هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: قلعه روشنايي
پیام زده شده در: ۱۵:۳۰ جمعه ۲۱ مرداد ۱۳۸۴
#22

چو چانگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۰ دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۷ دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۷
از کنار مک!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1771
آفلاین
شواليه هستم! از راه دوري مي آيم!
همه:
چو: شواليه؟شواليه؟ من كه باور نميكنم!
-باور كن چوي عزيز! من برگشتم!
لي: موضوع چيه؟ اون كه هيچوقت به تو نميگه چوي عزيز!
اون فرد نزديكتر مياد و ميبينن كه خود شواليست!
مري: نه...اين امكان نداره شواليه باشه...
روميلدا: شواليه عزيز...چطوره بياي بريم قلعه يه چيزي بخوري؟
همه:
برتي يه سيخونكي به رميلدا ميزنه!:چيكار داري ميكني؟ ما هنوز مطمئن نيستيم خودش باشه!
روميلدا هيچ اعتنايي نميكنه! بيا بريم شواليه! بريم قلعه!
و به طرف قلعه دوئل راه ميفته!
چو به لي: موضوع چيه؟ اين كه داره ميره قلعه دوئل!
لي: اوه فكر كنم من فهميدم...بزنين بريم قلعه دوئل بچه ها!


در قلعه دوئل:

روميلدا: بخور شواليه! راحت باش!
بقيه هم نشستن دارن نگاه ميكنن!
شواليه: تا چو نخوره من نميتونم بخورم!
چو: (آروم)اين يه چيزيش شده!
مري: (آروم) اره چو! يه چيزيش شده!حالا ميبيي!(بلند) شواليه؟ خيلي خسته اي بهتره يه خورده بخوابي!
شواليه: اوه آره...بايد برم بخوابم! خداحافظ چو!
چو:
روميلدا: خوبه...يه ربع بعد، يك ساعت از اومدنش گذشته!
چو بلاخره ميفهمه!
چو: روميلدا، نكنه منظورت....


[b][font=Arial]«I am not worriedHarry,» 
said Dumbledore
his voice a little stronger despite
the freezing water
«I am with you.»[/font]  [/b]


Re: قلعه روشنايي
پیام زده شده در: ۱۴:۲۱ جمعه ۲۱ مرداد ۱۳۸۴
#21

لی جردن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۹ پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۶:۵۱ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
از اون طرف شب!!!!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 501
آفلاین
لی:بریم دیگه
یاران قلعه همه با هم به سوی قلعه حرکت میکنند و پساز طی رنج های زیاد و راههای پر پیچ و خم به قلعه می رسن.
مری:خب چو چجوری باید عوضش کنیم.
چو:یادم رفت بگم بلد نیستم.شوالیه هم که آن نمیشه ازش بپپرسم.
همه:نههههههههه.کمک.
لی:بر و بچ برید کنار من درستش می کنم.
لی:مزاسدبمخداریوس
اما با این کار در بالای قلعه یه تابلو بزرگ درست شد که روش نوشته بود.((محل تجمع یاران قلعه ، ستاد مخفی گروه گریفیندور))
همه:
برتی:چی کار کنیم؟
رومیلدا:خب میریم بالا متن تابلو رو عوض می کنیم.
چو:چجوری؟
دو دقیقه بعد
چو:برتی پاتو از رو شونم بردار.
لی:مری انگشتت رفت تو دماغم
به هر نحوی بود رومیلدا به بالای قلعه رسید.اما در همین لحظه چو عطسه ای کرد و همه پرت شدن پایین.
چو:ببخشید
رومیلدا:اونجا رو از دور یه سیاهی می بینم.
لی:سیاهی کیستی؟......


يكي از راه هاي پيشرفت در رول پلينگ ( ايفاي نقش ) :

