بررسی
پست شماره 388 باشگاه دوئل، اورلا کوییرک:
نقل قول:
از نظر همه چی به عنوان یه پست دوئل. خیلی تند تند نوشتم
نکنین خب این کارو...چرا نگهش می دارین برای روز آخر؟ مهلت دوئل که زیاده...با عجله هیچوقت نمی شه چیز خوبی نوشت.
نقل قول:
و سوژه شم به نظرم معمولی بود.اصن کلا دیگه پستام به دلم نمیشینه :/
لازم نیست همیشه بشینه...هیچ وقت احساس نکن همه پستات باید تو یه سطح خاصی باشن. این جوری کم کم حساس می شی و فعالیتت کمتر می شه. یکی از مهم ترین دلایلی که باعث شده بعد از این همه سال، فعالیت من کم نشه اینه که حساسیت به خرج نمی دم. به نظر من فعالیت و بودنت مهم تر از کیفیت کارته. لازم نیست همه پست هامون خوب باشن. خیلی از اعضا بعد از مدتی توی این تله حساسیت میفتن! اینا یا کسایی هستن که مدت زیادی از عضویتشون می گذره و احساس می کنن باید "خفن" باشن...یا کسایی هستن که به هر نحوی اسمشون به عنوان نویسنده خوب در رفته و احساس می کنن دیگه باید خوب بنویسن. و هیچ عضوی نمی تونه همیشه خوب بنویسه. برای همین فعالیتشون کم می شه. دو سه ماه یه بار یه پست خیلی خوب می زنن و وانمود می کنن اگه بخوان می تونن هر روز و هر هفته این کار رو انجام بدن...ولی واقعیت اینه که نمی تونن!
حالا فکر کن اگه همه بخوان همین جوری خودخواهانه و برای حفظ موقعیت واسمشون فعالیت کنن چه بلایی سر سایت میاد.
(همه کم فعالیت ها و قدیمیا این حالت رو ندارن ها! مثلا یکی مثل تدی هیچ وقت تو این رده قرار نمی گیره. ولی خیلیا ناخودآگاه دچار این حالت می شن. شاید حتی خودشون هم متوجه نباشن!)
به نظر من پست های شما وقتی به دلت نمی شینه که سوژه به دلت ننشسته باشه.
شما بری تو یه انجمن...یه سوژه ای رو بخونی و به نظرت خیلی جالب باشه. دلت بخواد ادامش بدی. اینجا تقریبا غیر ممکنه پستت به دلت نشینه.
ولی مشکل اینجاس که خیلی از اعضای سایت با خودشون می گن من الان می خوام برم یه پست بزنم...دو تا سوژه می خونن. یکی رو اجبارا انتخاب می کنن و اجبارا پست می زنن. طبیعیه که پست به دلشون نشینه. برای همینه که محفلیا و مرگخوارا هم هیچ وقت نباید فکر کنن که مجبورن انجمن گروه خودشونو اجبارا فعال کنن. اینجور پستا نه به درد انجمن می خوره نه گروه.
بیشتر پست های نظارتی یا گاهی ماموریتی ای که من می زنم هم به دلم نمی شینن. چون اجباری هستن. برای انجام وظیفه. یا برای اصلاح سوژه هستن. یا برای خلاصه کردن. یا به هر دلیل دیگه ای. دلیلش جذب سوژه شدن نیست. ولی پست هایی که آزادانه و بدون دلیل خاص می زنم به دلم می شینن.
در مورد دوئل ها، ما همچین اختیاری نداریم که سوژه انتخاب کنیم.البته یادآوری می کنم که می تونین با سوژه آزاد دوئل کنین. ولی در حالت عادی که سوژه تعیین می شه مجبوریم با اون سوژه بنویسیم. محدود می شیم. اینجا بهترین راهی که می تونیم اون "جذب شدن" رو ایجاد کنیم اینه که ایده خوبی برای این سوژه پیدا کنیم.
