارین لازم نیست حتما بنویسین!


[b][font=Arial]«I am not worriedHarry,» 
said Dumbledore
his voice a little stronger despite
the freezing water
«I am with you.»[/font]  [/b]


**همانند يك سفيد اصيل بنويسيد!**
پیام زده شده در: ۳:۴۸ یکشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۴
#89

مایکل کرنر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۵ شنبه ۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۴:۲۰ سه شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۳
از دفتر کارآگاهان !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 162
آفلاین
مایکل کرنر در اولین روز پس از تایید شدنش در محفل بسیار خوشحال می زد. در طبقه بالا و در اتاق رون و هری تختی برای او گذاشته بودند تا بتواند چند روزی را آنجا سپری و استراحت کند.
کرنر به طبقه بالا رفت و وارد اتاق شد ، اتاقی که هر لحظه ممکن بود سقفش روی سرش خراب شود ، شاید هم یک طلسم
از خرابی دیوار و سقف جلوگیری می کرد. رویروی درب وردی یک کمد قهوه ای رنگ لباس قرار داشت که به نظر می رسید به جای لباس لولوخرخره در آن باشد. روی کمد نیز دو قفس جغد وجود داشت که درون یکی از آنها خرچال! جغد رون قرار داشت و دیگری که احتمالا قفس هدویک بود خالی بود.
رون که خوشحال به نظر نمی رسید ، گفت : یاد نداری در بزنی؟؟
مایکل : هوووم! ... برای وارد شدن به اتاق خودم باید در بزنم؟
رون از قبل عصبانی تر شد : کی گفته اینجا اتاق توئه؟
مایکل : دامبلدور! ... مگه تخت منو نمی بینی؟
رون نگاهی به تخت سوم انداخت اما معلوم بود که بیشتر حواسش به کلمه دامبلدور است
-هوم ... خب اشکال نداره بیا تو
مایکل به سمت تختش رفت و خودش رو پرتاب کرد روی تختش که فنرهای تخت از هم پاشید یا کند یا گسیخت یا هر چی !
مایکل با کمر به زمین برخورد کرد و در حالی که درد می کشید مجبور بود صدای خنده های زننده رون رو هم تحمل کنه
هنوز خودش رو درست و حسابی از روی زمین جمع نکرده بود که هری وارد اتاق شد و با دیدن کرنر در اون وضعیت نتونست جلوی خنده اش رو بگیره و پوزخند زد و به همراه رون به سمت تخت مایکل حرکت کردند که ناگهان با یک صدای بوووووم عجیب دو نفر روی آنها افتادند و حالا نوبت خنده های مایکل بود
فرد و جرج در حالی که خود را از روی رون و هری بلند می کردند نیم نگاهی هم به کرنر داشتند که هنوز در حال خندیدن بود
رون : میشه این دو قدم راه رو آپارات نکنید؟؟ ... نزدیک بود از وسط دو تا بشم
فرد : اوه چه عالی ... حتما بازم این کار رو می کنیم
جرج با حرکت سر و لبخندی موزیانه حرف فرد را تایید کرد
کرنر رو به فرد و جرج : سلام بچه ها من مایکل کرنر هستم ... می تونید مایکل صدام کنید ، چند روزی اینجا مهمونم
فرد : اوه ... چه صمیمی !
مایکل یه جورایی میخوره توی ذوقش
هری : ناراحت نشو ... منظوری نداشتن ، مدلشون همین جوریه
جرج : خب برای این که جبران کنیم ... یک لحظه بر میگردد و به فرد چشمک میزند ... تختت رو برات درست می کنیم
فرد سرش را همراه با خنده موزیانه همیشگی به علامت تایید تکان میدهد
مایکل فوق العاده شادمان از دو برادر تشکر می کند و جرج با یک طلسم کوچک به سرعت تخت رو تعمیر میکنه ، تخت حتی از اولش هم بهتر شده بود و به نظر خیلی راحت می رسید
رون و هری :
مایکل متعجب به سمت تختش میدوه و از فاصله پنج متری با یک شیرجه برق آسا خودش رو روی تخت پرتاب میکنه ، اما در یک لحظه تخت غیب میشه و مایکل با همون قسمت کمر به زمین برخورد می کنه
مایکل : مـــــــــــــــامــــــــــــــــان !
فرد : این برای این بود که دیگه به ما نخندی
جرج باز هم حرف فرد رو تایید کرد و هر دو با صدای بووووم دیگری غیب شدند
هری : بیچاره کمر نموند واسش
هری به سمت کرنر رفت تا کمک کنه از جاش بلند بشه
رون : مثل این که هر کسی باید حداقل یک بار گرفتار نقشه های شوم فرد و جرج بشه
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
اولین پستم توی محفل بود ... سعی می کنم بهتر بشم