ابتدا به لين


Re: قلعه روشنايي
پیام زده شده در: ۱۱:۰۹ جمعه ۲۱ مرداد ۱۳۸۴
#20

چو چانگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۰ دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۷ دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۷
از کنار مک!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1771
آفلاین
چو: فهميدم!
همه: چي چيرو فهميدي؟
!
چو: برتي تو گفتي سرژ تو جنگل بود؟
برتي: اره!
چو: خوب پس هنوز خلي طول ميكشه برسه اينطرفا.ميگم قلعه دوئلمونو يادتونه؟ بياين بريم اونجارو قيافشو عوض كنيم!
همه:
چو: بريم قيافشو عوض كنيم ديگه! طوريش كنيم كه انگار خيلي وقته كسي توش نبوده.
لي: كه چي بشه!؟
كه فكر كنن ما توا اونجا بوديم و از اونجا رفتيم ديگه!
لي: فهميدم!
مري: منم كه قبلش ميدونستم
روميلدا: من قبل از تو ميدونستم!
برتي: نخير من اول فهميدم!
يدفهخ همه شروع ميكنن ميپرن بهم!
چو: بس كنيد ديگه! براي عوض كردن قيافه قلعه بايد نيروي هممون يه جا جمع بشه!
روميلدا چشم غره اي به مري ميره و ميگه: باشه! بريم!
مري: ايششششششش
برتي:
لي: بريم ديگه! بس كنيد!


[b][font=Arial]«I am not worriedHarry,» 
said Dumbledore
his voice a little stronger despite
the freezing water
«I am with you.»[/font]  [/b]


Re: قلعه روشنايي
پیام زده شده در: ۲۲:۳۰ پنجشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۴
#19

هرميون جين گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۷ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۹:۲۶ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۸۹
از زمان های نه چندان دور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 284
آفلاین
مري:من ميگم زودتر اعلام جنگ كنيم نظرت چيه؟
چو:در شرايطي نيستيم كه بتونيم جنگو شروع كنيم
مري:چه طور در شرايطي هستيم كه همديگرو بفرستيم دنبال نخود سياه
برتي:بس كنيد شماها تورو خدا تا كي ميخوايد كل كل كنيد دشمن داره سعي ميكنه نابودمون كنه ما بايد متحد باشيم
مري:اهم معذرت مي خوام كه عصباني شدم چو
چو:منم از كارم معذرت ميخوام مري
مري و چو با هم دست ميدن و از اون به بعد سعي ميكنن با هم دعوا نكنن
حالا ادامه
برتي:حالا چي كار ميخواي بكني چو
چو:نميدونم فعلا دعا كنيد شواليه پيدا ببشه
مري:اميدوارم ولي نميتونيم دست رو دست بذاريم
يعني هيچ ردي نذاشته
چو:نه متاسفانه
مري:چه بد قلعه بدون اون سوت و كوره
برتي:ميشه داغمون رو تازه نكني مري
مري:باشه باشه
و همه در انتظار اومدن شواليه


ما به اوج باز می گردیم و بر تری گریفیندور را عملا ثابت می کنیم...منتظر باشید..


Re: قلعه روشنايي
پیام زده شده در: ۱۵:۱۷ پنجشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۴
#18

برتی بات


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۱ شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۶:۲۴ جمعه ۹ تیر ۱۳۸۵
از اعماق شهر لندن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 203
آفلاین
برتی و مری توی جنگل میرن. میرن و میرن و میرن میرن تا اینکه:
برتی:آخ... کور شدم.
مری:منم همینطور.
برتی:نه نه... من دارم یه چیزی می بینم. مثل یه چیز سیاهه... .
مری:برتی من خیلی سردمه... دیوانه ساز؟
برتی:نه بابا ... مثل اینکه این یه آدمه ..اینجام مث اینکه برف اومده.
مری:برف؟ ما الان از توی جنگل در اومدیم.
برتی: خودم می دونم... ولی این واقعا برفه... اوه اوه...داره جلو میاد.
مری:چی؟
برتی:همون یارو... وایسا وایسا... تو کی هستی؟
صدا:تو کی هستی؟
برتی:ببینم من تو رو میشناسم... سرژ؟
صدا: ببینم تو همون خائنه...برتی نیستی؟
برتی:تو اینجا چی کار میکنی دشمن قسم خورده؟
سرژ:به تو ربطی نداره...فقط بگو ببینم تو اینورا یه قلعه ندیدی؟
برتی:قلعه؟قلعه؟ نه نه... اینجا فقط برفه...
سرژ(زیر لب):پس این زاخی چی میگفت؟ یه قلعه که پایگاه گریفیندوریاست... باید همین جاها باشه.
برتی: خوب خوب... من باید برم. به اون رفقای خائنت بگو بعدا تلافی همه چیزو سرشون در میارم.

شترق
برتی و مری ناپدید میشن و جلوی در قلعه ظاهر میشن.
در:اسم رمز؟
برتی:پاتر دماغتو بکش کنار...
در :درسته تو چی؟
مری: عربده کش.
در:برید تو...

