هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۴:۴۰ شنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
بعد از بیان این جمله، بلا همراه تعدادی از مرگخوارا جلوی لرد وایمیسن و سعی میکنن خبرنگارای مشتاق رو دور کنن و راهی برای خروج لرد از اونجا پیدا کنن.

بالاخره بعد از تلاش و مشقت های فراوان میتونن از ساختمون خارج شن و خبرنگارارو قال ( غال؟ ) بذارن و برن.

لرد رداشو روی تنش صاف و صوف میکنه و میگه: همگی آپارات به ریدل!

مرگخوارا اطاعت میکنن و یکی بعد از دیگری ناپدید میشن.

حیاط خانه ریدل:

- پق پاق پوق پیق تق تاق توق تیق ...

مرگخوارا یکی یکی با صداهای مختلف ظاهر میشن و به سمت خونه ریدل حرکت میکنن. سوروس که تمام مدت منتظر برگشت اونا بود، به سرعت از خونه خارج میشه و برای استقبال لرد وارد حیاط میشه.

- آه ارباب رسیدین؟ برای خوشنودی شما ریش دامبلدورو زدم!

لرد با بی تفاوتی میگه: خوب کاری کردی.

و به سمت روفوس برمیگرده تا ازش چیزی بپرسه که ییهو روفوسو میبینه که داره یه چیزایی رو تو جیبش جاسازی میکنه. لرد ابروشو بالا میندازه و میگه:

- نتونستی جلو خودتو بگیری؟

روفوس که ترسیده یه چند قدمی عقب میره و میگه: نه ارباب، اینا مال خودم بود ...

- نکنه به خبرنگارا قرضش داده بودی؟

روفوس چند ثانیه با تعجب به لرد خیره میشه و بعد میگه: اوه بله ارباب. خواستن بفهمن اموال گرانبهای ما مرگخوارا چیه، منم چندتاشو دادم دستشون و بعد دوباره پس گرفتـ...

لرد لباشو تکونی میده و میگه: اینقدر خالی نبند روفوس. حالا ببینم چی ازشون کش رفتی؟

روفوس با هیجان وسایلی که داشته تو جیبش میذاشته رو بیرون میاره و میگه: ارباب اینا تازه نصف چیزان، اینجارو نگاه کنین!

روفوس سقلمبه ای به لودو میزنه و آهسته میگه: رد کن بیاد!

لودو دستشو میکنه تو یه جیب مخفی کوچولو و از توش یه کیسه پر از وسایل مختلف که با جادو جادار شده رو بیرون میاره و به لرد نشون میده.

لرد پوزخندی میزنه و میگه: این نشون میده رگه های مرگخواری تو وجود شما به طور جدی جریان دارن!

در سمت دیگه، دامبلدور در حال توضیح دادن نقشه ش به بقیه ی محفلیاس ...


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۱۲/۱۳ ۱۴:۵۷:۱۲
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۱۲/۱۵ ۱۵:۳۹:۲۵



Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۲:۲۹ چهارشنبه ۷ دی ۱۳۹۰

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۰ سه شنبه ۵ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۱۳ پنجشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۱
از البرز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 334
آفلاین
[spoiler=خلاصه]
آرگوس فیلچ عاشق بلاتریکس لسترنج میشود و دامبلدور و بقیه اعضای محفل ققنوس را وادار میکند به خانه ریدل بروند و بلاتریکس را از لرد ولدمورت خواستگاری کنند. اعضای محفل و دامبلدور به خانه ریدل میروند و کلی از پذیرایی مفصل مرگخواران لذت میبرند و میخورند، غافل از اینکه آن خوراکی ها آغشته به داروهای خواب آور هستند. بعد از اینکه اعضای محفل به خواب میروند مرگخواران دستان آن ها را میبندند و زندانی میکنند. تنها کسی که مراقب آنهاست سوروس اسنیپ است که در حال کوتاه کردن ریش های دامبلدور است و لرد ولدمورت و سایر مرگخواران نیز در کنفرانس خبری ای هستند که به مناسبت این پیروزی ترتیب داده اند.
[/spoiler]

خـــــانه ریـــــدل

_ نه نــــه نـــــــــــــــه! جون مادرت!
_ رحم کن! نزن! نزن نزن نزن!
_ بی انصاف! سنگدل!
_ آدمکش!
_ جانی!
_ بیب!
_بیب!
_بیب!

