هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۲:۳۲ دوشنبه ۸ تیر ۱۳۸۸

نارسیسا مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۳:۰۷ چهارشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۰:۱۷ جمعه ۲۳ فروردین ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 177
آفلاین
-خوب دیگه عروس خانم,وسایلتو جمع کن بریم.

-صب کن ببینم تامی کجا می خوای ببری؟!مگه از روی ریش من رد بشی!

-پیری جون زیاد به ریش هات افتخار نکن؟!ارباب یه بار حرفشو می زنه!

-گفتم که نمی ذارم....

ملت با نگرانی نگاهی بهم کردن.

شش دقیقه بعد

-اهم , اهم,ارباب جونم بهتر بحث رو تموم کنین.در شان شما نیست.

-آره پرفسور به نظر من در شان شما هم نیست که با ایشون دهن به دهن بشین.

نارسیسا در حالی که ردایش را صاف می کرد اضافه کرد:

-بله ارباب جونم اونجور که می گن جهان,جهان دموکراسی و صلح هستش.به نظر من بهتر که شما هم یه گفت و گوی مصالحه آمیز انجام...

ولدمورت با سرفه ای حرف نارسیسا راقطع کرد و گفت:

-بسه نارسیسا,من خودم این رو می دونم فقط می خواستم شخصیت واقعیه دامبلدور رو بهتون نشون بدم.

-چی؟!تو می خواستی شخصیت من رو نشون بدی؟!خدا رو شکر که همه منو به عنوان مصالحه آمیز ترین شخص جامعه ی جادوگری می شناسن!(خودش هم از کلماتی که به کار می برد مطمئن نبود!)

-چی؟تو مصالحه آمیزترین...

در این هنگام نارسیسا نگاهی را با لوسیوس رد و بدل کرد و با سرفه ولدمورت را متوجه موقعیت کرد.

لرد:

-ااا...ام..خوب بسه دامبلدور من اونقدر شخصیت عظیمی هستم که دیگه ادامه ندن.

-اه تامی,انگار واقعا بزرگ شدی!

و با دست به پشت ولدمورت زد که این حرکت خشم لرد را بیشتر کرد.

-بسه دامبل,بهتر بریم سر اصل مطلب.

بلا گفت:

-بله,ارباب درست می فرمایند.ما می خوایم برای دومین بار فرچال جون رو ازتون خواستگاری کنیم.

نارسیسا با تعجب به خواهرش نگاه کرد.باورش نمی شد که حرف هایش به این زودی مورد توجه واقع شود آن هم توسط بلاتریکس!



Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۰:۱۴ شنبه ۶ تیر ۱۳۸۸

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۸ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
از لرد سیاه اطاعت میکنم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 388
آفلاین
فرچال مرگخواران لبخندی زد و گفت:

- من پیشنهاد میکنم 10000 سکه. هزار برابر سنی که داری!

- آره راست میگی میپذیرم. چه خوب میدونستی من چند سالمه!

- آره باو پس چی سن عشقمو ندونم؟

و در دل اضافه کرد: البته 4 بار 20 سالو صفر کردی

- بابا آخه این حرفا چیه. شما قرار نیست از هم طلاق بگیرید که انشاا.... بخواید بگیرید هم من نمیزارم

در این حین فرچال صورتی درحالی که از توهین به آداب و رسومشون یعنی طلاق مداوم (!) خیلی عصبانی شده به سمت لرد هجوم میبره و درمیان راهی در فرشو داغ میکنه و میکوبونه توی لرد!!!

لرد:

دقایقی بعد


- جمع کنید بریم بیرون بابا، این دو تا هم وصلت نمیخوان بکنن. این فرچال صورتی رو هم ما با خودمون میبریم دامبلدور تا تاوان کارشو بده.

- نه نه، شما حق ندارید اونو ببرید.

- طبق بند ماده ی.... بنده ماده ی.... اصلا ولش کن... طبق قانون خودم(!) من حق دارم اونو ببرم و شما هم هیچ حقی ندارید مگراینکه بخواید از آزکابان سر در بیارید.

