هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: <== ستاد مرکزی آسلام و منکرات جادو ==>
پیام زده شده در: ۱۷:۵۹ پنجشنبه ۳ خرداد ۱۳۸۶

بورگینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۴۸ دوشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
از دژ مرگ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 518
آفلاین
ستاد آسلام

تمامی شیوخ ، عمامه به سر بر روی تشک هایی نشسته بودند و در حال مذاکره بودند...
یکی از شیوخ که حاج دالاهوف نام داشت خطاب به آیت المرلین کالین الکریوی که در راس شیوخ ایستاده و دو آفتابه گرانقدر در کنارش برافراشته بود گفت : همی ای شیخ... صلاحیت اسکمندر تایید نشد! هر چند بنده در برابر شیوخی همانند لیلی اوانز و هدویگ پرحجابی(!!) آسلام نشانی بیش نیستم ، ولی باز هم همی اینگونه گفتم... باز هم نتیجه با خود ریش ریشان است.

کالین کریوی نفس عمیقی کشید و بعد از دقیقه ای که در تامل به سر میبرد خطاب به دالاهوف گفت : همانا ، نظر بنده ، نظر شما آسلامیون گرامی است! همان گونه که شما نظر داده اید ، اسکمندر عزیز بروند و سعی کنند که پست هایشان اسکر جیفای نداشته باشد و نیز سعی کند گر خواهد پستی در شان آسلام و مرلین با پسوند " ال " باشد در تک تک کلماتش به کار نبرد...
_ حال برادر بورگین ، از وبلاگی که ساخته بودی کمی سخن ران... باید دوباره شهادتی دهی که مبرا بودن خودت را از آن جملات کذایی که گفتی نشان دهی...

بورگین در حالی که یقه اش را بسته بود و موهایش را به سمت چپ برده بود و نیز گلاب زده بود از جایش بلند شد و سرفه ی خشکی کرد و گفت : همانا ای آیت المرلین و ای برادران و شیوخ آسلامی که آسلامیت هر کدام از شماها در اروج به سر می برد ، باید عرض کنم که آن وبلاگ کذایی مال روز های گذشته بود. اگر دقت کنییدی چی ؟ من دیگر اون وبلاگ را آپدیت ننماییدم. مرا مبرا سازید!

و بورگین سرش را به نشانه ی شرم پایین و آورد و دوباره شیخ شیوخ شروع به سخن راندن کرد : همانا چون آسلامی هستی و با یک نگاه توانستم جرگه ی بودن در آسلام را درخونت ببینم ، هر چند اگر بخواهید بر علیه آسلام حرکت کنی ، باز هم به آن روی می آوری همی تو را در جمع خودمان قبول میکنیم... هر چند هم اکنون نیمه عضوندی ولی با یک فداکاری مسلماً عضو برتر ما خواهی شد!
و ادامه داد : _ آیا کس دیگری نظری دارد؟

شیوخ :
آیت المرلین : جلسه را با صلوات ختم کنید...
شیوخ :

تمامی شیوخ از جا بلند شده و قصد به رفتن کردندی که ناگهان طلبه ای علم آموز و تازه کار با چهره ای هراسان به داخل اتاق آمد و خطاب به آیت المرلین با صدایی که اضطراب در آن موج میزد گفت : همی این استاد آسلام آسلامیون ، همین الان من و سرتیپ آسلامی جاسم و سرهنگ پیر در حال بحث در مورد آسلام و فواید آن بودیم که ناگهان صدای گومب گومبی آمد که بعد از دقایقی گراپ را دیدیم که خوش حال و خندان در حالی که در دستش نوری بس عظیم بود ، گویا خورشید را در دستش گرفته بود ، به طرف کوه های ناقور واقع در قزوین رفت!

ناگهان عرق جبیره ای بر پیشانی آیت المرلین نشست و سپس خطاب به دیگر شیوخ گفت : همی حدسی بر زده ام که گویای حقایقی بس دهشتناک است! گراپ آفتابه خصوصی مرلین را بدزدیده استدندی!

تمامی شیوخ :
و سپس کالین ادامه داد : همانا ای طلبه گرامی ، به جاسم کوماندو بگو نیروهایش را بر دارد و به طور آسلام مانندی و به دور از تخلفات شئونات آسلامی به گراپ حمله کند تا حواس گرانقدرش پرت شود تا بعد پیر ممد و نیروهایش به وی از پشت حمله کرده و آفتابه را برهایانند...

کالین ناگهان همی به کنارش نگاهی انداخت ولی دیگر هیچ شیخ و حجت السلام و آسلامیوس معتقد و اینگونه افراد نبود... آنان از ترس گراپ حمله فرار کردند ، ولی نکته ای که باعث شد دهن مبارک آیت المرلین به اندازه ی غار علیصدر باز شود ( ) این بود که تنها آسلامیوس دانا ، بورگین در جلوی او در حالی که یک پارچه سبز بر پیشانی اش بسته بود و رویش نوشته بود " یا مرلین ابن الآسلام " و اسلحه ای بر پشتش انداخته بود...!

