هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: ماجراهاي اسنيپ و دوستان
پیام زده شده در: ۱۵:۱۴ شنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
لرد گلابی قل خورد و قل خورد و قل خورد تا این که دو دست همزمان او را گرفتند!

-این توپِ بچه بودن می شه!
-نه رابستن مامان. این یه گلابی پر از مواد مغذیه. از همین الان هیجان زده شدم که باهاش چی درست کنم!

رابستن از مادر لرد حساب می برد...ولی از بچه هم خیلی می ترسید. برای همین، شانسش را دوباره امتحان کرد.
-ببینین مادر ارباب، این گلابی الان یه ساعته داره پرتاب شدن می شه. پر از میکروب شده. شما بی خیالش شدن بشین.

مروپ گلابی را محکم گرفته بود و قصد رها کردنش را نداشت.
-همین پرتاب ها باعث شده آبدارتر و شیرین تر باشه. این گلابی مال منه. روشنه رابستن مامان؟

صورت مروپ زیادی به رابستن نزدیک شده بود و درشتی چشمانش بسیار تهدید کننده به نظر می رسید.

رابستن ترجیح داد تسلیم شود. شاید اگر به بچه پیشنهاد می داد که از خودش به عنوان توپ استفاده کند، قبول می کرد. حتی شاید با اولین قلم پری که پیدا می کرد، یک نامه عذرخواهی برای بچه می نوشت.

مروپ و گلابی اش به طرف آشپزخانه حرکت کردند.




پاسخ به: ماجراهاي اسنيپ و دوستان
پیام زده شده در: ۱۸:۱۶ دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۱۷:۵۵:۵۵
از گیل مامان!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
اسلیترین
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 533
آفلاین
خلاصه:

هکتور بدون اینکه بدونه، قلم پری اختراع کرده که حرف میزنه و هرکی بهش دست بزنه تبدیل به چیزی میشه.
تا الان هکتور تبدیل به مار، کراب و گویل تبدیل به ماهی و قورباغه، کیگانوس تبدیل به مارک مارکز، بانز تبدیل به کش مو، لرد سیاه تبدیل به گلابی و بلاتریکسم موها و چشماش رنگی شده!

* * *


-بابا، گلابی که دیر آوردن شدی و هوس گلابیم رفتن شد! حداقل یه توپ تنیس آوردن شو که بازی کردن بشم و سرگرم شدن بشم.

رابستن به اطرافش نگاهی انداخت.
-توپ تنیس از کجا آوردن بشم آخه بچه؟!

بچه با نانچیکو از جایش برخاست. کاملا آمادگی آن را داشت تا نانچیکو اش را دور گلوی رابستن حلقه زده و او را خفه کند. تازه این یکی از صد و بیست و چهار تکنیک فشرده ای بود که از زن عمویش آموخته بود؛ این یعنی هنوز صد و بیست و سه تکنیک دیگر هم وجود داشت که هر آن ممکن بود بر روی رابستن اجرا شود!
-چیزی که زیاد بودن میشه توپ تنیسه بابایی. الان میرم یکی برات آوردن میشم.

به اطرافش نگاهی انداخت. تنها جسم سبز و کوچکی که دید را برداشت و برای بچه آورد.

-ولمان کنید. ما روزی ارباب بودیم و احترامی داشتیم... دست از روی پوست سبز ما بردارید!

اما صدای اعتراض های لرد گلابی شنیده نشد. بچه و راب، راکت تنیسشان را در دستانشان گرفتند و بازی را آغاز کردند.

اولین ضربه راکت بچه محکم به لرد برخورد کرد.

-تو کز محنت لردان بی غمی نشاید که نامت نهند...

جمله لرد کامل نشد زیرا راکت رابستن او را به یک کیلومتر آن طرف تر تالار پرتاب کرد.

-همه بابا داشتن میشن ما هم بابا داشتن میشیم! یه تنیس هم بلد نبودن میشه.
-الان میرم توپتو پیدا کردن و آوردن میشم بابایی.

