نتیجه دوئل یوآن ابروکرومبی و تد ریموس لوپین:امتیاز های داور اول:
یوآن ابروکرومبی: 27 امتیاز – تد ریموس لوپین: 26.5 امتیاز
امتیاز های داور دوم:
یوآن ابروکرومبی: 27.5 امتیاز – تد ریموس لوپین: 26.5 امتیاز
امتیازهای داور سوم:
یوآن ابروکرومبی: 26.5 امتیاز – تد ریموس لوپین: 27 امتیاز
امتیازهای نهایی:
یوآن ابروکرومبی: 27 امتیاز – تد ریموس لوپین: 26.5 امتیاز
برنده دوئل:
یوآن ابروکرومبی!-بیخودی داری تلاش می کنی...من بردم و تو رو می فرستن به سیرک!
تدی با وقار همیشگی اش لبخندی زد. در حال تمرین با چوب دستی بود...ولی نه تمرین دوئل!
دو چوب دستی در دست داشت و سعی می کرد بدون از دست دادن تعادل، رشته ای اسپاگتی را از داخل بشقاب بردارد.
-کی همچین حرفی زده روباه؟ ضمنا روی دستور زبانت کار کن. تو نبردی...چون ما هنوز دوئل نکردیم. فوقش می تونی ادعا کنی که خواهی برد!
یوآن ابروکرومبی برچسب بزرگی را که کلمه "آبرکرومبی" روی آن نوشته شده بود روی سینه اش مرتب کرد.
-دِ خب اشتباهت همینجاست...من بردم! هکتور همین امروز صبح رفته پیش اون پیشگو خفنه...اونم پیشگویی کرده که من می برم. و می دونی که...تا حالا پیش نیومده که پیشگوییش اشتباه از آب در بیاد.
اسپاگتی از لای دو چوب دستی تدی لغزید و روی زمین افتاد. به چشمان یوآن خیره شد. انگار به دنبال نشانه ای از شوخی در آنها می گشت.ولی پیدا نکرد.
یکی از چوب دستی ها را به طرف یوآن گرفت.
-اگه جیمزو دیدی اینو بهش بده و از طرف من عذرخواهی کن که کمی چرب و سس مالی شده.
و با عجله محل را به مقصد نامعلومی ترک کرد.
پیشگوی مورد اشاره یوآن بسیار معروف بود. دو احتمال بیشتر وجود نداشت. یا یوآن مثل همیشه در حال دروغ بافی بود...و یا این بار واقعا قرار بود ببازد.
و برای فهمیدنش نمی توانست تا سه روز بعد صبر کند.
-هکتور مغز درست و حسابی نداره. نمی تونه همه افکار و خاطراتش رو توش نگه داره. مطمئنا قدح اندیشه ای داره. اگه برم آزمایشگاهش...شاید بتونم بفهمم قضیه چی بوده. نمی تونم اجازه بدم اون روباهه اعتماد به نفسمو تضعیف کنه.
و مقصد نامعلومش، به سرعت معلوم شد...
آزمایشگاه تشه!در زد...
جوابی نشنید...
انتظار جوابی هم نداشت. برای احتیاط در زده بود. خوب می دانست که هکتور در اتاق دوئل سرگرم نظارت بر دوئل رودولف و کاربر مهمان است.
وارد آزمایشگاه شد. بوهای عجیب...رنگ های عجیب تر...صدای قل قل...و بخارهایی که در سمی نبودن آن ها بشدت تردید داشت.
موجودات مختلفی که در قفس های کوچکی نگهداری می شدند...
پاتیل طلایی رنگ هکتور...
و قدح اندیشه ای که در گوشه ای از آزمایشگاه می درخشید.
به قدح نزدیک شد. لبالب پر بود. از خاطرات ترو تازه هکتور!
دور و برش را پایید...نفسش را در سینه حبس کرد...و با سر به داخل قدح فرو رفت.
باشگاه دوئل:-رودولف...دست از سرش بردار...تو باختی. برنده دوئل: کاربر مهمان!
رودولف که خلع سلاح شده و چوب دستی اش را از دست داده بود، یکی از قمه هایش را بیرون کشید.
-رودولف هرگز نمی بازه. من می تونم با اینا ادامه بدم!
-نمی شه رودولف. خلاف قوانینه. برو بیرون!
هکتور خسته از سرو کله زدن با رودولف، پرونده مربوط به این دوئل را هم بست و به سمت آزمایشگاهش حرکت کرد.
ازدحام جمعیت جلوی آزمایشگاه چیزی نبود که انتظارش را داشت.
-همگی این جا جمع شدین که از معجون جدیدم رونمایی کنم؟!
یوآن با عصبانیت جلو رفت.
-چه بلایی سر حریفم آوردی؟ من قرار بود ببرمش!
هکتور به مغزش مراجعه کرد. کاری که انجام دادنش، به آسانی گفتنش نبود. ولی بالاخره موفق شد.
-حریفت؟ تدی؟ چی شده مگه؟
یوآن دم فیروزه ای رنگی را بالا گرفت! چشمان بلوینا برقی زد. ولی خودش را کنترل کرد و جلو نرفت. یوآن دم را جلوی هکتور تکان داد.
-این مونده! از کل تدی فقط همین باقی مونده! کی پاسخگوئه الان؟ توی لعنتی چه جور خاطره ای داشتی که تدی با رفتن توی قدحت ذوب شده؟
هکتور نگاهی به دم انداخت...و نگاه دیگری به قدح اندیشه اش که با حالتی خشمگین در حال جوشیدن بود.
-اون که قدح اندیشه نبود. یعنی بودا...ولی توش اندیشه نبود! شیشه های معجونم همه پر شده بودن. منم که دیدم کلا فکر نمی کنم و قدحم بلا استفاده مونده، معجون جدیدمو ریختم اون تو. اون آخرین شاهکار من بود....کار کرد؟
تدی تبدیل به اژدهای هفت سر شد؟
یوآن با حالتی تاکید آمیز مجددا دم را جلوی چشمان هکتور تکان داد.
هکتور جمعیت را کنار زد و با تاسف گفت:
-نشد! می دونستم...وقتی نوشته بود صد دور در جهت حرکت عقربه های ساعت، منظورش ساعت زمان برگردان نبود! لینی حواسمو پرت کرد...
وارد آزمایشگاه شد. در را پشت سرش به هم کوبید و جمعیتی را با دمی فیروزه ای رنگ در دست تنها گذاشت.