بله...از نظرات کریچر عزیز واقعا منمنونم...درسته قصه اصلا کشش نداشت...به هر حال سعی میکنم از این به بعد بهتر باشه... اون صحنه هرمیون هم ، هرمیون خواب بود و با طلسم بیهوش شد ( یه درجه بیشتر از خواب. ) در ضمن پشت صحنه شم یه دوروز دیگه میدم!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
...خوب قرار بود یکشنبه ها یه سریال پخش بشه...اما من فعلا تعطیلش میکنم تا بعد به زودی با کمی تغییر شروعش کنم و اما محصول جدید...
Gryffin Dreams تقدیم میکند:
صفحه سیاهه و صدایی میاد...
- «سالهاست که میخوام با تو باشم...و میدونم که خودتم میدونی با نبودنت عذابم دادی...ولی دیگه نگران نیستم ، چون تمام از دست رفته هام رو نه امروز... بلکه در آینده دور میابم...»
یه نوشته در میان سیاهی پیدا میشه...
ساعتها -The Hours ( به علت طولانی بودن در سه قسمت.)
( توجه : اصلا طنز نیست )
با شرکت :
هری پاتر------------هری
نیمفادورا تانکس ---------------نمید
ویکتور کرام------------------ویکتور
هرماینی گرنجر ----------------هرماینی
و...
حاجی -------------------ماتریوس
به همراه :
ماندانگاس ، گراوپ ، مینروا مک گونگال و ...
فیلم بردار : هورنبای ، جاسم ، نورممد
صدا بردار : آبرفورث دامبلدور
نور : وگا ، استار ( * )
تدارکات : جاسم انبر دست
موسیقی : جان ویلیامز
فیلم نامه : کریچر
تهیه کننده : گودریک گریفندور
کارگردان : کویینتن تارنتینو ( ویکتور کرام )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دوربین یه پارک رو از بالا نشون میده ( در شب ) و به تدریج میاد پایین و تصویر هری و نمید رو نشون میده...
نمید : وای هری بستنیش خیلی خوشمزه س...
هری : مخصوصا که تو زمستون بخوریش!
نمید : هری ممنون که آوردیم اینجا...تا حالا سال نوی به این خوبی نداشتم...
هری : تازه کجاشو دیدی؟!
نمید : وای هری ، بازم؟
هری یه جعبه کوچک از جیبش در میاره و میگیره جلوی نمید...
هری : سال نو مبارک!
نمید : واقعا که هری...چرا خودتو تو زحمت میندازی؟
هری با سر اشاره میکنه و میگه...
- بازش کن دیگه!
دوربین جعبه و دستای نمید رو نشون میده که داره در بسته رو باز میکنه...
نمید : اوه...هری!!! ولقعا ازت ممنونم خیلی خیلی خیلی قشنگه...
تصویر تو جعبه رو نشون میده که یه انگشتر سبز گرون قیمته...بعد میره طرف نمید
نمید : از...از کجا میدونستی من اینو دوست دارم؟
دوربین رو به هری...
هری : ما اینیم دیگه...
دوربین دوباره از دوتاشون دور میشه و صدای موزیک میاد...و هر دوشون تو پارک قدم میزنن...
( نتهای موسیقی برای اونایی که میدونن : فا - ر - می - دو دیز - سل - می - لا - فا- سی بمل - سل - دودیز - لا - دودیز - لا - لا - لا - ر )
دوربین دوباره نزدیک میشه، یهو یه دزد یا مرگخوار از بوته ها میپره بیرون...نمید و هری یهو جا میخورن...
دزد چوبدستیشو میگیره جلوشون و میگه...
- هی...هی...هرچی دارین بدین بیاد!
دوربین چهره بهت زده هری رو نشون میده...
هری : آره...آره...بیا این از این...اینم از این...
دزد : تو جیبات!
هری جیبشو خالی میکنه...
هری : بیا...دیگه نیست هیچی نیست!
دزد : خب...حالا خانم!
دوربین همراه با دزد میره رو چهره نمید...
نمید کیف پولشو میده به دزد...
نمید : بیا...همین بود
دوربین پشت نمید رو نشون میده که دستش همراه با انگشتر رو قایم میکنه...
دزد : هی...هی اون چی بود؟
نمید : هیچی!
دزد میاد جلو و دوربین یه ذره فاصله میگیره...
دزد : بدش به من بده!!!
نمید : نه...نه...
دزد حمله میکنه به دست نمید و چوبستیشو جلو میگیره...
هری هم میپره جلو و دست دزد رو میگیره...
هری : بده بش نمید!
نمید : نه!!!
دزد تو کشمکش عصبانیمیشه . دوربین نوک چوبدستی دزد رو نشون میده!
- آوادا کداورا !
هری : نـــــــــــــــــــه !!!
نور به شکم نمید میخوره و نمید میافته زمین...
هری شوکه شده و پا میشه وایمیسه و هیچ حرکتی نمیکنه..
دوربین دست نمید رو نشون میده که دزد انگشتر رو ازش در میاره...
دزد فرار میکنه و میپره تو بوته...دوربین صورت هری رو نشون میده که یهو متوجه نمید میشه...و میشینه کنار...
هری : نمید...نمید...نمید جواب بده...ببین باهام شوخی نکن...عصبانی میشما !!! میـــ...میدونم که....نمیـــــــــــــــــــــــد!!!!!!!!!!
هری : سرشو میندازه پایین و گریه میکنه...دوربین به تدریج دور میشه... و به سمت بالا میره...هری هم سرشو میگیره بالا در حالی که زانو زده...
و فریاد میزنه...
- خدا !!!!!!
( موسیقی )
دوربین دور میشه و کمکم صفحه سیاه میشه...و باز روشن میشه... و قبرستان رو نشون میده...همه دور یه آرامگاه جمع شدن و دوربین چهره گریان هری رو نشون میده و بعد اون سمت چهره ویکتور ( دوست هری ) رو نشون میده که زیر چشمی به هری نگاه میکنه...
چند لحظه بعد همه دارن آرامگاه رو ترک میکنن و دوربین هری و ویکتور رو نشون میده...
ویکتور : راستی هری...تحقیق فیزیک وزارتخونه چی...هری؟!
هری : هان؟...
ویکتور ، هری و دوربین وایمستن ویکتور روشو برمیگردونه به هری...
- ببین هری...میدونم که سخته ولی...ولی باید مقاوم باشی...سعی کن برگردی به زندگی...این اتفاقیه که برای خودت و منم چند سال دیگه میفته...
دوربین چهره هری رو نشون میده که به یه نقطه نامعلوم خیره شده...
ویکتور : هری...هری...فهمیدی چی گفتم؟
دوربین هری رو نشون میده...
هری : آره...فهمیدم...
هری راه میفته و با عجله میره و عقب عقب به ویکتور میگه...
- آره...فهمیدم...من برمیگردم ولی یه جور دیگه بر میگردم! من...من تحقیق فیزیکمو کامل میکنم!!!
دوربین سر جاش ایستاده ولی ویکتور دنبال هری راه می افته...
ویکتور : واستا هری...منم بیام...
هری از در قبرستان میره بیرون و میگه...
- بیا ویکتور...همراهم بیا...
و صداش کم میشه...
- یه نقشه هایی دارم ویکتور! میخوای بدونی؟
و بلند قه قهه میزنه...
تصویر هم کم کم سیاه میشه...و باز هم صدای موسیقی میاد...
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
منتظر باشید...