اگر بخوایم نمرات یک تا پنج به پست ها بدیم باید بگم که پستت کم کم سه و نیم میگیره...ولی من بهش چهار میدم!
طنز موضوعی خوبی داشت و شکلک هاش هم خوب استفاده شده بود.ولی باز میتونه در استفاده از شکلک دقت بیشتری بکنی و شکلک های اضافی رو حذف بکنی.به عبارت دیگه بهتره فکر کنی که شکلک در خوب یا بد بودن پستت مؤثره که دقیقا این طور هست!
موضوع پستت جالب بود و خیلی خوشم اومد.البته باید برای جاهایی که داستان ادامه ای هست بیشتر کار بکنی.چون اون شکلی سختتره تا یه پست تکی از خودت....
فضاسازیش هم عالی بود.یعنی منو برد به خانه ی شماره ی 12 گریمالد و خیلی برام جالب بود که هری و رون رو در اطاقشون با یه فرد جدید ببینم.
به هر حال یه پیشنهاد دارم و اونم اینه که در تاپیک های ادامه ای چون مجبوری از کاراکتر هایی که در داستان اون تاپیک موجود هستن استفاده کنی در این تاپیک ها هم پستهای تکیت رو این کارو بکنی که عملا یک تمرین برای اون جور تاپیک ها باشه.

این پیشنهاد من بود.ممنون....دامبلدور!





ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۲۹ ۳:۰۸:۵۶
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۵/۱/۱ ۱:۴۱:۳۱

تصویر کوچک شده














کارآگاه و بازرس ویژه
----------


**همانند يك سفيد اصيل بنويسيد!**
پیام زده شده در: ۲۱:۳۷ سه شنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۴
#88

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۲ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۰۶ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
از درون مغاک!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1130
آفلاین
خب نقد بعضی پستارو از این به بعد اینجا میکنم چون خیلی داره تاپیک خلوت میشه دیگه!

امروز نقد دوتا نمایشنامه یکی از آنیتا دامبلدور و یکی از پرسی ویزلی( P ) رو که در تاپیک خانه ی شماره ی دوازده گریموالد زدن رو اینجا میزنم(پستهای شماره 159 و 160):


**************************************************

پست آنیتا دامبلدور(شماره ی 159)...خانه ی شماره ی 12 گریمالد:



چقدر واقعا من زود نقد میکنم!
خب ببخشید آنیتا واقعا یادم رفته بود پستت رو نقد کنم و تازه یکی دیگه که پست زد پستت رو دیدم....در هر صورت ببخشید!
خب خب خب
بزار ببینم اینجا چی داریم....یه نمایشنامه خوب با دیالوگهای جالب!
ولی بزار ببینم....نه....فضاسازی و داستان خوبی نداره!...درسته!

خب آنیتا جان دیالوگهای نمایشنامت بر اساس اون چیزی که فکر کرده بودی و اون طنزی که میخواستی به کار ببری چیز جالبی از آب در اومدن.ولی به شخصه از فضاسازی این یکی نمایشنامت خوشم نیومد و امیدوارم در کارت تجدید نظری بکنی....امیدوارم فعالیتت تویه انجمن امپراطوری تاریکی بتونه این مشکلو حل بکنه.
پیشنهاد:درسته...پیشنهاد من برای بهتر کردم فضاسازیت تنها و تنها فعالیت بیشتر و بیشتر و بیشتر در تاپیکهای جدی و البته جد و طنز قاطیه که امیدوارم انجام بدی

