نتیجه دوئل ایرما پینس و گابریل دلاکور:امتیازهای داور اول:
ایرما پینس: 25 امتیاز – گابریل دلاکور: 26 امتیاز
امتیاز های داور دوم:
ایرما پینس:24 امتیاز – گابریل دلاکور: 23 امتیاز
امتیاز های داور سوم:
ایرما پینس:24 امتیاز – گابریل دلاکور: 25 امتیاز
امتیاز های نهایی:
ایرما پینس:24 امتیاز – گابریل دلاکور: 25 امتیاز
برنده دوئل:
گابریل دلاکور!-باید همین باشه...دریچه مخفی! باز شده...ولی نمی دونم به کجا...خیلی مرموزه! شاید در انتهای این راه، مرگ در کمین من باشه. شاید این ایستگاه آخره...
ایرما به دریچه تاریکی که در مقابلش قرار داشت خیره شد. هنوز مردد بود که قدمی دیگر بردارد یا نه.
-بیا تو بابا...چرا مرموز بازی در میاری؟ دریچه کدومه؟ اون دروازه ورودی آزمایشگاه منه!
صدای نه چندان دلنواز هکتور به گوش ایرما رسید. خودش هم می دانست که اینجا کجاست...کمی ماجراجویی زندگی اش را جذاب تر می کرد. هکتور موجود مزاحمی بود.
-اوهوم...منم برای همین اومدم. کارت داشتم هکتور.
هکتور هیجان زده دور پاتیلی می دوید و با ملاقه طلایی رنگی "تشه"(تولیدات شرکت هکتور) داخل پاتیل را هم می زد.
-رنگو داشته باش. خارق العاده نیست؟
سی و هشت روزه همینجوری دارم همش می زنم. طی این مدت سی و هشت کیلو لاغر شدم. یه پامو از دست دادم. دو سکته ناقص زدم و سه بار هم مردم. ولی دیگه داره آماده می شه. فقط یه ماده دیگه بهش اضافه کنم تمومه.
ایرما سرکی به داخل پاتیل کشید.
-هوم...جالبه...احتمالا...من که سر در نمیارم...راستش، من اومدم بپرسم نتیجه دوئل حاضر نیست؟ کراب گفت نتایج برای تو فرستاده شده. نمی شه من زودتر ببینمش؟
هکتور همینطور که به دویدن ادامه می داد، تکه کاغذی از جیب ردایش خارج کرد.
-ببین...ردامو گره زدم دور کمرم که موقع دویدن گیر نکنه به پام. فقط یه ماده مونده...فقط یکی! نتیجه دوئلتونم همینجاس. ارباب دادش به من که نصبش کنم تو تاپیک دفتر دوئل. ولی من که نمی تونم وایسم.باید معجونمو کامل کنم. نتیجه رو دست تو هم نمی دم. فقط می تونی تو دست خودم ببینش.
ایرما پیر بود...ایرما خسته بود. ایرما بی حوصله و افسرده هم بود. ولی چاره ای نداشت. برای دیدن نتیجه باید دنبال هکتور می دوید! وقت را تلف نکرد. به محض این که هکتور از جلویش عبور کرد شروع به دویدن به دنبال او کرد. ولی سی و هشت روز دویدن، هکتور را بسیار ورزیده، و سرعتش را بسیار زیاد کرده بود!
ایرما با نهایت توان می دوید...تا این که بالاخره موفق شد کمی به هکتور نزدیک شود...سرش را جلو برد که نتیجه را ببیند...و درست در همین لحظه هکتور یقه ردای ایرما را گرفت و او را به طرف پاتیل هل داد.
ایرما معنی این شوخی بی موقع را نفهمیده بود. ولی بعد از چندین دور دویدن به دور پاتیل و سرگیجه ای که دچارش شده بود، نمی توانست تعادلش را حفظ کند. در نتیجه با سر به داخل پاتیل جوشان سقوط کرد.
اینجا بود که بالاخره هکتور بعد از سی و هشت روز متوقف شد!
-هوراااااا....کامل شد. آخرین ماده، یک ساحره پیر و بدخلق بود. من به مک گونگال فکر می کردم. ولی تو هم خوب بودی ایرما....حالا می تونم تشه مو ببرم ارباب امتحان کنه...راستی...دوئلم نبردی! ولی فکر نمی کنم دیگه برات مهم باشه. بذار کمی همت بزنم خوب مخلوط شو. این مهم ترین نقشیه که تو زندگیت بهت داده شده.
اندکی بعد، ایرما جزئی از معجون هکتور شده بود.