wand

روزنامه صدای جادوگر

wand
مشاهده‌کنندگان این تاپیک: 2 کاربر مهمان
پاسخ: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
ارسال شده در: پنجشنبه 17 مهر 1404 13:11
تاریخ عضویت: 1403/06/16
تولد نقش: 1403/06/16
آخرین ورود: شنبه 24 آبان 1404 11:24
از: دست شما!
پست‌ها: 41
آفلاین
با سلام و اینا!
لطف میکنید دسترسی گروه ریونکلاو رو به این سامورایی بخت برگشته برگردونید ؟!

***

انجام شد.
خوش برگشتی

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط هری پاتر در 1404/7/18 8:05:43
برای یه سامورایی همه جا ژاپنه!


My eyes tell me that you are the same person as before
but my soul does not accept this
پاسخ: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
ارسال شده در: دوشنبه 14 مهر 1404 21:25
تاریخ عضویت: 1404/04/20
تولد نقش: 1404/04/20
آخرین ورود: امروز ساعت 06:03
از: جایی بین خیال و واقعیت
پست‌ها: 182
ارشد ریونکلاو، ساحره سرشمار
آفلاین
نام و نام خانوادگی: لیلی لونا پاتر

گروه: ریونکلاو

پاترونوس: روباه

بوگارت:
بوگارت لیلی خودشه! ولی نه خود خودش، خود مرگخوارش! لیلی وقتی با بوگارت مواجه میشه، برعکس ادمای دیگه، خودشو میبینه در حالی که علامت مرگخواران روی دستش داغ گذاشته شده و خنده ای شیطانی به لب داره. بزرگترین ترسش فقط داشتن هویت مرگخوار نیست، بلکه به خاطر ترس اسیب زدن به دیگران، به خصوص دوستان و نزدیکانشه!

حیوان خانگی:
لیلی یه ماده جغد برفی داره، پدرش به عنوان هدیه، قبل از رفتن به هاگوارتز براش گرفت. اون با اینکه اولش قصد داشت یه گربه براش بگیره، ولی به خاطر شباهت زیادش به هدویگ، یاد جغد سابقش افتاد و این ماده جغدو براش خرید. حتی به خاطر این شباهت، اسم اون جغد رو هم به یادش هدویگ گذاشتن!

سرگرمی ها و علایق:
لیلی عاشق کتاب خوندنه! اون اکثر اوقات فراغتش رو یا با دوستاش میگذرونه، یا با کتاب! اصلا هر وقت خواستی پیداش کنی از کتابخونه شروع کن! تخیل قویی داره و ممکنه ساعتها توی تفکراتش غرق بشه. کیک شکالاتی، توت فرنگی و یه جور شکلات ماگلی به اسم نوتلا جزو خوراکی های مورد علاقشه.

ویژگی های شخصیتی:
لیلی دختر ارومیه و کمتر کسی عصبانیتشو دیده. ولی خب اگه عصبانی بشه... خلاصه که اتفاقات جالبی نمیوفه.
ادم درونگرایی نیست ولی برونگرا هم نیست! بر خلاف چیزایی که اکثریت فکر میکنن با اینکه ادم شیطونی هم نیست ولی به موقعش هم شیطنت های خودشو داره که این رو هم کمتر کسی به چشم دیده!

ویژگی های ظاهری:
دختری با قد معمولی نسبتا بلند، موهای قهوه ای-نارنجی و چشمان سبز زمردی. اکثر کسایی که مادربزرگش رو دیدن معتقدن که شباهت زیادی بهش داره.

زندگی نامه:
لیلی کوچکترن دختر هری پاتر و جینی ویزلی، در خانواده ای پنج نفره به دنیا امد و کودکی اش پر هیجان و شادی را سپری شد. از همان کودکی، با وجود سن کمش، به یک خوره کتاب واقعی تبدیل شد و عشق او به کتاب بیشتر از هر بازی و سرگرمی دیگر بود.او ساعتها میتوانست بدون ذره ای خستگی، غرق در صفحات کتاب شود و در دنیای دیگری زندگی کند.
وقتی به هاگوارتز رفت و با دستانی امیخته با ترس و اشتیاق، کلاه گروهبندی، را بر روی سرش گذاشت، دوراهی سختی را بر سر راه کلاه گذاشت، شجاعت گریفیندور یا ذکاوت ریونکلاو؟ برخلاف تصور اکثریت، کلاه او را به ریونکلاو فراخواند. جایی برای شکوفایی ذهن پویا و کنجکاوی فراوانش.
ولی این تازه شروع زندگی لیلی بود....

-------------
(درخواست ویرایش)


***

انجام شد.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط هری پاتر در 1404/7/15 16:26:28

Only Raven

تصویر تغییر اندازه داده شده
پاسخ: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
ارسال شده در: یکشنبه 13 مهر 1404 01:48
تاریخ عضویت: 1404/06/21
تولد نقش: 1404/07/14
آخرین ورود: دیروز ساعت 16:31
از: بارو(the Barrow)
پست‌ها: 18
آفلاین
نام: رونالد.
نام میانی: بیلیوس.
نام خانوادگی: ویزلی.
پاترونوس: سگ جک راسل تریر.
بوگارت: عنکبوت قولپیکر.
حیوان خانگی: موشی به اسم خال‌خالی.
علایق و سرگرمی‌ها: شطرنج جادویی؛ کوییدیچ؛ خوردن.
· اجتناب و تنفرات: زیر سایه بودن، عنکبوتها، داشتن وسایل دست دوم.
· ویژگی‌های شخصیتی: وفا داری؛ شجاعت؛ شوخ‌طبعی؛ زودرنجی.
· ویژگی‌های ظاهری: قدش بلندتر از حد متوسط است؛ موهای قرمز روشنی همانند دیگر اعضای خانواده ویزلی دارد؛ چهره‌اش پر از کک و مک است؛ بینی‌اش بلند و کشیده است؛ هیکلش هم لاغر اما قوی است.
· زندگی‌نامه: رون در ۱ مارس ۱۹۸۰ در یک خانواده‌ی اصیل‌زاده اما کم‌بضاعت جادوگر به دنیا آمد.
او ششمین پسر از هفت فرزند آرتور و مالی ویزلی است.