نمی دونم بقیه چطوری دوئل می کنن. ولی من وقتی دوئل یا هر مسابقه ای داشتم، دو سه روز اول فقط به سوژه فکر می کردم. برای این کار فرصت های خالی زیادی داریم. همه لحظه هایی که بیکاریم...وقتی سوار تاکسی شدیم...وقتی داریم می ریم جایی...داریم کاری انجام می دیم که احتیاج زیادی به مغزمون نداره و مغز بیکار مونده(مثلا ظرف شستن!)...اینا وقتای خالی هستن که می شه تو این فرصتا فکر کرد. به ایده هایی فکر کنین که خیلی معمولی و پیش پا افتاده نیستن. اولین سوژه ها رو کنار بذارین...برین سراغ سوژه هایی که به ذهن هر کسی نمی رسه. خلاقیتتون همین جوری فعال می شه و روز به روز این کار براتون راحت تر می شه.
نمی دونم این کار برای بقیه هم مفیده یا نه...ولی من معمولا اول، جالب ترین و هیجان انگیز ترین بخش پستم رو می نویسم و بعد فکر می کنم که چطوری به اونجا برسم. پست های دوئل و مسابقه هامو معمولا از آخر به اول می نویسم. پاراگراف به پاراگراف.
نقل قول:
من به عنوان یکی از کسانی که هیچ وقت از ماشین استفاده نکرده و نخواهد کرد در این باره نظراتی دارم...
اتفاقا به نظر من سوژه شما قشنگ بود. این که المیرا ادعا کرده هرگز یه کاری رو انجام نمی ده و به همون کار متهم می شه...این سوژه معمولی و پیش پا افتاده ای نیست. جالبه. ولی بعد از پیدا کردن سوژه جالب کار دیگه ای باید انجام بدیم. باید فکر کنیم چطوری این سوژه رو بنویسیم که جذابیتشو از دست نده.
یکی از اشکالای پست شما ترتیب زمانیشه. این ترتیب زمانی خیلی مهمه. هیجان داستان در بیشتر موارد به همین بستگی داره.
یه داستان رو در نظر بگیر که درباره زندگی یه دختری نوشته شده.
نویسنده از تولد دختره شروع کنه و مرحله به مرحله بره جلو. بدون هیجان...بدون هدف.
ولی نویسنده اول بیاد یه قسمت هیجان انگیز از وسط یا آخر زندگی دختره بنویسه...و بعد تعریف کنه که چی شد دختره به اینجا رسید.
این جوری خواننده هیجان زده می شه. هدف پیدا می کنه.
البته همیشه نمی شه این کار رو انجام داد. گاهی لازمه آینده داستان غافلگیر کننده باشه. ولی معمولا این روش به درد می خوره.
پست شما هم به نظر من نباید از اینجا شروع می شد:
نقل قول:
با رضایت روزنامه پیام امروز را برداشت و به صفحهی اول آن نگاه کرد، به جملهای که بزرگ و پررنگ به چشم میخورد. جمله ای که تکهای از مقالهی بود که خودش آن را گفته و سپس به چاپ رسانده بود.
وقتی جارو های پرندهمون هست چه نیازی به ماشین های مشنگی داریم؟ من به عنوان یکی از کسانی که هیچ وقت از ماشین استفاده نکرده و نخواهد کرد در این باره نظراتی دارم...
کوچه دیاگون- یک ماه بعد
این شکل نوشتن و جلو رفتن معمولیش کرده. به نظر من داستان باید از جایی شروع می شد که همه می ریختن سر المیرا و بهش اعتراض می کردن که چرا سوار ماشین مشنگی شده. بعد المیرا روزنامه پیام امروز یک ماه قبل رو می دید(الان دوباره نگاه می کرد که خواننده بفهمه جریان چی بوده) که توش گفته این کار رو انجام نمی ده.
ونقل قول:
قتی جارو های پرندهمون هست چه نیازی به ماشین های مشنگی داریم؟ من به عنوان یکی از کسانی که هیچ وقت از ماشین استفاده نکرده و نخواهد کرد در این باره نظراتی دارم...
