جواب تکلیف دوم کلاس پیشگویی
حالا، من ازتون میخوام خوب به گذشتهتون فکر کنید. به خوابهایی که دیدید، و خوابهایی که بعدا مشخص شده پیشگویی بودن و به هر شکلی "تعبیر" شدن. تکلیف شما اینه که خاطرهی یکی از این خوابها و نحوهی تعبیر شدنش در آینده رو برام بنویسید!
★★★
- مطمئنی خوابامون همون جور که دیدیم به پیشگویی تبدیل میشه؟
این سوال تمام دانش اموز ها بعد از کلاس پیشگویی بود. بعضی از دانش اموز ها بعد کلاس خواب های عجیب غریبی می دیدند که تعبیر شدن آنها واقعیت پذیر و امکان پذیر نبود.
اسکورپیوس خوب به یاد داشت که چندین روز قبل یکی از اعضای ریونکلاو ، در خوابش دید که سوسک بزرگی به دنبالش أست و میخواست آن را بخورد. بعد از پایان خواب جزییات آن را برای دیگران تعریف کرد. بعد از تعریف کردن خواب از سوی دیگران مورد تمسخر قرار گرفت و توسط هیچکس جدی گرفته نشد.
بر خلاف باور دیگران و انتظار شخص ریونی چندی قبل و به صورت اتفاقی طلسم کوچک کننده ای به او برخورد کرد و باعث شد کوچک بشود. سوسک ها و حشرات بعد تغییر اندازه شخص ریونی به او حمله کرده و خواستند شکارش کنند.
- تو دیگه خیلی نگرانی اسکور! تعبیر شدن خواب که همینجوری الکی که نیست.
- آلبوس اگه تعبیر بشه چی؟ اگه اون شب خواب بد ببینم چی؟
- گفتم که نگران نباش! وقتی رفتی بخوابی غذای زیاد نخور و موقع خواب با یاد و نام مرلین بخواب.
- مطمئنی جواب میده؟
- اره جواب میده. پدر منم تا حالا کلی خواب دیده که همش الکیه و فقط برای جلب توجه بوده. حالا دیگه برو بخواب. اینقدر سوال پرسیدی تا خستم کردی.
و سپس آلبوس دوست صمیمی اسکورپیوس از او جدا شد و از تالار اسلایترین بیرون رفت.
- آره! آلبوس راست میگه! اگه من خودم نخوام هیچ خواب بدی نمیبینم.
اره من میتونم.
ان شب اسکورپیوس نه تنها شأم نخورد بلکه تمام پیش نویس های کتاب مرلین را هم کش رفته و در تخت و بالشتش جاسازی کرد.
- آره, حالا همه چی ردیفه.
دیگه شب میتونم بدون هیچ نگرانی بخوابم و خواب بد نبینم!
با همه اینها اسکورپیوس ذره ای نگرانی داشت آن را بروز نمی داد.
او روی تختش رفت و دراز کشید. همینطوری شمرد و شمرد تا خوابش برود.
داخل خواب اسکورپویس- چه خواب خوبی!
- هی گب اون چیه زیر سطلت؟
-
- گب چیزی شده جواب نمیدی؟ از دست من ناراحتی؟
-
- دومینیک چرا گب جواب نمیده؟
-
- تو چرا جواب نمیدی؟
-
- چرا هیچکی حرف نمیزنه! انگار همه تون لال شدین!
پایان خواب- اه! چه خواب مسخره ای.
اسکورپیوس با هیجان از خواب بیدار شد و عرق سرد روی پیشانیاش را پاک کرد. از روی تختش بلند شد ردایش به تن کرد و ناگهان همان وقایع داخل خوابش را دید.
- عه!
- هی گب اون چیه زیر سطلت؟
- به تو ربطی نداره.
- حرف زد.
- انتظار داشتی حرف نزنم؟
- افرین که حرف زدی! درود بر تو.
- این اتفاقی براش افتاده؟
اسکورپیوس واقعا خوشحال بود. هیچکی قرار نبود لال شه. خوابی هم قرار نبود به پیشگویی تبدیل شه.
اسکورپیوس مثل همیشه رفت سمت تختش و قهوه مخصوصش خورد.
- چه طعم عجیبی داشت!
- اونی که خوردی وایتکس دوهزار من بود.
اسکورپیوس صدای گابریل رو نشنید چون از تالار بیرون رفت. همون روز اسکورپیوس کنفرانس داشت و باید به سمت کلاس پیشگویی میرفت.
چندین دقیقه بعد کلاس پیشگویی اسکورپیوس خودشو آماده کرد و وارد کلاس شد . رفت روی سکو و شروع کرد به سخنرانی.
-
مهمانان:
-
مهمانان:
اسکورپیوس نمیدونست چرا صداش در نمیاد. شاید ربطی به قهوهای داشت که خورده بود. دیگه الان دیر شده بود و اسکورپویس ابروش جلوی همه رفت بود .
چند ماه بعداسکورپیوس بعد ماها تحقیق نتایجی به دست آورده بود و فهمیده بود شبها برای اینکه خواب نبیند باید بیهوش می شد .
پس به همین دلیل شبها اسکورپیوس هنگام خواب سرش رو به دیوار می کوبید تا بیهوش شود خواب نبیند.