در سال ۱۹۹۱ به هاگوارتز رفت و در گروه گریفیندور قرار گرفت.
در اولین سفر با قطار هاگوارتز با هری پاتر آشنا شد و به بهترین دوست او تبدیل گردید.

او در طول هشت سال تحصیل و ماجراهایش، در تمامی نبردهای مهم علیه لرد ولدمورت حاضر بود، از جمله نبرد وزارت سحر و جادو، نبرد برج نجوم و نبرد نهایی هاگوارتز.

پس از جنگ، برای مدتی به عنوان آئورور در وزارت سحر و جادو کار کرد و سپس به برادرش جورج در مدیریت فروشگاه شوخی‌های ویزلی پیوست.

او در نهایت با هرماینی گرنجر ازدواج کرد و صاحب دو فرزند به نام‌های رز و هوگو شد.

***


تایید شد.

مرحله بعد: از استادت بپرس چه کسی رو قراره در پاتیل درزدار ملاقات کنی تا برای ورود به کوچه دیاگون راهنماییت کنه.
فراموش نکن همزمان می‌تونی در شهر لندن فعالیت کنی و بعنوان جادوگر دسترسیت به میدان مرکزی جادوگران و ویزنگاموت باز شده.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط هری پاتر در 1404/7/14 16:52:15
دلت برای مرده‌ها نسوزه؛ دلت برای زنده‌ها بسوزه و از همه بدتر؛ برای کسانی بسوزه که بدون عشق زنده‌اند.
پروفسور دامبلدور.
پاسخ: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
ارسال شده در: یکشنبه 6 مهر 1404 19:57
تاریخ عضویت: 1404/06/27
تولد نقش: 1404/07/06
آخرین ورود: یکشنبه 6 مهر 1404 20:22
پست‌ها: 2
آفلاین
نام و ونام خانوادگی : نیکولا دادورث؛
از بدو تولدم فقط میدونستم که اسمم نیکه. با اسم کاملم تو نامه هاگوارتز آشنا شدم و برا همین خیلیا حتی تلفظ دقیقش رو نمیدونن.

لقب : نیکِ نقره‌ای. چرا؟ خودتون متوجه میشید.

نژاد : پدر و مادرم جادوگر بودن؛ پس من یه اصیل‌زاده ام. ولی خب تا قبل از گرفتن نامه هاگوارتز هیچ اطلاعی ازش نداشتم.

چوب‌دستی : یه چوب 18 سانتی با چوب درخت کاج و هسته‌ خونِ تک‌شاخ.

پاترونوس : تک‌شاخ. بار اولی که اجراش کردم، خودم هم متعجب شدم که چرا باید این موجود تا آخر عمر از رگ گردنم هم بهم نزدیک تر باشه. ولی کاریش نمیشه کرد دیگه. هرچقدر از یه چیزی فرار کنی بیشتر سمتت میاد.

بوگارت : شاید براتون هیجان‌انگیز باشه که منفجر شدن مغزتون رو جلوی چشماتون ببینید. یا جالب باشه دیدن خودتون به صورت انعکاس، طوری که تو آینه میبینید؛ انگار که یه دونه دیگه از شما دقیقا جلوتون حضور داره. ولی برای من، همین شده ترس همیشگی‌م بعد از اون نفرین لعنت‌شده. هر لحظه نگرانم از شدت افکار هجوم آورده شده به مغزم، جمجمه ام ترک برداره و مغزم متلاشی شه. پس اولین صحنه ای که از بوگارت دیدم، خودم بودم و چند ثانیه بعدش مغزم منفجر شد. خیلی تلاش کردم راهی برای مقابله باهاش پیدا کنم و دوست‌همیشگیم اینجا هم به دادم رسید. هندزفری مشکی‌‌م.

حیوان خانگی : بچه‌ها تو یتیم‌‌خونه اجازه نداشتن حیوون خونگی داشته باشن؛ برا همین موقع ورودم به هاگوارتز هم علاقه‌ای به داشتنش نداشتم. بعد ها یه دلیل دیگه هم اضافه شد به علاقه نداشتنم. حیوانات هم افکار دارن و هر فکری با توجه به صدایی که ما ازشون میشنویم، به صورت پشت سر هم شنیده میشه. طاقت فرساست که حتی وقتی یه گربه ساکته، شما صدای میومیو کردنش رو بشنوین. بالاخره اونم فکر میکنه!

سرگرمی ها و علایق : برای کادوی تولد 8 سالگیم تو یتیم‌خونه ، یه ام‌پی‌تری‌پلیر و هندزفری مشکی هدیه گرفتم. بهترین وسیله ماگلی ای بود که میتونست فاصله بین من و بچه‌های دیگه رو منطقی و قابل درک جلوه بده. البته شما هم میدونید که برای یه بچه تو یتیم‌خونه کوچیک‌ترین شئ‌ای که مال خودش میشه، حکم باارزش ترین وسیله‌ رو براش داره! پس موسیقی همیشه موردعلاقم بوده و هست. کنار قطعه های پیانو کتاب خوندن هم میچسبه.
و چاقوها همیشه بابت برق روشون جذبم میکنن. وسایل جالبین. اگه خیلی کند باشن عذاب میدن تا ببرن و اگه تیز باشن حتی کاغذ رو هم به راحتی میبرن. بازی باهاشون همیشه جزء سرگرمی‌هام بوده، حتی تو یتیم‌خونه... چاقوها باعث جدایی من از باقی بچه‌ها بودن. البته به جز اون، بازی با آتیش رو هم نباید فراموش کرد.
بعد از اون نفرین به‌نظر جذاب هم، جنگل ممنوعه شد جز قشنگ ترین مکان ها برای من. برای بقیه ترسناک بود و حق داشتن! ولی من حتی نزدیک شدن حیوانات رو هم از روی صدای افکارشون میتونستم حس کنم؛ چه برسه به نزدیک شدن آدم! برای همین نه تنها هیچ ترسی نمیتونست باعث دور شدن من از اون فضا بشه، بلکه تبدیل شد به محل آرامشم. آدم و موجودِ زنده‌ی کمتر، مغز ساکت‌تر، آرامش بیشتر. البته به جز جنگل ممنوعه هرجایی که خالی از انسان باشه جای قشنگیه. زمین کوئیدیچ، بخش ممنوعه کتابخونه، دستشویی مارتل و ...
هم صحبتی با روح‌های هاگوارتز هم دوست‌داشتنیه. شاید براتون سوال بشه که چرا؟ ولی دلیلش واضحه. نمیتونم افکار ارواح رو بخونم. برای همین تا وقتی مارتل شروع به صحبت نکنه، دستشویی همیشه خالی از صداست.