لرد که صدای راب را شنیده بود شروع به قل خوردن برای پیدا کردن جسمی که بتواند پشتش قایم شود، کرد.


Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged



پاسخ به: ماجراهاي اسنيپ و دوستان
پیام زده شده در: ۲۰:۲۱ یکشنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۸

الکسیا والکین بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۸ جمعه ۲۴ آبان ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۲ شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۸
از راه دور اومدم...چه پر امید‌ اومدم...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 26
آفلاین
- سرورم میخواستم به اطلاعتون برسونم که به هیچ عنوان به اون قلم پر دست نزنید چون...

نگاه وق زده ی بلاتریکس برای لحظاتی از گلابی روی میز به روباه سفیدی که از راهروی پشت سرش خرامان درحال رفتن بود،نوسان کرد.

- سرورم... اوه خدای من...نههههههه!

بلاتریکس نمیتوانست جلوی گریه اش را بگیرد.نمیتوانست باور کند که‌ تمام رویاهای آینده اش با لرد بر باد رفته.رویای قدم زدن عاشقانه اش با لرد لب اسکله،تماشای نجینی وقتی "مامان"صدایش میکرد و تماشای شکنجه ی عاشقانه ی محفلی ها و مشنگ ها به عنوان نمایش قبل از خوابشان و ماه عسل فوق العاده شان در مثلث برمودا....

بلاتریکس جلو رفت.گلابی را با چشمانی اشکبار از روی میز برداشت و زد زیر گریه.

- روی سر ما گریه نکن بلاتریکس!مگر خودت دستمال نداری؟!اینهمه گستاخی را چطور تحمل کنیم؟یکی مارا از دست این نجات دهد.گلابی آب کشیده شدیم!

در همین هنگام،در همان حوالی،الکسیا والکین بلک که همراه با فوبی قدم میزد و درباره ی چرایی اینهمه متکلف بودن نثرِ دیالوگ‌ های لرد در پست قبلی صحبت میکرد،اتفاقی صدای گریه های بلاتریکس را شنید و سوژه یاب مغزش او را به طرف اتاق لرد کشانید.

الکسیا در زد و وقتی جوابی نشنید با نگرانی خودش در را گشود.

- سلام بانو بلاتریکس حالتون چطوره...اوه...چرا دارید گریه میکنید؟اون گلابی چیه دستتون؟اصلا لرد کجاست؟

- چه حالی...چه احوالی الکسیا؟مگه نمیبینی که ارباب اربابان،تاریکترینِ تاریکی ها،پادشاه مرگخواران،لرد سیاه چه بلایی سرشون اومده...

الکسیا که تازه دوزاری اش جا افتاده بود نگاهی به گلابی کرد و جیغ کشید.

- اوه نه!باورم نمیشه...چرا؟...

بلاتریکس از جایش بلند شد و گلابی به دست به سمت میزی رفت که قلم پر روی آن بود.

- اگه قرار باشه لرد دیگه لرد نباشه منم نمیخوام دیگه بلاتریکس باشم!

آنگاه دستش را به سمت قلم پر دراز کرد.الکسیا که حس کنجکاوی اش خبر میداد که هرچه هست زیر سر این قلم پر است،او هم به سمت قلم رفت و بلاتریکس و الکسیا باهم قلم پر را لمس کردند...

و از آنجایی که هیچکس تعیین نکرده بود که سر دو نفری که همزمان قلم پر را لمس میکنند چه بلایی می آید...

ناگهان قلم پر جرقه ای زد و نور چشمگیری اتاق را فرا گرفت،حتی تابلوی سالازار اسلیترین هم که در گوشه ی اتاق بود جلوی چشمش را گرفت و بعد...

- بانو بلاتریکس حالتون خوبه؟عه شما کجا رفتید؟

- من اینجام

-کجا؟

- جیییییییییغ!