اعضای محفل با خواهش و التماس و فحش و بد و بیراه از سوروس میخواستند که ریش های دامبلدور رو بیشتر از این کوتاه نکنه. ولی سوروس گوشش به این حرف ها بدهکار نبود و دامبلدور هم در کمال ناباوری همگان، نمایان لبخند میزد و عین خیالش نبود.

خلاصه کوتاه کردن ریش های دامبلدور تموم شد و سوروس گفت:
_ خوب شد پرفسور؟

دامبلدور: خیلی ممنونم دکتر سوروس. ممنونم که بفکر سلامتی من هستی عزیزم.

سوروس: خواهش میکنم پرفسور. من دیگه باید برم تا ولدمورت نیومده و تابلو نشده. یادتون نره چی گفتم و نقشه مون چیه. ساعت دو نصفه شب دوباره میام پیشتون. سعی کنید اعضای محفلم آماده کرده باشید البته میدونم دست بسته سخته.

________

کنفرانــــــس خبـــــری لـــــرد و مرگخــــواران

خبرنگار ششصد و شصت و ششم:
_ به عنوان سوال پایانی میپرسم: لرد بزرگ آیا شما هیچ وقت عاشق زنی شدید؟

لرد: من؟ عمرا! هرگز! ابدا! اصلا!


هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما


Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱:۲۳ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰

گلرت گریندل‌والدold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ سه شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۱۶:۱۴:۴۴
از شعرِ تو در امان، نخواهم بودن.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 66
آفلاین
ولدمورت دستشو گذاشت رو شکمش و بعد از این که هر هر هر خندید، رو به اسنیپ کرد و گفت:

- سوروس! من و بچه ها باید بریم کنفرانس مطبوعاتی ... مراقب این مخملی ها باش ... آورین ...
- اطاعت لرد سیاه

لحظاتی بعد در اتاق فقط سوروس اسنیپ بود و محفلی ها ...

درون افکار سوروس:

آه بالاخره فرصت فراهم شد... من و آلبوس ... بعد از آن همه سال عذاب و رنج و آن همه درد و آن همه سخن از عشق و آن همه ریش ... ریش! خودشه! ریش!

بیرون افکار سوروس:

- آکسیو قیچی!

آلبوس به آرامی خندید و رو به هری کرد و گفت:

- دیدی بهت گفتم؟ دیدی همیشه میگفتم؟! دیدی؟ دیدی؟
- چیو دیدم آلبوس؟!
- ببین میخاد طناب های مارو باز کنه ... دیدی گفتم؟ دیدی؟ سوروس جان یه دونه باشی ... اِ؟ سوروس؟ ریش های منو ول کن ... سرم داره گیج میره ... تورو خدا ول کن ...باو تو که میدونی به این ریش ها باد بخوره من سر درد میگیرم ... ول کن ... اِ؟ سوروس جان تو داداش دوقلو هم داشتی؟ خب زودتر رو میکردی پسرم؟ اینجا رو ببین! تو دیگه کی هستی؟ چه موجود جالبی! کله ی مامان کندرا با پایین تنه ی بابا پرسیوال ... میشه کندیوال!

- اه خفه شو! سیلنسیو ...

سوروس ریش های آلبوس رو در دستش گرفته بود و می چرخوندشون. لبخندی شیطانی دیگر نثار ملت کرد و قیچی رو به سمت ریش های آلبوس نزدیک کرد ...