_ ای شیخ کالین ! من همانا همانند دیگر شیوخ فرار نکرده و تا آخرین لحظه جان برایتان می جنگم...
پس لبخندی شیرین بر لبان کالین نشست و سپس بوسه ای از پیشانی بورگین کرد و او را روانه جنگ ساخت...!

دامنه کوه های ناقور واقع در بیست کیلومتری قزوین !
صدای خمپاره و آتش موشک انداز و کمک خواستن تمام دشت را در بر گرفته بود...
نیرو های جاسم کوماندو به گراپ حمله می ورزیدند ولی گویا گراپ قدرتش چند برابر می شد...

از طرف دیگر نیز نیرو های ییر ممد در حال حمله از پشت و بالا رفتن از بدن گراپ می کردند ولی لرزش بدن آن غول آسلامی باعث می شد که حتی یکی از نیرو های پیر ممد حتی به قسمت گردن گراپ الآسلام شود.

در آن طرف بورگین در حال ارتباط با ستاد بود...
_ الو الو ... شیر پیر آسلامی صحبت می کنه ... نیرو نیرو !
در اون طرف گوشی :
_ Hi?
_ اینگونه غیر آسلامی حرف نزن ای هدویگی که آن پشت سنگر های مستجکم آسلام قایم شده ای !
_ Can I help you?
_ همانا لعنت مرلین بر تو باد که اینگونه مرا در این وضعیت سخت دست می اندازی...!
_ I dont now what do you say!
_ مرا همی مجور ساختی که اینگونه همانند تو حرف بزندنندی! Who are you?
_ My name Is Goerge Bosh!
_ مااااااااااااااااااا! همانا تو کسی نیستی که کالین برای ناشتایش بر تو لعنت می فرستد؟
_ هو یره فکر نکن مو زبون فارسی - جواتی تو رو نمفهمم! مو خودم تو نارمک بزرگ شدم ...! هو یره ایجا کاخ سفیده ها! ( با لهجه جواتی خوانده شود!!)
_

بورگین خیلی سریع تلفن را قطع کرد .
باید خودش دست تنها دست به کار میشد ...
پس مسلسلش را در دست چپش گرفت و دوان دوان به طرف آن غول بی شاخ و دم رفت...
آفتاب گرم و سوزنده بود و عرق گرمی بر پیشانی و تنش نشسته بود.
گراپ نعره ی وحشتناکی زد و با یک تکان خشمگینانه تمامی نیرو ها را پرت کرد که ناگهان درد سوزانی را بر پشتش حس کرد...

بورگین با قنداق تفنگش محکم بر پشت وی میکوبید و وقتی که دست گراپ برای دور کردن بورگین دراز شد ، وی جستی زد و آفتابه مقدس را از دست گراپ بروبایید.

ناگهان صدای تشویق نیرو های پیر ممد و جاسم کوماندو را شنید...
_ آفرین بورگین ، در آزمون پیروز شدی ... همی عضو رسمی ما شدی!

این را کالین در حالی که در کنار نیرو های آسلامی ایستاده بود خطاب به بورگین گفت.

لبخند گرمی بر پهنای صورت بورگین نشست.


ویرایش شده توسط بورگین در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۳ ۲۱:۱۸:۱۶
ویرایش شده توسط بورگین در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۴ ۱۷:۱۸:۵۸


Re: <== ستاد مرکزی آسلام و منکرات جادو ==>
پیام زده شده در: ۱۷:۵۷ پنجشنبه ۳ خرداد ۱۳۸۶

مورگان الکتوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 620
آفلاین
نام :مورگان الکتو
لقب آسلامی: مورجان بن الالکتو
اثر انگشت شصت پای چپ:@
در اینجا چیزی ننویسید:

_______________________________________________________
1-آسلام چيست؟
الف)آفتابه است
ب)مريلين است
ج) به تو چه؟
د) زبان من از توصيف آسلام عاجز است!!!**

2- آفتابه پس از انجام کار من بايد در کدامين سمت باشد؟
آلف)چپ
ب)راست
ج)هر طرف که آفتابه باشد من طرفي کارم را ميکنم که گرفتن آفتابه با دست حلال باشد
د)آه سوال اساسي اين است من در کدام سمت آفتابه بايد قرار بگيرم**

3-جاسم بهتر است يا کور ممد؟
آلف)جاسم
ب)کور ممد
ج)گراپ
د)نميد**

4)اگر ريش مريلين بريزد وظيفه ما چيست؟
الف)آن را جمع کنيم
ب)آن را تبرک کنيم
ج)آن را به ريش خود بچسبانيم**
د)آن را آتش بزنيم تا مريلين ظاهر گردد

5)ديويد سيمن چند جاسم است؟
الف)30 تا
ب)29 تا
ج)31 تا
د)هر چه آسلام بگويد **
ه) پس چند تا؟

6)بز بهتر است يا گوسفند؟
آلف)خر
ب)الاغ
ج)گزينه آلف و ب**
د)هيچ کدام

7)آينده آسلام را چگونه مي بينيد؟
آلف)روشن
ب)خاموش
ج)پرژکتور**
د)لامپ 100

8)چند بار تا به حال به قزوين رفته ايد؟
آلف) 1 بار
ب) نميدانم شمارش از دستم در رفته
ج) هرگز**
د) من در منکرات کنار مريلين خانه دارم!