دامبل که شدیدا احساس خطر میکنه گفت: لرد، میگم بیا به جاش پول بگیر نظرت چیه؟

ملت مرگخوار و لرد با هم:

- ما باید مشورت کنیم

2-3 دقیقه بعد

- خب طبق مشورت های انجام شده تصمیم گرفتیم پیشنهادتون رو بپذیریم ولی مبلغی که میخوایم خیلی سنگینه ولی طبق قوانین روز دنیای جادوگری، به عنوان دیه ضربات وارده به لرد هستش. این هم مقدار دقیق رقم. 10 هزار گالیون و 250 نات.

دامبلدور:چـــــــــــــــــــــــی؟!!!!

ملت محفلی:

ملت مرگخوار:



Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۸:۴۲ جمعه ۵ تیر ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
لرد با عصبانیت بلند شد و درحالی که دسته گل و جعبه شیرینی را برمیداشت گفت:بلند بشین بریم.بیشتر بمونیم معلوم نیست که رسم و رسوم هایی میخوان رو کنن!گفتم بلند بشین!
دامبلدور هم از جا بلند شد و با لحن عصبانی گفت:آره تام،نه همون لرد راست میگه.شما ها هم برین تو اتاق هاتون!خواستگاری تعطیله!

فرچال با ناراحتی گفت:نخیرم هیچ کس هیچ جا نمیره!
لرد کروشیویی به سمت فرچال فرستاد و گفت:ساکت!رو حرف من حرف میزنی؟کروشیو!همین که گفتم!بارتی تو اون آجیل ها رو ول کن گفتم بریم!
فرچال صورتی دست فرچال رو گرفت و گفت:اگه جلسه رو بهم بزنین ما هم اعتصاب میکنیم.اون وقت دیگه هردوتا کافه تون تعطیل میشه!از ما گفتن بود!

لرد و دامبلدور لحظه ای بهم نگاه کردند ولی بعد سریعا نگاهشون رو از هم دزدیدن و مشغول صحبت کردن با افراد خودشون شدن.
لرد:بلا،مورگانا،نارسیسا...خجالت بکشین.شما سه تا آشپزین.تازه انی مونی هم هست.کروشیو.چهار نفری از عهده یه کافه برنمیاین؟حتما باید از این فرچال های بوقی بذاریم تو آشپزخونه؟
بلا دستش را به پیشانی اش کوبید و گفت:ولی ارباب شما که یادتونه چقدر مشکل داشتیم.فر و یخچال و بقیه وسیله های آشپزخونه خرابه.با این وضعیت نمیشه جواب همه مشتری ها رو داد!

در اون طرف دامبلدور لبخند زیبایی به مالی زد و گفت:مالی جان،من هنوز نفهمیدم ما فرچال میخوایم چیکار.دست پخت تو حرف نداره!چرا باید...
آرتور حرف دامبلدور رو قطع کرد و گفت:یعنی چی؟مگه زن من کلفته؟از صبح تا شب تو آشپزخونه است!مالی دیگه میخواد به بچه هاش برسه.دیگه غیر از برای خودن غذا هم پاش رو توی اشپزخونه نمیذاره!

لرد کروشیویی به سمت همه فرستاد و در حالی که ظرف اجیل را از جیب ردای بارتی در میاورد و روی میز میگذاشت گفت:خیلی خب.ما بهتون لطف میکنیم و مجلس رو بهم نمیزنیم.شما بوقیا هم بشینین تا زودتر از شر این جلسه راحت بشیم!
محفلی ها روی صندلی های خودشون نشستن و بعد دامبلدور شروع به صحبت کرد:خیلی خب.ببینم فرچال ها شما دیگه برای مراسم خواستگاری رسم دیگه ای ندارین؟نمیشه یه راست بریم سر اصل مطلب؟

فرچال با خوشحالی سرش را تکان داد و گفت:نه نه نه امکان نداره!ما فرچال ها به شدت به سنت هامون پیابندیم!مگه میشه رسم و رسوم رو زیر پا گذاشت؟چه حرفا!اینکه خانواده داماد توی خونه خانواده عروس بخوابن فقط یکی از رسم هاست!حالا دیر نمیشه!به بقیه هم میرسیم!فعلا بیاین مقدار مهریه رو تعیین کنیم...!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۸:۱۵ سه شنبه ۲ تیر ۱۳۸۸

بادراد ریشوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۸ سه شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۲:۲۸ چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۸۸
از شیرموز فروشی اصغر آقا!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
میدان گریمولد

- بارتی خاله جون اونجا رفتیم یک وقت نیم نگاهی به اون یویو صورتیه نمیندازیا! انگار که دویست تا بهتر از اونو داری!
بارتی با اخم به بلاتریکس نگاه کرد و با بدخلقی گفت : اما خاله من که...
ولی جمله بارتی توسط چشم غره ی بلاتریکس لسترنج قطع گردید.