همون موقع کنفرانس خبری لرد سیاه:

- سوال پونصد و شصتم: آقای لردسیاه؛ شما چرا کچل شدین؟!
- هه هه هه! این که چرا من کچل شدم مهم نیست؛ اما به همه ی دوستان توصیه میکنم حتما از شامپوهایی استفاده کنن که مهر استاندارد داشته باشه و برچسب مصرف انرژِی هم حتما داشته باشه!
- سوال پونصد و شصت و یکم: آقای لرد سیاه! شما داشتن رابطه با لیلی وارنر رو تکذیب می کنین؟!
- بعله قویا تکذیب میکنم؛ من فقط دو سه بار از پشت در یه نگاه دزدکی انداختم؛ همین ...
- سوال پونصد و شصت و دوم: لرد سیاه! شما اول کنفرانس اعلام کردین که همه ی محفلی هارو گروگان گرفتین؛ شرایط شما برای آزادی اونا چیه؟
- خوو چه عجب یکی این سوال رو از من پرسید... داشت فراموشم میشد جوابش رو ... این بلای بدبخت خودشو کشت تا تونست جواب این سوالو حالی من کنه ... الان میگم الان میگم! هولم نکنین! ... چی بود؟ آهان ... یک وزارت خونه باید تسلیم من بشه دو لیلی وارنر رو باید زن من بشه ... سه هر روز مغز دو تا مشنگ و یه ساحره رو برای من و مارم بیارن ... چهار ...

همون موقع، خانه ی ریدل

اسنیپ لبه ی قیچی رو به روی ریشای آلبوس گذاشت و یک نفس عمیق کشید تا ...

- من جای تو بودم اون کارو نمیکردم!

سوروس نگاه بی حسی به پرسیوال کرد و برای لحظاتی از کار دست کشید و شروع به مرتب کردن موهاش کرد.
- مثلا چرا پیرمرد؟
- این ضرب المثل رو نشنیدی که میگه : « ریش یک دامبلدور به شکمش بسته است» ؟
- خوو که چی؟!
- به محض این که ریشاش رو بزنی ... ریشه ی موهاش که به شکمش متصله شروع به فعالیت انفجاری میکنه و کارایی که ادب منو از بیانش قاصر کرده و خلاصه بهت بگم ... این خونه رو سرت خراب میشه ...

سوروس اببتدا اندکی با تحیر به پرسیوال خیره شد ولی بعد با خود فکر کرد که این ها همه بهانه هایی هستند که میخواهند اورا از انتقام شیرینش محروم کنند. پس قیچی را به روی لبه ی ریش آلبوس گذاشت و ...
قیچ!
بووووم
BOOOM


لحظاتی بعد، کنفرانس لرد سیاه :
- شرط چهل و چهارم هم این که باید یه قانون گذاشته بشه که « ورود مرگخوران» به تمام جاهایی که تابلو زده « ورود اقایان ممنوع» آزاد بشه؛ شرط چهل و ...


[هعی]
... می ترسم از یاد ببرم اسمت را
به سان شاعران که می ترسند از یاد ببرند
آن کلمه را
که زاده شد از شکنجه ی شب
آن کلمه را
که می نماید همتراز خدا
اما
همیشه به یاد خواهم داشت جسمت را
اما همیشه دوست خواهم داشت
جسمت را
اما همیشه پاس خوهم داشت جسمت را
بدان سان که سربازی
جنگش درهم شکسته
بی کس و بی مصرف
پاس می دارد
تنها پای برجای مانده اش را ...

[/هعی]


Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۲۲:۰۳ دوشنبه ۹ آبان ۱۳۹۰

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
آلبوس دامبلدور که نسبت به بقیه محفلی ها مقاوم تر بود سعی کرد از جا بلند شود ولی موفق نشد.
-با ما چیکار کردی تام؟من احساس میکنم داریم قدرتمونو از دست میدیم!
-شماها که قدرتی نداشتین!
-آخه هوشیاریمونم داریم از دست میدیم!
-این یکیو که دیگه اصلا نداشتین.