9)آفتابه بهتر است يا شلنگ؟
آلف)آفتابه صورتي
ب)آفتابه قرمز
ج)آفتابه گلبهي
د)آفتابه مريلين!**
(مريلين به داد هر کس برسد که بگويد پس شلنگش کو؟)

10)مرلين کجاست؟
آلف)در حمام
ب)در دابليو سي
ج)هر جا که ريشش باشد
د)هر جا که مريلين باشد ريشش هم هست**
باشد که همواره آسلامي باشي اي آسلام نشان گرامي همانا تو نيز ميتواني ماموريت ها را انجام دهي باشد که مرلين تو را ريشي بلند دهد و آفتابه اي استوار


ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۳ ۱۷:۵۹:۲۲
ویرایش شده توسط کالین کریوی در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۳ ۲۳:۳۲:۴۳

تصویر کوچک شده


Re: <== ستاد مرکزی آسلام و منکرات جادو ==>
پیام زده شده در: ۱۴:۰۱ پنجشنبه ۳ خرداد ۱۳۸۶

بارتی کراوچ(پدر)


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۲ پنجشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۸:۱۲ پنجشنبه ۵ مهر ۱۳۸۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 68
آفلاین
در آن دوران که آستکبار دنیا را فرا گرفته بود . در آن دوران که چشم های مردم زحقایق بسته بود . کودکی تنها در بیابان های قزوین گریه می کرد. و او همانا المرلین المبارک بود که در عنفوان کودکی به سر می بردی.
"یا والِدَینِ حَسَنَتُها(ای پدرو مادر که به آن نیکی کردم _بدلیل بدوی بودن اقوام زبان نیز دارای اشکالاتی بود_))...کجایی... کجایین ؟..من مامان بابامو می خوام...!
آن کودک مرلین نام راه خود را همی ادامه داد تا به کوهُالقزوین(محل استقرار المبارکات)رسید.کودک همچنان راه خود را ادامه داد در حالی که همچنان گریه می کرد . در همان هنگام آسمان به غرش درآمد و خطاب به مرلین جوان گفت:
"ای کودک برای چه آسایش ملکوت را برهم زنی...از برای چه کاری راه ملکوت(کوهُالقزوین) را به پیش گرفته ای؟"
"اگه پشت صخره هایی بیا بیرون که اصلا خوشم نمی یاد از این مسخره بازی ها اگر نیای من بر دهانت می زنم!"
در همان هنگام خشم ملکو ت بر انگیخته گشت و کوه القزوین به صدا در آمد ریگ ها به پرواز درآمدند و شیون های کودک سر به آسمان گزارد.
"من اشباه کردم....(این قسمت به زبان محلی مرلینه)....اَنَا اَخطاتُ (من اشتباه کردم) ...اَنا طِفلٌ (من بچه ام)..."
در همان هنگام صاعقه ای پدید آمد و ریگ ها به زمین بازگشتند. اما نهیبی که انتظارش را می رفت همانا به گوش نرسید.پس مرلین ره فرار در پیش گرفتی و اندیشیدی که اگر بگریزی ز کوه همانا گشایش حاصل خواهد شد و به رستگاری خواهد رسید.:::اما نبود زمان رهایی:::
از هر راهی رفتی به همانجا بازگشتی و هر جایی را جستی جز ریگ و شن نیافتیمرلین گریه کنان ،گرسنه،تشنه و اندیشناک در کنار تخته سنگی بنشست و همی اندیشیدی :
"چرا دست پدر و مادر را رها نمودمی .... ملکوت را چه به کوه القَزوین ؟."
پس چوبدستی همی بیرون کشید و بغرید:
"ای آنکه دم از ملکوت می زنی خود را بنمای تا بینم که توی درشت صدا یارای توانایی با من را داری!" (لحن صحبت مرلین همانا نشانه علم و خرد اوست)
آسمان غرید و صدای همان نهیب به گوش رسید :
" یا مرلین همانا تو از بخردانی پس راه آمرزش را خود بیاب !"
"تو پاسخ گوی ای فلک چزا مرا ز والدین جدا ساختی؟"
"مرلین تو کودک پر رویی هستی همانا این تو بودی که دستانشان را رها نمودی........من بر همه چیز واقفم...آیا پس ایمان نمی آوری؟"
پس حقیقت افلاک و ملکوت بر مرلین روشن و دل او از حقیقت پر شد و این آغاز زندگی واقعی اوی بود زان پس او را مرلین المبارک خواندندی.

"ای فلک همی مرا تشنه و بی کس رها مکن! من که راه ایمان تو مسلکم گشته!"