لرد در حالیکه برای بار هزارم نفسش را با سر و صدا بیرون میداد خطاب به فرچال گفت : اونجا میری روستایی بازی در نمیاری ها! یا سالازار ببین مارو به چه جایی رسوندی!

مورگانا : ارباب بریم بالاخره یا نه؟ دیر شد دیگه!
ارباب آهی کشید و به طرف خانه گریمولد حرکت کرد.

ده دقیقه بعد ، داخل خانه گریمولد

دو ردیف مبل به صورت موازی رو به روی هم قرار گرفتن. در یک سمت مرگ خواران با فرچال و در سمت دیگر محفلی ها.

سکوت حاکم بر فضا با ورود فرچال صورتی که چایی دستش هست شکسته می شود.
فرچال : اوووف! جان عجب کیسیه!

دامبلدور با بدگمانی نگاهی به ولدمورت کرد و گفت :دیگه واسه این مورد فکر نمی کردم بیفتی دنبالم! میبینین این تام چقدر به من وابسته است؟

لرد سیاه که آشکارا عصبانی شده بود فقط با نگاه التماس آمیز مورگانا جواب پیرمرد را نداد.

تد : خب قبل از هرچیز شیربهاشو بدین به من!
بلا : شما جهیزیه اشو آماده کردین؟
جیمز : ما که نمیدونستیم عین آوار رو سر ما خراب می شین!
مورگانا : مشخصه فرچالتون ترشیده بوده هیچ خواستگاری نداشته که به ما آدمای متشخص میگین آوار!

فرچال که خواستگاری رو در آستانه نابودی می دید سریع واکنش نشون داد.
- اصلا اگر منو فرچال خاتون(!!) رو به عقدمون در نیارید ما میزاریم و میریم و جفت کافه هاتون مجبور میشن دوباره مگس بپرونن! و برای اینکه بین فرچالا رسم هست خانواده داماد شب اول خواستگاری رو در خونه اولیا عروس می خوابه! شیر فهم شد؟

محفلی ها و مرگ خواران :


[b][color=FF0000][url=http://www.jadoogaran.org/modules/newbb/viewtopic.php?topic_id=883&post_id=219649#


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۲:۲۳ دوشنبه ۱ تیر ۱۳۸۸

تره ور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ سه شنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۲۲ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۹۱
از حموم مختلط وزارت !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 178
آفلاین
مونتگومری شروع به شماره گیری میکنه .
ــ الو ، سلام دامبل جان ، برای یه امر خیر مزاحم میشم !

-- یه ساعت بعد --
مونتگومری در حالی که سرشو پایین انداخته میگه : ارباب شرمنده ، کلی حرف زدم و بیل گرو گذاشتم تا آخرش دامبل اجازه داد ما بریم گریمالد واسه خواستگاری ، فردا شب ساعت 7 .
فرچال : اوووف ! ایول !
ولدمورت با عصبانیت میگه : ما جایی نمی ریم ! بریم خونه دامبل اینا واسه خواستگاری ؟! شان و منزلت چندین و چند ساله خانه ریدل واسه این خواستگاری زیر سوال نمی ره !! تازه با اون طرز حرف زدن تو و دامبل جان گفتنت معلومه پررو میشن دیگه !

مرگخوارا به سمت لرد سیاه میان تا راضیش کنن .
ــ ارباب ! دیگه اون دوران دشمنی ها گذشته ! دوران ، دوران گفتگوی تمدن هاست !!
ــ ارباب به کار و کاسبی فکر کنین !
ــ ارباب خودت دوست داشتی ، وقتی یکی رو دوست داری ملت برات نرن خواستگاری ؟

ولدمورت با عصبانیت از جا بلند میشه و میگه : کروشیو تو آل ! همه خفه شین ارباب باید با مشاورینش مشورت کنه !

-- یه ساعت بعد --
ولدمورت از اتاق مشاوره میاد بیرون ، مرگخوارا بی صبرانه منتظرن تا نظر لرد سیاه رو بشنون .

