[spoiler=خلاصه سوژه]
خلاصه:تدی عاشق مورگانا شده است...
مورگانا هم عاشق تدی شده است...
به دامبلدور و لرد نامه ای می رسه که در اون نوشته شده تدی عاشق مورگانا و مورگانا عاشق تدی شده...
منتها نه لرد و نه دامبلدور قبول نمی کنند که به خواستگاری طرف مقابل بروند...
بدین وسیله قرار می شود که نارسیسا به بهونه ی تولد دراکو لرد و مرگخواران دیگر را به ویلای بلک ها دعوت کند و آندرومیدا هم محفلی هارا!
..تا این فرصتی شود که مسئله عشق این دو جوان(!) عنوان شود
..اما ویکتوریا در ویلای صدفی متوجه می شود که تدی عاشق مورگانا شده و بعد در نهایت خشم نامه ای را برای لرد می فرستد که در آن تدی را "داماد" لرد خطاب کرده!
لرد از این موضوع عصبانی می شود و بلاتریکس با یک ترفند ساده تدی را به خانه ریدل که اکنون خالی است می فرستد چون مورگانا که به شدت مشغول طی کشیدن پله های ترقی بوده حاضر نشده که با لرد و مرگخواران به ویلای بلک بره!
... پس تدی به خانه ریدل میره. مورگانا از تدی می خواد که معجون هاشو روی اون امتحان کنه تا بتونه مقاله معجون سازیشو تموم کنه و تدی هم معجونی می نوشه که اون رو از لحاظ روحی به یک دختر تبدیل می کنه!
...اکنون تدی که ظاهرا فراموش کرده برای دور ماندن از خشم لرد سیاه به خانه ریدل فرستاده شده، دست در دست مورگانا به ویلای بلک و تولد دراکو برمیگرده! همه از رفتار جدید تدی متعجب هستند...
![/spoiler]
----------------
ریموس با نگرانی به تدی نگاه کرد و دقایقی ساکت ماند. نیمفدورا کمی نزدیک شد و بعد بی توجه به مورگانا، لبخندی زد.
- تدی، خوش اومدی پسرم. می خوایم کیک رو ببریم!
بلاتریکس در حالی که از شدت خشم و تعجب سرخ شده بود با عصبانیت دندان هایش را بهم سابید.
- بله می خواستیم کیک رو ببریم. منتها نمی دونیم که یک تکه از کیک کجاست. شما احیانا" نمی دونی که یک تکه از کیک کجا و توسط چه کسی کنده شده؟
تدی چشمانش را چند بار باز و بسته کرد و بعد به مورگانا که به شدت در فکر بود نگاهی کرد:
- بادبزن داری عزیزم؟ خیلی گرممه!
آندرومیدا با عصبانیت به تدی نزدیک شد و بعد در حالی که با قفل فرمونش بر او می کوبید و همزمان چادرش را از روی زمین جمع می کرد جیغی کشید:
- بیست بار گفتم قبل از بریدن کیک بهش دست نزن. کی گفت که بری سراغ کیک؟ به چه اجازه ای یه تیکه از کیک رو برداشتی ننه؟
تدی در حالی که بغض کرده بود با صدای لرزانی پاسخ داد:
- خو، من می خواستم برم دیدن شوهر آیندم! بد بود دست خالی برم!! ننه تو دلت می آد دوتا پرنده ی عشقولانسی دست خالی همدیگه رو ببینن؟
آندرومیدا با ناراحتی به تدی نگاه کرد و قفل فرمونش را زمین انداخت. سپس درحالی که چشمانش را پاک می کرد تدی را در اغوش کشید:
- نه ننه! اشکالی نداره. خاله بلاتریکست هم بخشیدت. مگه نه بلا؟
چند دقیقه بعد...- مگه نه بلا؟
صدایی شنیده نمی شود...
چند دقیقه بعد...- مگه نه بلا؟
صدایی شنیده نمی شود...چند دقیقه بعد:
- مگه نه بلا؟
صدایی شنیده نمی شود...! آندرومیدا کلافه چشمانش را باز کرد و به حضار خیره شد.
- بلا؟ چرا جواب نمیدی؟ یعنی می خوای بگی من برای اولین بار تونستم تورو بترسونم؟ اوه.
آندرومیدا با تردید به بلا نزدیک شد و بعد در حالی که سعی می کرد اورا متوجه کند متوجه چهره سایرین شد...!
مورگانا: تدی.
تدی : مورگانا.
در همین لحظه بارتی لگوی بنفشش را از دست جیمز کشید و با صدای ریزی پرسید:
- ببخشید خاله خوبه ولی مگه میشه مورگانا شوهر بشه؟
سایرین:
تدی که از این سکوت طولانی خسته شده بود دستی به لباس هایش کشید و به نارسیسا که همچنان متعجب به او خیره شده بود نگاه کرد و لبخندی زد:
- خاله، میشه اون پیرهن آبیتو بدی من بپوشم؟
نارسیسا هاج و واج به تدی خیره شد. سایرین بار دیگر تکانی خوردند و به فکر فرو رفتند. مورگانا که فکر میک رد تدی شوخی می کند در دل قربان صدقه ی گرگینه ی کوچک می رفت که نارسیسا با نگرانی پرسید:
- می خوای چی کار خاله؟ لباسات که خوبه.
- مگه الان تولد دراکو نیست خاله؟
- چرا هست.
- خب پس اون پیرهن آبیتو بده خاله! من که نمی تونم با لباس پسرونه توی جشن دراکو شرکت کنم. نمی دونم این لباسا رو کی تنم کرده.
مالی ویزلی در حالی که زیر لب غر غر می کرد پشت چشمی نازک کرد و به مورگانا نزدیک شد.
- خب می بینی که حال تدی اصلا خوب نیست! برو دنبال یکی دیگه بگرد. ما رفتیم!
مورگانا خیره به مالی نگاه کرد و زبانش را بیرون آورد. بارتی نیشخندی زد و تد سرش را تکان داد. در همین لحظه، در حالی که حضار به شدت در تعجب بودند در مرلینگاه باز شد و لرد سیاه با وقار به میان جمع بازگشت. تدی با وحشت به لرد نگاهی کرد و سایرین آب دهانشان را قورت دادند. لرد که تازه متوجه حضور تدی شده بود با عصبانیت به او خیره شد.
- تو به چه جراتی خودتو داماد من خوندی؟ کی گفته که تو قراره داماد من بشی..کروشی...
تدی آب دهانش را قورت داد.
- داماد نه! من قراره عروس بشم. به نظر شما من عروس خوشکلی میشم؟
لرد سیاه با عصبانیت گره نجینی را باز کرد و در حالی که از عصبانیت به حد انفجار رسیده بود فریاد کشید:
- تو داری چی میگی توله گرگینه ی زشت؟ گفتم کی گفته که تو قراره داماد من بشی؟ کروشی...
مرگخواران و محفلیون با نگرانی به تدی و لرد سیاه خیره شده بودند که تدی با نگرانی سرش را تکان داد.
- اِ چه خشن!
...این طرز رفتار در برابر یک لیدی اصلا درست نیست...