اجتناب و تنفرات :
هرچقدر که از جای خلوت و دور از آدم خوشم میاد، همونقدر هم از جای شلوغ و پر از موجود زنده بیزارم. آخه چقدر یه آدم میتونه افکار مختلف رو بشنوه و روانی نشه؟ رفتن به تالار بزرگ همیشه برام کابوس بوده؛ حتی هندزفری‌م هم اونجا دیگه اثری نداره...
همین‌طوریش هم برای آدم‌های عادی شنیدن اون‌همه سروصدا اذیت‌کننده هست؛ شما فرض کن شنیدن افکار هم بیاد روش! برای همین همیشه سعی میکنم تنها غذا بخورم یا حداقل وقتی که آدم‌های کم‌تری هست، برم. همیشه هم از مراسمات بزرگ فراریم. کلاس های هاگوارتز هم اذیت کننده‌اس و تا جایی که بتونم می‌پیچونمشون. ولی خب گاهی نمیشه ازشون فرار کرد.
شاید دروغ شنیدن و دیدن تظاهر برای شما که متوجه حقیقت ماجرا نیستید اونقدر اذیت کننده نباشه که ازشون متنفر باشید. ولی برا منی که میتونم ذهن فرد مقابلم رو بخونم... میدونید دیگه!

ویژگی‌های ظاهری : موهای لخت نقره‌ای رنگم همیشه اولین چیزیه که به چشم میاد.(حالا معلوم شد چرا نیکِ نقره‌ای؟) چشم های کشیده مشکیم هم اصولا زیر موهام پنهان میشن. اما حتی خودتون هم دوست ندارید چشم هایی که از شدت بی‌خوابی خون افتادن و خمار ان رو ببینید. بهتون قول میدم صحنه ترسناکیه. (خودمم کم تو آینه بهشون نگاه میکنم.) پسر بچه که بودم قد کوتاه و جثه ریزتری نسبت به هم سن‌وسال‌هام داشتم. ولی به مرور زمان زندگی تو هاگوارتز بهم ساخت! الان با قد 181 و یه هیکل خوش‌فرم و البته همراهیِ موهای نقره‌ایم، جز افرادی محسوب میشم که خیلی تو چشمه. لبخند؟ نه معلومه که نمیزنم. ولی اگه احیانا دیدید که لبخند رو لبامه، اون لحظه مطمئن باشید که خیلی خوشحالم. این حتی از چال گونه ای که روی سمت راست صورتم میوفته هم مشخصه‌.
یه کپ مشکی همیشه رو موهامه که کمتر جلب توجه کنه و همیشه هم با سویشرت مشکی یا هودی مشکی ست میشه.. ترکیب رنگ ها و هم‌خونی بینشون واقعا برام مهمه. تنها تضادی که این بین هست قرمزی بیش از حدِ سفیدیِ چشمامه.

ویژگی‌های اخلاقی : از چشم بقیه منزوی و گوشه‌گیرم؛ شاید حتی فکر کنن که نمیتونم با کسی ارتباط بگیرم. ولی اینطور نیست. شاید تو یتیم‌خونه فاصله ام با بچه های دیگه زیاد بود ولی خب بخاطر این نبود که من نمیتونستم ارتباط بگیرم. بلکه به خاطر این بود که اون‌ها از تفاوتشون با من اذیت میشدن و برای همین ازم دور میشدن. بعد از ماجرای تک‌شاخ هم دیگه کنار یه عده آدم دروغ‌گو و دورو بودن سخت بود. خوب نیست بشینی کنار یه نفر و با لبخند بهت نگاه کنه و بگه ازت بدش نمیاد ولی تو بدونی که تو ذهنش داره میگه این دیگه چه‌‌جور آدمیه. تو این جور مواقع بدون هیچ شکی حرفی که تو ذهنش داره میزنه رو بیان میکنم و خودش هم از شدت افکار منفیش خجالت‌زده میشه. برا همین درواقع فاصله رو ترجیح میدم. البته نباید این موضوع رو نادیده گرفت؛ معدود افرادی هستن که باهاشون ارتباط خوبی دارم. افکار آروم تری دارن و اهل خیلی حرف زدن نیستن، از مکان هایی که دوست دارم خوششون میاد و چند باری شده که پیش هم نشسته باشیم. بهترینشون آقای تاله؛ پروفسور موردعلاقه من تو هاگوارتز. کنار این آدم‌ها شخصیت حمایت‌گر و مراقبم بیشتر به چشم میاد و همیشه بهشون تو هرچیزی کمک میکنم. خواسته‌های اون‌ها هم مثل خواسته‌های خودم مهم شمرده میشن و حتما برآوردشون میکنم.
بابت استایلی که دارم، چشم‌های قرمزم و فاصله ای که بین خودم و باقی افراد کشیدم هم، چند باری تو افکار بقیه دیدم که به نظرشون مرموز میام! این یه نوع تعریف محسوب میشه. شاید همین چیزا باعث شدن اعتماد به نفسم بالا باشه، به هرچیزی که میخوام برسم و هیچی جلوم رو برای به دست آوردن خواسته‌هام نگیره. حتی کشتن تک‌شاخ و یا نفرین طاقت‌فرسای بعدش. مهم این بود که من زیاد بودن عمرم رو میخواستم و باید بهش میرسیدم. تا وقتی که نیک به چیزی که میخواد نرسه، حتی لازم باشه دنیا هم باید متوقف بشه.
شما دیدید تاحالا با کسی که با چاقو بازی میکنه و حرکت آتیش رو کنترل میکنه، بدون دخالت دستش، بد رفتار کنن؟ به این جور آدم ها چی میگن؟! شَر؟ بهتره مراقب خودتون باشید به هرحال. رفتار با من مثل راه رفتن رو لبه چاقو میمونه. ممکنه کند باشه و بتونید به آرومی راه برید روش و چیزیتون نشه؛ ممکنه تیز باشه و با اولین قدم پاتون رو به دونصف تقسیم کنه.

