خورشید با وقار بسیار زیبا غروب می کرد و دو ارتش عظیمی را که در مقابل یکدیگر صف آرایی کرده بودند را در درون تاریکی فرو می برد.
- سربازان من. جنگ رو شروع نمی کنید تا وقتی که من دستور بدم!
لرد ولدمورت، دومین جادوگر قرن با غرور نگاهی به ارتش وسیع جادوگران انداخت.
ولی این غرور دیری نپایید...
آلبوس دامبلدور سوار بر اسب سفید ، همراه با ریش و پشم سفید و از اون رداهای خز و خیل و گل منگلی مراتب اعتراض خودش رو با سخنان تند اعلام کرد.
- عهه! که اینطور! من جایی ندیدم شاگرد رو دست استادش بلند بشه!
تام مارولو ریدل با چشمان سرخ رنگش بر روی چهره چروکیده دامبلدور تمرکز کرد.
- فکر میکردم میدونستی که برای جنگیدن نیازی به فسیل های بی خاصیت که فقط از ریششون میشه به عنوان سیم ظرفشویی استفاده کرد نداریم! هوم؟
تقابل دو جادوگر بزرگ دنیای جادوگری که در عین دشمنی برای نجات دنیای مشترکشان متحد شده بودند بسیار جالب بود ولی در ارتش مقابل، یعنی ارتش ماگل ها اوضاع طور دیگری در حال رقم خوردن بود.
اردوگاه ماگل هافردی که موهایش را به یک طرف شانه کرده و سیبیل مسواکی زیبایی داشت در مقابل خیل عظیم ارتشیان قدم می زد.
- نمی دونم این بی خاصیت هایی که به جای لباس مانتو میپوشن و کلاه های دلقک های مارو میزارن چجوری جرئت کردن که بر علیه ما جنگ رو اعلام کنند!
سیبیل مسواکی برای چند لحظه سکوت کرد و سپس ادامه داد.
- اما اینو می دونم که حالا ما مسبب همه مشکلاتمون اعم از طوفان های عجیب ، خودکشی نهنگ ها ، مه های عجیب و غریب و حتی علت به ابتذال کشیده شدن جوانانمون رو پیدا کردیم و اینا همون ها هستند! برای حمله آماده باشید... ما امشب به اونا شبیخون میزنیم!
ارتشیان : هـــــی! هـــــــوی! یــــــوهــــــو!
اردوگاه جادوگرانآلبوس دامبلدور و لرد ولدمورت همچنان مشغول جر و بحث بودند.
- باز می خوای اون موقع رو بگم که توی وزارت سوسکت کردم؟! واسه هرکی لاتی واسه ما شکلاتی!
در همین لحظه مورفین با صورتی عرق کرده جلوی پای لرد میفته.
مورفین درحالیکه نفس نفس میزد بریده بریده مشغول صحبت کردن شد.
- ارباب! ارباب! صدای فریادشون رو شنیدی؟
تام سرش را به نشانه تائید تکان داد و مورفین ادامه داد.
- قراره که امشب به ما شبیخون بزنن!
لرد لبخند رضایت آمیزی زد و با لگدی که نثار مورفین کرد به وی فهماند که مرخص است.
ولی بر خلاف لرد ولدمورت ، جادوگر پیر بسیار ناراحت و نگران بود.
لرد ولدمورت که آشکارا متوجه نگرانی دامبلدور شده بود پرسید : چت شده پیری؟ چرا رنگ عوض می کنی؟
دامبلدور : من امشب نمی تونم بجنگم!
جیمز سیریوس پاتر دستیار ارشد دامبلدور بلافاصله با شنیدن این جمله از جایش پرید.
- چی؟ آخه چرا پروفسور؟
دامبلدور آهی کشید و گفت : آخه امشب قرار دارم!
جیمز سیریوس پاتر و لرد ولدمورت :
لرد ولدمورت که آشکارا عصبانی شده بود فریاد زد : آخه چرا پیر خرفت! مگه جونتو دوست نداری؟ من نمی خوام یک هورکراکسم بپره تو از جونت هم میخوای بزنی!
و در حالیکه ادای دامبلدو را در می آورد ادامه داد : آخه امشب قرار دارم!
جیمز که سعی میکرد جو رو آروم بکنه گفت : خیلی خب! خیلی خب!دامبلدور تو که هر شب قرار داری باو... یک امشب رو بی خیال شو پلیز!
دامبلدور مردد بود : ولی... آخه...!
ولدمورت : خیلی خب! همه چیز حله! من میرم بیرون تا یک مقدار با ارتشم صحبت کنـ...
دامبلدور : ارتش تو نیست!
تام نگاه خشنی به دامبلدور انداخت و جمله اش رو اصلاح کرد.
- ارتشمون صحبت کنم!
شب موعودستاره ها به زیبایی هرچه تمام تر در آسمان مشغول درخشیدن بودند و ماه داخل اردوگاه جادوگران را منور می کرد.
