هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بند ساحران
پیام زده شده در: ۱۷:۳۰ شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۱
#21

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
خلاصه ماجرا:

ساحره های زندانی شده توی آزکابان برای یه هفته به جزایرقرقاول فرستاده میشن.در این یه هفته باید مثل مشنگها زندگی کنن.
ساحره ها به فرودگاه میرن و چون با وسایل مشنگی آشنا نیستن کمی شلوغ کاری میکنن و دستگیر میشن.


ادامه ماجرا:

جادوگری به نام لودو بگمن.

لودو جلو رفت و با مامورهای فرودگاه شروع کرد به پچ پچ کردن.مامورها هر از چند گاهی سرشان را بلند میکردند و نگاههای حاکی از تاثر و تاسف به ساحره ها میانداختند.بلا نمیدانست لودو چه توضیحی به ماموران داد ولی چند دقیقه بعد مامورها دستبندهای ساحره ها را باز کردند:
خواهش میکنم بفرمایین سوار بشین.از وقفه ای که پیش اومد عذرخواهی میکنیم.
بلاتریکس که کم کم لبخندهای تمسخر آمیز لودو و نگاههای ترحم آمیز ماموران روی اعصابش میرفت دست خواهرش را گرفت و به طرف هواپیما حرکت کردند.

دقایقی گذشت...

بلاتریکس:اینجوری نمیشه سیسی.تو خم شو.من برم رو پشتت.اونجوری شاید بتونم بپرم و بالشو بگیرم و خودمو بکشم بالا.
نارسیسا نگاهی به کفشهای پاشنه 30 سانتی بلا انداخت و آب دهانش را قورت داد.
نارسیسا:نمیشه بلا.این مشنگا عقل ندارن؟پرنده به این بزرگی رو ساختن.بعد فکر اینجاشو نکردن که ملت چطوری باید سوار این بشن؟:worry:


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: بند ساحران
پیام زده شده در: ۲:۰۰ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۱
#20

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
بعد دوباره از همون در رد میشه و
بـــــــــــــــــــــــــــــوق...
-کوفت.بوقو کتک بید کتک زنو بوق.
به این ترتیب همه ی ساحران که دنباله روی بلا هستن از در رد میشن و هر دفعه...
بـــــــــــــــــــــــــــــــوق...
(به همراه 10،20تافحش از طرف بانو لسترنج.)
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
بلاخره بعد از چند ثانیه اون مامورای فرودگاه متوجه میشن.
و ساحران ما رو دنبال میکنن.لاخره همه ساحره های بد بخت رو دست بسته گیر میندازن.
بلا کمی صبر میکنه تا اونا بفهمن اون کیه و بهش احترام بذارن.-البته دید نه.از این خبرا نی.-
هی صبر میکنه و حسی بهش دست میده که تا حالا نداده بود.
حس میکنه باید خواهرشو نجات بده و دوستاشو.
غرورش میگه:
-این مشنگ ها موفق شدن خواهر تو رو و تو رو بدون رضایتت دستگیر کنن.بدذون رضایت کاملت.بدون رضایت کاملت...
بلاخره بلا دستاشو عقب برد و طناب دستاش با شی تیز پشت سرش بر خورد کرد.-پاره شد-
و بلا آزاد شد.
بلا به سوی خواهر و دوستانش دوید.(فیلم هندی شد که...)
هرکه را که سر راهش بود به کناری زد و نگاهش در نگاه نارسیس گره خورد.گویی نارسیسا فریاد میزد:
_آزادم کن خواهر.تو تنها سر پناه منی.
در حال باز کردن طناب ها بود که فکر میکنه:
-اگه خواهر و دوستاش نباشن خودش زن وزیر جادو میشه و دیگه دست خواهرشو باز نکرد.
-مامورا یه دفعه کور شدن!!!-
و یه دفعه چشمانش به کسی خورد که او را میشناخت.یه جادوگر به نام...
...