داخل قلعه
برتی می دوه طرف اتاق چو. وارد میشه...چو روی تخت دراز کشیده و پیام امروز می خونه.
برتی:چه نشستی که جاسوسای اچ سی او دنبالمونن.
چو:چی؟ اچ سی او؟ شوالیه چی؟
برتی:اونو پیدا نکردم ولی خبرای مهم تری برات دارم.
چو:خوب؟
برتی: سرژو دیدیم داشت دنبال قلعه می گشت... مث اینکه لو رفتیم.
چو: چی دیگه ای هم می دونست؟
برتی:نمی دونم. فقط می دونم که برامون جاسوس گذاشته ن.
چو:حالا چی کار کنیم؟


جلد هفتم کتابهای هری پاتر:"هری پاتر و چهل دزد بغداد."


Re: قلعه روشنايي
پیام زده شده در: ۱۴:۰۵ پنجشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۴
#17

املاین ونسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۱ جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۱۲ چهارشنبه ۱۸ دی ۱۳۸۷
از نامعلوم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 295
آفلاین
چو در حال حرف زدن راجع به نقشه ش بود که یهو یه نامه ی مهروموم شده ی بدون درز جادویی با صدای فیسی در جلوشون روی هوا ظاهر میشه

لی:این دیگه از کجا اومد؟

رومیلدا:چو زودباش بازش کن شاید از طرفه..

چو که داشت نامه رو بررسی میکرد : از طرفه مری و برتی باشه

رومیلدا و لی:زودباش

چو با چوبدستیش به نامه میزنه تا خودشو نشون بده .در همون لحظه درز نامه معلوم میشه و چو نامه رو باز میکنه

چو:نه ...........نه ......این امکان نداره

لی نامه رو از دست چو میقاپه و بهش نیگاه میکنه و با ترس ولرز میگه:فکر میکنی چی شده؟

رومیلدا که هنوز نامه رو ندیده بود با وحشت میپرسه :چیه؟؟چی شده؟

لی نامه رو میده به دست رومیلدا و وقتی رومیلدا محتویات نامه رو میبینه میگه:شماها هم به همونی که من فکر میکنم فکر میکنین؟

چو:جنگلی که برتی و مری رفتن باید بی خطر باشه یعنی بود حالا من نمیدونم این چیه.شایدم برای اینکه مارو بترسونن اینو فرستادن

لی:کی برای ترسوندن ما اینکارو کرده؟مری و برتی یا بچه های گروه "اچ سی ا"؟؟

رومیلدا:چرا مری و برتی اینکارو بکنن؟؟

.........ادامه دارد


The Death Prophet is coming to U

Enemies of the heir beware


Re: قلعه روشنايي
پیام زده شده در: ۱۱:۵۷ پنجشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۴
#16

هرميون جين گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۷ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۹:۲۶ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۸۹
از زمان های نه چندان دور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 284
آفلاین
مري و برتي در وسط يه جنگل ظاهر ميشن البته آدرس اين مكان رو چو بهشون داده بوده برتي به مري ميگه مطمئني راهو درست اومديم
مري:آره بابا چو خودش اين آدرسو داد بهم
برتي:خيلي خوب حالا از كدوم طرف بريم
مري:من فكر ميكنم اارررررررر مستقيم خوبه
3ساعت بعد
برتي:مري نميدونم چرا اين جنگل تمومي نداره
مري:من ميدونم چرا
برتي:ااااا واقعا خوب بگو
مري:چون قراره كه تموم نشه
برتي:متوجه منظورت نميشم
مري:يعني اين اسكلمون كردن
برتي:نه ه ه ه ه
مري:چرا درسته هيچ وقت چو رو نميبخشم خير سرمون سوگند وفاداري خورديم
برتي:پس بيا برگرديم
مري:نه بذار يه كم اذيتشون كنيم
برتي:چه جوري
مري:از اون درخته يه برگ بكن
برتي:باشه بيا
مري: خيلي خوب حالا خون ميخوايم
برتي:خون؟ داري ترسناك ميشي مري
مري:لوس نكن خودتو بابا
برتي:باشه صبر كن يه چيزي شكار كنم
مري:باشه
برتي:مري اون يارو گنجشكه خوبه
مري:اخه نازي گناه داره ولي چاره اي نداريم
برتي:بيا كشتمش خدا رو شكر كه جادوگريم
مري:مرسي
متن روي برگ
كمك مري و برتي
برتي:توپ پ پ پ پ
مري:
برتي:خوب حالا نامرو غيب ميكنم كه برسه دستشون
مري:اره فكر خوبيه
برتي:اها اينم از اين حالا چي كار كنيم
مري:غيب ميشيم ميريم به 3دسته جارو
برتي:فكر خوبيه
پوپپ
تقديم به چو
مالفوي حيله نريز بحر هري اول خودت دوم هري


ما به اوج باز می گردیم و بر تری گریفیندور را عملا ثابت می کنیم...منتظر باشید..


