هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: و اینک تولد دوسالگی سایت جادوگران!
پیام زده شده در: ۱۵:۳۱ یکشنبه ۱۱ دی ۱۳۸۴
#92

کریچرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ یکشنبه ۸ آذر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۲۰ پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
از خانه ي شماره 12
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1223
آفلاین
من فقط به چند تا نکته اشاره می کنم چون گفتنی ها رو بچه ها گفتن

* قرار بود جشن ساعت چهار و نیم شروع بشه و من و دامبل و هری زودتر اونجا باشیم تا صندلی ها رو بچینیم ولی وقتی من چهار و ده دقیقه رسیدم اونجا دیدم حدود 10 نفر از بچه ها زودتر رسیدن

* مدیر بوقی اونجا خیر سرش اونجا رو برای ما رزرو کرده بود ولی آی کیو کمش نگذاشته بود که تشخیص بده باید حدود نیم ساعت قبل از چهار و نیم کسی رو اونجا راه نده بنابر این تا ساعت 4:40 اونجا مشتری وجود داشت و ما برای تغییر چینش صندلی دستمون بسته بود

*وقتی اونجا خالی شد که اکثر بچه ها اومده بودند و باز هم ما نتونستیم یک چینش درست و حسابی برای صندلی ها لحاظ کنیم چرا که همه مجبور بودن یک لنگه پا وایستن و همچنین جشن یک ربع بود شروع شده بود پس زودتر باید سرو تهش رو هم می آوردیم تا وقت کم نیاریم

* چینش بد صندلی باعث شد همه ی بچه ها وارد ماجرا نباشن و کلا افراد به چند دسته تقسیم شدند که هر گروه با خودشون صحبت میکردند و یک سری دوستان که با بقیه آشنا نبودند این وسط مظلوم واقع شدند

*کرام عزیز از همون اول کیک رو آورد بالا و هر چی من گفتم این رو بدین به این بوقیه بزاره تو یخچالش تا از وسط دست و پا جمع بشه کسی گوش نکرد و نتیجش این شد که آخرش کیک لب پر شد( آخرشمن نفهمیدیم چی یا کی به کیک خورده بود )

*یک دوستی اون وسط یک نموره ما رو اسکل گیر آورده بود و خیلی اون روز با حرفای بی جا و شوخی های مسخرش به ما حال داد ( لازم به ذکره گیر داده بود به کیک و از اول کیک رو گذاشته بود جلوش بنابراین احتمال اینکه خودش با کیک تصادف کرده باشه زیاده)( البته گفتن این نکته خالی از لطف نیست که ایشون ساحره بود نه جادوگر )

*هنوز به خودمون نیومده بودیم که پیتزاها رو آوردن ( ما توی جلسه های هماهنگی به مدیر بوقیه گفته بودیم نزدیک 40 نفر مهمون داریم اونم نه گذاشته بود نه برداشته بود عین 40 تا پیتزا رو برداشت آورد بنابر این اونایی که نیومدن بدونن با اینکه غایب بودن ولی پولشون رو با ما حساب کردن)

* چون میز کم بود چند تا از بچه ها نتونستن همراه با بقیه غذا بخورن( تا میشستیم یک صاحاب برای صندلی پیدا میشد یکیش اون خانومه که تو عکسا هم بود من رو دو بار بلند کرد )( البته حق داشت من جاش رو غصب ؟ کرده بودم)نتیجش این شد که وقتی من و چند تا دیگه داشتیم غذارو میخوردیم یک دفعه دیدیم دارن کیک رو میبرن و کلا یک جورایی غافل شدیم

*برای بریدن کیک همه به هم پاسکاری میکردند تا اینکه همون خانومه که من هی جاش میشستم این از خود گذشتگی رو کرد و و کیک رو تیکه تیکه کرد و انصافا همه ی تیکه ها برابر بود و این اصلا مهم نبود که کیک من یک سوم مال سیریش بود
(البته هر کی از راه رسید یک چاقو به اون کیک زد از جمله کالین و دامبل)


* موقع بریدن کیک بچه ها یک دست کوچولو زدن ولی هنوز دست زدنشون تموم نشده بود که مردیکه بوقی ( مدیر رستوران ) یک نفر رو فرستاد تا به ما تذکر بده

* کیک رو درست حسابی نخورده بودیم که متوجه شدیم وقت رفتنه و از اونجایی که برو بچ جادوگران هر وقت همدیگرو میبینن کمتر از 5 ساعت راه نداره 2 ساعت هم بیرون رستوران جلسه گرفتیم که باز مدیر بوقی وارد صحنه شد و با خبر کردن یک عدد ماشین گشت آبروی ما رو حسابی برد

*یک نکته ی مهم همون طور که دوستمون الی اشاره کرد این بود که هیچ کس نتونست درست و حسابی صحبت کنه و همش خوردیم که این یک نقطه ضعف بزرگ بود و حتی موقع معرفی اعضا فضا اونقدر ساکت نبود که بچه ها بشنون کی به کیه ( مثلاونوس مادربزرگ بقیه اس)

نکته ی مهم : دو تا عکس هستن که توش ساحره های محترم دیده میشن اول خواستم اینارو هم بزارم تو سایت ولی گفتم شاید دوستان راضی نباشن ( البته بعید میدونم چون وقتی شما رو روزانه 1000 نفر غریبه تو خیابون میبینن چی میشه 20 تا دوست هم ببیننتون ) پس احیانا اگه ناراضی هستین بیاین بگین

نکته ی مهم 2: عکس اون خانوم با نمکه رو چه راضی باشه چه راضی نباشه میزارم تو سایت تا بقیه هم ببینن چقدر اعضای ما ارزشی هستند


كريچر مرد ؛ زنده باد كريچر


Re: و اینک تولد دوسالگی سایت جادوگران!
پیام زده شده در: ۱۳:۴۹ یکشنبه ۱۱ دی ۱۳۸۴
#91

