عله و دارکی هر دو در سلول نشسته بودند و منتظر بودند تا نیمه شب فرا برسه
دارکی: مطمئنی میان ؟
عله : آره
دارکی : پس چرا نیومدن
ناگهان صدایی از پشت در سلول به گوش میرسه
دارکی : نکنه میخوان ما رو شبانه اعدام کنن ؟
عله : نه بابا
ناگهان در باز میشه و و هاجی میاد تو
عله : هاجی نمیدونی من چقدر از دیدنت خوشحالم بخاطر تو هم که شده حاضرم تمام نمازهای سربازان پادگان رو بخونم
هاجی : حتما البته من همیشه از کسانی که دوست دارند به من کمک کنند خیلی خوشم میاد برای همین به آبر میگم برات دو سال دیگه اضافه خدمتم بزنه
عله : حالا من یک چیزی گفتم.....
هاجی : بجنبین هنوز متوجه نقشه فرارما نشدن باید فرار کنیم
هر سه از در سلول خارج میشن و به بیرون میرن
عله ناگهان چشمش به نگهبانایی میفته که بیهوش روی زمین افتادند
عله : ببینم هاجی خودت تنها این کارارو کردی؟
هاجی : نه عزیزم با کمک خدا موفق شدم
ناگهان صدای نگهبانان بلند میشه : جون مادراتون وایسین خواهش میکنیم
هاجی : حالا وقتشه. سپس از درون امامش یک زنجیر در میاره و اولین نگهبان رو میزنه و همین طور دومی و سومی
عله : ببینم هاجی شما قبلا کنفو کار نمیکردین
هاجی : نه راستش سطحش پایینه
عله : چی
هاجی : زود باش با موبایلم زنگ بزن به برادر عباس بیاد دمه در زندان باید فرار کنیم
هاجی موبایلش رو پرت میکنه سمت عله و عله رو هوا آن را میقاپه
عله :
ووووواوووو هاجی p900 هاجی کی رو خفت کردی ؟
هاجی : اوه دیدم این سربازا موبایلارو دراورده بودن داشتن بولوتوس بازی میکردن منم وقتی که همشون رو زدم این رو از یکیشون پیچوندم
دارکی : مرسی هاجی
هاجی : حالا مرام گذاشتم تورم نجات دادم دیگه پر رو نشوها عله بدو به عباس زنگ بزن
عله چنده 0912.....( میترسم برای عباس مزاحمت ایجاد شه )
عله :آهان این دفعه گرفت
_مشترک گرامی تمام خطوط به سمت مشترک مورد نظر اشغال میباشد لطفا شماره گیری نفرمایید
اه به ریش مرلین قسم اگر این دفعه نگیری میرم شیشه های خونممون رو به عنوان اعتراض میشکنم
هاجی : به ریش کی قسم
عله : منظورم به خدا قسم
آهان این دفعه گرفت
الو عباس منم عله
_به سلام...ا ..الو...صدات نمیاد
بیا دمه در زندان داریم فرار میکنیم
چی...صدات نمیاد...
میگم بیا دمه در زندان
....با کی ی تو؟؟؟!!!
اه میگم بیا دمه در زندان
حالا...دیگه ...فحش...ناموسی...میدی
ناگهان هاجی با دست آزادش گوشی رو از عله میگیره و میگه
_مرتیکه.....
میگه بیا دمه در زندان داریم فرار میکنیم
_اطاعت هاجی
هر سه نفر از زندان فرار میکنند و وارد فضای بیرون میشوند
دارکی : هاجی حالا باید چی کار کنیم؟
هاجی : نگران نباش من پارتیم کلفته فقط کافیه پام به پادگان برسه اونوقت دیگه هیچ خطری تهدیدمون نمیکنه
عله : من واقعا متشکرم از زحماتت
هاجی : شنیدم بچه مایه داری تو پادگان حساب میکنیم ( پول وده پول زور وده
)
عله در حالی که به دوربین نگاه میکنه : ای خدا چرا من اومدم توی این خرابشده
در همون لحظه هاجی میگه : اوناهاش اینم وانت عباس که داره میاد
بدین ترتیب همگی سوار شدن و به سمت پادگان راه افتادند
-------------------------------------------
یادتون باشه در پست بعدی هاجی بخاطره نفوذی که داره بالاخره برای آبر دلیل قانع کننده ای میاره و دوباره ادامه داستان در پادگان اتفاق میافته
------------
ببخشید اگر خیلی خوب نشد آخه خیلی موضوع داستان به بد جایی کشیده شده بود . دفعه بعد جبران میکنم