و داستان!
چیزی که شاید خیلی معلوم بود که داستان نمایشنامت یه جورایی به محفل ققنوس نمیخورد....قبول داری که یه کم خاله بازی داشت؟...چون محفل ققنوس باید جدی تر از اینا باشه...حتی طنزش یه کم کمتر باشه و جدیش بیشتر.
نه نمیگم طنز ننویسیم تویه محفل ولی طنزی که در قالب یه نمایشنامه با داستانی خوب باشه.
داستانی که یه جورایی بهتر بگم...حماسه باشه!!
منظورمم حماسه مثل شاهنامه نیست!....نه...حماسه از نوع محفل...یه جورایی چه شکلی بگم...جدیت کار محفل در مقابله با ولدمورت...چه ولدمورتی تویه سایت باشه چه نباشه.
بنده در حال حاضر محفل رو فعالش نکردم ولی تو فکرش هستم.دنبال یه سوژه!
پیشنهاد:تنها پیشنهادی که برای بهتر شدن داستان نمایشنامه هات میتونم بدم اینه که وقتی حال نداری نمایشنامه زوری ننویس!...این میتونه مفید باشه!(البته حال نداشتن همراه با فکر نداشتن!)
**************************************************


پست پرسی ویزلی...شماره ی 160...خانه ی گریمالد:


خب خب خب...
پرسی جان باید برات توضیح بدم که محفل ققنوس(انجمن و تاپیکش) در راستای اهداف محفل ققنوس داستان های هری پاتر پیش میره.مهمترین کارش مبارزه با ولدمورته که البته این در مواقعی بیشتر شدت میگیره که ولدمورت داشته باشیم تویه سایت...ولی حتما باید در نبود ولدمورت هم مبارزه با اون در اشد اهداف قرار داشته باشه که امیدوارم از همین الان توجه کنی.
خب در نبود ولدمورت خیلی کارا میکنی...خیلی داستان ها صورت میگیره....بله!
مثل نمایشنامه نویسی در هر جای دیگر سایت...مثل همه جا اینجا هم نمایشنامه نویسیه.

در مورد پستی هم که زدی باید بگم برای اوایل کارت در سایت جادوگران پست بدی نبود.کسایی بودن که در بدو ورودشون بهتر از شما نوشتم...کسایی هم بودن که بدتر نوشتن...میتونم بگم در حالت کلی پست متوسطی بود!(البته من به تاریخ عضویت کاری ندارم...منظورم حالت کلی ورود به رول پلیینگ سایته)
یک جزء نمایشنامه که اصلا مهم نیست ولی در عین حال خیلی مهمه! فضاسازی نمایشنامست....
توضیح دادنش هم نه سخته نه آسون!....خب فضاسازی یعنی اینکه خواننده رو با نوشته هات به محلی ببری که نمایشنامه در اون اتفاق میفته...به طور مثال در این تاپیک باید یه کاری کنی خواننده به اصطلاح بره تو بحر داستان و خودشو در خانه ی شماره ی دوازده گریمالد ببینه.

من پیشنهادم اینه که فعلا رویه فضاسازی نمایشنامه هات کار کن تا بعدا بتونی باز بهتر و بهتر و بهتر از اینی که مینویسی بنویسی....میتونی برای بهتر یادگیری فضاسازی نمایشنامه هات به انجمن امپراطور تاریکی مراجعه کنی و پستهای اونجارو بخونی.
البته پیشنهاد من اینه که به ظاهر نمایشنامه هایی که اونجا نوشته میشه توجه نکنی.یعنی مثل اونا ننویسی...چون در اون صورت یک جدی نویس میشی و بس!...دیگه نمیشه از جدی نویسی درت آورد...پس فقط به فضاسازی ها و طرز استفاده از جملات اونجا توجه کن!



**آلبوس پرسیوال والفریک برایان دامبلدور**


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۵/۱/۱ ۲:۲۸:۴۵

شناسه ی جدید: اسکاور


**همانند يك سفيد اصيل بنويسيد!**
پیام زده شده در: ۱۷:۳۲ چهارشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۸۴
#87

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
چگــــــــــــــــــــونه قـــــــــورقـــــــــــــــــــور کنیـــــــــــــــــــــم؟؟؟!!!!
قسمت اول