هلنا گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۵۶ یکشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۰:۴۵ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
از هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 443
آفلاین
ساعت 3: مامان این ادرسه بلند شو بریم مامانم یک دور ادرسو میخونه میگه کی این ادرسو داده میگم نمیدونم بعد از کلی بحث معلوم میشه ادرسو رو همچینی یکم اشتباه نوشتم و اگرم اشتباه نباشه اصلا دقیق نیست متوجه اشتباهم میشم نگاه میکنم ادرسو به این نتیجه میرسیم که هرچقدرم سعی بکنیم پیدا نمیکنیم زنگ زدم ریتا ساعت 3:15 بود بعد از احوال پرسی و اینا و تهدید مبنی بر اینکه اگر نیای کشته میشی ادرسه دقیق رو گرفته و راه افتادیم بعداز کلی دود خوردن که خیلی هم خوشمزه بود کلی تو ترافیک موندیم تا بلاخره جمعیتی دیده شد که گفتم مامان خودشونن اما من ساحره ای رو نمیبینم مامانم هم از خدا خواسته گفت:میخوای نری با یک نگاه تهدید امیز من گفت خب برو یه دید بزن ببین دختر هست یا نه خلاصه ساعت 4:15 ذقیقه به طرف در حرکت کردم و تو تا میلادارو دیدم بعد از اینکه مطمئن شدم هنوز هیچ ساحره ای نیومده با قیافه ای نا امید به طرف بالا حرک کردم بعد از یک دید کلی به طرف صندلی که روش مایع تمیز کننده بود حرکت کردم در اون لحظه پیش خود فکر کردم عجب رستورانی بعدا باید با این البوسه صحبتی بکنم بعد از 10 مین بلاخره لیلی اومد و منم نفس راحتی کشیدم بعد هم به ترتیب طناز و ونوس وارد شده و جمعیتی از جادوگر هم وارد شده بعد هم پگاه اومد من با اینکه شناخته بودم اندکی شک داشتم به دلایلی که وقتی ونوس گفت هلنا رو میشناسی و پگاه هم گفت حتی با تلفنی صحبتی داشتیم من تازه دو زاریم افتاده و با اینکه قبلا سلام کرده بود من دوباره هم سلام کردم حرفا زیاد بود. بلاخره من و پگاه به این نتیجه رسیدیم که بغل هم بنشینیم خلاصه اینکه وسطاش بود که طناز گفت شما دوتا مثل یک سیب از وسط نصف شده هستین که منو پگاه با قیافه ای کاملا متعجب به هم نگاه کردیم ک چیزی متشابه تو صورت هم پیدا کنیم که گفت اخلاقتونو میگم خلاصه پیتزاهارو اوردن و بعد از میل کردن اعلام شد که پاتر میخواد سخنرانی کنه در اینجا صحبتاشون برای من خیلی جالب بود چون متوجه شدم منظورشون 2 3 نفره خلاصه بعد سخنرانی همه دوباره شورع به صحبت کردن که گفتن ساکت ساکت دکتر میخواد صحبت کنه (بعد با کلی دردسر جمعیت رو تقریبا ساکت کرده )من که نفهمیدم چه چوری شد من 2 دقیقه خودمو نگه داشتم اما با این حال کلمه ای نشنیدیم بعد کیک رو میخواستن ببرن که دو تا ادم بی سلیقه به بریدن کیک شروع کردن که کیک رو زدن خرابیدن من این سوال در مغزم شناور بود که چرا به یک ساحره نمیدن که بلاخره بعد از اینکه کیک خراب شد چاقو که به قول ونوس از اموال اداس برداشته شده بود به یک ساحره تحویل داده شد و بعد از خوردن کیک بود که دوباره شروع به گفتن شناسه ها کرده که من و پگاه گرم گفتگو بودیم و متوجه نبودیم در یک لحظه دیده شد جمعیت ساکت و به طرف ما نگاه میکنن و من برای اولین و اخرین بار تو طول عمرام بود که خجالت اندکی در خود حس کرده و ریتا گفت که شناستونو باید بگین خلاصه در اخرمن دیدم جمعیتی ایستاده و قصد خروج رو ندارن بلاخره در اینجاها بود که کفتر با اقای حمید وحدس میزنم البوس و سدریک جمیعیتی دیگه که دقیقا یادم نیس از جمله پگاه در ساعت 15دقیقه به 7 خداحافظی کرده و به طرف محفل ققنوس حرکت نموده .و اما دوباره جمعیت به طرف در خروجی رفته و همان جا ایستاده بو دند و من دوباره این سوال در مغزم شناور بوده که چرا واقعا اینا اینجا وایسادن و این سوال رو از عمو دانگ عزیز هم پرسیدم اما جوابی نیافتم در این میام عمو دانگ با تاکسی تلفنی تماس داشته و ساعت 10 به 7 بود که گفتن بیان بلاخره بعد از اندکی حرص خوردن و سرما خوردن شدیدی که خوردم ساعت 7:25 تاکسیه پیداش شد و من از جمعیت خدافظی نموده و سوار شده و عصابه خورد شده ام را سر راننده خالی نموده و به طرف خونه حرکت کرده در اخر مامانم با قیافه ای کاملا متعجب گفت که چی شدچرا انقدر زود اومدی(اخه معمولا تو میتینگا با تهدیدای وارده از طرف مامانم بعد از دو سه ساعت خونه میرفتم)

نتیجه:میتینگ بدی نبود به طور کلی خیلی خوب بود فقط من اصلا نه از جاش خوشم اومد نه از مدیر فست فود دفعه های قبل جای بهتر میذاشتن.کیک سایت قشنگ بود .مدیریت 99% خوب بود .در اینجا جا داره که از برادر حمید هم معذرت میخوام اگر بخاطر چیزی که گفتم ( خودش میدونه)ناراحت شده قصد بدی نداشتم و دل پری از این مورد داشته و کلا اون جمعیتی که نام برده بودم اصلا خوششون نمیومد اگر میدیدن به هر معذرت میخوام.جای همه شماروخالی کردیم و بازم میگم جاتون خالی....... ایشالا سال دیگه


««دلبستگی من به جادوگران و ""اعضایش"" بیشتر از اون چیزیه که فکرش رو میکنید»»
دامبل جمله Û


Re: و اینک تولد دوسالگی سایت جادوگران!
پیام زده شده در: ۱۲:۴۷ یکشنبه ۱۱ دی ۱۳۸۴
#90

کرام سابق


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۵۳ دوشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۱:۵۰ شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۲
از هاگوارتز..تالار اسلیترین
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 901
آفلاین
نقل قول:

ونوس نوشته:
منم اومدم تشکر!
فقط یه چیزی...کرام جان حالا که تولد تموم شده لطف می کنی اون چاقو رو به اموال شخصی آداس بر می گردونی!