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: بند ساحران
پیام زده شده در: ۱۴:۵۴ شنبه ۷ مرداد ۱۳۹۱
#19

پروفسور.ویریدیان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۷ شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۴۰ پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱
از قبرسون
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 235
آفلاین
بلا با عصبانیت گفت زهر نجینی وبوق کوفت و بوق
مامور مشنگی گفت خانوم متاسفانه ما باید شما رو باز رسی بدنی کنیم.
بلا که خیلی بهش برخورده میگه یعنی هیچ راهدیگه ای نیست.
مامور-نه
بلا -باشه گوشتو بیار.
مامور با تعجب گوشش را نزدیک بلا آورد .
بلا در یک عملیات انتحاری گوش مامورو بادندون کمد
مامور-جییییییییییییییییییغ
بلا -مرض
بعد با آرنج زد تو سر ماموره .
رو به بقیه-زود بیاین



پاسخ به: بند ساحران
پیام زده شده در: ۱۵:۲۶ پنجشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۱
#18

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
بلاتریکس:بوق میزنه؟بیخود میکنه بوق میزنه.کسی نمیتونه به بانو لسترنج توهین کنه. :vay:


چند دقیقه بعد.بلاتریکس در حال رد شدن از دستگاه:

بووووووووووووووووق

بلا:بوق و زهر مانتیکور.چه مرگته تو؟هر چی سجاف داشتم در آوردم.ببین موهام به چه روزی افتاده.

مامور ماگل به بلا اشاره کرد که جلوتر برود و با دستگاه عجیبی شروع به بررسی بلا کرد.
بوق بوق بوق بوووووق

مامور:ببخشید خانم.شما چند تا شیء ممنوعه دارین؟این دستگاه قاط زد!

بلاتریکس لبخند شرمگینانه ای زد و از جیب ردایش سه عدد چاقوی ضامن دار و هشت خنجر نقره ای و یک اره برقی اتوماتیک در آورد و روی میز گذاشت.
بلا:به جان شما فقط همینا بودن.دیگه چیزی ندارم.یه عکس ارباب هم هست.ولی اونو از خودم جدا نمیکنم.جونمو میتونین بگیرین.اونو نه!

مامور مشکوکانه به وسایل خارج شده از جیب بلا نگاه کرد و به بلا اشاره کرد که دوباره از دستگاه رد شود.مرگخوارانی که در صف بودند شروع به غر زدن کردند.بلا سرش را بالا گرفت و مغرورانه از زیر دستگاه رد شد.

بوق بوق بووووووووووووووووووق!


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: بند ساحران
پیام زده شده در: ۱:۲۶ سه شنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۱
#17

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
ساحره های از همه جا بی خبر روی صندلی های فرودگاه پخش و پلا شده بودند.بلا با حالتی عصبی به مشنگهایی که از مقابلش رد میشد نگاه میکرد.
-ادب و نزاکتم که ندارن.صد نفر از جلوم رد شد.یکیشون سلام کرد؟یکیشون با دیدن من وحشتزده شد؟نشد دیگه!پاشین بریم.من خسته شدم اینجا!

نارسیسا از گروه چهار نفره مشنگی جدا شد و کنار بلا نشست.آه بلندی کشید.
-کجا بریم بابا!دو سه ساعتی اینجا علافیم!از این مشنگا پرسیدم.این پرنده آهنی به این سادگیا پرواز نمیکنه.جاروی خودمون راحتتر بودا.اینقدرم ناز نمیکرد.تازه گفتن قبل از رفتن، خودمون و وسایلمونو میگردن.چه توهین آمیز!هی بلا؟گوش میکنی چی میگم؟

بلاتریکس با چهره ای متعجب به وسیله مشنگی وسط فرودگاه اشاره کرد.
-سیسی...اونجا رو ببین!این مشنگا چقدر مشنگن!وسط سالن در گذاشتن!درم نیست.فقط چارچوبشه!همشونم عین تسترال از اون تو رد میشن!این همه جا....

نارسیسا سرش را به دو طرف تکان داد.
-درباره اونم پرسیدم.اون در نیست.یه دستگاه امنیتیه.باید از توش رد بشیم.اگه شیء ممنوعه ای داشته باشیم بوق میزنه!




پاسخ به: بند ساحران
پیام زده شده در: ۲۱:۱۰ جمعه ۹ تیر ۱۳۹۱
#16

آگوستوس راکوود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۹ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۹:۰۵ چهارشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۱
از ت خیلی بدم میاد !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 18
آفلاین
سوژه جدید تر

(تنها علت : ضایع سازی ِ جسیکا ! )

-----


-ساحره های عزیز، همگی گوش کنید...

صدای بلند وزیر سحر و جادو در بلندگوهای جادویی (درراستای هری پاتری شدن! ) میپیچید.