فضا سازی!!!:
اصلا تا حالا به معنی این کلمه فکر کردین؟؟؟
این یک کلمه ی ساده است، به معنی: " بیاین فضا رو بسازیم!!!"
به همین راحتی! یعنی محیطی رو که داریم راجع بهش داستان مینویسم یا هر مطلبی، بسازیمش. یعنی خواننده رو ببریم توی بحرش، یه جوری که فکر کنه داره از نگاه خودش، همه ی اون صحنه ها رو میبینه.
مثلا کتاب های سیدنی شلدون یا دنیل استیل، خیلی قشنگ اینو به ما می فهمونه.
یا همین جا، فکر میکنم صفحه ی 13 توی خانه ی 12 گریمالد، آلبوس یه پست زده بود که با دخترش داره راز و نیاز( از این لحاظ نه!! از اون لحاظ!!) میکنه. خیلی قشنگ، آسمون و ایناها رو توصیف کرده، یعنی اصلا خودم احساس میکردم که اونجا هستم.
ببین، به همین راحتی، آدم میتونه فضا رو بسازه. با توصیف هوا، موقع روز، وسایل خانه، چهره ی طرف مقابل و این جور چیزا. و اونوقته که یکی از اساسی ترین اصول نوشته رو رعایت کردی!!!
در ضمن، اگه سعی کنی از شکلک استفاده نکنی، مسلما فضاسازی رو انجام میدی!!

دیالوگ ها!!!
یعنی چی؟؟ این که آسون؟؟؟
نه!! سخت در اشتباهی!!
منظور اینه که توجه کنی، به فراخور شخصیت هر کسی، چه سخنی باید بنویسی!! مثلا:
البوس دامبلدور، آیا می یاد جک تعریف میکنه؟؟
یا هاگرید، از کلمات خیلی باکلاس استفاده میکنه؟؟
یا ولدمورت خیلی بانمک حرف میزنه؟؟
نـــــــــــه!!!!
خب.... توی نوشته هایی هم که داری توی سایت مینویسی، چند پست از کسایی که توی نوشته هستند رو بخون، تا بفهمی چه جور شخصیتی داره!!
ببینید، یک جایی، یکی از پسرا رفته بود از زبان من نوشته بود که خیلی ازش خوشم می یاد و ایناها!! در حالی که من اصلا از این کارا خوشم نمی یاد که عکس فلان جادوگر رو بزنم تو اتاقم و هر روز قربون صدقش برم!!!(عق..)
حالا اگه بتونید این فن نوشتن رو هم رعایت کنین، دیگه عالی میشه!!!
*********
حالا شماها این دو تا رو رعایت کنید، بقیشم میگم!!

-----------------
پروفسور دامبلدور عزیز، میخواستم قبل از اینکه شما برید این پست رو بزنم، ولی دیدم که رفتید، به شدت دچار یاس فلسفی شدم و ایناها....دیگه الان اینو زدم، امیدوارم خوب باشه!!!!

ممنونم آنیتا از پستت...امیدوارم بچه ها استفاده بکنن...اشکال خاص توش ندیدم و چیزی در موردش نمیگم...بهتره!
(ناظر انجمن-دامبلدور)


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۲۳ ۱۷:۰۷:۵۴

منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


**همانند يك سفيد اصيل بنويسيد!**
پیام زده شده در: ۱۳:۱۶ دوشنبه ۲۶ دی ۱۳۸۴
#86

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
پروفسور:
اجازه هست من 5 شنبه، یه پست راجع به اصول نمایشنامه نویسی بنویسم؟؟

مشكلي نيست ولي بعدش من روش نظارت ميكنم كه ببينم اشكالي نداشته باشه....ميتوني بزني! (دامبلدور)