مال غصب شده برگردانده نميشود!!!
--------------
نكات مهم جشن:

1-هري تموم پس انداز توي گرينگوتزشو خرج سايت كرد..دوستاني كه نيومدن منتظر گدازه هاي ايشان باشند!!

2-عكس از اين بهتر نبود از من بندازيد؟عكاس مطمئن باشه حذف شناسه ميشود!!!

3-از بس حرص خوردم كيك نخوردم!!!

4- عاقبت فهميدم هرپوي كثيف تو جشن نبود!!((چه موفقيتي!!))

5-هر كي اومده بود فهميد چه رابطه گرمي بين زيرابيوسيها و جادوگرانيها برقراره!!!!

6-دكتر يه كلمه هم نتونست حرف بزنه!!

7-منم نتونستم يه كلمه از حرفاي ديگرانو بفهمم!!

8-مملي قول داد تم اتشفشاني رو براي سايت بسازه!!

9-كينگزلي پيپ نميكشيد..پيپو گاز ميزد!!!

10-اثري از گيلدي در بين جشن ديده نميشد!!..چه مشكوك!!

11-جاي ننيل خيلي خالي بود!!!!

12-ظرف شستن خيلي حال داد!!

13-هيچ ساحره اي بريدن كيك رو بلد نبود!!!...حتي اداسي هاشون!!!

14-ميلاد كه دو تا شد ...جشن هم شور ميشه و هم بي نمك!!!

15-شانس اورديم ماه كامل نبود!!...ريموس بدجوري به اطرافش نگاه ميكرد!!!

16-كريچر تنها جن خونگي جشن نبود..اينبار دابي هم كنارش بود!!

17-هيچ كس وارد جشن نميشد مگر با پول زور!!پول وديد!!!

18-يكي از رفقاي برادر حميد بعد از جشن با حاجي دست داد!!....بعد هم مارو متفرق كرد!!!

19-بعد از جشن فقط گفتگو با حاجي منو سر كيف اورد

20-ديگر جشن تولدي در كار نيست!!!!...التماس نكنيد!!


در خاتمه از همه كسايي كه تشريف اوردن متشكريم و تمام كسايي كه نيومدن هم براشون اظهار همدردي ميكنيم(به خاطر بلايايي كه قراره سرشون بياد!!)

از صاحب رستوران اتيش هم تشكر ميكنيم كه حال ما رو چه قبل از جشن وچه بعد از اون گرفت!!!

از دوستان عزيزي كه در حين جشن خميازه ميكشيدن..عذر ميخواهيم كه مواد ديگري در دسترس نبود كه بكشند!!!..گرده نخودا دست كينگزلي بود ..همه رو خودش كشيد!!!
از همه كسايي كه تشريف اوردن متشكرم
از ونوس عزيز متشكرم كه زينجر نياوردن تا با ان مارو مورد رحمت قرار بدند!!!
از ريموس دامبلدور و كريچر عزيز كه خيلي زحمت كشيدند و همچنين تشكر آخر را از عله عزيز ميكنم!!
((نفس!!پادامور!!صاعقه!!اتشفشان!!نميد كش!!))

در ضمن اون عكسي كه تو گالريه و زده كرام ...من نيستم!!!من خيلي خوشتيپ ترم!!!

اون صداهايي هم كه آلشا ميگفت نكره مال من نبوده!!تكذيب ميكنم


کرام اسبق!

قدرت منتقل شد!


و اینک تولد دوسالگی سایت جادوگران!
پیام زده شده در: ۲:۴۰ یکشنبه ۱۱ دی ۱۳۸۴
#89

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۲ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۰۶ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
از درون مغاک!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1130
آفلاین
از بقيه دوستان هم ميخوام آخرين پستهاي اين تاپيك رو با گزارش هاي خوبشون از جشن سايت پر بكنن!(اونايي كه اومده بودين بدويين ديگه!!)

كسايي هم كه نيومده بودن بي خيال اين تاپيك بشن!!...فقط بخونن!

در ضمن از آليشيا و بقيه هم تشكر ميكنم!

ونوس جان خب دروغ گفتم؟ ...البته قصد خاصي نداشتم!...ولي خوشحال شديم!

آليشيا جان كينگزلي من و تو نميشناسه!...خوراكش پيپه!...تو جلو همه هم جار بزني اون پيپ ميكشه!!

پستهاي نامربوط هم پاك شد!(من گفتم گزارش بنويسن كسايي كه اومده بودن نه اينكه بقيه نظر بدن!!! )


شناسه ی جدید: اسکاور


Re: و اینک تولد دوسالگی سایت جادوگران!
پیام زده شده در: ۲۰:۱۸ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
#88