- چی شده؟

-من چرا این شکلی شدم؟چرا موهام آبی و صاف شده؟چه بلایی سرم اومده؟

الکسیا با سردرگمی چشمش به فوبی افتاد که با ترس به گوشه ای کز کرد و تبدیل به جعبه شد.انگاه به سمت آینه ی گوشه ی اتاق رفت و خودش را در آن دید...تصویری که از خودش دید این بود....



پاسخ به: ماجراهاي اسنيپ و دوستان
پیام زده شده در: ۱۴:۴۲ یکشنبه ۱۰ آذر ۱۳۹۸

كيگانوس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۴:۴۱ دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۹:۳۱ سه شنبه ۸ مهر ۱۳۹۹
از به تو چه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 83
آفلاین
لرد درون سطل آشغال پرتاب شده و به زبان گلابی ها ناسزا میگفت.
"اگر آن قلم پر و صاحبش را ببینیم. آن هارا باهم یکی خواهیم کرد."

همان لحظه بیرون سطل آشغال:
کیگانوس/مارک مارکز در حالی که کمرش را ماساژ می داد وارد شد. "آخ چه روزی بود."
آمد ورقه ای مربوط به صورتحسابش را دور بیندازد که متوجه گلابی شد.
"ا یه گلابی. من گلابی دوست."
و گلابی را برداشت. لرد فریاد کشید:"من را پائین بگذار ای نابخرد."
کیگانوس لحظه ای متوقف شد و به گلابی خیره ماند.
"کسی اونجاست؟"
لرد فریاد کشید:"مارا زمین بگذار ای گلابی خور نادان!"
"به حق چیزای ندیده این صدای اربابه ولی گلابی داره با صدای اون صحبت می کنه؟ هممممم؟؟؟"
"صبر نما ببینم. تو صدای گوش نواز مارا میشنوی؟"
"بله ناسلامتی ما نیمه الفیم ها."
با اینکه شکل ظاهری کیگانوس کاملا شبیه مارک مارکز بود اما هنوز قدرت های فیزیکی اش را از دست نداده بود. و البته اینکه چه کسی بوده.
"افرین برتو حال رو و مخترع این قلم پر را بیاور. رو دیگر."
کیگانوس/مارک مارکز ابرویی بالا انداخت و قلم پر را دوباره در دست گرفت. این بار به شکل یک روباه سفید در آمد.
"اوا. بیخیال. اها مارک هکتور رو اینه. راستی من هکتور رو از صبح ندیدما. اصلا به من چه."
و با همان شکل روباه سفید از در خارج شد.
"فرومایه بازگرد!"
خرناسی از بیرون در به معنای"نمی خوام! من که مرگخوار نیستم و تو ام ارباب من نیستی" شنیده شد. البته ارباب زبان روباه ها را نمیدانست و متوجه منظور روباه نشد. چون اگر میشد معلوم نبود کاراکتر کیگانوس زنده می ماند یا نه.
بلاتریکس وارد اتاق لرد شد.....


اتش در پس شعله های سیاهی معنا پیدا میکند.


پاسخ به: ماجراهاي اسنيپ و دوستان
پیام زده شده در: ۲۳:۱۶ پنجشنبه ۷ آذر ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
-از الان گفته باشیم اگر کسی ما را نوش جان کند، کوفتش می شویم. در گلویش گیر کرده و او را خفه می کنیم. در معده اش هضم نشده و سبب بروز مشکلات حاد گوارشی می شویم.

ولی چه کسی صدای یک گلابی را می شنید؟

رابستن گلابی را با خوشحالی به بچه تحویل داد و برخلاف انتظارش، بچه اصلا خوشحال نشد و خشمش را با زدن ضربه ای ابراز نمود. در واقع، با یک تیر دونشان زد. به این شکل که لرد گلابی را توی سر رابستن کوبید!
-بابا...چرا دیر آوردن کردی. هوس گلابیم رفتن شد!