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۲۷ ۲:۲۷:۴۱

منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


**همانند يك سفيد اصيل بنويسيد!**
پیام زده شده در: ۱۶:۵۳ یکشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۴
#85

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
استرجس روي تختش توي خونه محفل خوابيده بود اون داشت به وضع خودش فكر ميكرد ...........(حالا توي فكرش نرين ديگه خصوصيه )
كسي به در ميكوبه!!!!
تق ... تق ....
رشته افكار اون پاره ميشه از جاش بلند ميشه و صاف ميشينه و ميگه:
كي؟؟؟
هيچ كس جواب نداد اون دوباره گفت:
كي؟؟؟بفرماييد تو !!!!!!
هيچ جوابي نداد اون از جاش بلند شد و به سمت در رفت و اونو باز كرد هيچ كس پشت در نبود اون به داخل سلن نگاهي انداخت!!!!
اينجا چه خبره؟!؟!
داخل سالن كوچكترين صدايي به گوش نميرسيد حتي يك جسم كوچك هم تكون نميخورد اون به داخل اتاقش برگشت و چوب دستيشو از روي ميز برداشت و داخل سالن پا گذاشت به محض پا گذاشتن اون داخل سال در اتاقش به طور خودكار بسته شد ترس و و حشت وجودش رو فرا گرفته بود ولي بروز نمي داد اون در وضعيتي قرار گرفته بود كه كمترين جادوگر يا سحرهاي در داخل اون قرار ميگرفت اون با صداي بلندي گفت:
سيروس آلبوس !!!!!
صداي اون داخل خونه پيچيد و دوباره به گوش خودش رسيد
اون تصميم خودش رو گرفت بايد ميفهميد چه خبر است ؟؟!!!
لوموس
راهش كمي معلوم شد ولي صبر كنيد اون جلوي اتاق خودش نبود به دور اطراف خودش تا جاي كه ميتونست نگاه كرد اونجا...اونجا شبيه يك قبرستان بود
صداي خنده اي اومد...
ها...ها..ها...ه...ااااااا...ها....
استرجس ديگه واقعا ترسيده بود اون درحالي كه تمام وجودش ميلرزيد به طرف صدا برگشت

نه...!!!!!
اون ولدمورت بود
ها....ها...ها....ه.ا.ا.ا.ا.ا.ا.ه.ه.ه.ه.ه.ه
اون دوباره شروع كرد به خنديدن
استرجس سعي كرد خودشو شجاع نشون بده و گفت:
سيروس و دامبلدور كجان؟؟؟
ولدمورت جواب نداد و در عوض تبديل به الستور مودي شد
اااااا.....
استرجس در حالي كه تعجب كرده بود گفت:الستور سيروس و .......
الستور مودي قبل از اينكه جواب اونو بده تبديل به كوييرل شد
اااي ي ي ي ي ي بابا!!!!!
استرجس:الستور چي شد چه بلاي به سرش اوردي!!!!
اونم تغيير كرد و به...........
استرجس .... استرجس پاشو بابا.......
نه.......
پاشو بابا...
صداي از راه دور اورا به پاشودن فرا ميخوند....
اون يكدفعه از جاش بلند شد
سيروس و آلبوس جلوي اون استاده بودن آلبوس ناهي به صورت عرق كرده اون انداخت و گفت:
بسه ديگه خواب بودي
استرجس نگاهي به دورورش انداخت و ديد توي اتاقش هستش ........
استرجس سرخ شد و گفت:
اي بابا ببخشيد....
آلبوس و سيروس خندشون گرفت ...
سيروس:پاشو بابا صبح شده بريم پايين صبحانه بخوريم....
......
بدين ترتيب اونا به سمت آشپرخونه حركت كردند......

ادامه ندارد......

-----------------
منتظر نقد قشنگتون هستم

خب اينجا ديگه خانه شماره 12 نيست!...بايد نقد بشه چون جايي براي نقد شدنه!

خب پستت رو اگر از نگاه خوابيولوژيكي!(خواب) نگاه كنيم نمايشنامه قشنگي بود!
ولي خب اگر در آخر خواب نبود كه خب نمايشنامه قشنگي نميشد.ولي تك نمايشنامه خوبي بود!(تك نمايشنامه=نمايشنامه اي كه ادامه ندارد!)

بعضي قسمتها شكلك هاي خوبي استفاده نكرده بودي مثل اون تيكه ولدمورت...پس روي شكلك ها دقت بكن.پيشنهاد ميكنم اون صحنه نمايشنامه رو بيار جلوي ذهنت بعد ببين مثلا در اينجا ولدمورت به كدوم شكلك نزديك تره...اگر به اينا نزديك نيست شكلك هاي ادامه رو ببين اگر باز نبود اصلا نزني بهتره تا اينكه شكلك خوبي نزني....ولي در كل پيشنهادم اينه كه وقتي شكلك هاي معمولي رو نميبيني ديگه از شكلك استفاده نكن.
در كل اين مشكلت بود و مشكل ديگه اي نداشتي.