زندگی‌نامه :وقتی نوزاد بودم پدر و مادرم میمیرن و همسایه هاشون من رو به یتیم خونه ماگل‌ها میفرستن که از کارهای پدر و مادرم فاصله بگیرم و دنیای جادوگری سراغم نیاد؛ ولی خب نامه هاگوارتز تو هرجایی جادوگرهارو پیدا میکنه. برا همین بعد تولد 11 سالگیم نامه رو به طرز عجیبی گرفتم. مشغول بازی کردن با آتیش بودم که از شومینه افتاد پایین و خب اگه من اونجا نبودم میسوخت. تا وقتی نامه رو نگرفته بودم از اسم واقعیم هم خبر نداشتم و نمیدونستم پدر و مادرم کی بودن و تا قبل مرگشون چی کار میکردن. بعد از گرفتن نامه دعوت، زندگیم کلا تغییر کرد و راهش عوض شد. هیچوقت دوست ندارم راجع به زندگی غیرقابل تحملم تو یتیم‌خونه حرف بزنم و شما هم که نمیتونید ذهن من رو بخونید، پس بهتره راجع بهش نپرسید. همین که الان دیگه همه چیز عوض شده و به جز نفرینی که روم هست، موضوع اذیت کننده دیگه ای گردنم رو نگرفته، راضیم. از اینجا به بعد رو هم آینده خودش میچینه. همین که از دست مرگ فرار کردم نکته مثبت ماجراست.

یکی بود، یکی نبودِ زندگی من هم اینطوری شروع شد و ادامه داره...

***


تایید شد.

مرحله بعد: از استادت بپرس چه کسی رو قراره در پاتیل درزدار ملاقات کنی تا برای ورود به کوچه دیاگون راهنماییت کنه.
فراموش نکن همزمان می‌تونی در شهر لندن فعالیت کنی و بعنوان جادوگر دسترسیت به میدان مرکزی جادوگران و ویزنگاموت باز شده.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط هری پاتر در 1404/7/6 20:04:20
پاسخ: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
ارسال شده در: یکشنبه 6 مهر 1404 15:48
تاریخ عضویت: 1404/06/21
تولد نقش: 1404/07/14
آخرین ورود: دیروز ساعت 16:31
از: بارو(the Barrow)
پست‌ها: 18
آفلاین
نام: آرتور.
نام خانوادگی: هادسون.
پاترونوس: پلنگ ماده.
بوگارت: جنازه‌ی اطرافیان.
ضاهر: قد بلند، موهای قهوه‌ای روشن، چشم‌های آبی، پوست رنگ پریده.
ویژگی‌های شخصیتی: مرموز؛ مهربان(نظر خودم نیست)؛ باهوش و گاهی هم شوخ‌طبع.
زندگینامه: ندارم

***

معرفی شخصیت باید کامل باشه، در آینده قراره باهاش ایفای نقش کنی! پس چنین چیزی قابل تأیید نیست. پس متاسفانه تایید نمیشه.

در این رابطه استادت باهات در تماس خواهد بود و کمکت می‌کنه تا شخصیت پردازی قوی و خوبی انجام بدی و دوباره برگردی!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط هری پاتر در 1404/7/6 19:55:54
دلت برای مرده‌ها نسوزه؛ دلت برای زنده‌ها بسوزه و از همه بدتر؛ برای کسانی بسوزه که بدون عشق زنده‌اند.
پروفسور دامبلدور.
پاسخ: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
ارسال شده در: جمعه 4 مهر 1404 19:40
تاریخ عضویت: 1404/07/02
تولد نقش: 1404/07/05
آخرین ورود: شنبه 24 آبان 1404 09:47
پست‌ها: 14
آفلاین
نام و نام خانوادگی:امیلی تایلر (Emily Tyler)

پاترونوس: شاهین بحری
نماد سرعت، دقت، هوش بالا و یک شکارچی ماهر. این پاترونوس به‌خوبی با روحیه کنجکاو، هیجان‌طلب، و توانایی امیلی در یادگیری و اکتشاف همخوانی دارد. شاهین بحری همچنین نمادی از دید وسیع و توانایی امیلی در دیدن ورای ظاهر چیزهاست، که با خصلت مرموز او بی‌ربط نیست.

بوگارت: از دست دادن قدرت و کنترل بر خود
بزرگ‌ترین ترس امیلی، از دست دادن کنترل بر جوهر وجودی خود است؛ بر افکار، تصمیمات و شخصیتش. او وحشت دارد که هوش، اراده و توانایی‌اش برای کنترل موقعیت‌ها از دست برود و به یک عروسک خیمه‌شب‌بازی تبدیل شود. مواجهه با این بوگارت، او را به نقطه‌ای از ناامیدی و وحشت می‌رساند که برای امیلی، مرگبارتر از هر خطر فیزیکی است.