آلیشا اسپینت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۴ سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱:۳۳ پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 186
آفلاین
من میخوام به عنوان یه شخص ناشناس در مورد جشن تولد 2 سالگی سایت توضیح بدم.حالا اینکه من چیکاره ی این جشنم...آقا جون به این کارا چی کار داری؟میتونم نوشتم.بعدم بگم اگه اطلاعات دقیق در مورد محل تولد و اینجور چیزها میخوای بیخود خودت رو خسته نکن که چیزی دستگیرت نمیشه .خب حالا باید شروع کنم؟
نیم ساعت اول که اتفاق خاصی نیفتاد(نه اینکه من نیم ساعت اول نیومده باشم ها!)به هر حال اینطوری بگم که وارد رستوران شدیم(یه همراه داشتم)چند تا پله اومدیم بالا رسیدیم به محل جشن.(خودم تو کف جمله بندیمم).یه چند بار بالا پایین پریدیم شاید یه بنده خدایی ما رو ببینه ولی انگار فایده نداشت.بالاخره یه آقای مهربون پیدا شد و رفتم جلو و شناسم رو گفتم.ناگهان سکوت در سالن برقرار شد و همه به احترام من خم شدند.جون تو!خب میگفتم شناسمم رو گفتم و یارو(همون آقای مهربون)یه نگاه که یعنی:"خب به من چه؟آلی...هستی که هستی؟"به ما کرد.خلاصه ما با همراه گرامی نشستیم یه گوشه.هی هرچی نگاه کردم تا یه قیافه آشنا از پارسال(جشن تولد پارسال)ببینم نبود که نبود.از این قضیه هم بی خیال شدیم.دیدیم همه سخت مشغول صحبت با همراهشون اند.ما هم کم نیووردیم و شروع کردیم.
گارسون هم که هر وقت بیکار میشد 5 6 تا پیتزا میوورد میذاشت جلومون.ما هم مشغول خوردن شدیم و بعد بازم خوردیم و همین طور خوردیم(تو این مقاله دنبال چیز دیگه نگرد.فقط قراره فعل خوردن صرف بشه...مگه تو تولد آدم کار دیگم میکنه؟!!نکنه میخواستی اون وسط قرم میدادیم واست؟)اوج هیجان زمانی شروع شد که پیتزامون رو (خوردیم)و خواستیم کیک (بخوریم).(تولد به این هیجان انگیزی دیده بودین؟)در اینجا دامبلدور بار دیگر نقش موثر خود را با بریدن کیک ثابت کرد آن هم با چه لطافتی!ولی هرچی بهش گفتیم یه رقص چاقویی هم بکن زیر بار نرفت و گفت الان تمرین ندارم!
در گوشه ای از سالن صدای گوشخراش شخصی به گوش میرسید که در میان همهمه مدام تکرار میکرد:"هیییس!دکتر میخواد حرف بزنه.هییسسس!دکتر میخواد حرف بزنه...هیسس..."و دفترچه ای در دست داشت که در آن اسامی خوبها و بدها رو مینوشت(در اینجا جا داره که برای حفظ نظم جلسه ار زحمات بی شمار و صدای نکره ی ایشان تشکر کنیم)هر چی ما صبر کردیم دکی حرف بزنه خبری نشد.آخرم به این نتیجه رسیدیم که میخواستن بگن یکیمون دکتره!باشه دکتر!قبولت داریم!در این میان که همه مشغول (خوردن )بودند شخصی سخن زائدی گفت: که اگر در مورد سایت نظری دارید بگید.همه نگاه عاقل اندر سفیهی به او کردند و دوباره مشغول(خوردن)شدند.پس از (خوردن)کیک برای هضم غذا و به پیشنهاد یکی از اعضای متشخص جمع یکبار دیگه شناسه هامون رو معرفی کردیم.وقتی که نوبت به من رسید و من شناسم رو گفتم سکوت مرگباری در سالن حکم فرما شد.زمان به کندی سپری میشد.سرانجام از میان جمع پسرکی بینوا که لکه های آش بر سراسر پیکرش نمایان بود با صدایی لرزان و بغض آلود در حالی که با دستهایش سر بی مویش را محکم گرفته بود گفت:ننننننننننننه!!!!این همونه که همه رو میخوره....
من لبخند ملیحی زدم و با خود گفتم:الان که خیلی خوردم سیرم.ولی بعدا....و هیچ کس حرف پسرک را باور نکرد...

*****
هنوز داری میخونی؟بابا خیلی الافی!
البته این جشن مزایایی هم داشت من جمله بعضی افراد بعد از مدت ها آش خوری طعم دلچسب پیتزا را نیز تجربه کردندو افرادی هم در خلوت خود پیپ کشیدند و ما را نیز از بوی پیپ خویش بهره مند ساختند(پسرم دیگه تو جمع از اینکارا نکنی ها!آفرین.)
انگار خیلی حرف زدم.خلاصه خوش گذشت .بالاخره بچه ها زحمت کشیده بودند.و همین جا از مسئولان به خاطر زحماتشون بالاخذ شام خوبی که تدارک دیده بودند و دور هم (خوردیم)تشکر میکنم.



Re: و اینک تولد دوسالگی سایت جادوگران!
پیام زده شده در: ۱۴:۴۴ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
#87

ونوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ شنبه ۹ اسفند ۱۳۹۹
از کاخ المپ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 385
آفلاین
منم اومدم تشکر!
فقط یه چیزی...کرام جان حالا که تولد تموم شده لطف می کنی اون چاقو رو به اموال شخصی آداس بر می گردونی!
شوخی هم ندارم!
بچه های آداسی که نیومدن نگران نباشند...ماها جای تک تکتون رو ( از فلور جونم گرفته تا چو و مازا و میلی سنت و بقیه ی دخترا که شناسه هاشون یادم نیست) خالی کردیم!
نکته ی آموزشی: به آداس بپیوندید!حداقل امکاناتش اینه که تو میتینگ ها جاتون خالی میشه!

به دامبل: اینو زدم که بعدا نگی تولد شد اومد یه پست زد گذاشت رفت!

از سخنرانی ارزشی پاتر هم ممنون!

پ . ن : من هنوز رو حرفم هستم ها! زیر میزی می گیرم بر می گردم سایت!




Re: و اینک تولد دوسالگی سایت جادوگران!
پیام زده شده در: ۱۱:۵۵ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
#86

املاین ونسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۱ جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۱۲ چهارشنبه ۱۸ دی ۱۳۸۷
از نامعلوم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 295
آفلاین
هوووم منم اول از همه کسانی که برای این جشن زحمت کشیده بودن تشکر میکنم ..خیلی خوش گذشت .
پسرم میلاد جان اشتباه نوشتی که ..آخه من بودم که کیک رو قسمت کردم؟؟ ریموس با من قرار گذاشته بود که به عنوان مامان لیلی کیک رو ببرم که آخرش هم دستم به اون چاقو همچین پرابهت نرسید چه اولش که کیک سالم بود چه آخرش که چهار راه توش باز کردین

ولی دست همه تون درد نکنه ..حال داد و خوش گذشت

حالا چه فرقي داره خواهر من!...شما و من نداريم كه!!! (شوخي!)
**دامبل**


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۱۰ ۱۲:۵۹:۰۴

The Death Prophet is coming to U

Enemies of the heir beware


Re: و اینک تولد دوسالگی سایت جادوگران!
پیام زده شده در: ۲:۱۰ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
#85

نیمفادورا تانکس old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۸ سه شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲:۲۴ سه شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۵
از دره گودریک
گروه:
کاربران عضو
پیام: 93
آفلاین
اول جا داره از همه کسانی که زحمت کشیدن تشکر کنم بدشم اینکه آقا میلادخیلی خوب نوشتی ..... ها ما دوتا عضو شلوغ بودیم تو جشن حالا میتونه هرکی مثل ما شلوغ بشه که نمیتونه
(بعدشم میتونی خودت شلوغ باش ..نمیتونی که ) بازم از همه مسولان تشکر میکنم ..خیلی خوش گذشت ..خسته هم نباشین