Re: قلعه روشنايي
پیام زده شده در: ۱۰:۴۹ پنجشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۴
#15

املاین ونسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۱ جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۱۲ چهارشنبه ۱۸ دی ۱۳۸۷
از نامعلوم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 295
آفلاین
قبل از اینکه چو بخواد نقشه شو تشریح کنه رومیلدا که در فکر فرو رفته بود ناگهان لبخند کجی زد و بعد با صدای بلندی گفت: آره ...آره یادم اومد ....خودشه

چو:چی خودشه؟

رومیلدا:شعاری که تو خبر به اسم گریفیندوریها نوشته شده "ميبخشيم تا بخشوده شويم" من اینو قبلا شنیده بودم

لی:کجا؟؟

رومیلدا:توی تالار خصوصی هافلپاف

لی و چو:

رومیلدا:آره

چو:مگه تو جاسوسی؟

رومیلدا:نه ولی این یکی رو میدونم ...مطمئنم....این شعار اصلی گروه "اچ سی ا" است. اگرم پستهای اونارو خونده باشین میدونین که یکی از اهدافشون از بین بردن گروه گریفیندوره

چو و لی:آره

رومیلدا:پس همه چیز مشخصه این یه تله ی کاملا واضح برای تخریب ماست باید هرچه زودتر یه کاری بکنیم فکر کنم بهتر باشه زودتر از همه برتی و مری رو پیدا کنیم

لی:موافقم تو نظرت چیه چو؟

چو:فکرکنم الآن به نقشه من احتیاج داریم......

لی:پس بگو تا ماهم بدونیم

چو:...


The Death Prophet is coming to U

Enemies of the heir beware


Re: قلعه روشنايي
پیام زده شده در: ۱۰:۲۳ پنجشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۴
#14

لی جردن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۹ پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۶:۵۱ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
از اون طرف شب!!!!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 501
آفلاین
لی:حالا چی کار کنیم؟
رومیلدا:سرتو بزن به دیوار
چو:بچه ها یه خبر بد دیگه
لی:چی شده؟
چو:شواله دیگه نمیتونه بیاد.
لی:پس مری و برتی رو فرستادی دنبال نخود سیاه
چو:یه جورایی آره
رومیلدا:حالا چی کار کنیم؟
لی:سرتو بزن به دیوار
چو:ما باید کم کم جنگو شروع کنیم.من یه جاسوس تو هافل یه دونه تو ریون و یه دونه تو اسلی کار گذاشتم.
لی:بابا اینکاره.
چو:یه مشکلی هست.
رومیلدا:من مشکلی نمی بینم.
چو:چرا سپاه ما ده نفره سپاه اونا ده هزار نفر
لی یه تیریپ شوالیه ای میاد:ما با روحمون برای سفیدی می جنگیم.مهم تعداد نیست.همه برای یکی .یکی برای همه
چو:بیشین بابا
لی:خب پس چی کار کنیم.
رومیلدا:نمی دونم.
چو:بچه ها من یه نقشه ای دارم.....


يكي از راه هاي پيشرفت در رول پلينگ ( ايفاي نقش ) :

ابتدا به لين


Re: قلعه روشنايي
پیام زده شده در: ۱۰:۲۰ پنجشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۴
#13

فرانک لانگ باتمold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۰ شنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۵:۴۰ جمعه ۲ تیر ۱۳۸۵
از سنت مانگو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 305
آفلاین
فرانک وارد قلعه می شه که لی گفته بود وارد میشه
با امید که سیاها رو از بین ببره
وارد میشه هی هیه هیه هی هی هی
میره میره میره و
یهو لی رو میبینه می پرسه چه نوع رولی باید زد؟


عضو تیم دراگون (کوییدیچ)
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده
مدیر کتابخانه ی گریفیندور ( خصوصی و محرمانه)







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.