حیوان خانگی: ویلو (Willow)،سنجاب جاسوس
ویلو، یک سنجاب چابک با چشمان تیره و نافذ و دمی پرپشت و همیشه متحرک. او به طرز وحشتناکی عاشق شیطنت است و روحیه ماجراجویی او گاهی اوقات از امیلی هم پیشی می‌گیرد. ویلو بسیار باهوش و کنجکاو است و گاهی به نظر می‌رسد مکالمات امیلی را درک می‌کند. او عادت دارد اشیاء کوچک و براق را جمع‌آوری کرده و در گوشه و کنار اتاق یا جیب‌های امیلی پنهان کند. ویلو در موقعیت‌های حساس، مانند جاسوسی یا کشف راه‌های مخفی، به امیلی کمک بزرگی می‌کند؛ او به سادگی از مکان‌های تنگ و غیرقابل دسترس عبور کرده و اطلاعات مورد نیاز امیلی را به دست می‌آورد. رابطه بین امیلی و ویلو فراتر از یک صاحب و حیوان خانگی است؛ امیلی او را یک همکار کوچک و دوست وفادار می‌داند و از استقلال و جسارتش لذت می‌برد. ویلو تنها موجودی است که می‌تواند بدون هیچ ترسی، به حریم شخصی امیلی نزدیک شده و گاهی اوقات با بازیگوشی، او را از افکار عمیقش بیرون بکشد.

سرگرمی‌ها و علایق:

_خواندن و رمزگشایی متون کهن: امیلی تنها به خواندن کتاب‌های معمولی بسنده نمی‌کند. او عاشق غرق شدن در متون باستانی، طومارهای فراموش‌شده و دست‌نوشته‌های مرموزی است که حاوی طلسم‌های گمشده یا اطلاعاتی درباره جادوی سیاه هستند. او تلاش می‌کند با رمزگشایی این متون، به قدرت‌های پنهان یا تاریخچه‌های فراموش‌شده دست یابد.

_کشف مسیرهای پنهان و اتاق‌های اسرارآمیز: هاگوارتز برای امیلی یک نقشه گنج بی‌پایان است. او ساعت‌ها وقت صرف می‌کند تا راهروهای مخفی، اتاق‌های پنهان یا حتی گذرگاه‌های سری که در نقشه‌های رسمی هاگوارتز نیستند را پیدا کند. این اکتشافات اغلب به اطلاعاتی درباره گذشته هاگوارتز یا طلسم‌های قدیمی منجر می‌شوند که امیلی را هیجان‌زده می‌کنند.

_تغییر و ارتقاء طلسم‌های موجود و ابداع طلسم‌های جدید: امیلی به جادوی دفاعی علاقه خاصی دارد، اما نه به شکل سنتی آن. او به جای استفاده صرف از طلسم‌های رایج، به دنبال راه‌هایی است تا با تغییرات ظریف در فرمول‌ها یا حرکات چوب‌دستی، طلسم‌ها را قدرتمندتر، کارآمدتر یا حتی غیرقابل‌پیش‌بینی کند. همچنین، او همیشه در حال تلاش برای ابداع طلسم‌هایی است که هیچ‌کس قبلاً به آن‌ها فکر نکرده است، به‌ویژه طلسم‌هایی که در موقعیت‌های اضطراری یا مبارزات پیچیده به کار می‌آیند.

_بحث‌های تئوریک و فلسفی عمیق: امیلی از بحث‌های سطحی بیزار است. او به دنبال چالش‌های فکری است و از تبادل نظر با اساتید یا دانش‌آموزان باهوش درباره ماهیت جادو، محدودیت‌های آن، اخلاقیات استفاده از قدرت و پتانسیل‌های ناشناخته جادوگری لذت می‌برد. این بحث‌ها فرصتی برای اوست تا دیدگاه‌هایش را عمیق‌تر کند و گاهی اوقات، حتی نظریه‌های جدیدی را کشف کند.


اجتناب و تنفرات:

_کوته‌بینی و بی‌منطقی: امیلی از افراد بی‌فکر و تصمیمات بدون پایه و اساس منطقی بیزار است. او به شدت از بحث با کسانی که حاضر به پذیرش استدلال نیستند، اجتناب می‌کند.

_محدودیت‌های بی‌دلیل: تنفر از هرگونه محدودیت بی‌مورد بر آزادی عمل و فکری‌اش؛ همیشه به دنبال راه‌هایی برای دور زدن قوانین دست‌و‌پاگیر (به شرط عدم آسیب به دیگران).

_تعصب ویکدندگی: با وجود سرسختی خودش، از افرادی که بدون دلیل و منطق بر باورهای غلط خود پافشاری می‌کنند، متنفر است.

_آسیب‌پذیری عاطفی: هرچند ممکن است به کسی اهمیت دهد، از نشان دادن آشکار احساسات یا نیاز به دیگران اجتناب می‌کند، که این ویژگی باعث می‌شود برخی او را «سرد» یا «غیرقابل‌نفوذ» تصور کنند. این در حالی است که او فقط به دنبال حقیقت و کارایی است و از تعارفات بی‌مورد بیزار است.


ویژگی‌های شخصیتی کلیدی:

_ذهن کاوشگر: امیلی صاحب ذهنی همیشه فعال و کنجکاو است که در پی کشف و درک عمیق هر پدیده است. او به سادگی از کنار هیچ سوالی نمی‌گذرد و پیوسته در حال پردازش اطلاعات، ارتباط دادن مفاهیم و جستجو برای دانش نوین است.

_جسارت بی‌پروا: امیلی با شجاعتی ذاتی، هرگز از رویارویی با چالش‌ها و خطرات اجتناب نمی‌کند. او معتقد است که رشد و کشف حقیقی تنها در دل ناشناخته‌ها و با شکستن مرزهای امن میسر می‌شود.