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده


و اینک تولد دوسالگی سایت جادوگران!
پیام زده شده در: ۱:۲۵ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
#84

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۲ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۰۶ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
از درون مغاک!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1130
آفلاین
همين جا فرصت رو غنيمت ميشمرم و جشن تولد دوسالگي سايت رو به همه شما تبريك ميگم!
خب هر كسي كه گزارش مينويسه معمولا از ديد خودش اون گزارش رو مينويسه.بنده هم اين گزارش رو از ديد خودم نوشتم.پس بخوانيد و اگر خواستيد لذت ببريد!!
اين دفعه گزارشي جدي و كاملا متفاوت را ميبينيد!
(از بقيه دوستان هم ميخوام اگر دوست داشتند در همين تاپيك گزارش ميتينگ رو از ديدگاه خودشون بنويسن!!)
اين شما و اين هم گزارش چگونگي برگزاري جشن تولد دوسالگي سايت جادوگران:
--------------------------------------------------------------------------
**قبل از جشن تولد**

اواسط آذر بود كه بحث جشن تولد سايت در سايت پيچيد.يكي ميگفت كه جشن كي برگزار ميشه؟...اون يكي ميگفت تورو خدا يه روزي بزارين كه ما هم بتونيم بيايم...امتحان داريم....ساعتش خوب باشه!
در همين روزها بود كه عده اي از بچه هاي پايتخت نشين سايت به فكر برگزاري جشن دوسالگي سايت افتادند و شروع به برنامه ريزي كردند.
بعد از صحبتهايي در مسنجر با وب مستر اصلي سايت و همچنين با بقيه وب مسترها و مديران انجمن كار به آنجا رسيد كه بايد همه چيز توسط يك تيم مديريتي جشن تولد انجام شود.
به همين سبب تيم مديريت جشن تولد با اعضاي زير شكل گرفت:

ريموس لوپين...سالازار اسلايترين..هري پاتر......كريچر....آلبوس دامبلدور....ويكتو كرام

مثل هميشه هري پاتر از بالا نظاره گر بود و بقيه بودند كه كارها رو رو به راه ميكردند!!!
چند روز بعد قرار جلسه اي در رستوران بوف بالاتر از ميدان ونك در حدود ساعت 5:30 برگزار شد.
همه ي تيم مديريتي به غير از هري پاتر به جلسه آمدند و طرح جشن سايت از همان جا آغاز گشت!!
-------------------------------------------------------------------------
ساعت 4 بود كه از خونه زدم بيرون!
قرار بود با سالازار كه اين ساعت ها تو گيم نت نزديك خونمون بود به جلسه مديريتي بريم.طبق معمول چون من آدم آن تايمي هستم! ساعت 4:30 دقيقه رسيدم دم در گيم نت.حالا كو كو سالازار؟(بر وزن كو كو غذا!)
نگاهي به ساعت خود ميكنم....4:45.....5.....5:15.....كه ناگهان....
زمين و زمان لرزيد!...يك لحظه فكر كردم گراپي داره به اين سمت مياد و با گامهاي سنگينش زلزله به وجود آورده!....ولي تازه فهميدم كه نگو ويبراتور موبايله!!!!

سالازار:دومبول كجايي؟
دومبول: سر قبرم!!!....شما مگه قرار نبود تو گيم نت باشي؟
سالازار:چرا باب!...خونمون دوره ها!...ترافيك بود!...زلزله اومد!...سيل اومد!...طوفان شد!.....
دومبول:خوبه خوبه!...قانع شدم!....كجايي الان؟
سالازار:پشت سرت!
دومبول برميگرده و سالازار رو پشت سرش ميبينه!

دقايقي بعد سالازار و دامبل منتظر يك وسيله نقليه ماگلي در اول اتوبان چمران ايستاده اند و ونك ونك مينمايند!!
حدود 30 دقيقه گذشت كه ناگهان يك وسيله ماگلي ايستاد!!!...ولي دومبول و سالازار از گفته خود پشيمان گشته اند!

سالازار:پسر مگه بيكاري ميگي دربست؟
دومبول:خودت گفتي بگو!!!
سالازار:من غلط كردم با تو!!!...حالا ميخواي چي كار كني؟
دومبول:هيچي از خزانه ي سايت خرج ميكنيم!!!!

دقايقي بسيار!!!! بعد در حدود 74 دقيقه!!! دامبل و سالازار به ميدان ونك ميرسند و بعد از تخليه مالي شدن! به سمت بالا قدم ميزنند!
به نزديكي رستوران ميرسند!

سالازار:دامبل نرو جلو ميبيننت!!!
دامبل:خب....مگه نبايد ببينن؟
سالازار:خنگه ميخوام بترسونيمشون!...بيا از در پشتي بريم!

از در پشتي وارد ميشوند و بعد از قدم زدن يواشكي به سمت ميز ميروند تا شايد بتوانند آن سه(كرام...لوپين...كريچر) را بترسانند!
ولي با وجود قدح دامبل كه در دستش بود آنها از راهي دور آن دو را شناختند!
بعد از چند دقيقه جواب پس دادن سر دير رسيدن به جلسه ، جلسه شروع گشت!!!

كرام:آقا Prince of persia 3 رو كي تموم كرده؟؟؟؟!!!!!!!!!
لوپين:جلسه سايته ها!
سالازار:راستي بچه ها كوييرل يه پيشنهاد داد بهتون بگم!
همه:چي؟؟
سالازار:كوييرل گفت يه تيم به نام «گروه نجات جادوگران» تشكيل بديم تا برن تاپيكها رو به روز كنن!
تا دقايقي بعد ، پس از غيبت هاي فراوان پشت سر كوييرل همه در حال خنده هاي ممتد هستند!...حتي ريموس لوپين كه به قول خودش قانوني ترين مدير سايته!!!

آلبوس:خب آقا بريم سر اصل مطلب!
كرام:راست ميگه!...آقا اين جريان شناسه هري رو نفهميدي چي شد؟
سالازار:از من ميپرسي؟
لوپين سرش را بر روي ميز ميگذارد و به اين فكر ميكند كه «عجب جلسه مديريتي اي!!!»».....(نكته ذهن خواني:چون من ذهن خوان خوبي هستم فكر لوپين رو فهميدم!)