در آن دم بدون پاسخ آفتابه ای نازل شد و بر کنار مرلین فرود آمد .پس مرلین آفتابه را در آغوش کشید و گریه کرد و آفتابه از اشک های مرلین مبارک پر شد. پس برای 5 روز از اشک خود رفع عطش نمود(اشک مرلین دارای املاح معدنی نبود و تنها آب خالص بود) و روز ششم بعد از طی راههای بسیار بربالای پنجمین کوه بر وی فرمانی رسید:
"ای مرلین همانا تو از جانب افلاک بر گزیده شدی تا دنیا را آباد سازی همانا اولین گام تو بر آوردن ریش است.که ما آن را محقق خواهیم ساخت پس به پایین کوه برو و شهری بنا کن و باشد که از آنجا دین خود را ترویج کنی ."
سپس مرلین ریش برآورد و همی راه دشت را در پیش گرفت و شهری بنا کرد پس آن را قزوین نام نهاد مرلین دین خود را آسلام نامید و آن را ترویج نمود و آفتابه را که برای او نماد عشق ،دوستیو تمامی احساسات درونی او بود درفش دین خود کرد. پس همانا گشایش حاصل گشت و مرلین به ملکوت عروج کرد


ویرایش شده توسط بارتی کراوچ(پدر) در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۳ ۲۰:۰۲:۱۸
ویرایش شده توسط بارتی کراوچ(پدر) در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۳ ۲۰:۳۱:۳۴
ویرایش شده توسط بارتی کراوچ(پدر) در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۴ ۱۳:۳۸:۴۹

... و سرانجام هیچکس باقی نماند.


Re: <== ستاد مرکزی آسلام و منکرات جادو ==>
پیام زده شده در: ۱۲:۵۷ پنجشنبه ۳ خرداد ۱۳۸۶

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
*ماموریت آسلامی*
مکان:کاخ سفید
موقعیت:محل استقرار مدیران
وضعیت:دارن یه قل دو قل بازی میکنن!
*****************************************
مکان:خاک سفید
موقعیت:محل استقرار آسلامیون
وضعیت:شیخ کالین:ای طلاب آسلامی همی آفتابه و ریش مصنوعیهای خود را بردارید و بدانید ما در این سفر به اونور دنیا و در واقع ینگه دنیا خواهیم رفت همی!لاکن بدانید از برکت ریش و پشم مرلین!ما در ایکی ثانیه و در واقع با یک فوت بدانجا خواهیم رفت همی!پس آماده باشید و یک آیت المرلین بخوانید و بر شش جهت خود فوت کنید همی و خواهی دید که در سی سانتیمتری کاخ سفید خواهید بود همی!
******************************
شیخ کالین و دوستان(طلاب) در سی سانتیمتری مستقر شدند و پس از تفتیش بدنی توسط عمله و نکره های مدیران به داخل کاخ راه پیدا کردند و پس از تشریفات فراوان و بی دلیل به محضر!آنها رسیدند:
شیخ:السلام علی العله اعظم و علی الاهل بیتهو و علی الفک و فامیلهو و علی الجدهو و آبادهو!
عله:هلو؟هاو آر یو کالین؟
شیخ:الحمدالمرلین!اند یو؟
عله:هی میگذرونیم یه نون و بوقلمی میخوریم!
گراپ:من هم بوقلمون خواست!
عله:ای غول بیابونی کیستی؟
کالین:ما بنابر وقت قبلی خدمتتان رسیدیم همی تا بحثهائی در باب آسلام داشته باشیم همی!خاطرتان هست که همی؟
عله:آره/فقط صبر کن بگم کوئیرل و کریچر(واج آرائی:ک!)هم بیان بعد...
عله علامت شوم روی دستش را لمس میکند و کوئیرل و کریچر ظاهر میشوند...کریچر:کدوم کله کدوئی اون علامت بیصاحاب شده را لمس کرد که امیدوارم حس لامسش از کار افتاد!
عله:کریچ جان من بودم!
کریچر:آآآآآآآ...شما بود؟عجب کار خوبی کرد!
کالین:حالا من مطلبم را بگویم همی؟
ناگهان بارون میاد اونم از نوع خون آلودش!
عله:بارون من نیم ساعت پیش علامت شومو لمس کردم تو الان میای؟
بارون:توی ترافیک گیر کردم
ناگهان راجر دیویس و مونالیزا نیز ظاهر میشوند...
هری:حتما شما هم توی ترافیک گیر کردید؟
مونا و راجر:
کالین:بالاخره بگویم همی یا نه؟
عله:حالا که بارونم اومد! و کریچر و مونا و راجر هم حضور دارند و بخصوص نایب بر حق من کوئیرل هم در جمع ما میباشد میتونی بگی...
کالین:
ببینید دوستان همانطور که میدانید من بعد از مدتی دوری از سایت دوباره به سایت بازگشتم همی و سعی کردم رول طنز و گاها جدی سایت را در راستای آسلامی که خودم سنگ بنایش را گذاشته بودم فعال کنم...
کوئیرل:مگه آسلام پست جدی هم داره؟
_بله همی در کلاس بینش و یا در ماموریتهای قبلی ای که طلاب انجام دادند میتوانید نمونه های نیمه طنز و جدی را هم ببینید ولی خب اکثریت قریب به اتفاق آن طنز میباشد که اتفاقا طنز خریدار بیشتری در ایفای نقش دارد!
....داشتم میگفتم:در راستای فعال سازی دوباره رول و آسلام که همچون بند تنبان و خود تنبان میباشند و هیچ یک را از دیگری جدائی نیست! من شروع به عضو گیری و هدایت اعضا کردم و همانطور که طلاب همراه من را ملاحظه میکنید من توانستم 11 طلبه فعال جذب کنم! و همینطور بواسطه فعال سازی مجدد آسلام توانستم رنک بهترین نویسنده ایفای نقش را از آن خود کنم...و شما باید بدانید همی که آسلام با اهداف سایت هیچ ضدیتی ندارد و لب کلام اینکه ما میتوانیم بوسیله سازش با یکدیگر بهم کمک هم بنمائیم همی!و من معتقدم میتوانیم بوسیله آسلام رول سایت را از کرختی بیرون بیاوریم و جنبه طنزش را قوت ببخشیم...
در این لحظه چشم کریچر به هدویگ میفتد و میگوید:
هی...جغد نادون تو هم آسلامی هستی؟
کوئیرل هم که متوجه هدی میشود ادامه میدهد:قارچ کچلیت خوب شد؟آنفولانزای پرندگان که نگرفتی؟
هدی قاطی میکنه و به لیلی میگه:بق بق بقو!
لیلی:جانم؟
هدی:قد قد قدا!
لیلی:جانم؟
هدی:قوقولی قوقو!
لیلی:تو کفتر و مرغ و خروسی یا جغد؟
هدی:یعنی چی؟
یعنی اینکه به زبون همشون حرف زدی غیر از جغد!
هدی:آخه موسسه آموزش زبان نصرت رفتم!
لیلی:حالا چی کار داشتی؟
هدی:میگم بال منو بگیر...
دالاهوف:هووووووووووووی....هدی مگه نمیدونی از نظر آسلامی یه حاجیه نباید دست یا احیانا بال یک حاجی نامحرم را لمس کند!
هدی:آخه من که جغدم
دالاهوف:من جغد و مغد حالیم نیست...تکبیر...نه شرقی نه غربی...هدی:خوب بابا حالا دیگه فلسفیش نکن بیا اصلا خودت
بال منو بگیر
دالاهوف:باشه
هدی:فقط جون مادرت بالمو ول نکنیا!هر چی هم خودم گفتم ول کن ول نکن؟
دالاهوف:چرا؟
هدی:آخه ولم کنی....میدم!
دالاهوف:ای بی تربیت...باشه ولت نمیکنم(ولی دالاهوف تصمیم داره برای ضایع کردن هدی بالشو ول کنه!)
هدی:آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآی نفس کش ولم کن....میگم ولم کن دالاهوف....بزار حال این دو تا کر و کور!(کوئیرل و کریچر) رو بگیرم...
در این لحظه آنتونین بال هدویگ را ول میکند و هدویگ ناخواسته به سمت کوئیرل و کریچر شیرجه میره...
آنها نیز برای دفاع از خود نفرینهای بسیار قوی بلاکیوس را به سوی هدی روانه میدارند و آسلامیون هم برای دفاع از او وارد مهلکه میشوند و پیشاپیش آنها دالاهوف میباشد که سوار بر جاسمی راهوار و تازه نفس همچون دن کیشوت به سوی اهریمنان! میتازد!
************
قصه ما به سر رسید...آخرش معلوم نشد چی شد؟!


ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۳ ۱۳:۰۳:۵۰


Re: <== ستاد مرکزی آسلام و منکرات جادو ==>
پیام زده شده در: ۱۱:۱۹ پنجشنبه ۳ خرداد ۱۳۸۶

بارتی کراوچ(پدر)


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۲ پنجشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۸:۱۲ پنجشنبه ۵ مهر ۱۳۸۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 68
آفلاین
دلهای آسلامیون سست گشته بود و آنها بسی زیاد در کوچه باغ های زیبای قزوین همی بدنبال گراوپ گشتند لیک هرچه بیش تر گشتندی کمتر یافتندی پس دعای شکر را بفراموشندی(فراموش کردند)
"یالمرلین ُ گو بینم گراوپ را به کجا رفتن بودی؟"
همی آفتابه ای نازل شد و نهیبی ز آسمان به گوش رسیدی:
"یالصاحِب ُالجُنود ... مقدسات را به چه فراموش کردی؟"
همی آسلامیون به خود آمدند و قلب هایشان از نور آسلام پر گشت، آفتابه ها به در آوردند و به خاک افتادند:
"همانا اشتباه کردیم ..پس ما را ببخشای مرلین المبارک!"
"همی بیابید گراوپ را که رو به سوی کوهساران نموده است"
پس جنود الآسلام رو ی به سوی کوه نمودند و در حالی که آفتابه در دست هایشان بود سلیح را به درز آوردند و خشمگین فریاد زدند.
صاحِب ُالجُنود بانگی بزد:
"یا گراوپ آیا پس نمی ترسی ز خشم مرلین المبارک؟ خود را بنمای ای مُرتَد ز دینُ ما!"
پس درخشش آفتابه ُالمقدس از سوی شمال نمایان شد و الصاحِبُ الجُنود نهیب زد:
"بایست ای نا به کار !... همانا ما تورا مسخر سازیم"
صاحِبُالجُنود به جغد چی (مسئول مرسولات جغد ) بگفتی:
"فرمانده جاسم را بگوی تا بشتابد به کوه تا به اقبال مرلین او را در اندرون گازانبر قرار دهیم"
پس آسلامیون که خشمگینانه آفتابه ها را در هوا تکان می دادند روی به سوی گراوپ نمودند ...پس گراوپ را دهشتی فرا بگرفت و همی زریش مرلین المبارک غافل گشت و ریش به دوپای اوی گیر نمود و زمین بخورد.
چندی به همان حال بگذشت و جاسم با پنجاه هزار آسلامی معتقد فرا برسید.لیک گراوپ از دید آسلامیون ناپدید شده و در زیر سنگ های کوه پنهان گشت. آسلامیون درمانده ز کار بودند و چون دیوانندگان(دیبوانگان) در کوه همی می جستندی.

