-اون که مامان خود وزیره!
لیلی نیشخندی زد و گفت: از بس کارای مشنگی وقتت رو پر کرده از دنیای جادوگران بی خبر شدی! جینی ویزلی مادر آلبوس سوروس نیست! مگه از واقعیت خبر نداری؟
لارتن:
لیلی به لارتن نزدیک شد و با صدای آرامی شروع به تعریف ماجرا کرد...
فلش بک!صدای گریه و شیون از بخش زایمان بیمارستان سوانح و حوادث جادویی سنت مانگو کل ساختمان را در بر گرفته بود.
شترق!عله فریاد زد: چقدر جیغ و ویغ می کنی! اه...یک بچه دیگه! شما فقط مایه دردسرید! جز خرج چیزی رو دستم نمیزارید. بزرگ هم که بشید ادعای ارث و میراث می کنید. من کلی برای این سایت زحمت کشیدم!
مکثی کوتاه و دوباره صدای عله به گوش رسید: اوه...تو چطوری عزیزم؟
صدای زنانه ای زیری پاسخ داد: من خوبم! کمتر از زایمان جیمز درد کشیدم! دکترهای اینجا خیلی بهتر شدن! آفرین به ققی! واقعا وزیر خوبیه! (نکته: فلش بک به یازده سال پیش زده شده و این نشان از حافظه بسیار بالای لیلی اوانز میده!
)
در همان لحظه صدای آشنایی به گوش رسید: شما نباید از سرجاتون بلند بشید پرفسور کوییرل! دو سه روز باید کامل استراحت کنید!
کوییرل (!) غرغری کرد و گفت گفت: پامفری! من باید همین امروز مرخص بشم! خبر رسیده پرسی دوباره توی انجمن ناظرین اغتشاش کرده!
-ولی شما باید...
کوییرل فریاد زد: به تو ربطی نداره! من باید امروز مرخص بشم! عله این چه شفاگریه برای من آوردی؟!
عله با درماندگی گفت: چاره دیگه ای نداشتم عزیزم. دامبلدور اون رو از هاگوارتز انداخته بیرون. مثل اینکه می خواد برای درمانگاه هاگوارتز یک مرد بیاره! پامفری تنها و بیچاره شده بود. منم احساساتی!
گوپس! (افکت تغییر مکان)
هاگزهد خلوت تر از هر زمان دیگری به نظر می رسید. دو نفر پشت میز کوچکی در سمت راست پیشخوان نشسته بودند و آرام با یکدگیر حرف می زدند.
-...پدر و مادرش سه بار در برابر ولدمورت مقاومت کردن و وقتی ماه هفتم بمیره به دنیا میاد.
آلبوس دامبلدور دستی به ریشش کشید و گفت: ببین سبیل! من فقط به خاطر احترامی که به تو داشتم به اینجا اومدم وگرنه اصلا قصد استخدام استاد زن ندارم!
اگر نمی تونی پیشگویی جدیدی بکنی همین الان میرم!
سبیل تریلانی نگاه مرموزی به اطرافش انداخت. آب دهانش را قورت داد و با صدای آرامی شروع به صحبت کرد: باشه دامبلدور! در این لحظه مهم که ما داریم صحبت می کنیم پسری به دنیا اومده که در آینده تحول بزرگی در جامعه جادوگری به وجود خواهد آورد. اون پسر به یاد تو و سوروس اسنیپ نام گذاری شده و یازده سال دیگه وارد نبرد سختی با پرسی ویزلی میشه ولی مبارزه رو میبره و وزیر سحر و جادو میشه!
آلبوس دامبلدور با تعجب به تریلانی خیره شده بود. چند متر آنطرف تر، پشت در ورودی هاگزهد بارتی کراوچ شنلش را محکم به دور خود پیچید و از آنجا دور شد. باید هر چه زودتر به ارباب و اسوه زندگیش (
) پرسی ویزلی خبر می داد!
پایان فلش بک!لیلی:
لارتن:
ویرایش شده توسط آلبوس سوروس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۰ ۲۱:۳۲:۰۰