ولدمورت : پس از مشاوره ای که با نجینی داشتم ... باید بگم که ما اگه بریم خواستگاری احتمال میدم که محفلی ها مهریه زیاد از ما بخوان ، اگه وصل صورت بگیره و فرچال صورتی بیاد این جا ، اون هم کلی واسمون شرط میذاره ! همچنین ممکنه اینا بچه دار شن !!! اون وقت چی ؟...از همه مهم تر اگه واسه خواستگاری بریم پیش محفلی ها آبرومون لگد مال میشه ، مایی که همیشه با محفل جنگ داشتیم و همیشه خودمونو برتر میدونستیم حالا با کت شلوار و گل و جعبه شیرینی پاشیم بریم گریمالد ؟هوم ؟ ... اما باید بگم که من به این نتیجه رسیدم که اگه این وصلت صورت بگیره ، از نظر اقتصادی منفعت های زیادی برای ما داره و از اون جا که فعلا وضع مالی ما شدیدا خرابه ، پس ما این ذلت رو میپذیریم و میریم به خواستگاری فرچال صورتی !


تصویر کوچک شده


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۸:۲۵ دوشنبه ۱ تیر ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
صبح روز بعد:

لرد سیاه سر میز نشسته و سرگرم خمیازه کشیدن بود.

-اوا پسرم موقع خمیازه کشیدن دستتو بذار جلو دهنت.زبونم لال بختت بسته میشه ها.حالا که نذاشتی حتما فنجون چاییتو سر و ته کن و یه کمی شو بریز رو ردات.
فرچال لبخند زنان بشقاب نیمرو را جلوی لرد گذاشت.لرد نگاهی به فرچال انداخت.
-یه کمی عوض شدی به نظرم.از اتاق جدیدت راضی بودی؟

فرچال موهای صورتی رنگش را تاب داد.
-عوض شدم؟فقط همین.دیشب تا صبح سه تا غول بیابونی کله مو سوراخ کردن اینا رو کاشتن.و تو فقط میگی عوض شدم؟از اتاقمم راضیم.گرچه خاکستریش کمی به سیاهی میزنه ولی مهم نیست.ما فرچالا وسیله های قانعی هستیم.

لرد سرگرم خوردن صبحانه شد.ولی ضربه ای که بشدت به پس گردنش خورد باعث شد با صورت وارد بشقابش شود.
-چیکار داری میکنی تو؟هیچ میدونی با کی طرفی؟

فرچال صندلی را عقب کشید و کنار لرد نشست.
-ای بابا تامی جون.ما که با هم این حرفا رو نداریم.یادت رفت بهم تعارف کنی بشینم.نکنه حواست جای دیگس شیطون؟نکنه دل تو هم مثل مال من گیره؟

لرد سیاه با عصبانیت از جا بلند شد.
-تو به چه حقی با من اینجوری حرف میزنی؟الان دستور میدم دسته هاتو بکنن.قفسه هاتو میدم به مونتی که باهاشون تابوت بسازه.تاتوباشی با هیچ اسمشو نبری اینجوری حرف نزنی.

فرچال با خونسردی فنجان چای لرد را جلوی خودش کشید.
-بشین تامی جون.اینقدر بیخودی جوش نزن.برای آدمی به سن و سال تو خوب نیست.یادم باشه بعد از صبحونه یه فنجون چای نعناع برات دم کنم.برای اعصابت خوبه.راستی نگفتی جریان فرچال صورتی چی میشه؟خب عاشق شدم دیگه.شب و روز به فکرشم.یه کاری بکن.آی امـــــــان امــــــــــان از جدایـــی...ای بی وفا...بگو کجـایی...

لرد گوشهایش را گرفت تا بقیه آواز فرچال را نشنود.با عجله به آشپزخانه رفت.مرگخواران با دیدن لرد فورا از جا بلند شدند.لرد به مونتگومری اشاره کرد.
-هی،تو...همین امروز با مسئولای محفل تماس میگیری.فرچال صورتی رو هر طور شده ازشون میگیری و میاری اینجا.شاید اینجوری بتونیم اینو خفه کنیم.




Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۲:۰۱ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
لرد سیاه چنگالش را روی میز گذاشت و گفت:امکان نداره!بوقیا!کروشیو!چطور جرات میکنین!
مورگانا از جلوی کروشیو جا خالی داد و با ترس گفت:ارباب تقصیر ما نیست!شرایطش اینا بود.کار دیگه ای از دستمون بر نمیومد!

لرد با خشم گفت:اون موجود خاله زنک پر سر و صدا بیاد تو اتاق من بخوابه؟تازه دیوارهاشم سفید کنه؟بریم براش مو هم بکارن؟خواستگاری یه فرچال صورتی مسخره هم بریم!اونم تو خانه گریمولد!حتما انتظار داره گل و شیرینی هم ببریم!

فرچال از آشپزخانه بیرون آمد و گفت:وایی اگه گل و شیرینی ببریم که عالی میشه!
لرد ظرف سالاد را به طرف فرچال پرت کرد و به همین خاطر فرچال تصمیم گرفت درون آشپزخانه بماند!
لرد با قاطعیت گفت:نه!امکان نداره!
بلا به بقیه نگاه کرد و گفت:ولی ارباب ما به این فرچال احتیاج داریم.یادتون نیست قبل از اومدنش چه سختی هایی برای ذا درست کردن داشتیم؟شما هم که پول خرج خرید وسیله های تازه نمیکنین.تازه اگه اون با فرچال صورتی ازدواج کنه ما فرچال محفل رو هم میگیرم و در واقع دوتا فرچال مجانی گیرمون میاد!

لرد چانه اش را خاراند و گفت:چرا فکر میکنی حاضرم یه موجود پر حرف دیگه هم به اینجا اضافه کنم؟
آنی مونی وارد بحث شد و همان طور که ران بوقلمونش را میخورد گفت:ولی ارباب،اگه دوتا باشن کار و کاسبی کافه حسابی سکه میشه.میتونیم غذا مشتری ها رو ظرف سه دقیقه با بهترین کیفیت و طعم حاضر کنیم.اینجوری کافه محفل ورشکست میشه!

لرد کمی فکر کرد بعد با صدای بلند فرچال را صدا کرد.فرچال که کاملا به پس بودن هوا پی برده بود با گام! های ارام به لرد نزدیک شد.
لرد نگاهی به فرچال کرد و گفت:شرط اولت امکان نداره.تو رو توی اتاق خودم راه بدم؟هرگز!میتونم بهت لطف کنم و بذارم توی اتاق کناری بخوابی.رنگ دیوارش رو هم خاکستری میکنیم.برای موهای کله ات یه بلایی سرشون میاریم و خواستگاری هم اگه حوصله داشتم میریم اگه نداشتیم هم که هیچی!اینا شرایط جدیده.یا قبول میکنی یا همین الان به اجزای سازنده ات تقسیم میشی!

فرچال کمی با خود فکر کرد و تصمیم گرفت که در این حالت زیاد بر روی اعصاب لرد پیاده روی نکند.برای همین با نارضایتی گفت:با اینکه شرایطتتون خیلی نامردیه قبول میکنم.ولی باید قول بدین زودتر انجامشون بدین.

لرد کروشیویی به فرچال زد و بعد گفت:بارتی،تو میری اتاق کناری اتاق ارباب رو خاکستری میکنی.وای به حالت اگه بیام و ببینم اشتباهی بلایی سر اتاق من اوردی!بلا،مورگانا شما هم برین اون مجله ها رو بیارین.توشون چندتا تبلیغ موسسه کاشت مو بود!
بقیه هم بلند بشین کافه رو مرتب کنید!و تو فرچال!زودتر برو تو آشپزخونه و غذاهایی که مشتری ها میخوان رو اماده کن.وقتی که شما کارهاتون رو میکنین منم سودوکوی جادوییم رو حل میکنم!
لرد این را گفت و به سمت میز خودش رفت!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۲:۴۰ جمعه ۲۲ خرداد ۱۳۸۸

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
- خیلی خب می پذیرم. در مرحله ی اول اربابتون باید اجازه بده که من به جای این آشپزخونه ی بوگندو توی اتاقش بخوابم!

مورگانا ناباورانه به بلا نگاهی کرد. بلا از روی ناچاری سرش را تکان داد و فرچال ادامه داد.
- دوم این که من از رنگ سیاه بدم میاد. در نتیجه دیواره های اتاق اربابتون باید کاملا" سفید بشه. سوم هم این که در اولین فرصت برای من مو بکارین و چهارم هم به خواستگاری فرچال صورتی برین.