لرد ولدمورت و آلبوس دامبلدور دوشادوش یکدیگر ایستاده بودند و هر کدام چند لحظه سخنرانی می کردند.
دامبلدور : بسیار خب! کاری که امشب باید بکنید اینه که همه رو اکسپلیارموس میکنید! نه کشتار ، نه خونریزی نه استفاده از طلسم های ممنوعه!
مرگ خواران که نیمی از ارتش را تشکیل میدادند با شنیدن این سخنان اعتراض کردند ولی لرد ولدمورت این بار رشته سخن رو در دست گرفت.
- اتفاقا دوست ندارم هیچ کدوم از اون خون لجنی ها زنده بمونن!
دامبلدور و محفلیون که نیمه ی دیگر ارتش را تشکیل میدادند : نه! اصلا...
ولدمورت باز هم خواست تا دستورات دیگری را ارسال کند ولی...
زررررررت! بومب! ترق!
- جیــــــــغ! حمله کردن!
مورفین به اطرافش نگاه کرد و متوجه شیار بسیار بزرگی بر روی اردوگاه شد.
- خمپاره زدن داداش... آخ جـــون چقدر دود. هــــوف! ( افکت تنفس! )
لرد در میان گرد و غبار طلسمی را به به ناکجا آباد فرستاد ولی بلافاصله چند عدد جعبه بسیار بزرگ که بعضی از جادوگران ماگل شناس بعد ها قسم خوردند تانک بودند وارد اردوگاه جادوگران شدند.
هری پاتر در گیر و بیر جنگ با چهره ای گریان به طرف دامبلدور که پشت یک تیر آهن سنگر گرفته بود رفت.
- اوهه! اوهه! روی این قوطی گنده ها اکسپلیارموس تاثیر نداره!
دامبلدور می خواد میپرسه کدوم یکیشون که یک تانک میاد و از روی هری رد میشه و املتش میکنه!
دامبلدور : هری خیلی خری!
در گوشه ی دیگر...
تق تق تق تق تق تق!
مورگان : ایوان بتمن نامردا بستن به رگبار چه خفن! برو یکم بتمن بازی در بیار!
ایوان طی یک حرکت آنتحاری میپره روی هوا...
تق تق تق تق تق تق!
و بعد از چند ثانیه به صورت آبکش میفته روی زمین!
مورگان :
در مرکز میدان لرد ولدمورت با ابهتی بی نظیر مشغول دفاع از شرفشه!
- آواداکاداورا! آقا استپ! نامردیه! شما از این لباسای کلفت پوشیدین طلسم روتون تاثیر نداره. اصلا من دیگه بازی نمی کنم!
لرد ولدمورت چوبش رو میزنه رو زمین و از قضا بر روی یکی از مین ها میفته.
بـــــــومـــــب!
تنها افراد باقی مانده از میان جادوگران به دور آلبوس دامبلدور دامبلدور حلقه زده و سعی می کردند تا آخرین توانشون حمله های سرسام آور ماگل هایی را که آنقدر دست کم گرفته بودنشان را دفع کنند.
دامبلدور : بچه ها من فکر نمی کنم اسلحه هاشون اونقدر قوی باشه که شما نتونید شکستشون بدید!
در همین موقع از میان دود ها یک تیر شلیک میشه و کله جیمز سیریوس پاتر منهدم میشه!
دامبلدور : این کاملا بر خلاف قوانین منشور حقوق بشره! شما با اینکاراتون هم آدما رو نابود میکنید هم باعث میشید که دیگه واسه ساختن فیلم ما محدودیت سنی قائل بشن!
در جواب دامبلدور کله گرابلی پلنک هم منهدم میشه و یک نارنجک کار بقیه رو به جز دامبلدور یک سره میکنه!
اندکی بعد...بعد از فروکش کردن گرد و غبار دامبلدور سرفه کنان از روی زمین بلند میشه.
- چی شد؟! یعنی من الان مردم؟ یعنی الان تو بهشم؟
ولی ماگل ها از تنها جادوگر بازمانده نگذشتند. سرانجام مرد سیبیل مسواکی به طرف دامبلدور حرکت کرد.
- ایش هم آخن میخن ماخ؟
دامبلدور اما نمی دانست که معنی این جملات چی میشود.
سوال بار دیگر تکرار شد.
- ایش هم آخن میخن ماخ؟
و اینبار مرد سیبیل مسواکی عصبانی شده بود.
دامبلدور که متوجه شده بود باید یک جواب بدهد سرش را به نشانه تائید تکان داد.
فرمانده ارتش ماگل ها لبخند خبیثی زد و با تفنگی که در دستش بود یک تیر در بین دو چشم آلبوس دامبلدور قرار داد.
بعد ها مورخان نوشتند که معنی جملاتی که به آلمانی گفته شده بود این عبارت بود " آیا تو از من خوشت میاد؟ "
[b][color=FF0000][url=http://www.jadoogaran.org/modules/newbb/viewtopic.php?topic_id=883&post_id=219649#