_اراده تسلیم‌ناپذیر: وقتی امیلی هدفی را در ذهن ترسیم می‌کند، اراده‌اش همچون سنگی صلب و نشکن است. او به راحتی از تصمیماتش عدول نمی‌کند و با قاطعیت و پشتکاری مثال‌زدنی، تا رسیدن به مقصد پای می‌فشارد.

_انطباق‌پذیری زیرکانه: با وجود سرسختی و پایداری در اصول، امیلی دارای انعطاف‌پذیری هوشمندانه‌ای است. او می‌تواند خود را با شرایط غیرمنتظره وفق دهد و حتی از تغییرات به‌ظاهر نامطلوب، به نفع خود و اهدافش بهره‌برداری کند.

_هاله ای از رمز و راز: امیلی به ندرت افکار و انگیزه‌های واقعی‌اش را آشکار می‌سازد. این خویشتنداری و ابهام عمدی، هاله‌ای از رمز و راز اطراف او می‌سازد که دیگران را وادار به حدس و گمان می‌کند و همیشه او را یک قدم جلوتر از پیش‌بینی‌ها قرار می‌دهد.

_منطق‌گرای بی‌خطا: هر تصمیم امیلی محصول یک تحلیل دقیق و بی‌نقص است. او تمام جوانب، احتمالات و پیامدها را با ذره‌بین منطق بررسی می‌کند و تنها پس از اطمینان از صحت مسیر، قدم برمی‌دارد.

_استفاده از زبان کنایه: امیلی از بیان مستقیم و تعارفات بی‌مورد بیزار است. او به جای آن، اغلب از جملات کنایه‌آمیز، غیرمستقیم و دوپهلو استفاده می‌کند. این سبک ارتباطی او، نه‌تنها نشان‌دهنده هوش بالای اوست، بلکه باعث می‌شود تنها افراد تیزبین بتوانند به عمق منظور و طنز نهفته در کلامش پی ببرند، و او را مرموزتر جلوه می‌دهد.



ویژگی‌های ظاهری:

_چشمان نافذ و هوشمند: چشمان عسلی او با نگاهی کنجکاوانه، اغلب به دوردست‌ها خیره می‌شود و انگار در حال تجزیه و تحلیل چیزی است.

_موهای بلند و موج‌دار قهوه‌ای با سرکشی طبیعی: موهای پرپشت و مواجش که تا کمرش می‌رسد، غالباً رام‌نشده و با سرکشی خاصی در اطراف صورتش پخش شده‌اند. این تضاد بین شخصیت کنترل‌گر و محتاط او و این «وحشی‌گری» طبیعی موهایش، نمادی از روحیه‌ی پنهان و سرکش اوست. او اغلب موهایش را باز می‌گذارد، گویی حتی در مورد ظاهرش نیز، ترجیح می‌دهد طبیعت خود را به نمایش بگذارد تا اینکه خود را در چارچوب‌ها محبوس کند.

_لبخند کم‌رنگ و مرموز: او به ندرت لبخند می‌زند، اما وقتی لبخند می‌زند، لبخندی کم‌رنگ و مرموز است که تنها افراد نزدیک به او معنای واقعی آن را درک می‌کنند.


زندگی‌نامه:

امیلی تایلر، از تبار یکی از کهن‌ترین و اصیل‌ترین خاندان‌های جادوگری، چشم به جهان گشود. نام «تایلر» در میان محافل جادوگری، مترادف با قدرت، نفوذ و حفظ اسرار باستانی بود. والدین او، هر دو از مقامات بسیار برجسته و رده‌بالا در وزارت سحر و جادو بودند، اما ماهیت دقیق فعالیت‌هایشان همواره در هاله‌ای از ابهام قرار داشت و کمتر کسی از جزئیات آن آگاه بود. آن‌ها افرادی به‌شدت خوددار، باهوش و استراتژیک بودند که این ویژگی‌ها را از همان کودکی به امیلی نیز منتقل کردند.
امیلی در محیطی بزرگ شد که در آن دانش، قدرت و حفظ اسرار خانوادگی از اهمیت ویژه‌ای برخوردار بود. او از همان سنین پایین، در کتابخانه‌های خصوصی خانواده که مملو از نسخه‌های خطی کمیاب و طلسم‌های باستانی بود، به کاوش و مطالعه می‌پرداخت. والدینش، گرچه همیشه درگیر مسئولیت‌های سنگین خود بودند، اما بر آموزش و توسعه فکری امیلی نظارت دقیقی داشتند و او را به تفکر مستقل و به چالش کشیدن هر آنچه که بدیهی فرض می‌شد، تشویق می‌کردند.
وقتی نامه هاگوارتز برایش آمد، انتظاری جز قرار گرفتن در گریفیندور وجود نداشت؛ اما امیلی، گریفیندوری با رگ و ریشه‌ی متفاوت بود. شجاعت او نه‌تنها در جسارت‌های آشکار، بلکه در توانایی‌اش برای حفظ آرامش در مواجهه با ناشناخته‌ها و تحلیل منطقی هر وضعیت نمود پیدا می‌کرد. این تربیت خاص خانوادگی و ذهن کنجکاوش، باعث شد او به سرعت در هاگوارتز برجسته شود. او به دنبال راهروهای پنهان و کتاب‌های ممنوعه بود، نه از سر شیطنت، بلکه برای کشف حقایق عمیق‌تر جادو و گسترش دانشش.
به دلیل ذات مرموز و غیرمستقیمش، برخی او را «سرد» یا «غیرقابل‌نفوذ» می‌دانستند. او به ندرت اجازه می‌داد کسی به افکار یا احساسات واقعی‌اش پی ببرد و این دیوار نامرئی، بخشی از میراث خانوادگی‌اش برای حفظ حریم خصوصی و قدرت بود. اما در پس این ظاهر، دختری سرسخت، باهوش و بسیار وفادار نهفته بود که همیشه به دنبال حقیقت و عدالت می‌گشت، حتی اگر این جستجو او را به مسیرهای تاریک و خطرناک بکشاند. امیلی تایلر، نه‌تنها یک دانش‌آموز برجسته، بلکه وارث اسرار و قدرتی بود که شاید حتی خودش هنوز از تمام ابعاد آن آگاه نبود. او آماده بود تا میراث خانواده‌اش را به روش خودش، با ترکیبی از هوش، شجاعت و مرموزیت خاص خود، ادامه دهد.