این جاش باید کمی تند تر(از نظر لحن) نوشته می شد! کمی غلیظ تر! یعنی المیرا کمی سفت و سخت تر با این کار مخالفت می کرد که وضعیتی که بعدا دچارش می شه بدتر به نظر برسه.
نقل قول:
به این فکر کرد که اگر هم به سوار شدن به ماشین هم علاقمند بود حالا دیگر نمیتوانست سوار آن شود چون خبرش مثل بمب صدا میکرد.
این جاش خیلی قشنگ بود...خیلی قابل درک. احساس المیرا احساسی بود که خواننده خیلی راحت می تونه قبولش کنه. این که حرفی می زنه که بعدا مجبور می شه پاش وایسه. حتی اگه اونقدرا هم در موردش جدی نبوده باشه.
نقل قول:
- خانم سوزا... خانم سوزا!
المیرا سوزا سرش را بلند کرد و به پسرکی نگاه کرد که روزنامهای که دردستش بود. پسرک جلو آمد و در حالی که هنوز نفس نفس میزد گفت:
- عه خانم... سوزا... شما... سوار... ماشین مشنگی... شدید؟
المیرا با تعجب به روزنامهی پسرک نگاه کرد که تیتر اول آن " خانم الیمرا سوزا سوار ماشین مشنگی شد! " بود.
- اینو از کجا آوردی؟
- همه دارن و در واقع همه هم دنبالتون میگردند.
چیزی در قلبش ریخت. باید کاری میکرد آبرویش در خطر بود.
- خانم سوزا...
- بدویین الان میره...
تا به خود آمد جمیعتی به سرعت به سمتش میدویدند و تنها کاری که به نظرش درست میآمد رفتن از آنجا بود.
پاق!
خانه
این جاش برای شروع پست خیلی قشنگ بود. بعدش می تونست بره خونه و روزنامه یک ماه قبل رو ببینه و به خواننده بگه که چرا احساس خطر کرده.
نقل قول:
باید هرچه سریع تر به دفتر روزنامهی پیام امروز میرسید. خواست آپارات کند که به یاد آورد دفتر روزنامه ضد آپارات است و فقط باید با جارو به آنجا رفت اما جاروی او که دست دوست قدیمی اش بود تا با آن پرواز کند. پس تنها راه او استفاده از چیزی بود که از آن متنفر بود.
از در پشتی بیرون رفت با کسی او را نبیند سپس در کنار خیابان اصلی لندن ایستاد و منتظر تاکسی شد تا با آن به دفتر روزنامه نگار های دروغ گو برود.
این قسمت می تونست کمی شلوغ تر بشه. المیرا خیلی راحت می ره سراغ تاکسی...بهتر بود کمی بیشتر مجبور می شد.
دفتر ضد آپارات بود. المیرا فکر می کرد جاروشو تو خیابون پارک کرده و وقتی می رفت بیرون متوجه می شد اونو به دوستش داده...وقتی قصد داشت برگرده تو خونه یکی از خبرنگارا می دیدش و به بقیه خبر می داد و المیرا اجبارا توی اولین تاکسی می پرید. این جوری منطقی تر می شد.
نقل قول:
- اشکال نداره خانم سوزا. شما همین الان در راه اینجا سوار ماشین شدید و قطعا دوربین های سطح شهر لندن تصاویری ضبط کردن که با چند طلسم ساده میتونیم اونها رو به دست بیارید.
این خونسردی اعصاب خرد کن سردبیر خیلی خوب بود.
نکته دیگه ای که تو پست شما وجود داشت این بود که هیچ شخصیت آشنایی توش نبود. شخصیت های آشنا(از کتاب و سایت) خواننده رو جذب می کنن. حتی همون سردبیر هم می تونست "سردبیر" خالی نباشه...یکی از شخصیت هایی باشه که می شناسیمشون. این جوری شما سوژه های بیشتری برای جذب خواننده در دست دارین.
سوژه شما خوب بود. این خیلی مهمه....داستانی که خلق کردی هم قشنگ بود. اینم مهمه. اگه شکل نوشتنش کمی اصلاح می شد می تونست خیلی جالب تر هم بشه.
موفق باشید.