آلبوس دامبلدور ناامیدانه به چهره تام ریدل خیره شد.حالا دیگه چندین تام را در مقابلش میدید که دور اتاق میچرخیدند.بدنش کم کم بی حس میشد.چشمانش سنگین شده بودند.ناخواسته جملات نامفهومی زیر لب زمزمه میکرد.
-گلرت...اوه...نه تو نمیتونی عاشق خواهر من شده باشی!تو به من قول داده بودی!...نه آبر،نمیذارم این دو تا به هم برسن.حتی اگه شده آریانا رو میکشم...گلرت مال منه!...آخ دماغم!چرا زدی نامرد؟!

ضمیر ناخودآگاه دامبلدور که حس کرده بود آلبوس در حال برملا کردن همه اسرار زندگیش است او را مثل بقیه محفلیا ها کم کم به خواب فرو برد...


چند ساعت بعد:


آرگوس فیلچ بعد از ناله کوتاهی چشمانش را باز کرد.به محض باز کردن چشمانش چهره جذاب بلاتریکس را در مقابل خود دید.
-یا مرلین!من مردم؟اینجا بهشته؟بلاتریکس من...تویی؟چه زیبایی فوق العاده ای.چه موهای جذابی!

آرگوس سعی کرد دستانش را بطرف بلاتریکس دراز کند...ولی موفق نشد!
محفلی ها یکی یکی به هوش امدند.دستان همه آنهابسته شده بود.لرد سیاه و مرگخوارانش با لبخندی نه چندان دوستانه در مقابل آنها نشسته بودند.

آلبوس:تام...این بود رسم مهمون نوازی؟این چه کاری بود که با من پیرمرد کردی؟من الان باید قرصای فشار خونمو بخورم.نیم ساعت دیگه باید ماساژ داده بشم و یک ساعت دیگه باید ریشمو شونه کنم...تو کی یاد میگیری حرمت بزرگترتو نگه داری؟!




Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۳:۰۱ جمعه ۶ آبان ۱۳۹۰

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۹ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۲:۱۹ پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۹
از تالار گریفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 976
آفلاین
آلبوس یک نفس عمیق کشید و سعی کرد خونسردیش را حفظ کند. رو به خبرنگاران کرد و با صدایی بلندی گفت: « ما اومدیم برای عمر خیر ... لطفا ما را تنها بزارید » و بعد رو به ولدمورت کرد و ادامه داد: « ما به داخل راهنمایی می کنی تامی؟ »

ولدمورت که خنده ی شیطانیش هنوز محو نشده بود ، آنها را به داخل راهنمایی کرد و محفلیان یکی یکی وارد خانه ریدل شدند.

ولدمورت: « »


داخل خانه



محفلیان بر روی مبل های راحتی و پر از پشم شیشه نشسته بودند و از این حالت بد جوری کیف می کردند. سیریوس که خود را به مبل می مالید و سعی داشت نرمی آن را بیشتر احساس کند. جسیکا نیز یک سوراخ در مبل ایجاد کرده بود و پشم های آن را داخل کیسه ای می ریخت تا در آینده برای خانه خود مورد استفاده قرار دهد. ()

گلرت هم روی یک مبل سه نفره دراز کشیده بود و همان لحظه خوابش برده بود و مرگخواران رویش نشسته بودند. هری پاتر هم داشت مبل را می بوسید و این کلمات را زمزمه می کرد: « چقدر نرم هستی ای مبل » ()

آلبوس هم سعی داشت خودش کنترل کند و کار اشتباهی نکند تا ابهتش کم نشود اما روی مبل تکان های زیادی می خورد و بالا پایین می پرید و حال می کرد. پدر پرسیوال و مامان کندرا هم یکی از مبل ها از پنجره خانه ریدل به بیرون منتقل می کردند. ()

اما در این میان آرگوس فیلچ به بلاتریکس چشم دوخته بود که روی مبلی به طرز خیلی جذابی نشسته بود و یک مرگخوار دیگر را مجبور کرده بود تا ناخن های پایش را لاک بزند و آدامس هم می جوید. ()