***


تایید شد.

مرحله بعد: از استادت بپرس چه کسی رو قراره در پاتیل درزدار ملاقات کنی تا برای ورود به کوچه دیاگون راهنماییت کنه.
فراموش نکن همزمان می‌تونی در شهر لندن فعالیت کنی و بعنوان جادوگر دسترسیت به میدان مرکزی جادوگران و ویزنگاموت باز شده.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط هری پاتر در 1404/7/5 7:38:28
!From a small spark to a blazing flame; with courage and unity, for Gryffindor
پاسخ: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
ارسال شده در: دوشنبه 31 شهریور 1404 16:44
تاریخ عضویت: 1404/06/21
تولد نقش: 1404/07/14
آخرین ورود: دیروز ساعت 16:31
از: بارو(the Barrow)
پست‌ها: 18
آفلاین
نام: آرتور.
نام خانوادگی: لانگباتم.
پاترونوس: پلنگ ماده.
بوگارت: جنازه‌ی اطرافیان.
ویژگی‌های شخصیتی: خیلی خشک و جدیم و بعضی وقت‌ها هم همه به من میگن که خیلی مرموزم.
ضاهر: قد بلند، موهای قهوه‌ای روشن، چشم‌های آبی، پوست رنگ پریده.
سرگرمی‌ها و علایق: عاشق درس خوندنم، دوست دارم همیشه رو موجودات جادویی تحقیق کنم، سرگرمی‌هامم معمولا جستجوه؛ یعنی به اطرافیان میگم که یه چیزی را قایم کنند و من برم جستجوش کنم یا کلاً همه جا را برای هرچی که پیدا کنم جستجو می‌کنم؛ فرقی هم نداره که چی پیدا می‌کنم .
زندگینامه: زندگی خودمو دارم و هیچ فراز و فرودی تو زندگیم نیست تا بخوام تعریف کنم( البته اینا مال از ۱ تا ۱۰ سالگیمه چون که من الان ۱۱ سالمه و خودمم از آینده‌ام خبر ندارم).

***


تایید شد.

مرحله بعد: به تاپیک پاتیل درزدار برو و از یکی از جادوگرانی که در اونجا حضور داره، راهنمایی بخواه تا راه ورود به کوچه دیاگون رو بهت نشون بده.
فراموش نکن همزمان می‌تونی در شهر لندن فعالیت کنی و بعنوان جادوگر دسترسیت به میدان مرکزی جادوگران و ویزنگاموت باز شده.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط ImLordVolderMort در 1404/6/31 16:50:15
ویرایش شده توسط هری پاتر در 1404/7/1 7:42:12
دلت برای مرده‌ها نسوزه؛ دلت برای زنده‌ها بسوزه و از همه بدتر؛ برای کسانی بسوزه که بدون عشق زنده‌اند.
پروفسور دامبلدور.
پاسخ: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
ارسال شده در: یکشنبه 30 شهریور 1404 20:45
تاریخ عضویت: 1404/06/21
تولد نقش: 1404/07/14
آخرین ورود: دیروز ساعت 16:31
از: بارو(the Barrow)
پست‌ها: 18
آفلاین
نام: آرتور.
نام خانوادگی: لانگباتم.
پاترونوس: پلنگ ماده.
بوگارت: جنازه‌ی اطرافیان.
ضاهر: قد بلند، موهای قهوه‌ای روشن، چشم‌های آبی، پوست رنگ پریده.

***

خیلی کوتاهه، معرفی شخصیت بقیه رو بخون! و همینطور فرم معرفی شخصیتی که گذاشته شده رو بخون. باید طبق اون، اطلاعاتی که خواسته شده رو پر کنی.
تایید نشد.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط هری پاتر در 1404/6/31 7:08:17
دلت برای مرده‌ها نسوزه؛ دلت برای زنده‌ها بسوزه و از همه بدتر؛ برای کسانی بسوزه که بدون عشق زنده‌اند.
پروفسور دامبلدور.
پاسخ: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
ارسال شده در: شنبه 29 شهریور 1404 14:50
تاریخ عضویت: 1404/05/09
تولد نقش: 1403/03/15
آخرین ورود: شنبه 29 شهریور 1404 16:08
از: پراویت درایو شماره ۵
پست‌ها: 4
آفلاین
نام : لیلی
نام خانوادگی : پاتر ( اوانز )
مادر هری پاتر
گروه : گریفیندور
چوب دستی : چوب بید و ۲۶ سانتی متر
ویژگی ها : باهوش اما اندکی سر به هوا و البته زیبا
علاقه مندی ها : پسرش هری پاتر
پاتروتوس : گوزن
سن : ۱۳ سال
تاریخ تولد : ۳۰ ژانویه ۱۹۶۰
تاریخ مرگ : ۳۱ اکتبر ۱۹۸۱
درسم خوبه
ماگل زاده هستم
دوستان ماگل یا ماگل زاده ی زیادی هم دارم
و اما زندگی نامم :
ماگل-زاده و دختر کوچکتر آقا و خانم ایوانز و خواهر پتونیا ایوانز هستم . پس از آن که با سوروس آشنا شدم فهمیدم که جادوگرم از سال ۱۹۷۱ تا ۱۹۷۸ در مدرسه جادوگری هاگوارتز تحصیل کردم و در گروه گریفیندور طبقه‌بندی شدم. و یکی از اعضای اسلاگ کلاب شدم.