رابستن به سختی خودش را کنترل کرد که با بچه برخورد فیزیکی نکند.
-خب بابایی انداختن کنش دور. اصلا کال به نظر رسیدن می کنه. دل درد گرفتن می شی.


و بچه با خوشحالی نشانه گیری کرد و لرد سیاه را پرتاب نمود!




پاسخ به: ماجراهاي اسنيپ و دوستان
پیام زده شده در: ۲:۲۸ جمعه ۸ شهریور ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۱۷:۵۵:۵۵
از گیل مامان!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
اسلیترین
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 533
آفلاین
خلاصه:

هکتور بدون اینکه بدونه، قلم پری اختراع کرده که حرف میزنه و هرکی بهش دست بزنه تبدیل به چیزی میشه. تا الان هکتور تبدیل به مار، کراب و گویل تبدیل به ماهی و قورباغه و کیگانوس تبدیل به مارک مارکز و بانز تبدیل به کش مو شدن.
حالا لرد قصد داره با قلم متنی رو بنویسه اما رابستن همون موقع سر میرسه پیشنهاد میده که خودش بجای لرد بنویسه.

* * *


پایان فلش بک

_ارباب مطمئنید من نوشتن بشم؟
_راب...ما را به سخره گرفتید؟ اول اصرار می کنید که بنویسید حالا می پرسید که مطمئنیم یا خیر؟!

لرد خشمگین به نظر می رسید و رابستن هم راهی جز اطاعت نداشت.
دستش را به سمت قلم برد.

_بابا؟ من گلابی خواستن میشم.

رابستن که از مرلیش بود تا راهی پیدا کند و از آن اتاق فرار کند به ندای بچه اش لبیک گفت.
_ارباب بچه گلابی خواستن میشه... اگر همین الان بهش گلابی دادن نشم مثل دیروز ملاقه بانو مروپ رو کردن میشه تو دماغم!

رابستن به سرعت از اتاق خارج شد.

_بدون اجازه ما هم راهشو میکشه و میره!

لرد که زیر لب غر غر می کرد قلم پر را در دست گرفت که ناگهان در اتاق دوباره باز شد.

_ارباب؟ شما یه گلابی نداشتن میشین که دادن بشم به این بچه تا دست از سرم برداشتن بشه؟!

ناگهان رابستن یک عدد گلابی را روی میز لرد دید.
_ارباب شما همیشه دونستن میشین که ما به چی نیازمند بودن میشیم.

و رابستن، "لرد گلابی" را برداشت تا ببرد و بچه نوش جانش کند!


Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged



پاسخ به: ماجراهاي اسنيپ و دوستان
پیام زده شده در: ۹:۴۲ سه شنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۸

سالازار اسلیترین old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۰ چهارشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۲ پنجشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۸
از تالار اسرار در تنهایی و خلوت مارگونه‌ام...!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 94
آفلاین
ارباب به رابستن اجازه نوشتن دادن و راب با اینکه میدونه دستش به اون قلم پر بخوره دیگه هیچی!

باخودش میگفت:من همیشه به لرد وفادارم!ولی اگه الان یه چیزی بشه چی؟مضحکه میشم!...چی؟تو و مضحکه؟نه!تو مضحکه هیچکی نمیشی.آره تو قویی هستی!

لرد همچنان منتظر راب بود که صبر عظیمشان لبریز کرد.

-راب!چیکار میکنی؟بنویس دیگه!
-ها؟...آها!چشم الان مینویسم!چی بنویسم ارباب؟

ارباب مکثی کرد و گفت...

-به نظرمان یه متن بنویس که از ما تعریف میکند و آن را بده ما امضا کنیم و ســـــپـــس...

ارباب بسیار آرام و کشدار حرف میزدند...که این باعث تعجب راب شد.

-ارباب چیزی شده آیا؟به من گفتن میکنید؟
-صبر کن راب!