-به علت همکاری شما ساحره های عزیز و تمیز نگه داشتن زندان و عوامل دیگر چون : کمبود ساحره در وزارت خانه؛ امروز به اطلاع شما میرسانم که بنده به فرصت ِ دوم اعتقاد دارم. بنابراین، گوش کنید، از امروز به مدت یک هفته شما به سواحل جزایر قرقاول فرستاده میشوید برای پیک نیک و آفتاب گیری و اینا. هر کسی بیشتر تو ساحل بمونه زنم میشه!

همه ی ساحره ها نفس هایشان را در سینه حبس میکنند.

- و بعد از اون، هرکسی بتونه بیشتر روی من تاثیر مثبت بذاره از نظر اخلاق و همه چیز توی این یک هفته، یک سِمَت ِ مهم توی وزارت بهش داده میشه و زندگی در آزکابان پایان میگیره... بلاتریکس، گفتم صبر کن! ...زیر تختتون یک بلیت جادویی گذاشته شده. ولی، این قضیه به این سادگی ها هم نیست... شما همه به علت شکنجه ی دورگه ها، مشنگ زاده ها و مشنگ ها اینجا هستید... شما باید در این یک هفته یک زندگی ِ مشنگی داشته باشید...! تمام چوبدستی ها تحویل گرفته خواهد شد. هاهاهاها... بلاتریکس، بیا !

سلول

نارسیسا نالان هوارا فوت کرد. با غم به لشکر ساحره هایی خیره بود که برای سوار شدن به سوی آن دستگاه قوطی کبریت مانند میرفتند که چرخ داشت و صداهایی بلند و زننده میداد.

-ببینم، تو اصلا" میدونی هواپیما چیه؟
-مثل جاروی خودمون میمونه. صندلی داره، بال داره، مرلینگاه داره...ولی یه نوع جاروس!
-بریم! حداقلش اینه که از آزکابان آزاد میشیم...
-هه! خیال کردی، دیوانه ساز ها هم دارن باهامون میان...!



Woodchuck Todd: Screw all these people, Olive
Olive Penderghast: Haven't you heard? I already did



Easy A


Re: بند ساحران
پیام زده شده در: ۲۱:۲۰ یکشنبه ۸ آبان ۱۳۹۰
#15

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
یاهو



همان => سوژه جدید

دوربين كلوز آپ يه تربچه رو نشون مي ده !
كم كم زوم اوت مي كنه .
دو نفر جلوي يه كپه سبزي آش مشغول كار هستند .
- آره لینی جون ! ديروز (منظور دیروزِ سال قبل) رفته بودم خريد . نمي دوني يارو چقدر گرون فروش بود ...
- واااي لونا! جون راس مي گي ، اين گرونيم اين روزا همه رو درمونده كرده ، همين همساده ي ما ..
جسي چون به علت حساسيت دستش به گِل ، نمي تونست سبزي پاك كنه ، به دیفال تكيه داده بود و اون دو تا رو تماشا مي كرد .
ناگهان دور لینی و لونا رو هاله اي قرمز فرا مي گيره .
يه صداي طبل از پشت سرشون مياد و موسيقي متن با صداي محمد اصفهاني به گوش مي رسه .
چشم جسي درد مي گيره .
سرش رو با دستاش مي گيره و روي زمين مي افته .


.:. فلش بک .:.
جسي مشغول خوندن شعر براي يكي از بچه هاي مهدكودك بود .
بچه ذوق مي كنه و انگشتش رو مي كنه تو چشم جسي .

- متاسفم خانم پاتر‌ ! اين جاي زخم برا هميشه رو چشم چپ شما مي مونه !!
ملت : چشم راست !
نويسنده : نه همون چشم چپه ! بذارين يه تنوعي باشه !
بغض گلوي جسي رو فشرد .
ریگولوس دستشو رو شونه ي جسي گذاشت ؛
- مهم نيست عزيزم ! من پيشتم !!

اولين روز كار جسي ، به عنوان پرستار خصوصي بچه بود .
در خونه رو زد و در حالي كه موهاش رو مرتب مي كرد ، منتظر موند ..
- ها ، كيه ؟
- منم پروفسور ، براي مراقبت از تامبالي اومدم !!
- صورتت رو از تو دوربين آيفون بكش كنار تا ببينمت .
جسي كه سرخ شده بود ، از كنار دوربين كنار رفت .
- اِ ! پاتر تويي ؟ بيا !