همانا پس خورشید تاریک شد (کسوف)

آسلامیون آفتابه ها را به در آوردند تا دعا گویند و از خشم مرلین المبارک دوری جویند که صاحِبُ الجُنُود روی به سوی مخفیگاه گراوپ مرتد فریاد زد همی:
" آیا پس نمی بینی نشانه ها را ؟آیا پس بازنمی گردی و آفتابه را تسلیم نمی کنی تا شاید مرلین تو را ببخشاید؟ پس آیا در جهل خو اهی ماند ؟
پس باشد که خون از رگت بر به روی رود سرازیر شود و باشد که ریش های مرلین تو را به عذابی سخت دچار کند!"
گراوپ که سر به زیر سنگ داشت نا گهان خشم دربر بگرفتش و همی سنگ پرتاب نمود به پای کوه تا همی آسلامیون را به کشتن دهد.

همین که به بیرون در آمد سنگها بریخت بر آسلامیون و بسی را زخمی ساخت پیر ممد از جانب شمال بسی وی را ارشاد نمود اما نبود زمان رهایی.
پس مرلین خود به پا خواست و ریش هایش را بر وی فرود آورد.
گراوپ دست هایش را به دوتا بازنمود و ریشها را همی بکشود(گذشته ی فعل کشیدن)
نهیب مرلین المبارک به گوش رسید:
"آیا پس جهاد نمی کنید در راه آسلام!"
آسلامیون معتقد به خود آمدند و در زیر باران سنگ همگی آفتابه ها را به سوی گراپ بگرفتندی:
"وینگاردیوملویوسا !"
همی آن سنگ ها که جمع نمودندی راه فوق در پیش بگرفتندی و بر سرش فرود آمدندی .پس گراوپ را راهی جز از فرار در ذهن نیامدندی. همی جستی بزد و اما نیست زمان رهایی .جاسم و پیر ممد به سوی وی دویدند و صاحِبُ الجُنُود آفتابه اش را به سوی اوی بگرفت.
"همانا تو ای گراوپ هشیار باش! که مرلین تو را نیز خواهد بخشود."
پس خورشید گرفتگی به پایان رسید و قلب های آسلامیون شجاع گردید. همگی بسی خشماگین به سوی گراوپ برفتند. اما پس ریش های مرلین المبارک او را بگرفت و گراوپ بایستاد و گر یه همی روا داشتپس آسلامیون وی را بگرفتند و آفتابهٌ المبارک را از دست وی آزاد نمودند و گراوپ مسخر شد پس خطاب به آسلامیون از جانب مرلین پیام رسید :
"همانا امروز آستکبار شکست خورد. و گراوپ عبرتی برای تاریخ گشت"


ویرایش شده توسط بارتی کراوچ(پدر) در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۳ ۲۰:۱۰:۵۱

... و سرانجام هیچکس باقی نماند.


Re: <== ستاد مرکزی آسلام و منکرات جادو ==>
پیام زده شده در: ۲۳:۵۸ چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۸۶

کالین کریوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۵ چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۱:۰۵ چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۷
از لندن-یه عکاسی موگلی نزدیک کوچه دیاگون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 704
آفلاین
همانا چون فعاليت هاي آسلامي محدود به اين ستاد گشت لذا آسلام در اينجا موجب ارتقا درجه آسلاميون گردد
بدانيد که اگر آسلام را محدود کردند آسلام عقب نشيني نمي نمايد و مانورهاي خود را آدامه مي دهد تا دشمن آستکباريمان خيالات بد به سرش خطور نکند براي مانور آسلامي آماده باشيد!
مانور هاي اين هفته:
1-گراپ تصميم گرفته با آفتابه اي گران قيمت از قزوين بگريزد(در اينجا گراپ نماينده کل قواي آستکبار است و بايد بدانيد که گراپ هرگز از اين کارهاي بي ناموس نمي کند و فقط صرف مانور است) اما ريش مرلين دست و پايش را بگرفته و دم به ساعت به زمين ميخورد و کل نيروهاي جاسم کماندو و پير ممد به دنبال گراپ بسيج شده اند شما به عنوان فرماندهان آسلامي بايد به دنبال گراپ بگرديد و وي را دستگير کنيد( توجه کنيد که گراپ نبايد ساده دستگير گردد و همانا درون مايه طنز فراموش نگردد)هر فرمانده مي تواند يک بار گراپ را دستگير نمايد و با توجه به نحوه انجام ماموريت(رول خوب)و نوع دستگيري گراپ به وي آمتياز تعلق خواهد گرفت!!!
2- مديران اللخصوص کوييريل و عله در کنفرانسي آسلامي با حضور شما فرماندهان آسلامي تن به جلسه اي سياسي داده اند که قدرت آسلام و خطرات آن را براي سايت بسنجند...همانا ماموريت شما نوشتن گزارش اين جلسه(رول خوب) و گرفتن نتايج از آن است(همانا لازم نيست حتما عله و مديران شکست بخورد)
3-مرلين در اوان طفولين به قزوين رفته در حالي که آفتابه اي در دست دارد به وي الهام مي شود که ريش بگزارد اين واقعه تاريخي را توصيف نماييد
شما مي توانيد به دلخواه در يک مانور يا تمام مانور ها شرکت کنيد و به طبع هر چه بيشتر بهتر


