... روز سختی بود ، بارتی کراوچ دنبال راهی برای صالح شدن می گشت .
همینطور در خیابان ها راه می رفت ، هدف خاصی از مقصد نداشت ... ولی راه خانه را در پیش گرفته بود . به خانه رسید وارد شد .
گابریل همسر وفادارش همچون همیشه قهوه بدست جلو آمد و قهوه را روی میز نهاده و ردایای بارتی را از تنش در آورد .
سلام و احوال پرسی همچون همیشه و قهوه خوردن بارتی همچون گذشته .
پس از کمی وقت گذرانی به سمت آشپزخانه رفت و رو به گابریل گفت :
- گابریل ... گابریل ... گابریــــــــــــــــــــــــــــــــــــل !
- ها ؟ ها ؟ ها ؟ چیه ؟ چته ؟ چیکار می کنی ؟
- ول کن این حرفا رو ! راستش من می خوام صالح بشم !
- چی ؟ صالح بشم دیگه چه صیغه ایه ؟
- باو ، این دامبل یه کلاسایی گذاشته و از اونجایی که من با پرسی رقابت زیادی دارم می خواستم به دامبل نزدیکتر بشم و می خوام بدونم چجوری می تونم صالح بشم تا دامبل منو بپذیره
گابریل نگاهی به
صورت به بارتی کرد و سپس شروع به خندیدن کرد .
گابریل همینطور می خندید و بارتی هر لحظه به
شکلک شباهت بیشتری پیدا می کرد !
ناگهان بارتی به مافوق عصبانیت رسید و چوبدستی ای که در دستانش با آن بازی می کرد را بر فرق گابریل فرود آورد و گابریل با جارو و قابلمه به دنبالش افتاد .
...
پس از چندین ساعت ، بارتی و گابریل در کتابخانه ی عمومی هاگزمید زیر تلی از کتاب های آسلاماتیک و بی ناموسیسم گم شده بودند که ناگهان گابریل همچون فاتحان جنگ از زیر کتب بیرون پرید و فریاد زد :
- یافتم ! یافتم
تمامی افرادی که در کتابخانه بودند به سرعت به سمت او بازگشتند و او نیز دیگر حرفی نزد !
...
بارتی پشت گاز ایستاده بود و با چوبدستیش در حال هم زدن دیگی بود که موهای مختلفی در آن بچشم می خورد .
گابریل از آن سمت آشپزخانه فریاد زد :
- ماده ی براق کننده و سفید کننده هم حاضره ، چقدر دیگه این ریش های بوقیت درست می شن ؟
- زیاد طول نمی کشه ! تقریبا آماده اس
- ولی بعد از اینکه تو ریش دار بشی چجوری می خوای ...
- نگران نباش عزیزم
یه کاریش می کنم !
- باشه
بارتی دوباره به هم زدن پرداخت و گابریل هم دو شیشه پر از موادی را که گفته بود آورد و جلوی او قرار داد .
پس از مدتی بارتی نگاهی به دیگ کرد و زیر آن را خاموش کرد ! ریش ها را از آن بیرون کشید و رو به گابریل گفت :
- دیگه وقتشه ! آماده ای ؟
- من ؟ من چرا آماده باشم ؟ تو می خوای ریش دار بشی
- آره ، راست می گی یادم رفته بود
ریش ها را به سمت صورتش برد و ریش ها صورتش را جذب کردند !
به سرعت به سمت آیینه دوید و ریش ها قهوه ای کمرنگ که همرنگ با موهایش بودند را صاف کرد و فریاد زد :
- عالی شد ! گابریل بیا ببین چطوره ؟!
- ... خوشگل شدیا ، اگه می دونستم ریش انقدر بهت میاد از اول می گفتم ریش بذاری
... بارتی :
...