چند هفته بعد

- پاتر تو خيلي كارتو خوب بلدي ! اولين باره كه مي بينم تامبالي با كسي انقدر اخت شده ..
تامبالي : !!
- اون واقعا بچه ي خوبيه پروفسور دامبلدور ،‌ به خود ِ شما رفته ! يه پدر خوب ! مثل شما كم پيدا مي شه ، من واقعا دوست دارم شما رو الگوي خودم قرار بدم !!
.:. پايان فلش بك.:.

- جسي تو حالت خوبه ؟!
جسي چشماشو باز مي كنه و صورت لینی رو مي بينه كه يه هاله شبيه جوجه اردك دورشو گرفته !!
جسی که در افکارش غوطه ور بود(در دوران حبس حرکات جدیدی یاد گرفته ... مثل شنای کرال پشت و غوطه ور شدن ! ) ، به لینی توجهی نداشت و در همینطوری افکارش غوطه ور بود !!!

درست در پشت او افرادی با شنل ها سیاه که زنجیرهای قطوری را حمل میکردند وارد میشوند ؛
- هوووو! هااا ... هوووشت... هووو!!
ترجمه: بياين كوچولوهاي من ... بياين بقل عمو ...
ترس در وجود تمام دخترها سايه خوفناكش را گسترانده بود !
با هر قدمي كه آن فرشته هاي سیاه پوش برمي داشتند ، سرگشتگي و ترس بيشتري جو را فرا مي گرفت ...
در آخرين لحظات ، همگي سرود مرگ را زمزمه مي كردند ...
كه ناگهان ؛... !!!





Re: بند ساحران
پیام زده شده در: ۱۶:۱۸ جمعه ۷ خرداد ۱۳۸۹
#14

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
بلا اشاره ای به دو دیوانه ساز کرد و گفت: حله!

و در همان لحظه چند دیوانه ساز دیگر نیز پشت بلا ظاهر شدند. تره ور با ترس به دیوانه سازهای پشت بلا اشاره ای کرد و گفت: بلا رو هم بفرستین تو زندان و درو ببندین روشون.

اما بلا نیشخندی زد و گفت: تره ور! این تویی که باید با اون دو تا دیوونه سازت بری توی سلول.

نارسیس با خوش حالی گفت: بلا ما هم بات میایم دیگه؟

بلا نگاهی به نارسیسا انداخت و گفت: من نامرد نیستم و همه تونو با خودم بیرون میبرم.

تره ور دوباره رو به دیوانه سازها گفت: نشنیدین چی گفتم؟ اونارو ببرین تو یه سلول دیگه و زندانیشون کنین.

بلا اشاره ای به افراد حاضر در بند بدون در کرد و گفت: بیاین بریم!

دو دیوانه ساز از پشت بلا بیرون آمدند و تره ور را گرفتند و با خود بردند.

گابر با خوش حالی از بلا پرسید: با این دیوونه سازا چی کار کردی تو؟

- فرقی نداره! بیاین بریم.

و همگی از زندان گریختند!


"پایان سوژه"




Re: بند ساحران
پیام زده شده در: ۲۱:۲۴ دوشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۸۸
#13

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۸ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۴۵ سه شنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۰
از آواتارم خوشم میاد !!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 350
آفلاین
[spoiler=خلاصه:]

بندی که گروهی از ساحره های زندانی (از جمله بلا، نارسیسا و گابر) رو توی خودش داره، به خاطر امکانات بسیار کم، دیوارش خراب میشه.در همین حال منیره به همراه تره ور که داشتن اتفاقی از اونجا رد میشدن، این صحنه رو میبینن و به سمت ساحره ها میان.این وسط اینا تازه دو هزاریشون میفته که فرار کنن ولی سارا از راه میرسه!سارا بعد از کلی غر غر برای منیره و این حرفا، دستور میده زندانیای بند رو به یه مکان دیگه منتقل کنن.

توی اون بند، بیدل، بادراد و سرژ حضور داشتن.بعد از کلی کارهایی (نظیر بغل کردن، سانسور، سانسور و سانسور !) ، دو روز بعدش بیدل، به خاطر بلا، با زبونش زمین رو تمیز میکنه و این کارش باعث میشه زبونش دراز بشه!بادراد هم اونا رو باد میزنه!

همون شب، بادراد کنار بیدل کلی غر غر میکنه که چرا اونا همش کار کنن و خانوما وقتشونو به یللی تللی بگذرونن!به خاطر همین یه آجر بر میداره و به سمت بلا حمله ور میشه!بیدل هم زبونش رو برای بادراد میفرسته که...