مورگانا آهی کشید.
- فرچال صورتی دیگه چیه؟

یخچال موزیانه لبخندی زد.
- خب وقتی که مردم برای تحویل گرفتن جایزه هاشون می اومدن یک پسر بچه با یویوی صورتیش به طرف فرچال صورتی اومد. می دونین مدت هاست که من فرچال صورتی رو دوست دارم. اما اون فرچال صورتی رو با خودش برد. روی جعبه ی فرچال صورتی نوشته شده بود خانه گریمالد! فکر می کنم شما بشناسینش! به هرحال این شرایط منه!

بلا به ساعت روی دیوار نگاه کرد و آهی کشید.
- خیلی خب. ما شرایطتت رو قبول می کنیم! به جز اون مورد اتاق خواب که باید با ارب...

- پس من هیچ غذایی براتون درست نمی کنم.

- خیلی خب. سریعتر غذا رو اماده کن.

سر میز غذا:


لرد سیاه لبخندی زد.
- واقعا" که غذای خوشمزه ای بود. به خاطر این غذای خوشمزه بهتون اجازه میدم که یک شب پیش تسترال هام بخوابین.

بلاتریکس اهی کشید.
- سرورم شما همیشه به ما لطف دارید.

- خیلی خوبه که اون فرچال پرحرف بدون این که چیزی بخواد این غذا خوشمزه رو برای ارباب تهیه کرده. این ها همه نشانه ی محبوبیت و ابهت اربابه که حتی فرچال هم افتخار میکنه که برای ارباب غذا درست کنه.

مورگانا که گویا تازه یاد شرط های فرچال افتاده بود آب دهانش را قورت داد و زیر چشمی به بلا نگاهی کرد. سپس در حالی که صدایش می لرزید به آرامی گفت:
- سرورم...البته فرچال یک حرفایی زد...البته باور کنید حرفای مهمی نبود. مای لرد چرا مدل نگاهتون عوض شد؟

لرد سیاه به مورگانا و بلا نگاهی کرد و سپس زیر لب غرید:
- بگین ببینم چه شرطی برای ارباب گذاشته؟


وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۲:۰۵ جمعه ۲۲ خرداد ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
مورگانا چانه اش را خاراند و در گوشی به بلا گفت:میگم بلا به نظرت یه چیزی مشکل نداره اینجا؟اون دکمه هه که عکس اسکلت روشه رنگش قرمزه.تازه بالاش هم با فونت خیلی ریز نوشتن خطر!
بلا به بالای دکمه نگاه کرد و به ارامی گفت:ببینم نکنه داره به ما کلک میزنه؟شاید فهمیده اون سبزه پلاسیده موی واقعی نیست!

فرچال که تمام مدت در حال نگاه کردن به پچ پچ های بلا و مورگانا بود بالاخره حوصله اش سر رفت و گفت:اوا خواهر چقدر پچ پچ میکنین!زشته!بگین منم بفهمم چه خبره!
مورگانا سرفه ای کرد و گفت:هوم چیزی نیست فرچال جون.داشتیم درباره اینکه چه سیستم تر و تمیزی داری صحبت میکردیم!ببینم غذا چند دقیقه دیگه حاضر میشه؟

تایمر سبز رنگی بالای سر فرچال روشن که عدد 2 را نشان میداد.فرچال به تایمر شاره کرد و گفت:دو دقیقه دیگه غذا حاضره.این طبقه از من جوری غذا رو خوشمزه میکنه که حد نداره!همتون باید امتحانش کنین!

مورگانا دست بلا را کشید و با هیجان گفت:من شرط میبندم این بوقی یه نقشه ای داره!میترسم این غذا رو بدیم لرد بخوره زبونم لال یه اتفاقی براش بیوفته!چیکار کنیم؟
در همون حال صدای بلند لرد تن هر دوی انها رو لرزاند:پـــــــــس ایـــــــــــــن غذا چـــــــــــی شد؟؟!