*دامبلدور*


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۲۶ ۰:۰۰:۳۷

عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


**همانند يك سفيد اصيل بنويسيد!**
پیام زده شده در: ۱۱:۴۳ یکشنبه ۱۱ دی ۱۳۸۴
#84

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
ممنون از نقدتون
------------------------
***در درمانگاه مادام پامفری***
مک گونگال دم درو در حالی که مضطرب بود، به ریموس و هاگرید گفت:
-" اوه...ریموس...
ریموس متعجب:" یعنی دروغ نمیگه؟؟؟
هاگرید که کلافه بود:" نه، من خودم میرفتم پیشش! مینروا حالا چی میشه؟؟
مک گونگال در حالی که نگاهی اندوه بار به تخت آنیتا انداخته بود، گفت:
-" نمی دونم؛ ضربه ی بزرگی بهش خورده.
ریموس:
-" برای چی؟؟ ما هممون به سوروس یه کمی شک داشتیم..
از سوی تخت آنیتا، صدای ضعیف و کم توان با بغضی در گلو گیر کرده گفت:
-" چون من سوروس رو خیلی دوست داشتم....خدای من....
و بغضش شکست. مک گونگال در حالی که به اتفاق بقیه به طرف تخت آنیتا روان بود با ناراحتی گفت:
-" اوه، دوشیزه دامبلدور....لطفا خودتون رو ناراحت نکنید....
هاگرید در حالی که دستمالی را از جیبش در آورده بود و فین صدا داری کرد، گفت:
-" راست میگه، براش مثل عمو بود......
آنیتا ناراحت گفت:
-" شما از کجا میدونید که سوروس ....پدر منو.....اصلا کسی دیده؟؟
ریموس در حالی که متاثر و متعجب بود گفت:
-" هری....اون شاهد همه چیز بوده
چشمان آنیتا گرد شد و با حرکتی سریع نشست روی تخت و خواست برود و گفت:
-" خانم مک گونگال، قطار حرکت کرده؟؟؟
مک گونگال در حالی که دستش را روی شانه های آنیتا گذاشته بود گفت:
-" نه دوشیزه....
اما آنیتا مهلت نداد و از زیر دستان مک گونگال جا خالی داد و به طرف در دوان دوان شروع به حرکت کرد. هاگرید داد زد:
-" نرو، آنی....کجا میری؟؟؟
آنیتا داد زد:
-" اون همیشه....... با عمو لج بود......
و در را بشدت به هم زد. باد شدیدی می وزید. او دوان دوان به سمت در خروجی رفت. وقتی به حیاط رسید، دید هیچ کسی در آنجا نیست. با عصبانیت دستانش را به روی شقیقه اش گذاشت و بعد از چند لحظه، دستانش را در دهانش گذاشت و سوتی کشید. صدای سوت مثل هیچ سوتی نبود؛ گویی صدا در عمق وجود انسان، نفوذ میکرد.
لحظه ای نگذشته بود که تک شاخی زیبا در ابتدای جنگل ممنوعه، دیده شد و با سرعت به سمت آنیتا رفت ، و او با حرکتی سریع بر روی تک شاخ پرید و در گوش تک شاخ، زمزمه ای کرد. تک شاخ چرخی زد و بی صدا، همچون باد، به طرف قطار سریع السیر هاگوارتز رفت. چنان سرعت زیاد بود که آنیتا نمیتوانست چشمانش را باز نگه دارد. لحظه ای چشمانش را باز کرد و داد زد:
-" لعنت......همه سوار شدن...
و به زبانی نامفهوم به تک شاخ چیزی گفت. سرعت تک شاخ چنان زیاد شد که آنیتا حتی نمیتوانست صدای باد را در گوشهایش بشنود. بعد از لحظه ای قطار دیده شد و سرعت تک شاخ شروع به کاهش کرد. صدای سوت قطار شنیده میشد که آنیتا به قطار رسید و به سرعت به روی پله های قطار رفت و در قطار را باز کرد. قطار شروع به حرکت کرده بود.آنیتا عصبانی از تک تک واگن ها گذشت و هر بار که به کوپه ای میرسید، با نگاهی خشمناک، افراد متعجب آن را از نظر میگذراند. هنوز شش واگن را رد کرده بود که در جلوی کوپه ای ایستاد؛ چرا که صدایی آشنا را شنید.
-" ممکنه دختر دامبلدور باشه....
-" اصلا امکان نداره، آخه دامبلدور که بچه نداره...
-" آخه تو از کجا میدونی؟؟
-"ولی.....
-" ولی نداره، ران با اینکه برادر خنگی برای منه، ولی راست میگه، ما از کجا می دونیم که نداره؟؟؟!!!
-"جینی راست میگه، هاگرید و مک گونگال اونو میشناختن، اون حتی اسنیپ رو هم ........
در همان حال، صدایی خشمناک گفت:
-"پروفسور اسنیپ، هری!!!
هری در جا خشکش زد واحساس کرد که صدای دامبلدور را شنیده، ولی وقتی به در کوپه نگاه کرد، آنیتا را دید!!!
---------------------------
می گم بابایی، اگه نظرتون راجع به این داستان خوبه و آینده ی روشنی رو براش میبینید،
نظرتون راجع به اینکه توی قسمت داستان نویسی واردش کنم، چیه؟؟؟
ممنون می شم!!