خلاصه بعد از يك ساعت چرت و پرت گويي!!! تيم مديريت به بيرون از رستوران رفت و در حال قدم زدن به سمت ميدان ونك تازه صحبتهايي در مورد جشن سايت شد كه نتيجه اش اين شد كه فعلا به فكر جا باشيم....براي جا هم تويه مسنجر صحبت ميكنيم!!!(نكته مديرتي- بوقي!! :اين همه جلسه گذاشتيم بعد قرار شد تو نت همديگه رو ببينيم!!! )
البته بگذريم كه گيم نت رفتن هم حالي ميده!!!
--------------------------------------------------------------------------
بحث هاي مسنجري آن شب و فردايش به اين اختصاص داشت كه آلبوس دامبلدور و ريموس لوپين با هم براي پيدا كردن مكان(فكرهاي بد نكنيد اي كج ذهن ها!!) وارد عمل شوند!
قرارها گذاشته شد!

-----روز پنج شنبه 24 آذر ساعت:4:30
قدم زنان به جلوي رستوران بوف شعبه ميدان جمهوري رسيدم!
ريموس زودتر از قرار آمده بود و من مثل هميشه آن تايم!
با اينكه جلوي رستوران بوف يا به عبارتي بوق!(به علت غذاهايش!)قرار گذاشته بوديم اما نظرمان جاي ديگري بود!
رستوراني جديد التاسيس در خيابان نواب صفوي بين خيابان آزادي و ميدان توحيد به نام آتيش!!
آلبوس و ريموس بعد از ديد زدن هاي فراوان رستوران و بحث هاي فراوان به اين نتيجه رسيدند كه بهتر است بقيه تيم مديريت نيز نظر خودشون رو اعمال كنند تا بهتر باشد!
و البته در اين بين بحث هاي متفرقه نيز صورت گرفت:

آلبوس:پس چرا آخر سر اين مايك لوري رو حذف نكردي؟
ريموس:بزار خوش باشه بابا!...تو چرا گيزر دادي به اين بدبخت؟
آلبوس:باشه ولي خودت خواستي!
ريموس:اين اصلا مهم نيست!...مهم اينه كه شناسه هاي سوخته سايت رو با شناسه هاي اصلي تعويض كنيم!
آلبوس:اتفاقا گفتي!!....من الان با كمبود مينروا مواجهم!....نظرت با اينكه كوييرل بشه مك گونگال چيه؟
لوپين:عاليه!...به نظر من كه حرف نداشت پيشنهادت!...امشب صحبت ميكنيم!
(چقدر اين قسمت گزارش مهم بود!!!)


--------روز شنبه 26 آذر ماه ساعت 5

مثل دفعه قبل روبروي رستوران بوف شعبه جمهوري!
قدم زنان به رستوران رسيدم و هر چي اين ور اون ور رو نگاه كردم كسي رو نديدم!
ناگهان دستي را بر شانه ام حس كردم!!!
محبت جنيش مرا به آسمانها برد!
لبخندش را هيچ گاه از ياد نميبرم!!!!
كريچر!!!

آلبوس در رويا بود كه ناگهان.....
كريچر:بابا تو نبايد يه نگاه داخل رستوران بكني؟...حتما بايد منو از رستوران بكشي تو اين سرما؟
آلبوس:
تيم مديريت بعد از ميل كردن چيزهايي! در رستوران بوف به سمت رستوران آتيش رهسپار گشتند!

بعد از ورود به رستوران با كاركن خانمي در پشتي دخل! وارد گفتگو شدند!!!
كرام:سلام!...ببخشيد ميتونيم يه لحظه طبقه بالارو نگاه بكنيم!
خانم به طرز مشكوكي:بله بفرماييد!!!
تيم مديريت به طبقه بالا رهسپار گشتند و بعد به پايين برگشتند!
كرام:ببخشيد مدير كجاست؟
خانم:همين آقاهس!

مردي جوان كه مدير اجرايي رستوران بود با تيم مديريت وارد مذاكره شد!
مدير اجرايي:شما اصلا نميخواد پول پيش بديد!...هر چقدر كه خريد بكنيد ما همون قدر رو از شما ميپذيريم!...قهوه و بستني و سيب زمني و نوشابه بخوريد بسته!...اصلا احتياجي به غذا و وروديه نيست!(اين جملات رو قشنگ به ياد داشته باشيد كه پايين تر به دردتون ميخوره!!)

تيم مديريت وارد بحث شد!....چه بگيريم براي پذيرايي؟
كرام همون موقع خريدن و هزينه كيك را بر عهده گرفت!!(جاي تقدير و مدال درجه يك مرلين دارد!!! )
در اين بين بحث اينكه آيا كيك شبيه يك آتشفشان باشد چطور است؟؟!!!

همه چيز داشت برنامه ريزي شده پيش ميرفت...فقط مونده بود بررسي پول قهوه يا نسكافه!
تيم مديريت به سمت دخل پيش رفتند!(البته دخل پيشرفته بود!...يك كامپيوتر و يك دستگاه چاپ!)

كريچر:ببخشيد خانم قهوتون رو ميخواستيم بپرسيم قيمتش چنده؟
خانم:براي چي ميخواين؟
كريچر:يه جشن تولد قراره در رستورانتون داشته باشيم!
خانم:مختلطه!!!!!؟؟
كريچر با لبخند:بله!!!
خانم:بزن و برقص هم داريد؟؟؟!!!!!!!!!!
كريچر:نخير!
خانم:......

بايد توجه داشت كه بقيه تيم مديريت در حال نگاه كردن به گفتگوي كريچر با آن خانم بودند و مهمتر از ان در حال پوزخند زدن بودند!
به هر حال تيم مديريت با سرافرازي به خانه برگشت و قرار بر آن شد كه چهارشنبه دو هفته ي بعد يعني رو قبل از جشن به رستوران براي مراحل آخريه مراجعه كنند!


-------------6 دي ماه ساعت 20

در خانه و پشت كامپيوتر نازنين خود نشسته بودم كه باز همان زلزله معروف اتفاق افتاد!
گوشي را برداشتم و صداي كرام رو از اون ور خط شنيدم!

