مرگخوارا حس نکرده بودن، لااقل تا وقتی لرد نگفته بود. اما با این جمله لرد، همه شون دیدن که فنریر همینطور داره بیشتر پایین میره.
فنریر که تقریبا تا گردنش فرو رفته بود، با صدای ناراحتی گفت:
- میگم ارباب، من زیر پاهام هیچی حس نمیکنم.
لرد سیاه به سرعت خودش رو از روی فنریر بلند کرد و روی گردن رودولف نشست. هوریس هم از فرصت استفاده کرد و فنریر رو از سوراخ کشید بیرون.
به محض انجام این حرکت، هوا شروع کرد به فرو رفتن توی سوراخ قالی، و قالی به شدت به لرزش افتاد.
علاءالدین که تا اونموقع با آرامش لم داده بود، سریع از جاش بلند شد.
- چیکار کردید با قالی من شماها؟!
داریم سقوط میکنیم! ناقص شده قالیم! سوراخش باید سریع پر بشه!
لرد سیاه به تک تک مرگخوارانش نگاه کرد.
- فنر! پرش کن!
فنریر با بیچارگی به لرد و مرگخوارا نگاه کرد، و بعد بدون هیچ اعتراضی رفت نشست توی سوراخ تا پرش کنه.
- ارباب نشیمنگاهم داره یخ میزنه.
- کسی ازت گزارش وضعیت نخواست فنر. کراب، تو هم بشین روی سرش که کاملا سوراخ رو پر کنه. ما هم میشینیم روی کمرت که جامون راحت باشه.
لرد روی کمر کراب، و کراب روی سر فنریر مستقر شد و بعد دوباره صدای نعره علاءالدین توی گوششون پیچید.
- آقا هنوزم داریم سقوط میکنیم! وزنتون به صورت نامتعادل پخش شده روی قالی!