مستند ...
ارزشی ها!!!خبرنگاری داخلی - تلویزیون های داخلی سایت!
افراد مرکبی پوش زیادی جلوی اتاق ضروریات جمع شدند درحالی که ماهی های مرکبو به اعتراض بلند کردند هماهنگ شعار میدن !
- بلیت من کجاست ؟
- هری هری بلیتمو بس بگیر!
- نه شرقی نه غربی فقط ماهی مرکب!
- مدیران پاسخ گو باشید !
- where is my POST ؟
خبر نگار آروم و با وقاری جلوی جمعیت ایستاده و گزارش میده : همین طور که بینندگان عزیز مشاهده می کنند ، چند نفر از اوباش جامعه ، به وسیله ی سایت های خارجی مانند ماگل نت ،تحریک شده و قصد ایجاد بی نظمی و اغتشاش ؟! در جامعه ی ما دارند ...
اعتراض کننده ی بدون لباسی انگشت شستشو به نشانه ی پیروزی به گزارشگر نشون میده!
اعتراض کنندگان : از انگ ارزشی شدن نترسید ما همه با هم هستیم !
***
خبرنگاری خارجی - صدای ماگل نت!
گزارش گر : همین طور که در خبر ها مشاهده می کنید ، در یکی از سایت های داخلی ، با بی شرمی و حق به جانبیت تمام ، حق گروهی از اعضای تازه وارد خورده شده !
به همین مناسبت خبرگزاری ما ، چندین مصاحبه از این افراد معترض تهیه کردند که با هم می بینیم!
*
فرد مسنی نشسته رو صندلی ، پای چشم چند تا از گوی هایی که دورش می چرخند کبود شده !
گزارش گر : خب ... به ما بگید جرمتون چی بوده که با شما این برخوردو کردند؟
فرد : جرم من ؟ میگن قاچاق سوژه ولی من فقط چند تا ماهی مرکبو در طول سایت از این تاپیک به اون تاپیک توسط سرایدارم حمل کردم! بعد از دست گیری هر چی گفتم این ماهی مرکبا سوژه نستن و گگند، اینا فکر کردند من بهشون توهین کردم شکنجه هاشون رو بیشتر کردند تا بتونند اعتراف بگیرند!
*
فرد بعدی همین طور که رو صندلی مصاحبه نشسته داره موهاشو به سمت بالا تف مالی می کنه و به شدت هم خوش تیپه!
گزارش گر : خب ... جرم شما چیه؟
فرد : به من می گن سوژه ها رو منحرف می کنی!!! البته من دقیقا خودمم نمی دونم معنی این حرف چیه ! چون سوژه معمولا یه طرح اولیست که ما باید هر جور دلمون خواست ادامش بدیم ! هنر فکر خوندن که نداریم بفهمیم اونی که سوژه ی اولیه رو داده دلش می خواد ما چطور ادامش بدیم!
من دلم می خواد از چیزی که می نویسم حداقل خودم لذت ببرم! از نوشته ی خودم بخندم!
به من می گند چرا خودتو می ندازی تو سوژه، ارزشی !؟ من اگه تو نوشته ی خودم نباشم و درمورد یه سری افراد غریبه بنویسم که این ایفای نقش نیست! نوشتن نه برای خودم لذت بخش می شه ، نه خنده دار!
به من می گن کوتاه می نویسی! آخه بدبخت ! بیچاره ! تو که خودت سه متر می نویسی واقعا فکر می کنی نوشته هات جذابن؟ تفاوت کمیت و کیفیت رو می دونی؟
گزارش گر : باشه باشه شما خودتون رو کنترل کنید!
در آخر شخص پا میشه پشت به دوربین می کنه و شلوارشو می کشه پایین !
رو زیر شلواریش نوشته : فکر کردی می خوام بگم رفیق بی کلک ماهی مرکب ؟ رفتی سرکار!
*
نفر بعدی یه پیرمرد قوزیه که یه گربه رو تو بغلش گرفته و هق هق گریه می کنه :
به جون همین خانوم نوریسم ... من فقط چند تا سوال داشتم ! درسته که من گوژ پشتم ، درسته که مدرسه رام ندادند و سواد درست حسابی ندارم ، درسته که قدرت جادوییم خیلی پایینه ، درسته که حتی از پس یه افسون همه کاره هم بر نمیام... اما آخه منم یه عضو این سایتم ، منم یه حقوقی دارم ، من فقط جواب سوالامو می خواستم ...
و با شدت تو دم گربش فین می کنه!
گزارش گر : خب ... حالا پشیمونید ؟ اگه ناظرا یه فرصت دوباره بهت بدن حاضری طبق خواسته هاشون بنویسی؟
: ابدا ! وقتی که من تو سایت عضو شدم هیچ کس تحویلم نگرفت ... من یه دفتر ناقابل ازشون خواستم ، دفترمو پیچوندن ... هی سعی کردم نوشته هاشونو بخونم و ادامه بدم اما هی گیج میشدم چون نوشته هاشون هیچ شباهتی به ایفای نقش نداشت ... حتی این اقای پیزل ویزل ...
گزارش گر : منظورتون آقای پرسی ویزلیه؟
: آره ... همین یارویی که شما میگید ... منو برد تو دفتر توجیهاتش ... یه فکر و خیالاتی هم در مورد گربه م داشت ... هی براش از این اسمایلی های بی ناموسی و
میزد ...فکر کنم بهش نظر داشت... شانس آوردم قبل از این که بلایی سر خانوم نوریس بیاره ما از دفترش فرار کردیم ...
بعدش من این دوستانو دیدم ... نوشته هاشون کوتاه و قایل خوندن بود و خودشون رو هم برای من نمی گرفتند ... بی شیله پیله و شاد بودن و با خوندن نوشته هاشون می خندیدم ... وقتی که شروع کردم باهاشون گشتن اصلا یادم رفت که ناقصم ، یادم رفت که گوژپشتم ، یادم رفت که یه عمره هیچ کس منو آدم حساب نکرده ...نوشته هاشون مخصوصا تو ویلای بلک دنیای من بود!... و ناظران لندن ، این شادی رو از من گرفتند ...
بذار ارزشی باشم ، اگه شاد بودن به این معناست
*
*
*
ادامه دارد!