بعد از آنکه بانو چند تا جرقه ی بنفش با چوبدستی منفجر کرد محفلی ها از حالت
بیرون اومدند و بانو فریاد زد : با شماره ی 3 آپارات کنید 1...2...
3محفلی ها با صدای
شترق بلندی غیب شدند.
در همان زمان 20 کیلومتری لیتل هنگلتونمحفلی ها در 20 کیلومتری لیتل هنگلتون در جنگل ظاهر شدند ، هوا به آرامی تاریک میشد و محفلی ها هم در لا به لای درختان به آرامی به خانه ی ریدل نزدیک میشدند.
بعد از نیم ساعت راه پیمایی محفلی ها توانستند خانه ی ریدل را از دور ببینند.
همان زمان خانه ی ریدل لی و هرمیون را با زنجیر از قوزک پا آویزان کرده بودند و ایوان هم داشت با خوشحالی تعرریف میکرد که چطور در آن زمان که در هاگوارتز تحصیل میکرد این زنجیر ها را از فیلچ کش رفته بود!!.
مرگخواران دور همی به خاطر بر هم زدن جشن عروسی بانو و الفیاس کلی خوشحال بودند و لرد هم در این بین چند تایی از مرگخوارن را داد به نجینی که نجینی هم تا یک هفته غذا داشته باشه و خودش هم در همین حین که نشسته بود و با بلاتریکس صحبت میکرد یه چند نفری رو از خوشحالی کشت!!
ولی در همان زمان هرمیون فقط داشت زیر لب به لی فحش میداد....
فلش بکلی و هرمیون در اتاقی زندانی بودند و ایوان هم به عنوان نگهبان همانجا بود.
هرمیون : دیگه دارم دیوونه میشم به نظرت باید چی کار کنیم؟؟
لی : عیب نداره حالا من میگم بیا یکم بشینیم اسم فامیل بازی کنیم
هرمیون : :vay:
لی : چیه مگه ؟؟؟ آهان اسم فامیل بلد نیستی؟؟
هرمیون : وایییییی تو از این سیاه سوخته ها هم منو بیشتر اذیت میکنی
در اینجا ایوان که به نظر می آمد به خواب رفته با لحن اعتراض آمیزی گفت :
هویییییی این رفتار از خانم متشخصی مثل شما بعیده
هرمیون یواشکی به لی گفت : آهان فهمیدم ببین من به ایوان میگم یه دیقه بیاد من باهاش کار دارم بعد همین که اومد طرف من تو سریع برو پشتش و یه لگد بزن تو ساق پاش به محض اینکه افتاد من چوبدستیشو کش میرم و بعد ما سریع در میریم.
هرمیون : اممم... آقای روزیه میشه یه لحظه بیاید اینجا باید یک چیز مهم رو بهتون نشون بدم.
ایوان که از این صحبت کردن هرمیون کلی کیف کرده بود سریع رفت گفت چی شده؟؟
ولی هیچ وقت نفهمید که هرمیون برای چی صداش کرده چون یهو لی از پشت سرش یه لگد زده بود تو پاش و به محض این که افتاده بود هرمیون هم با لگد زده بود تو سرش و بیهوشش کرده بود.
بعد از بیهوشی ایوان هرمیون سریع چوبدستی ایوان رو کش میره و همین که میخوان از اتاق برن بیرون با چهره ی خبیث بلاتریکس روبه رو میشن.
بلاتریکس دوباره اون دوتا رو میگیره ولی اینبار دیگه دست و پاون رو هم میبنده و به سرعت ایوان رو بهوش میاره.
ایوان پس از بهوش آمدن به سرعت میره تو اتاقش و دو تا زنجیر بلند رو با خودش میاره و با همکار بلاتریکس زنجیر ها رو میبنده به مچ پای هرمیون و لی و اونا رو از سقف آویزون میکنن.
پایان فلش بک بانو به محفلی های آماده نگاهی کرد و پرسید : همه آماده اید؟
محفلی ها : بللللللههههه
بانو : خوبه به دو دسته تقسیم میشیم من و پروتی و چو و استرجس باهم میریم پشت ساختمون و بقیتون میرید جلو و وارد میشید ما هم تا سر مرگخوارا به جنگ باش ما گرمه از پشت میریم و خونه و سریع هرمیون و لی رو برمیداریم و بعد به شما ملحق میشیم.
اما همین که دسته ی الفیاس رسیدند دم در متوجه شدند که با هیچ افسونی نمیتوانند در را باز کنند و در آن طرف دسته ی بانو هر چه میکردند نمیتوانستند دیوار را سوراخ کنند که ناگهان در این بین فکر بکری به سر استرجس زد ....