بالاخره سکوت توسط ولدمورت شکسته شد که می گفت: « خب آقا داماد کمی خودتون رو برامون معرفی کنید »

آرگوس که مبهوت بلاتریکس شده بود و اصلا متوجه حرف ولدمورت نشده بود ، با پس گردنی گودریک به خودش آمد و من من کنان ، گفت: « خب من آرگوس 15 ساله از تهران »

مرگخواران: « »

آرگوس بعد از خوردن پس گردنی دوم از گودریک ، جمله اش را اصلاح کرد: « من آرگوس فیلچ هستم ... 80 ساله »

ولدمورت به سختی خنده اش را کنترل کرد و گفت: « شما با دخترم بلا ... تقریبا 60 سال اختلاف دارین و بنابراین این وصلت سر نمی گیره ... میوه هاتون رو بخورید و برید گم شید »

در این لحظه چند مرگخواران همراه با میوه های متنوع وارد شدند و به محفلیان میوه تعارف کردند. محفلیان با دیدن میوه وحشی شدند و در یک آن همه اش را تمام کردند.

مدتی گذشت و محفلیان احساس کردند که دارند قدرتشان را از دست می دهند و هوشیاری خود را از دت می دهند.

ولدمورت: « »


تصویر کوچک شده


Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۲:۱۹ جمعه ۲۹ مهر ۱۳۹۰

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۰ سه شنبه ۵ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۱۳ پنجشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۱
از البرز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 334
آفلاین
[spoiler=خلاصه:]
مامان کندرا به آرگوس فیلچ میگوید که دیگر وقت ازدواجش است و باید یک خانم را انتخاب کند. آرگوس با توجه به اخلاق و رفتار تندخویانه ش مناسبترین فرد را بلاتریکس لسترنج میبیند و از کندرا میخواهد بلاتریکس را برایش خواستگاری کند. مامان کندرا و پدر پرسیوال به زور آلبوس دامبلدور را راضی میکنند تا بلاتریکس را از لرد ولدمورت خواستگاری کند. دامبلدور هم با ولدمورت صحبت میکند و ولدمورت میگوید که فردا شب در خانه ریدل منتظرشان خواهند بود! اما آلبوس مشکوک میشود...
[/spoiler]

آرگوس: نــــــه آلبوس! هیچ جای شکی وجود نداره. من یک عمر تو هاگوارتز سرایداری کردم اینه مزد زحماتم؟ حالا که عاشق شدم میخوای ناکام بمونم؟ مـــامــــان کندراش یه چیزی بش بگو

مامان کندرا: خب راس میگه آلبوس! حالا که بچه بعد یه عمری عاشق شده تو نمیذاری سر و سامون بگیره؟
آلبوس: آخه مادر...
پدر پرسیوال: آخه نداره و رو حرف مادرت حرف نزن! همینکه ما گفتیم! فردا شب میریم خانه ریدل خواستگاری! شیر فهم شد؟
آلبوس:


فردا شب

همه اعضای محفل با دسته های گل بسمت خانه ریدل آپارات کردند و جلوی آن جا ظاهر شدند که ...

فلش های دوربین های جادویی خبرنگاران پیام امروز چشمان محفلی ها را خیره کرد و تا متوجه شدند اوضاع از چه قرار است لرد ولدمورت جلو آمد و گفت:
_ دامبلدور! میبینم که سر موقع اومدی. خب ما منتظریم ... حرفتو بزن.

آلبوس دامبلدور یک نگاه به آرگوس()، یک نگاه به پدر پرسیوال() و یک نگاه به جماعت خبرنگار حاضر در محل انداخت و آب دهانش را قورت داد. تام آن ها را در دام انداخته بود. تنها راه فرارش این بود که جلوی همه خبرنگاران حاضر یک بهانه مناسب برای آمدن همه اعضای محفل با لباس پلوخوری و گل و شیرینی!! در جلوی در خانه ریدل می آورد...


هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما


Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۲۱:۳۳ پنجشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۰

سوروس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۱ یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۲۴ جمعه ۲۱ مهر ۱۳۹۶
از سر رام برو کنار!!! :@
گروه:
کاربران عضو
پیام: 296
آفلاین
بالاخره پس از چند دقیقه فس فس کردن های ولدمورت و نجینی به پایان رسید و نجینی از دور گردن ولدمورت پایین آمد و دور پاهای دامبلدور شروع به گردش کرد.

ولدمورت لبخند بی روحی زد و جرعه ای از نوشیدنی اش را سر کشید. دامبلدور که از برخورد بدن لزج نجینی به پاهایش مور مورش شده بود پاهایش را کمی جمع کرد.
_ خب تام نظرت چیه؟

ولدمورت چند جرعه دیگر از لیوانش را نوشید.
_ همم... اونطور که پیداست شماها دارید به زبون بی زبونی اعلام آتش بس میکنید اینطور نیست آلبوس؟

دامبلدور زیرچشمی نگاهی به نجینی انداخت.
_ خب تقریبا" یه چیزی تو همین مایه ها!

لبخند گشادی بر لبان ولدمورت نقش بست.
_ آلبوس... آلبوس پیر عزیز! ارباب از اینکه میبینه بالاخره شماها سر عقل اومدید خوشحاله... فردا شب منتظرتونیم! بریم نجینی!

نجینی فس فسی کرد و از پاهای ولدمورت بالا رفت و دور گردن او پیچید. ولدمورت دستی بر سر نجینی کشید و آخرین جرعه نوشیدنیش را سر کشید و ازجایش بلند شد.دامبلدور با شک و تردید به لبخند کج و معوج ولدمورت نگاهی انداخت و آنگاه او نیز از سر میز بلند شد.

خانه ریدل
_ چــــی؟ به چه جرئتی همچین حرفی زدن؟

ولدمورت با آرامش خاصی بر روی کاناپه لم داده بود و به چهره برافروخته بلاتریکس نگاه میکرد. سایر مرگخواران دور تا دور اتاق نشسته یا ایستاده بودند و پوزخند زنان به بلاتریکس مینگریستند. بلاتریکس با عصبانیت چندین بار عرض اتاق را طی کرد.
_ مرتیکه ی فشفشه! میکشمش! با همین دستام خفش میکنم... حالا میبینید! رز تو به چی میخندی؟هان؟

رز سریعا لبخندش را پنهان کرد.
_ هیـ... هیچی بخدا!

ولدمورت هنوز ساکت نشسته بود و با چشمان بیروحش بلاتریکس را نگاه میکرد. بلاتریکس با ناراحتی بر روی زمین نشست بغض گلویش را میفشرد.
_ ارباب! چطور تونستید اینکارو با من بکنید؟ چرا بهشون گفتید فردا شب بیان اینجا؟چرا؟

ولدمورت کمی بر روی کاناپه جا به جا شد و به دور دستها چشم دوخت.
_ نگران نباش بلا... ارباب خوب میدونه داره چیکار میکنه

جمع محفلی ها

_ جدا"؟! واقعا قبول کرد؟ اوه عالیه! مگه نه نوریس؟

گربه فلیج با نارضایتی میییییویی کرد و از آغوش فلیچ بیرون پرید.
فلیچ که از خوشحالی سر از پا نمیشناخت توجهی به گربه اش نکرد و به سوی آلبوس رفت و او را در آغوش کشید.
_ ممنونم آلبوس تو بینظیری

آلبوس به سختی فلیچ را از خود جدا کرد.
_ اما من به این قضیه مشکوکم! باورم نمیشه ولدمورت به این زودی با ازدواج این فشفشه بی عرضه با بلاتریکس یکی از وفادارترین مرگخواراش موافقت کرده باشه!! به نظر شما کمی عجیب نیست؟

هاله ای از ابهام محفلی ها را در برگرفت.


ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۰/۷/۲۸ ۲۱:۴۰:۴۱
ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۰/۷/۲۸ ۲۱:۴۲:۳۴

im back... again!


Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۷:۰۵ پنجشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
آهنگ آرامش بخشی با تن پایین درون رستوران پخش میشد و کارکنان آنجا مدام در حال عبور از میان میزها بودند تا سفارشات مشتریان را تحویل دهند.

یکی از کارکنان سینی ای را با دو نوشیدنی در دست داشت و سعی میکرد با تکان دادن سینی و حفظ تعادل لیوان ها، مهارت خودش را به رخ دیگران بکشد. او یکراست به سمت میزی در وسط رستوران رفت و گفت:

- بفرمایین آقایون، این نوشیدنی شما ...

یکی را جلوی لرد و دیگری را جلوی دامبلدور گذاشت و ادامه داد: اینم برای شما مار عزیز ...

لبخند تصنعی زد و با ترس غذای نجینی را جلویش گذاشت و رفت. دامبلدور عینکش را صاف کرد و به نجینی که با آرامش دور گردن لرد حلقه زده بود نگاه کرد.

- تام، بهتر نبود خصوصی صحبت میکردیم؟

لرد کوتاه پاسخ داد: خصوصیه.

دامبلدور توجهی به فش فش های نجینی نکرد و گفت: یکم خصوصی تر چی؟

لرد یک قلپ از لیوانش نوشید و گفت: هیچ چیز از گوش های تیزبین پرنسس ارباب جا نمیمونه. تو هرچی بگی، نجینی اینجا، نجینی اونجا، نجینی هرجا، متوجه میشه.

- آه ... بله بله ...

لرد نگاهی به اطراف انداخت و گفت: این چه رستوران مزخرفیه که ارباب تاریکی هارو بهش دعوت کردی؟ این آهنگ مزخرف ملایم بدرد تو و فرزندان روشناییت میخوره نه من.

دامبلدور با دستمالی نوشیدنی باقیمانده روی ریش هایش را پاک کرد و گفت: تام تام! یکبار بیخیال این چیزا شو و بذار راحت حرف بزنیم. اومدم مسئله ی مهمی رو بهت بگم.

- میشنوم!

دامبلدور بعد از خوردن آخرین جرعه ی نوشیدنی اش، نفس عمیقی کشید و گفت: تام، آتش عشق عمیقی تو وجود یکی از محفلی ها رخنه کرده.

لرد ابرویش را بالا انداخت و گفت: به من چه؟

دامبلدور سعی کرد صاف تر سرجایش بنشیند و گفت: آخه قلب اون کسی رو نمیخواد جز یکی از مرگخواران تو و باید بگم کـ...

- فییش فیش فیش ! (سخنان نجینی)

- فیش فیـــش فیش ! (سخنان لرد)

دامبلدور که از این حرکت خوشش نیامده بود گلویش را صاف کرد و گفت: داشتم میگفتم ... این آرگوس ما به بلاتریکس لسترنج شما علاقمند شده.

دامبلدور که با گفتن همه چیز، احساس سبکی میکرد، منتظر ماند تا عکس العمل لرد را مشاهده کند. از طرفی فش فش های نجینی نیز چندان برایش خوشایند نبود.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۷/۲۸ ۱۷:۲۷:۰۸
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۷/۲۸ ۲۱:۴۶:۲۱



Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۵:۰۵ پنجشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۰

هری جیمز پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۲ پنجشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۱:۱۹ جمعه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۸
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 232
آفلاین
محفلی ها:
-

آرگوس تا عکس و العمل محفلی ها را دید از حرف خود پشیمان شد و گفت:
- از اولش هم میدونستم نباید به شما ها بگم.

آلبوس برای این که بحث را عوض کند در حالی که روزنامه پیام امروز را نگاه ی کرد گفت:
- حالا این چیز ها را ول کنید. از مرگخوار ها کسی خبری نداره؟

همه سرشان را به نشانه نداشتن خبر تکان دادند. پس از چند لحظه سکوت بالاخره پرسیوال گفت:
- من دیگه میرم بخوابم.