بوم!طی صحنه ی اسلو موشن، بادراد آجر رو روی سر بلا میکوبه.بلا هم که از این حرکتش عصبانی میشه، به همراه نارسیس و مورگانا به سمت بادراد حمله ور میشه!بادراد هم به حالت :دی اونجا زیر چک و لگد اونا له میشه و سعی میکنه زبون بیدل رو بگیره.

در همین حال سرژ همچنان داره کمر گابر رو ماساژ میده و با هم دو تایی به صحنه ی اکشن مقابلشون نگاه میکنن و با همدیگه حرف های عاشقانه میزنن!

در همین حال در باز میشه و دو دوانه ساز وارد اتاق میشن و اطلاعیه ای رو از وزیر میرسونن که طی اعلامیه، به ساکت ترین و کم دردسر ترین زندانی آزادی بی محدودیتی میدن و از اونجا که داشتن با دوربین مخفی اونا رو کنترل میکردن، سرژ رو آزاد میکنن.

سرژ کوله شو بر میداره و به سمت بیرون حرکت میکنه...
[/spoiler]

ملت همینجوری عینهو ماست به سرژ خیره میشن تا اینکه از اتاق بیرون میره.دو دیوانه ساز همچنان داشتن با همدیگه صحبت میکردن.چند مین بعد، بلا خودشو از زیر همه ی ملت جمع میکنه، خودشو میتکونه و به سمت دیوانه ساز ها حرکت میکنه.

-هو!...نه، یعنی چیز سلام جیگر!خوبی؟

ملت:

دیوانه ساز شماره ی یک یه کم سرشو میخارونه و دستی به سرش میکشه و میگه:
-هووووووووهــــــــــاهـــیه هووووووو؟(امری داشتین خانوم محترم؟ )

ملت که از حالت ماست معمولی به چکیده موسیر (!) تغییر شکل پیدا میکنن، با ناباوری به بلا که دو سه تا ابورشو بالا انداخته خیره میشن.دیوانه ساز شماره ی یک همچنان جلوتر میاد.دیوانه ساز شماره ی دو هم بعد از اندکی تامل بهش میپیونده.

-امممم...چیزه، نمیشه بریم یه جا خصوصی با هم صحبت کنیم؟مثلا اون بیرون؟!

دو دیوانه ساز:هوووو!(اوکی اوکی! )

چند مین بعد، بدیوانه ساز شماره ی یک بلا رو بغل میکنه و با همدیگه به اون طرف میله ها حرکت میکنن و طولی نمیکشه که میون تاریکی های راهرو محو میشن.ملت هم همچنان عین ماست به اونطرف میله ها خیره می مونن...

چند مین بعد

گابریل به همراه نارسیسا و مورگانا در حال صحبت درباره ی رنگ موی جدیدشان هستن و در همین حال بادراد و بیدل در حال کش دادن زبون بیدل هستن.

در یه لحظه بادراد با تریپ عثبانی محکم روی زمین میکوبه تا توجه دیگرانو به خودش جلب کنه (که عاقبت این کارش شصت دور از درد دور اتاق راه میره!).همه ی نگاه ها به قیافه ی ضایع بادراد خیره میشه.

بادراد:گوش کنید...همگی گوش کنید...من به ذهنم رسیده که بلا داره به ما کلک میزنه!
گابریل:اینو که همه میدونیم!یه چیز جدیدتر بگو...

بادراد از خجالت ذوب میشه و از شدت عصبانیت لگد محکمی رو به میله ها میکوبه و چند لحظه بعد میله ها صدای ناهنجاری رو تولید میکنن و...

ملت:
بادراد که به شدت از این کارش ذوق میکنه:خوب بر و بچ!وقتشه که از اینجا بریم!

و سر و کله ی تره ور به همراه دو تا دیوانه ساز هیکلی پشت سرش پیدا میشه.بادراد به آرومی بر میگرده و به حالت :دی به چهره ی عبوس تره ور زل میزنه

تره ور:

و طولی نمیکشه که سر و کله ی بلاتریکس هم از پشت دو تا دیوانه ساز پدیدار میشه!

ملت:

...


ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱۶ ۲۱:۲۸:۱۱

[b][color=000066]Catch me in my Mer


Re: بند ساحران
پیام زده شده در: ۱۲:۳۵ پنجشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۸
#12

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
بادراد: آییییییی نفس کش منو ول کنید!
در همون لحظه بادراد به اطرافش نگاه میکنه و چشمش به یک آجر مستقر در گوشه سلول می افته. بادراد آجر رو برمیداره و نعره وحشیانه ای میکشه و از پشت به صف ساحران حمله ور میشه که به نظر میرسه در حال راز و نیاز و مناجات میباشند ...
(جهت معنادار شدن و عمقی شدن مفهوم داستان)

سرژ: نــــــــــــــــــه .... من هنوز ادامه حرفمو نگفتم ... ما باید خیلی حساب شده عمل کنیم و با مذاکره به اونا بفهمونیم که بهتره از سلول ما برن بیرون ... نــــــــه ... این کارو نــــــــــــــــکن!
در اون بین بیدل سعی میکنه با زبونش بادرادو بگیره اما موفق نمیشه ...

بوووووووووووووووم!!!!

صحنه اسلوموشن میشه و در اون بین چند اتفاق به صورت هم زمان رخ میده ... بادراد آجر رو توی سر بلاتریکس میکوبه و آجر خورد میشه ... بلاتریکس در حالی که موهاشو میتکونه تا خورده آجر ها از موهاش بریزه بیرون برمیگرده و با خشم به بادرادی خیره میشه که در حال حاضر با بهت و حیرت به دست خالیش خیره شده ... در همون لحظه دندون های نیش و پنجه های مورگانا به صورت بسیار هشدار دهنده ای بلند تر از حد معمول به نظر میرسه و نور قرمز خیره کننده ای از چشم های نارسیسا ساطع میشه ....

بادراد !!!!!!!!!

چند لحظه بعد ...

بادراد زیر دستو پای مورگانا و نارسیسا به شدت به باد کتک گرفته شده و در گوشه دیگر ناگهان بلاتریکس میپره روی تخت و در حالی که زبون بیدل رو به دست گرفته شروع به چرخوندن بیدل در بالای سر خودش میکنه ...

گابریل: اوه سرژ ولم کن ... بذار حق اینا رو بذارم کف دستشون ... نامردا برای بلا آجر میکشن ... ااایووووووهاهو بالا! (یک صدای خیلی خفن)
سرژ در حال ماساژ دادن گابر: گابریل اصلا از تو انتظار نداشتم!
گابریل!!!!!
سرژ: متوجه نیستی؟ تو با بقیه فرق میکنی ... مدتهاست که میخوام بگم من به تو خیلی علاقه دارم ... از وقتی که چشمم به تو در این سلول افتاد دیگه نمیتونم ازت دل بکنم ... تو هرگز نباید کاری کنی که من تصویر ذهنیم از تو به هم بریزه ... اصلا من همینجا از تو خواستگاری میکنم!

گابریل دست از تقلا کردن برمیداره و با بهت به سرژ خیره میشه:
- اوه ســـــــــــرژ ... هیچ وقت فکرشم نمیکردم که تو انقدر رمانتیک باشی

در همون لحظه چند ضربه به در سلول وارد میشود و به دنبالش زندانیان دست از مبارزه مرگبارشون میکشن و در باز میشه و دو دیوانه ساز وارد میشن ...

دیوانه ساز شماره 1: به دستور وزیر اعظم ما به زندانی نمونه هر هفته به مدت نامعلوم مرخصی میدیم ... ما در این مدت رفتار همه زندانی ها رو کاملا زیر نظر داشتیم و مفتخرم به اطلاعتون برسونم که از بین شما سرژ تانکیان رو به عنوان زندانی نمونه معرفی کردیم و وی از همینک آزاد است ...
در همون لحظه دیوانه ساز شماره 2 هم چند حرکت رزمی رو به معرض اجرا میذاره و حرکات خودشو با دو معلقی که در هوا میزنه به پایان میرسونه!

همه!!!!!!!!
گابریل: اوه سرژ ... تو مایه افتخار منی! تو یک پدر لایق برای بچه هامونی ... منتظرم باش، منم به زودی آزاد میشم تا با هم لونمونو بسازیم ...
سرژ در حالی که با عجله در حال بستن ساکشه: باشه حالا سر فرصت در مورد حرفایی که زدم بیشتر فکر میکنم
گابریل!!!!

سرژ با خوشحالی ساکشو میندازه روی کولش و بدون توجه به جو سنگین سلول و حلقه دایره ای شکلی که لحظه به لحظه تنگتر میشه سعی میکنه به سمت در سلول حرکت کنه ...


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۹ ۱۲:۵۵:۵۰








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.