راب به خودش گفت:هاااااا؟ارباب و صبر؟...شاید...به من چه اصلا!مگه من کاری با صبرشون دارم!

ارباب بعد از مدتی فکر کردن-که خیلی واسه مرگخوارانشون عجیب بود- گفت:

-راب؟درباره ما چیزی هست که بنویسی و به ما هدیه‌اش کنی؟چند روزی است که دلمان تعریف کردن میخواهد ولی کسی از ما تعریف نمیکند!چرا اینگونه شده‌ایم؟چرا کسی از ما تعریف نمیکند؟

راب با تعجبی وصف‌ناپذیر گفت:

-ارباب؟!این خودتونین؟

ارباب خشمگین افزود:

-نه میخواستی که ما نباشیم؟
-نه ارباب!شما اونقدری بزرگین که توصیف ناپذیره و تو گفتاره ما گنجیدن نمیکنه!
-خود نیز میدانیم!لازم به گفتن نبود!
-
-چیزی شده راب؟چرا به صورت مبارکمان زل زدی؟

راب همچنان درحالتمانده بود که ارباب با خشم او را ازدرآورد.
-رااااااااااااااااااااب؟بیدار شو! ازت نوشتن متنی در وصف خود خواستیم!چرا نمینویسی؟
-چرا الان مینویسیم!

راب دوباره یادش اومد که باید به اون قلم پر دست بزنه و یه متن در وصف ارباب بنویسه و این خیلی هولناک بود!نه برای نوشتن متن، بلکه معلوم نبود به چی تبدیل میشه!
به خودش گفت:اگه یه تسترال بشم چی؟شاخدم مجارستانی چی؟...خب بهتره یه بهانه جور کنم برم یه جا دیگه!...نه!...ارباب چی؟
راب میدونست هیچ جوره راه فرار نداره و باید به اون قلم پر دست بزنه.دستشو میبره نزدیکه قلم پر و...

30 دقیقه قبل-فلش بک-بلاتریکس و بانز!
بلاتریکس با خوشحالی و لبخندی که میگفت:"دیدی چقد خوش شانسم!لوک خوش شانس چیه مشنگا دوسش دارن؟"روی صورت نقش بسته بود،به سمت کش مو راه میرفت!:|

-آخ جوووونمییییییییی!...کش سر!هدیه‌ای از طرف اربابه حتما!
-نیست!

این،بانز بود که درحال دعوا با بلاتریکس بود!ولی حیف که روی هوا بود!
-چی گفتی بانز!؟کش واسه منه!نیست؟
-دوباره؟

و بانز سر دعوایی دیگر را با بلاتریکس باز کرده بود!


ویرایش شده توسط سالازار اسلیترین در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۱۸ ۹:۴۵:۱۳
ویرایش شده توسط سالازار اسلیترین در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۱۸ ۹:۵۹:۰۶

Salazar slytherin is a dark Hogwarts founder
Honor to him
تصویر کوچک شده


پاسخ به: ماجراهاي اسنيپ و دوستان
پیام زده شده در: ۱۱:۳۱ سه شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۸

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۹ پنجشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۱۳ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰
از سیرازو
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 265
آفلاین
ارباب دستشو برد سمت قلم پر!

رابستن وارد تالار شد و لرد رو در این صحنه دید!
-ارباااااااب!

لرد ولدمورت دستشو کشید!
-چی شده راب؟ چرا داد می زنی؟
-ای فستو فس کنن، فسی!

هکتور موفق نشده بود و داشت اجداد رابستن رو شمارش می کرد!

-بخشیدن کنین ارباب! ارباب، شما چرا داشتین این کارو کردن می کردین؟
-دیگه کم مانده است که به تو هم جواب بدهیم! می خواستیم لیست کار هایمان را بنویسیم.

شیوه ی لرد همین بود...اول شخصیت مقابل رو برای افزایش ابهت خودش، تحقیر می کرد و بعد جوابشو می داد.