كرام:فردا مياي ديگه؟
آلبوس:آره ديگه پس چي؟
كرام:آها باشه!...پس فعلا!
آلبوس:چي چي رو فعلا؟...زنگ زدي همينو بگي؟....هوووم!...چه مشكوك!...راستي من همين الان ليست شخصيت هارو دارم به روز ميكنم!
كمي كف از موبايل اينجانب به بيرون زده شد!!!
كرام:مااااااا!...حوصله اي داريا!!...حالا فردا ساعت 5 ميبينمت!!! ميبينمت!
آلبوس:هووووم؟...چي چي رو پنج؟؟...بابا چهار و نيم قرار داريم!!!
كرام:واقعا؟...اوكي!...فردا ميبينمت!...باي!
آلبوس:چه مشكوك!!...باي!


-------------7 دي ماه ساعت 16:25

قدم زنان به چهارراه آزادي-نواب رسيدم كه كرام و كريچر رو در حال صحبت با يكديگر ديدم!
كريچر بيست و پنج بار ذكر كرد كه از ساعت يك ربع به چهار آنجاست و من هم گفتم خب من بايد چي كار كنم؟...جلسه ساعت چهار و نيم بود!...كريچر هم به اين حالت در مي آمد!
در همان حال و هوا عده اي جوان بيكار دودهاي خفني كه منبعشان كارتوني سوخته در سر چهارراه بود به خورد ما دادند!

كرام:من احساس ميكنم كه يك قزويني مارو زير نظر داره!!!
كريچر:من هم همين احساس رو دارم!
آلبوس:پيام!پيام!!!!

مثل هميشه ريموس از قبل گفته بود كه كمي تاخير داره.به همين دليل به اون ور چهارراه رفتيم و ريموس دقايقي بعد به ما ملحق شد....اما هري!!!

كرام:پس چرا نيومد؟
كريچر:نكنه نمياد مارو گذاشتي سر كار كرام؟
كرام:نه بابا بهش گفتم بياد!
آلبوس:من ميدونم ديگه!...اين كرام ديشب به من زنگ زد گفت 5!...حتما به عله هم گفته ساعت 5 بياد!

تيم مديريت به درون رستوران رفت و بعد از يك ساعت و خورده اي آتشفشان به رستوران قدم نهاد!
البته كرام با ديدن آتشفشان از پشت شيشه هاي رستوران به دم در رفت تا پاچه خواري هاي لازم را به مرحله اجرا در آورد!!!

ولي باز هم تيم مديريت كامل نبود!...اين دفعه سالازار نبود!
بعد از صحبت هاي فراوان با يكديگر منتظر همان مدير اجرايي جوان بودند كه ناگهان فردي 40 و خورده اي ساله به پيششان آمد و خود را مدير اصلي رستوران معرفي كرد!
از همان لحظه فهميدم كه مشكل پيش خواهد آمد!

صحبت هاي مدير اجرايي يادتونه؟
پس بشنويد صحبت هاي مدير اصلي رستوران رو!!:
««خب شما چون مختلطيد نميتونيم بهتون اجازه بديم كه وارد رستوران بشين چون ممكنه اماكن بياد در اينجارو تخته كنه!...مگر اينكه براي ما صرف داشته باشه....ما هزار تومن پول ورودي ازتون ميگيريم....بايد حتما غذا بخوريد....قهوه و بستني و اين جور چيزارو هم بايد زودتر ميگفتيد تا ما يكي رو براي زدن قهوه ها استخدام ميكرديم....شما بايد 50 هزار تومان بيعانه بديد....شما بايد تا سقف 100 هزار تومان خريد نماييد....شما بايد سكوت را رعايت فرماييد....شما بايد.......»»

تا به حال كفرمان در آمده بود ولي نه اينجوري!!
ما منتظر فوران ماگماها از آتشفشان بوديم كه آن هم صورت نگرفت و مجبور به انجام همه ي اين كارها گشتيم!
غذا نيز قرار شد پيتزا با نوشابه باشد.

اما مشكل!!!
به تمام دعوت شده ها گفته شده بود كه 2000 تومان همراه خود بياوردند...ولي به حد نصاب نميرسيد!
اينجا بود كه كمكهاي مالي به سايت خودش رو نشون داد!...15 هزار تومان در حساب كمك هاي مالي سايت!!!!
و اين شد كه مدير اصلي رستوران ما را نمود(تيكه الستور مودي!) و ما هم بيعانه را نموديم و او هم قبول نمود و فردا جشن سايت برگزار نمود!!!!



**جشن سايت**

قرار بود من و هري و كريچر ساعت 4 رستوران باشيم تا مقدمات چينش صندلي هاي رستوران را اجرا نماييم!
من از خانه زدم بيرون و در بين راه باز هم زلزله گريبان مارا گرفت!

-الو!
-الو سلام!
-به سلام حاج كالين!...خوبي؟...كجايي هم نام عزيز؟
-همين جام!...آقا امروز جشن سايت كجاست؟
-هنوز نميدوني؟...بابا 45 دقيقه به جشنه!!!
-ميدونم ولي دقيق نميدونم!...ببينم همونيه كه صندلي هاش زرد و نارنجيه؟
-آره
-همونيه كه رويه ستونهاي بيرونيش بزرگ نوشته «Fire» ؟؟؟
-آره!
-مطمئني؟
بله!
-ولي من الان اينجام هيچ كس اينجا نيست كه!!!!
آلبوس:ماااااااا! تو چرا الان اومدي!..الان ديدمت!....من دارم از پايين ميام...اينور!....آها!

و اين شد كه من و كالين(دو هم نام...دو ميلاد!) اولين كساني بوديم كه به دم درب رستوران نموديم!!
بنده به داخل رفتم تا مقدمات رو بچينم!...مدير رستوران با پولهايي كه گرفت بود امروز شارژ بود و با مهرباني برخورد ميكرد و اجازه ورود كسي رو به طبقه بالا نميداد!

لحظاتي بعد ققنوس پرواز كنان به ما اضافه گشت كه دليل زود آمدنش رو فكر كنم به خاطر اين بود كه تويه هوا كه ترافيك نبود!...بود؟؟؟
بعد از آن الستور مودي مارا نمود كه البته من نميدونم چرا هي بهش ميگفتم برادر حميد!!!!
سدريك ديگوري نيز با حميد مارا نمود!!!
رون ويزلي نيز نفر بعد بود!

هنوز به داخل نرفته بوديم چون تازه ساعت 4 بود!!!!
هري پاتر لحظاتي بعد رسيد و بعد از آن هم كرام با كيك رسيد!
كريچر هم همين طور!!
و نفر بعد هم ريموس لوپين بود فكر كنم!!