پس از فارغ‌التحصیلی از هاگوارتز با جیمز ازدواج کردم و آن‌ها صاحب پسری به نام هری شدیم، و سیریوس بلک پدر خوانش بود. جیمز، لیلی و دوستانشان شامل سیریوس، ریموس دوستانمون بودند در جنگ جادوگری اول به عنوان اعضای محفل ققنوس جنگیدند. من و جمیز سه بار در برابر لرد واستادیم. ولی بعد از اینکه مطمئن شدم هری جاش امنه اون مارو کشت .


***


تایید شد.

مرحله بعد: به تاپیک پاتیل درزدار برو و از یکی از جادوگرانی که در اونجا حضور داره، راهنمایی بخواه تا راه ورود به کوچه دیاگون رو بهت نشون بده.
فراموش نکن همزمان می‌تونی در شهر لندن فعالیت کنی و بعنوان جادوگر دسترسیت به میدان مرکزی جادوگران و ویزنگاموت باز شده.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط هری پاتر در 1404/6/29 22:18:02
پاسخ: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
ارسال شده در: شنبه 22 شهریور 1404 20:51
تاریخ عضویت: 1404/06/21
تولد نقش: 1404/06/23
آخرین ورود: دوشنبه 14 مهر 1404 15:50
پست‌ها: 4
آفلاین
Dirk Thorne
نام : درک
نام خانوادگی: ثورن
گروه: اسلیترین
پاترونوس: نداره. معتقده پاترونوس کلا چیز به‌دردبخوری نیست.( )
ویژگی‌: جانور نمای زاغی.
ویژگی ظاهری: زاغیه! زاغی! زاغی ندیدین؟ پرهای سیاه و سفید، منقار تیز، دوتا پای کشیده، از همونا که وقتی تو کوچه و خیابون می‌بینید با کلاغ‌ها اشتباه می‌گیریدشون!

تقریبا میشه گفت که امکان نداره درک رو در حالت انسانی ببینین، اما اگه یه روز آفتاب از مغرب طلوع کرد و درک به حالت عادیش برگشت می‌تونین اون رو از زخم عریض روی چشم راستش بشناسین.

معمولا می‌ره روی شاخه درخت‌ها، تیر برق‌ها، پشت بوم‌ها، طاقچه و کلا جاهای بلند و ساعت‌ها اطراف رو تماشا می‌کنه، خیلی به ندرت روی شونه بقیه هم می‌شینه اما نه هرکسی، فقط کسایی که خیلی بهش نزدیک و مورد اعتمادش باشن.

شاید براتون سوال پیش بیاد که پس چجوری با بقیه ارتباط برقرار می‌کنه؟ باید بگم که جادوگران قدرتمند خیلی راحت از جوجل ترنسلیت (مترجم مخصوص جادوگران) استفاده می‌کنن و قارقار های بی‌سر و تهش رو به کلمات معنی دار تبدیل میکنن. بقیه هم می‌تونن صرفا به قارقار کردنش گوش بدن، این مشکل درک نیست. سوال دومی که ممکنه داشته باشید اینه که چرا درک خودش از این مترجم استفاده نمی‌کنه؟ سوال خوبیه. درک از روابط انسانی خستست. اگه حوصله حرف زدن با ملت رو داشت توی همون شکل انسانیش می‌موند. بهم اعتماد کنین، قارقار کردن خیلی راحت تره. بعضی وقت‌ها درک وانمود می‌کنه یه کلاغ واقعیه تا مجبور نباشه با مردم سروکله بزنه.

فکت ۱: وقتی زاغیه ناخودآگاه به اشیا براق تمایل خاصی پیدا می‌کنه.
فکت ۲: هیچوقت به فکت ۱ اعتراف نمیکنه.
فکت ۳: داستان روباه و زاغکی که شما تو مدرسه خوندین صرفا ساخته ذهن متوهم روباه‌های حیله‌گر مبتلا به اسکیزوفرنی هست. داستان اصلی کاملا متفاوته چون هیچ زاغی‌ای با دهن پر حرف نمی‌زنه، اونا بسیار موجودات مبادی آدابی هستن.
فکت ۴: هیچوقت درک رو Pica pica صدا نکنین چون عاقبت خوبی براتون نداره.

درک معتقده بهترین روش حمله نوک زدن به چشمای حریفه وقتی داره با چوبدستیش ور میره تا یه طلسم رو اجرا کنه، افسانه‌ها میگن تاحالا با این روش بیشتر از حاکم کرمان چشم ملت رو از کاسه درآورده، اما درک به افسانه‌ها باور نداره و معتقده اینا همش شایعه‌هایی هست که توسط بدخواهاش درست شده تا بدنامش کنن. دروغ که کوفت نداره.

روابط اجتماعی بسیار خوبی داره اما صرفا با حیوونا. حداقل اونا هيچ جنگ جهانی‌ای رو شروع نکردن. توی ارتباط با انسان‌ها یکم اوضاع براش پیچ در پیچ می‌شه.

دامنه شغلیش خیلی گستردست: استاکر، جاسوس، قاچاقچی، دله دزد... و شاید جالب باشه بدونید که استاک کردن هم سرگرمیشه هم شغلش. یادتون رفته کیف پولتون رو کجا گذاشتین؟ خب درک یادشه. یادتون نمیاد قبلا با کیا می‌پریدین؟ درک یادش میاد.
اون عکسه دوران بلوغتون رو گم کردین؟ درک پیداش کرده تا در مواقع ضروری ازش برعلیتون استفاده کنه.

و یادتون باشه، هروقت با یه اکسسوری براق تو خیابون قدم می‌زنین، درک هم همون اطرافه...


....

شناسه قبلی

این دسترسی مارو لطف می‌کنین؟

افرادی که لایک کردند

Do You Think You Are A Wizard?
جادوگری؟