خب موضوع جالبيه كه مثل اينكه بعد از خوندن كتاب به ذهنت افتاده...ولي من باي به كار بردنش در رول پليينگ سايت مخالفم!....چون بدبختانه شخصيت هاي سايت مرده نيستند و همه زنده هستند و بر فرض تو نميتوني شخصيت من رو مرده در نمايشنامه هات به حساب بياري و اين اولا كار من رو خراب ميكنه و دوما ديگه خيلي سايت رو به كتاب نزديك ميكنه!!!
در رول پليينگ سايت سعي ميشه يه چيزي متفاوت از كتاب باشه ولي با ريشه هايي از كتاب!...مثلا نميشه ولدمورت و اسنيپ در رول پليينگ سايت خوب نيستند و اين ريشه از كتاب داره!...ولي اينكه دامبلدور رو مرده فرض كنيم منو مجبور ميكنه كه شناسم رو برم بدم يه شناسه ديگه بگيرم!!!...يا حالا هر كس ديگه اي!


در كل تقريبا در سطح پست قبليت بود با اين تفاوت كه تيكه هايي كه جالب نبود مثل ««نه پدر.....این نامردیه»» رو حذف كردي و نمايشنامت از اين لحاظ بهتر شد...يعني ميشه گفت ديالوگهات يه خورده يه خورده بهتر شد ولي در همون سطحه...البته سطحش كه خوبه...مقايسه اي گفتم!


يه پيشنهاد هم دارم!...در اين نمايشنامت قبل از ديالوگها دو علامت -" رو گذاشتي!...به نظر من خط فاصله - باشه خيلي بهتره!...سعي كن نمايشنامه از شلوغي در بياد!...نبايد طوري بشه كه كسي كه داره ميخونه از شلوغيش اعصابش داغون بشه و حوصلش سر بره!

به هر حال در كل پست خوبي بود!

نمره از 100 »»» 73...يعني خوب!
**دامبلدور**


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۱۳ ۱۱:۴۴:۰۲

منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: **همانند يك سفيد اصيل بنويسيد!**
پیام زده شده در: ۱۳:۰۵ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
#83