همه اعضا به جز آرگوس که هنوز در فکر بلاتریکس بود به او شب بخیر گفتند. بقیه محفلی ها هم از ترس این که مجبور می شدند ظرف ها را خودشان بشویند به دنبال پرسیوال رفتند و آرگوس را تنها گذاشتند و شستن ظرف ها را به او واگذار کردند.

وقتی که محفلی ها داشتند از پله ها بالا میرفتند وکه به اتاق هایشان بروند پرسیوال را در آن مکان دیدند که منتظر آن ها ایستاده بود. پرسیوال تا محفلی ها را دید گفت:
- من منتظرتون بودم که ببینیم چه کاری می تونیم برای آرگوس انجام دهیم.

آلبوس که از این حرف پدرش ناراحت شده بود گفت:
- پدر. نکنه انتظار دارید بلاتریکس را بدیم به آرگوس. اون موقع دیگه محفل هیچ راز مخفیی ...

پرسیوال یک تو گوشی سفتی به آلبوس زد و گفت:
- من چند بار به تو بگم وسط حرف پدرت نپر؟ بذار حرفم تموم بشه. می خواستم بگم که اگه این دو تا با هم ازدواج کنن محفل و مرگخوار ها جنگ های بینشون کم تر میشه و حتتی ممکنه که أتش بس بینشون ایجاد بشه.

آلبوس در حالی که صورت سرخش را ماساژ می داد گفت:
- چشم پدر. من فرداا صبح با تام در این باره صحبت میکنم.


این شناسه قبلیمه

شناسه جدیدمه

ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک

ای جادوگران و ساحره ها. بدانید که هری مرد بزرگی بود. راه او را ادامه دهید.
ارزشی ولدک کش

تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده


Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۳:۲۵ پنجشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۰

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۰ سه شنبه ۵ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۱۳ پنجشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۱
از البرز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 334
آفلاین
سوژه جدید (آرگوس داماد میشود!)

مامان کندرا: پرسیوال، آلبوس، آرگوس، هری، گودریک، گلرت، جسیکا، سیریوس پاشین بیاین شام حاضره.

همه اعضای محفل ققنوس دور یک میز دایره ای شکل نشستند و مشغول خوردن شام که شنیسل مرغ بود شدند. دستپخت مامان کندرا آنقدر خوب بود که سکوتی عجیب حکمفرما شده بود و هیچ کس هیچ صحبتی نمیکرد. شام تمام شد و همه با شکم های پر به صندلی هایشان تکیه دادند و لبخند ملیحی میزدند.

مامان کندرا: پرسیوال؟
پدر پرسیوال: جانم عزیزم؟
مامان کندرا: آلبوس؟
آلبوس: جانم مامان؟
مامان کندرا: پاشید برید ظرفارو بشورید!

پدر پرسیوال و آلبوس در حال بلند شدن بودند تا اوامر کندرا را اجرا کنند() که او گفت:
_ نه نه یه دقیقه صبر کنید. قبل رفتنتون یه چیزی یادم رفت بگم: آرگوس؟
آرگوس فیلچ: بله کندرا؟
مامان کندرا: تو باید به زودی ازدواج کنی! سنت خیلی رفته بالا دیگه!

گربه آرگوس میعوووووویی به نشانه اعتراض کرد ولی آرگوس هیچی نگفت.

کندرا: اوکی سکوت نشانه رضایته. حتما خودتم که کسی رو مد نظر نداری پس خودم یه دختر یا بهتر بگم یه خانم خوب پیدا میکنم و به هم معرفیتون میکنم.
آرگوس: اووووم ... راستش ... یکی رو مد نظر دارم کندرا!
کندرا: واقعا؟ خب کیه؟
آرگوس: یکی که اخلاقش خیلی به من شبیهه و همیشم جدیه و روحیات خشن و بیرحمی هم داره و خلاصه کلا شبیه همیم!
کندرا: باریکلا! حالا این عروس خانم خوشبخت کیه؟
آرگوس: بلاتریکس لسترنج!


هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.