-ارباب شما چرا نوشتن کنین؟ دستمون خر، خودمون نوشتن می کنیم!
-نخیر، ما باید ورزش کنیم!
-ورزش چی ارباب؟
-ورزش مچ! تازه تو خطت خیلی بده...خودمان می نویسم!
-ارباب تورو خودتون!

لرد همین را می خواست...باید همه به التماس بیفتن تا ایشون قبول کنن!

-باش راب، تو بنویس!
-ای هفت فست فس شن، فس تسترال!

هکتور همه ی خاندان رابستن رو می شناخت.

-خیلی ممنون ارباب! :shahdel:


تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!


پاسخ به: ماجراهاي اسنيپ و دوستان
پیام زده شده در: ۲۲:۰۲ دوشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
بلاتریکس و بانزِکشی جلوی آینه در حال سرو کله زدن با هم بودند که کمی دورتر لرد سیاه دنبال چیزی می گشت...

ماری خزید و به لرد سیاه نزدیک شد.
هکتور حتی در حالت تبدیل شده اش هم دست از خود شیرینی بر نمی داشت.

-فس؟

لرد سیاه به جستجو ادامه داد.
-خیر...دنبال قلم نمی گردیم...

-فس فس...
-فرمودیم دنبال قلم نمی گردیم...تو دیگه کی هستی؟ نجینی نبینه...اصلا خوشش نمیاد ماری جز خودش در تالار حضور داشته باشه.

-فسول!
-یک بار دیگه اسم قلم رو ببری، اولین قلمی رو که ببینیم در چشمانت فرو می کنیم. چرا می لرزی؟ سردته؟ از ما ترسیدی؟ حق داری...بترس!


مار غمگین شد! اختراعش باید به دست لرد سیاه می رسید تا لرد هم متوجه ویژگی های بی نظیر هکتور بشود.

همینطور هم شد...
لرد در حین بحث با مار کلا فراموش کرد که دنبال چه چیزی می گشته و ناگهان چشمش به قلم پر زیبایی روی میز افتاد.
-شاید بهتر باشه لیست کارامونو بنویسیم که فراموش نکنیم!




پاسخ به: ماجراهاي اسنيپ و دوستان
پیام زده شده در: ۱۴:۱۱ دوشنبه ۲۰ خرداد ۱۳۹۸

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
چند ثانیه ی اول فقط برای این بود که بانز داشت چیزی رو توی آینه میدید و این اصلا طبیعی نبود.

چون اصولا نباید میدید!

چند ثانیه ی بعدی برای کشف هویت اون چیز بود!

بعد از مقداری مکث و دقت کمی جلوتر میره تا دقیق تر ببینه. ولی جسم هم به آینه نزدیک تر میشه.
با وجود این، موفق میشه هویتشو کشف کنه.
-کش سر؟! چرا روی هوا معلقه پس؟

کمی به راست حرکت میکنه.
کش هم حرکت میکنه!
کمی به چپ میره.
کش هم میره!

ظاهرا کش دقیقا مثل بانز فکر و رفتار میکنه و این بانزو عصبانی میکنه. یه عمر خودشو از نظر روحی و جسمی پرورش نداده که الان یه کش در پیت ازش تقلید کنه.

-سر جای خود بمان ملعون!
شکلک ارباب رو هم میزنه که کش خیلی بترسه.

کش عصبانی به نظر میرسه.

درست تو لحظه ای که بانز تصمیم میگیره به کش حمله کنه بلاتریکس سر میرسه. بانزو خیلی راحت با یه دست از روی زمین بلند میکنه.
-اوه...کش سر...به به! همینو لازم داشتم.

بانز تازه میفهمه چی شده! کش سر...و موهای بلاتریکس.
کاش زودتر مرخصی گرفته بود.

بانز دیگه بطور کامل بدبخت و مفلوک میشه!


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.