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
فکر میکنم حالا باید داستانی رو که توی ذهنم بود رو پیاده کنم.
------------------------------------------------------------------
ادامه ی کتاب 6 هست.
----
هری از این فکر که هنوز عشقی در دنیا هست، خوشحال شد. مردم کم کم داشتند میرفتند ولی صدای شیهه ی تک شاخی مردم را در جایشان میخکوب کرد. نگاه همه به طرف جنگل ممنوعه بود.
صدایی دخترانه فریاد زنان میگفت:"پــــــــــــــــــــدر.......پـــــــــــــــــــــــــدر......"
هری و ران نگاهی متعجب به هم انداختند و ناگهان تک شاخی زیبا همراه با دختری بر روی آن که شنل قرمز و طلایی اش در باد موج میخورد و باد چنگ در موهای کوتاه دختر می انداخت، پدیدار شد.همه منتظر بودند تا ببینند چه اتفاقی خواهد افتاد.
تک شاخ و سوارش به آرامگاه نزدیک شدند و دختر با صدایی ، تک شاخ را متوقف کرد. تک شاخ شیهه ای کشید و بر روی دو پا بلند شد. هری نگاهی به صورت خیس دختر انداخت. سوار، با جهشی خود را از روی تک شاخ به پایین انداخت و
داد زد:" هاگریـــــــــــــد............هاگریـــــــــــــد...
و در حالی که اشک ها را از روی صورتش پاک میکرد به طرف هاگرید که سرش را پایین انداخته بود رفت. وقتی به جلوی هاگرید رسید با دستانش جلوی کت مندرس هاگرید را گرفت و
با فریادی آمیخته با التماس گفت:" هاگرید....راستشو بگو، پدرم واقعا مرده؟؟؟
هاگرید در حالی که دستش را روی شانه ی دختر گذاشته بود
با ناله گفت:" متاسفم آنیتا....وقتی ما رسیدیم اون....اون مرده بود..........
و اشاره ای به مقبره ی سفید کرد. آنیتا با حالتی زار و نزار زمزمه کرد:" نه.......نه.....حقیقت نداره....
و به سمت مقبره ی سفید رفت و با التماس میگفت:
" نه پدر.....این نامردیه.....این انصاف نیست........
وقتی به مقبره ی سفید رسید، دستی به روی سنگ سفیدش کشید و برای مدتی سرش را روی سنگ گذاشت.
در همان حین ران به هرماینی گفت:" یعنی....یعنی....اون...؟؟
هرمیون با تعجب گفت:" نمی دونم ....یعنی واقعا؟؟؟؟
هری آن دو را به سکوت دعوت کرد و گفت:"احتمالا!
آنیتا یکباره سرش را از روی سنگ برداشت و با عصبانیتی غیر قابل وصف گفت:
" کی پدر منو کشت؟؟
اما کسی جواب نداد.
داد زد:" کی پدر منو کشت؟؟؟
مک گونگال جلو آمد و با آرامش گفت:" دوشیزه دامبلدور، لطفا آرامش.......
اما آنیتا اجزا اتمام حرف مک گونگال رو نداد و شتابان به سمت هری رفت. در حالی که یقه ی ردا ی هری را محکم چسبیده بود با خشم پرسید:
-"کی پدر منو کشت آقای پاتر؟؟؟
هری در حالی که سعی می کرد یقه ی خود را از دستان آنیتا آزاد کند؛ به جنی و ران و هرمیون اشاره کرد که آروم باشند.
آنیتا سر هری داد کشید:" آقای پاتر...میگی یا....
هری خیلی تعجب کرده بود چون آنیتا پاتر رو مثل اسنیپ تلفظ کرد و داد زد:" اسنیپ...
آنیتا هری رو ول کرد و سرش را چرخاند و با تعجب گفت:
-" کجاست سوروس؟؟
هری با عصبانیت گفت:" پیش اربابش، ولدمورت...
آنیتا با تعجب گفت:" تام؟؟؟
هری داد زد:" همه بدونید، سوروس اسنیپ قاتل دامبلدوره!!
آنیتا با چشمانی گرد گفت:" راستشو بگو. سوروس قاتل نیست!!!
هری رفت جلوی آنیتا و آروم و با خشم گفت:
-" اتفاقا چرا!!
آنیتا در حالی که اشک در چشمانش جمع شده بود، با حالتی زار گفت:" نهههههههههههههه....
و با غش کرد.
--------------
ادامه بدم یا نه؟؟؟

داستان جالبي بود!.....ميتونم بگم كه از ديالوگهاي خوبي استفاده كردي!
ولي در بعضي موارد مثل اينكه آنيتا با زجه و گريه ميگه««اين نامرديه!!»» يه خورده نامعقول بود!
ولي در كل اينكه دامبلدور هم دختر داشته باشه فكر بدي نيست و قبلا هم بهت گفتم كه سوژه جالبي ميسازه!
به هر حال اينم خودش يه سوژه نو و جالبه كه نميتونم چيزي در موردش بگم..چون واقعا خوبه!
ولي يادت باشه كه روند قديمي سايت جادوگران رو هم ادامه بدي...يعني فقط از روي كتاب ننويسي!!...اين خيلي مهمه!...يعني منظورم اينه كه به مسائل كتاب خيلي تكيه نكن....ميتونه مسائل جديدتر بسازي...ولي نه اينكه مسائل كتاب رو تغيير بديا!!!
ادامش بده!

نمره از 100 »»»»»» 70 يعني متوسط مايل به خوب
**دامبلدور**


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.