صدای دلنگ کوتاهی به گوش رسید و در فرچال همراه با بخار فراوان باز شد!فر چال به خوشحالی گفت:بفرمایین.غذا حاضره!خوشمزگی این غذا به قشنگی موهای جدیدمه!
بلا دیگر مطمئن بود فرچال نقشه شومی برایشان کشیده است!برای همین به وسیله جادو چند ساندویچ هات داگ هیپوگریف حاضر کرد و در حالی که دوان دوان به سمت در میرفت گفت:من اینا رو فعلا ببرم تا یه کم زمان بیشتر داشته باشیم.خدا کنه لرد ساندوچی رو به عنوان پیش غذا قبول کنه!

چند لحظه بعد بلا وارد آشپزخانه شد.مورگانا با وحشت پرسید:چی شد ارباب قبول کرد به عنوان پیش غذا ساندویچ ها رو؟
بلا سرش را تکان داد و گفت:آره.مجبور شدم بگم داریم براش یه شام استثنایی درست میکنیم برای همین بیشتر از حد معمول وقت میبره.
سوپ ها مخلفات دیگه رو هم بردم تا حداقل چند دقیقه غر نزنن ملت!

مورگانا ملاقه بزرگ آشپزخانه را برداشت و گفت:این چه حرفی بود زدی؟خب الان چه غذایی برای لرد درست کنیم؟
بلا ملاقه را از مورگانا گرفت و در حالی که آن را به حالت تهدید تکان میداد جلوی فرچال ایستاد و گفت:بازی کردن بسه فرچال.تو میدونی او مو واقعی نیست.ما هم میدونیم اون غذات ممکنه چه بلایی سر ادم بیاره!
فرچال معصومانه گفت:خب؟
بلا:باید سریع مذاکره کنیم!ما یه غذای جدید و استثنایی لازم داریم.تو هم مو!شرایطتت رو بگو تا زودتر با هم کنار بیایم!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲:۱۰ یکشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:
لرد سیاه برنده جایزه ویژه جدول پیام امروز شده.جایزه لرد سیاه یک فرچال(ترکیب فر و یخچال)است.مرگخواران به زودی متوجه توانایی های ویژه فرچال میشوند.فرچال قدر است کار چندین وسیله(ماشین لباسشویی،ماشین ظرفشویی و...)را انجام دهد ولی مشکل اینجاست که فرچال بشدت فضول و پرحرف است.لرد سیاه سر میز شام منتظر آماده شدن غذایش است.بلا و مورگانا از فرچال میخواهند که غذا را سریعتر اماده کند ولی فرچال برای انجام این کار شرطی میگذارد.کاشتن مو برای خودش و شانه کردن مرتب آن توسط مورگانا!
------------------------------------------------
مورگانا صدایش را کمی پایین آورد.
-آخه عقل کل،اگه ما میتونستیم موبکاریم که اول برای اربابمون میکاشتیم.

بلا با کفگیر ضربه ای به بازوی مورگانا زد.
-این حرفا چیه؟شخص ارباب میل ندارن مو داشته باشن.معتقدن که مو عضو مزاحم و به درد نخوریه و کله مبارکشون باید باد بخوره.

مورگانا لبخندی زد.
-آره جون عمش.

بلا ترجیح داد سریعا بحث را عوض کند.
-خب.حالا باید برای این فرچال موبکاریم.یه کاری کن وگرنه ارباب ما رو هم میفرسته پیش موهاش.

مورگانا فکری کرد.از قفسه کوچک گوشه آشپزخانه گندم سبز شده عید پارسال را برداشت.و روی فرچال گذاشت.
-بیا.اینم کاشت مو به روش فوق سریع.چقدرم خوش رنگه.سبز!واقعا بهت میاد.از فردا همه فرها و یخچالای دنیا پیشنهاد ازدواج میدن بهت. .منم قول میدم روزی چند بار موهاتو شونه کنم.حالا غذای ارباب رو آماده میکنی؟

فرچال نگاهی به آینه روبرویش انداخت.
-آره.عالی شد.غذا رو بذارین طبقه سوم یخچالم.اونجا یه دکمه هست روش عکس اسکلت داره.اونو بزنین سه سوته غذا آماده میشه.

بلا و مورگانا با عجله غذا را در طبقه سوم فرچال قرار دادند.هیچکدام زمزمه موذیانه فرچال را نشنید.
-کور خوندین.به من میگن فرچال.منو با گندم سبز شده گول میزنین؟









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.