سلام بر پرفسور وارنر عزیز
به خاطر جلساتی که غیبت داشتم خیلی متاسفم
و امیدوارم این بنده ی حقیر رو به دانش اموزی بپذیرید.
___________________________________
خیلی خوشحال و خندون در حالی که پفیلام رو میخوردم دانش اموز های بدبخت و فلک زده رو تماشا میکردم که با پدر یا مادر تخماشون یکی بدو میکردن.
بخواطر مسموم شدن تقریبا یکی دو هفته تو درمانگاه بستری بودم و به جلسات اول و دوم نرسیده بودم پس نیازی هم نبود که با یه غول یا یه اژدها زد و خورد کنم. به ریش تراش برقی مرلین هیچکی خوش شانس تر از من نیست
همینجوری داشتم به پودر شدن یکی از بچه های کلاس میخندیدم که یدفعه استاد وارنر گفت:
-شاگرد جدید آندریا کگورت. نوبت توئه
-من؟
...ولی من که تخمی برنداشتم...اصلا جلسات پیش نبودم که
...
لینی با لحنی که از ان عصبانیت چکه می کرد گفت:
-که چی؟
فکر کردی چون جلسات پیش نبودی نباید این جلسه هم شرکتی تو کلاس داشته باشی؟
-نه...من...یعنی...
-بیا جلو نترس
با بدنی لرزان و با ذکر زیرلبی «چی فکر می کردیمو چی شد» رو به روی یه قفس هشت متری که از توش فقط صدای سنگین نفس کشیدن یه موجود اعصبانی و گنده میومد وایسادم و پیکسی با خنده شیطانی معروفش پرده ی گرد و خاک گرفته رو از روی قفس برداشت و من در اون لحظه فهمیدم نه تنها فرد خوش شانسی نیستم بلکه کلا بخت من درحال خواب دیدن تاج گذاری ملکه الیزابته
1. جانورتون چیه و چه شکلیه؟ (1 امتیاز) خلاصه چشمتون روز بد نبینه این پردرو که پرفسور کشید من دیگه به صورت اتوماتیک اشهدمو خوندم، یه موجود 10 متری پشمالوی سفید و در مناطقی از بدنش مثل دست و پا و صورتش که موی سفید نداشت پوستش به رنگ ابی تیره بود(شاید با خودتون بگید خب یه غول 10 متری چطوری توی یه قفس هشت متری جا میشه
، این برادر ما طول پاهاش 2 متره و از اونجایی که شانس استادمون عین خودمونه توی این قلعه به این بزرگی قفس دیگه ای پیدا نمی شد
پس یتی عزیز ما هم به صورت چهارزانو تو قفس کز کرده بود و به محض باز شدن در قفس با اون هیکلش پرید بیرون
) خدا وکیلی اون لحظه وضعیتم از سفید به زرد و از زرد به قهوه ای تغییر پیدا کرد...
2. با جانور جادوییتون مبارزه کنین! گزارشی از شرح وقایع رخ داده بین خودتون و جانورتون بدین. نتیجهی مبارزه فراموش نشه! (5 امتیاز)
از اونجایی که یتی ها یه کوچولو فراموشکار تشریف دارن اصلا یادش نمیومد واسه چی اینجاست. حالا هی من اونو نگاه میکنم اون منو نگاه میکنه
گیری افتادیم این وقت روزا
دیگه ازین ارتباط چشمی که سرانجامی هم نداشت خسته شدم و داد زدم:
-پپپپپپپپخخخخخخخخخخ
یتی بدبخت که تازه به خودش اومده بود عصبانی تر از قبل گذاشت دنبالم. ما هم که عشق فرار دراکو مالفوی رو گذاشتیم تو جیبمون
تقریبا بعد از تموم کردن دو میدانی دور قلعه هاگوارتز و از نفس افتادن هردومون به این نتیجه رسیدیم که به جای حل مشکلات به روش غارنشینان از روش های متعادل تر و امروزی تری از جمله مذاکره های مصلحت امیز استفاده کنیم.
آخر سر به این نتیجه رسیدیم که یتی ها اصلا تخم نمیذارن که این مدعی دزدیده شدن (غیر مستقیم
)تخمش توسط من شده
(فقط یه سوال از پرفسور عزیزمون اینو از کجا برداشتی اوردی اخه؟!به خدا ما انقد راضی به زحمت نیستیم که شما میری از هیمالیا برا تمرین ما حیوون جمع میکنی میاری
)
3.عکسی که در انتهای مبارزه از خودتون و جانورتون گرفته شده رو بکشین. (4 امتیاز)اینم از مذاکره هاگوارتز بعلاوه یک (اگه تو تاریخ به عنوان شخصی که هنر رو به نابودی کشوند ازم یاد شد هیچ مشکلی نخواهم داشت
)
پ.ن:ببخشید که اوایلش مثل رول شد، ولی نمیتونستم همینجوری به سوالا جواب بدم چون خوب در نمیومد. خلاصه عفو کنید