ولدمورت دستشو گذاشت رو شکمش و بعد از این که هر هر هر خندید، رو به اسنیپ کرد و گفت:
- سوروس! من و بچه ها باید بریم کنفرانس مطبوعاتی ... مراقب این مخملی ها باش
... آورین ...
- اطاعت لرد سیاه
لحظاتی بعد در اتاق فقط سوروس اسنیپ بود و محفلی ها ...
درون افکار سوروس:آه بالاخره فرصت فراهم شد... من و آلبوس ... بعد از آن همه سال عذاب و رنج و آن همه درد و آن همه سخن از عشق و آن همه ریش ... ریش!
خودشه! ریش!
بیرون افکار سوروس:- آکسیو قیچی!
آلبوس به آرامی خندید و رو به هری کرد و گفت:
- دیدی بهت گفتم؟ دیدی همیشه میگفتم؟! دیدی؟ دیدی؟
- چیو دیدم آلبوس؟!
- ببین میخاد طناب های مارو باز کنه ... دیدی گفتم؟ دیدی؟ سوروس جان یه دونه باشی ... اِ؟ سوروس؟ ریش های منو ول کن ... سرم داره گیج میره ... تورو خدا ول کن ...باو تو که میدونی به این ریش ها باد بخوره من سر درد میگیرم ... ول کن ... اِ؟
سوروس جان تو داداش دوقلو هم داشتی؟ خب زودتر رو میکردی پسرم؟ اینجا رو ببین! تو دیگه کی هستی؟ چه موجود جالبی! کله ی مامان کندرا با پایین تنه ی بابا پرسیوال ... میشه کندیوال!
- اه خفه شو! سیلنسیو ...
سوروس ریش های آلبوس رو در دستش گرفته بود و می چرخوندشون. لبخندی شیطانی دیگر نثار ملت کرد و قیچی رو به سمت ریش های آلبوس نزدیک کرد ...
همون موقع کنفرانس خبری لرد سیاه:- سوال پونصد و شصتم: آقای لردسیاه؛ شما چرا کچل شدین؟!
- هه هه هه! این که چرا من کچل شدم مهم نیست؛ اما به همه ی دوستان توصیه میکنم حتما از شامپوهایی استفاده کنن که مهر استاندارد داشته باشه و برچسب مصرف انرژِی هم حتما داشته باشه!
- سوال پونصد و شصت و یکم: آقای لرد سیاه! شما داشتن رابطه با لیلی وارنر رو تکذیب می کنین؟!
- بعله قویا تکذیب میکنم؛ من فقط دو سه بار از پشت در یه نگاه دزدکی انداختم؛ همین ...
- سوال پونصد و شصت و دوم: لرد سیاه! شما اول کنفرانس اعلام کردین که همه ی محفلی هارو گروگان گرفتین؛ شرایط شما برای آزادی اونا چیه؟
- خوو چه عجب یکی این سوال رو از من پرسید... داشت فراموشم میشد جوابش رو ... این بلای بدبخت خودشو کشت تا تونست جواب این سوالو حالی من کنه ... الان میگم الان میگم! هولم نکنین! ... چی بود؟ آهان ... یک وزارت خونه باید تسلیم من بشه دو لیلی وارنر رو باید زن من بشه
... سه هر روز مغز دو تا مشنگ و یه ساحره رو برای من و مارم بیارن ... چهار ...
همون موقع، خانه ی ریدل
اسنیپ لبه ی قیچی رو به روی ریشای آلبوس گذاشت و یک نفس عمیق کشید تا ...
- من جای تو بودم اون کارو نمیکردم!
سوروس نگاه بی حسی به پرسیوال کرد و برای لحظاتی از کار دست کشید و شروع به مرتب کردن موهاش کرد.
- مثلا چرا پیرمرد؟
- این ضرب المثل رو نشنیدی که میگه : « ریش یک دامبلدور به شکمش بسته است» ؟
- خوو که چی؟!
- به محض این که ریشاش رو بزنی ... ریشه ی موهاش که به شکمش متصله شروع به فعالیت انفجاری میکنه و کارایی که ادب منو از بیانش قاصر کرده و خلاصه بهت بگم ... این خونه رو سرت خراب میشه ...
سوروس اببتدا اندکی با تحیر به پرسیوال خیره شد ولی بعد با خود فکر کرد که این ها همه بهانه هایی هستند که میخواهند اورا از انتقام شیرینش محروم کنند. پس قیچی را به روی لبه ی ریش آلبوس گذاشت و ...
قیچ!
بووووم
BOOOM
لحظاتی بعد، کنفرانس لرد سیاه :- شرط چهل و چهارم هم این که باید یه قانون گذاشته بشه که « ورود مرگخوران» به تمام جاهایی که تابلو زده « ورود اقایان ممنوع» آزاد بشه؛ شرط چهل و ...