هوووم امضاي آفتابه اي بسته!
[b][color=996600]
بينز نامه
بيا يا هم به ريش هم بخنديم...در سايتو واسه خنده ببنديم
بيا تا ريش ها ب


Re: <== ستاد مرکزی آسلام و منکرات جادو ==>
پیام زده شده در: ۱۹:۴۹ چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۸۶

بارتی کراوچ(پدر)


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۲ پنجشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۸:۱۲ پنجشنبه ۵ مهر ۱۳۸۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 68
آفلاین
قطعه شعر در باب الفتح(نوشته ی اهالی)



در آن هنگام که دروازه ها گشوده بود
آسلامیون به شهر ما آمدند
دلها پر از نور فک ها پر از ریش

آنها آمدند
مر آنها را بگفتم :چرا؟چرا؟
همی خوش پاییده بود سرزمین ما

بانگ برآوردم : ای مرلین دیو چهر .
تو بگو.تو چرا؟چرا؟

مردی زدیار پشت همی بگفت: خموش باش که ندانی چرا؟چرا؟
(شاعر) مگر سرزمین ما با شما چه کرده بود؟
که اینگونه گشودید دروازهایمان

در آن دم مرلین خموش لب به سخن گشود
ز پاکی و طراوتش گشتم خموش
یکی سَخُن گفت مرا که هیچگاه نرود از هوش
(مرلین) :ای تو که دم از پاکی میزنی و هوش!
بگو ببینم آفتابه دست گرفتی و دوش؟

براستی که حرفش بود از هوش



و مرلین گراوپ را آفرید!



Re: <== ستاد مرکزی آسلام و منکرات جادو ==>
پیام زده شده در: ۱۷:۰۴ چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۸۶

کالین کریوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۵ چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۱:۰۵ چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۷
از لندن-یه عکاسی موگلی نزدیک کوچه دیاگون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 704
آفلاین
همانا در باز گشت و تمام آسلاميون به داخل هجوم آوردند که ريش هاي مرلين را که پاريس همان دزد نابه کار اروپايي که نيمدانست ما حتي عوامل آستکبار را در اروپا مي شناسيم دزديده بود را به دست بياورند
که در آنجا جد جد جد جد جد جد جد پدربزرگ پدر بزرگ کالين پايش به سنگي گير کرد و به زمين افتاد و رو به مرلين نمود و گفت:آه مرلينا چيزي مرا ده که عصاي دستم باشدي تا در تاريکي که چشمانم تار است به موجب موهبت تو روشن گردم!
پس مرلين پلکي زد و گفت:مگر تو ماشيني که استارت ميخواهي؟
پس همان فاميل کالين که بنا به طولاني بودن اسمش همانا وي را فاميل ناميدند گفت:يا شيخ اين استارت چيست؟و ماشين کدامين است؟
مرلين آن آگه به زمان که هم در حال بود و هم در آينده و گويند کلافي از ريشش به دوره اخر زمان مربوط بود متوجه زمان عهد بوق گشت و گفت:همانا منظورم از ماشين الاغ و استارت ترکه بود!
فاميل کالين را دهشتي عظيم فرا گرفت:گفت يا شيخ همانا من ترکه نخواهم که بسي بسيار سوزناک است و تو بار به من ده و ببين چگونه چهار نعل آن را برايت ميبرم!
مرلين:که از خريت فاميل کالين و فدايي بودنش در ؤاه آسلام بسيار شاد گشته بود ريش به او نمود و گفت: همانا که تو آز رهروانراستين آسلامي و از نسل تو کسي نخوهاد آمد که آسلامي نباشد و چون باربري شايسته نسل تو نيست من به تو محافظي اعطا مينمايم که کارهايي که نياز به زور دارند را به آن بنمايي پس آفتابه اش بالا ببرد:"الگراپيوس نسليوس" و چنين بود که گراپ که غولي بود که جد جد جد جد جد جد به همان تعدادي که جد کالين قديمي بود قدمت داشت...پس گفت زين پس هر فرزندي اين غول قزوين نشان را بيامد همي نامش گراپ است و محافظ شخصي تو پس در نگهداري اموال خود کوشا باشيد!(واين جمله بعدها در قرن 20 ام و 21 ام باب گشت و کسي ندانست از آن مرلين است)
و اين بود سر آغاز آفرينش گراپ!
------------------------------------------
در پايان مرلين بارتي را حفظ نمايد و ما ايشان را آسلاميوس دانا نام مينهيم که آگر ايشان خواستند ميتوانند از رنکش در امضاي خود آستفاده نمايندي...


