مرلين درو ميكوبونه مياد تو.. يك باره از يه طرف صداي جيغ ميشنوه...
ميره به طرف راهرو و مادر سيريوس رو در قاب عكس ميبينه كه داد ميزنه: خون كثيفها... لعنت به شما... ضد اجداد...
نه مثل اينكه صداي زجه و ناله از جاي ديگس...
ميره به آشپزخونه و بلاتريكس لسترنج رو ميبينه كه جلوي سيريوس زانو زده..
بلا: خواهش ميكنم... نزن... ارباب خواهش ميكنم!!!
سيريوس: 12 سال زندان بودم اينقدر حالم بد نشده بود... اگر يادت باشه تو زندان بهت گفتم نميخوام اين دور و برا ببينمت.. گفتم يا نگفتم؟
بلا اشك ريزان گفت
گفتي گفتي... غلط كردم ديگه پامو اينجا نميذارم... كمك كمكم كنيد...
مرلين وارد آشپزخونه ميشه: چي شده سيريوس؟
سيريوس: تو فكر ميكني اين بلاتريكس هيچ حق اينو داشت به اين خونه برگرده؟
مرلين: حالا اون چوبت رو بگير كنار كردي تو چشش... حداقل بكن تو دماغش كه بجاي كور شدن مشكلاي ديگه براش پيش بياد.
سيريوس چوبش رو از توي چشم بلا در مياره و لباس نخ نماي گريچر تميز ميكنه...ولي بلا از فرصت استفاده و شيرجه ميره طرف چوب سيريوس...
سيريوس: لعنتي مرلين!!!
مرلين بشكن ميزنه بلا از روي زمين بلند و به ديوار كوبونده ميشه.
مرلين: اين همه زجه زدي و ناله كردي به كجا رسيد؟
بگير اين ناز شصتم را... شيللخ..
دستي سفيد و روح مانند از دست مرلين جدا ميشه و محكم به صورت بلاتريكس ميخوره...
يكهو همه جا تاريك ميشه..
-: موهاهاهاهاها... به نوكر من توهين كردي؟ افراد منو شكنجه ميدي؟
مرلين چشماش رو تنگ ميكنه به سمتي كه صدا ميومد.
مرلين: ولدمورت؟ خودتي؟
ولدمورت از تاريكي در مياد...: چيزي نيست مرلين من اومدم بلا رو ببرمش... فكر ميكنم نبايد پاش رو توي خونه اجداديش ميگذاشت!
مرلين:
صد البته.. ميتوني نعششو جمع كني ببري!
ولدمورت بلاتريكس رو از روي زمين بلند ميكنه و تو چشماش خيره ميشه..
ولدمورت: جلوي اينا نه! تو رو بايد ببرم بيمارستان به تنفس مصنوعي فوق ديجيتال ونوس احتياج داري.
يه بشكن ميزنه و غيب ميشه.
زمان ما رسیده است، برادران و خواهران من! دیگر در خفا نخواهیم بود! صدایمان را خواهند شنید و این صدا کرکننده خواهد بود!
قابلیتهای ویژه:
بازی با ذهن انسانها و جذابیت ذاتی
دیدن آینده (به لطف کیلین)
سفر به گذشته (به لطف زمانبرگردان)
جوانی جاودان (به لطف سنگ جادو)
قدرت بیانتها (به لطف ابرچوبدستی)