هوووم امضاي آفتابه اي بسته!
[b][color=996600]
بينز نامه
بيا يا هم به ريش هم بخنديم...در سايتو واسه خنده ببنديم
بيا تا ريش ها ب


Re: <== ستاد مرکزی آسلام و منکرات جادو ==>
پیام زده شده در: ۱۶:۱۹ چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۸۶

بارتی کراوچ(پدر)


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۲ پنجشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۸:۱۲ پنجشنبه ۵ مهر ۱۳۸۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 68
آفلاین
الفرقهُ الباستان شناسون
(گروه باستان شناسان)


نامه ی تاریخی یکی از ساکنان فسطاط که درآن شرح حمله به فسطاط آمده است (در قرن دوم میلادی)


ٍ وَرَقَهٌ مِنَ التاریخ(برگی از تاریخ)

__الفَتحَ الفُسطاط___

صَدَرَ الاِبنَ اَلمِلینُ الجَهادُ باُلفَتحِ الفُسطاط (ابن المرلین بن العاص دستور جهاد برای فتح فسطاط صادر کرد)
بَدَاَ الآسلامیون َ بلتَجمیعِ القُوا(و آسلامیون به جمع کردن نیرو پرداختند)
اَلمواکبُ و الجُنودُ هجموا الی الصحرا السینا ( موکب ها و سربازان همگی به صحرای سینا هجوم بردند )
فالفسطاطونُ بَدَاَ بِالدِفاع(پس فسطاطیان شروع بع دفاع کردند .شرح التاریخ: همانا الفسطاطیون کشتند بسی از آسلامیون را ولی پس شکست خوردند و الصحرا السینا به تصرف الآسلامیون معتقد درآمد )
و لاکِن هم هاربونَ(و اما آنها گریختند و شکست خوردند_منظور اهالی فسطاط است_)
فَلِذا الآسلامیون مُحاصِرَهٌ المَدینَهُ(پس آسلامیون شهر را محاصره نمودند)
المدینه ٌ فی المُحاصِرَهُ فی سَنَواه ٍ(شهر برای چند سال در محاصره بود)


متاسفانه نامه تا به همین جا به وقایع تاریخ اشاره دارد اما اتفاقات پس از ان را می توان از کتاب تاریخ الآسلامیون فی البواب الفسطاطخواند:(المکاناتی که نیاز به الترجمه داشت ترجمه گشت )


همانا الآسلامیون جنگ کردند برای سنواه ٍ(سالهای) مدیدٌ . و لا نَتیجتهٌ
السیصد الجندیان ُ کشته شدند در حین النبرد و همچنان لا نتیجه لا نتیجهٌ
فی الیل من اللیال(در شبی از شب ها)رفت البارتی الی الخیمه ِ الوَزیر
" یا وزیر ...بسم الریش المرلینٌ ...فی الاذنهٌ الانتَ(با اجازه ات) پس من پیدا نمودم راه الفتح را."
" تَفَضَل یا الجندی (بفرما ای سرباز)."
"همانا ما می سازیمال آفتابه ٌ العظیم ُ و دَفَعَ الذلکِ الی الفسطاطیون(و آن را به عنوان هدیه به فسطاطیون می دهیم) پس آنها قطعا آن را به داخل می برند پس الجنودَنا(یربازان ما) یخَرَجَ مِن الآفتابه ُ و سیفَتَحَ الاَبوابَ المَدینَهَ.( خارج می شوند از آفتابه و در های شهر را خواهند گشود) انا سیفتح َ البابَ الجنوب(من در جنوبی را باز می کنم)

پس آسلامیون معتقد آفتابه ٌ العظیم ساختند و قَرَبَهُ الی المدینه ِ( و آن را به شهر نزدیک کردند) .فریاد برآورد یکی از سربازان

"یا ایها الفُسطاط ...پس المرلین الشریف شما را ببخشود ...پس این الهدیه را فرستاد برایتان

_____پس آنها آفتابه ای را که پر از سربازان آسلامی بود به داخل بردند و المرلین ٌ الشریف مخفی نمود سربازان معتقد را_

_الهجوم ..الهجوم ...الاَبواب ُ الفاتِحونش(حمله ...حمله...دروازها بازند)



پس البارتی دروازه ها را فتح نمود و فسطاط گشوده شد و پایگاهی گشت برای تبلیغ آسلام.......از آن پس بارتی را البارتی ُ فاتح ُ الفسسطاط نامیدند..



Re: <== ستاد مرکزی آسلام و منکرات جادو ==>
پیام زده شده در: ۱۵:۴۰ چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۸۶

کالین کریوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۵ چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۱:۰۵ چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۷
از لندن-یه عکاسی موگلی نزدیک کوچه دیاگون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 704
آفلاین
بنابراين نيوت گرامي همي بنده به دليل راي علما که دو راي مخالف داشتي فعلا پيشنهاد ميدارم که به محتواي پست ليلي عمل کني و سپس آسلام تو را با آغوش باز پذيراست


هوووم امضاي آفتابه اي بسته!
[b][color=996600]
بينز نامه
بيا يا هم به ريش هم بخنديم...در سايتو واسه خنده ببنديم
بيا تا ريش ها ب







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.