خلاصه همه توسط من و كالين به داخل نموده شدند!
من و كالين ليست به دست اعضايي را كه ميامدند را علامت مينموديم!(اسمشان را در ليست علامت ميزديم) و بعد به داخل همراييشان ميكرديم!!

لحظاتي بعد دو فرد مؤنث و يك فرد مذكر از دور پيدا شدند!

آلبوس:فكر كنم سه نفر ديگه هم بهمون اضافه شدند!
كالين:نه به تيپشون نميخوره جادوگر و ساحره باشند!
آلبوس:مگه به تيپه؟....در ضمن مگه بده جادوگر خوشتيپ باشه؟ ...به نظر من كه هستن!
كالين:نيستن!
آلبوس:من ميگم هستن!...شرط چند؟
كالين:ها؟؟؟...باشه!!
آلبوس:چي چي رو باشه؟...ميگم شرط دو تومن!....خوبه؟
كالين:دارن ميان!
آلبوس:ميگم شرط ميبندم تو باز ميگي......

و لحظاتي بعد آن سه جادوگراني به درون راهنمايي شدند!

تقريبا حدود 40 نفر از اعضاي قديمي و جديد به جشن آمده بودند.
تابلويي از يك آتشفشان به زير آب رفته در گوشه رستوران خودنمايي ميكرد!!(اين واقعيت دارد...در عكسهايي كه گرفته شد خواهيد ديد!!!)
همه ميگفتند و ميخنديدند...يكي دوبار از اول تا آخر اعضا خودشون رو معرفي كردند.
هري پاتر سخنراني مينمود و آلبوس دامبلدور و كرام در حال جنب و جوش بودند!

آلبوس:چيه پويان؟؟...چرا دلشوره داري؟...يه جا بند نميشي پسر !!
كرام:بابا هنوز 10 نفر نيومدن!
آلبوس:ميدونم!...نگران نباش ميان!..فوق فوقش نميان ديگه...ما هم يه خاكي تو سرمون ميريزيم!!

حدود 41 نفر بوديم و حسابي هرج و مرج بود!
عده اي از سايت ميگفتند و عده اي از فوتبال...عده اي از قديم و عده اي از جديد...عده اي از....

ليست تمام اعضاي سايت رو كه در جشن حضور داشتند و توصيفي كلي از كارهاشون رو ميبينيد!

1-هري پاتر....در حال صحبت با دكتر و سخنراني
2-ويكتور كرام...در حال حرص خوردن!
3-ريموس لوپين...در بيرون از رستوران منتظر بچه ها
3-كريچر....جوابگو براي تاييد شخصيت
4-سالازار اسلايترين.....به جاي يك ختم به جشن آمده بود
5-آلبوس دامبلدور.....معلوم الحال!
6-عمو دانگ عزيز
7-سيريوس........در حال عكس گيري و حال گيري!
8-ليلي اونز....تقسيم كننده كيك در دومين جشن تولد سايت!
9-كينگزلي....با شعرهاي خود مارا مستفيض نمود!
10-گيليدي(گيلدروي لاكهارت)....در حال تنفس مصنوعي!!!
11-آبرفورث(مملي)...جدي و مصمم!
12-امپراطور تاريكي(حاجي)....هميشه در معرض ديد!
13-ققنوس(آنتونين دالاهوف).....مشكوك!!
14-سدريك ديگوري....مجله اش به عنوان زير دستي ليست دعوت شده ها استفاده گرديد!!
15-الستور مودي....يكي از عكاسان جشن به همراه كريچر و سيريوس!
16-نيمفادورا تانكس....به گفته خودش كه موبايل خط نميداد تو رستوران هي ميرفت بيرون!...حالا واقعيت چيست من ميدانم!!!
17-كالين كريوي....برنده(كسي كه ميبرد...مثال:كيك را بريد!) كيك جشن سايت به همراه آلبوس دامبلدور
18-دكتر حسين زاده(مدير اجرايي نشر زهره)....ميخواستند سخنراني كنند ولي به گفته خودشان نميطلبيد!!
19-پادما
20-Negin_ata.....ميلاد؟!!
21-ايليدان(پيام-رودي)....همون پيام هميشگي!
22-هلنا گرنجر...چقدر كلافه!!
23-آليشيا اسپينت....به همراه همراهش از ساكت ترين حاضرين جشن بودند!...چندين بار خواستيم بياريمشون تو جشن ولي نشد!!
24-رون ويزلي
25-ماركوس بلبي
26-هكتور....كمي...يعني حدود 1 ساعت و خورده اي دقيقه دير به جشن رسيد!!!
27-جك اسلوپر....همش در حال پرسيدن اين سوال««چرا هاگوارتز بستس؟»»
28-دراكو مالفوي....جل الخالق!...اين كه خود دراكو مالفويه!!
29-دابي يك جن خونگي
30-ونوس
31-پرميس دورانين
32-ريتا اسكيتر......كيك بريدن كار خودش بود!


بعد از كمي تحمل ، غذاها به همراه نوشابه رسيد...همه شروع به خوردن غذا كردند.
البته بماند كه بنده غذا نخوردم!(به علتي اينكه گشنم نبود!! )

در اين بين بنده در حال حمل نوشيدني هاي آسلامي به سمت ساحره ها بودم كه.........ديش دنگ تالاپ پيششششش!!!
نوشابه اي بر روي زمين ريخت كه در عكسهاي سايت مشاهده خواهيد نمود!
ضرر مالي به سايت تا اين حد؟؟؟؟!!!
البته فكر كنم چون داشتم به سمت ساحره ها ميرفتم ذوق زده بودم!! (شوخي!)

در اين بين چند دفعه توسط دومين عضو شلوغ جشن يعني خانم تانكس! جيغهاي ممتدي به دلايل مختلف!! كشيده شد كه مدير رستوران را كلافه نمود!
(اولين عضو شلوغ هم بماند!)

بعد از خوردن غذاها نوبت به بريدن كيك رسيد!
متاسفانه كيك شمع نداشت و البته به همين خاطر negin_ata اعصاب مارا بسي نمود!! و ما هم چاره اي نداشتيم كه بله و چشم بگوييم!

كيك تولد بعد از كمي تامل و مسخره بازي توسط عضوهاي ارزشي يعني ميلاد كريوي و ميلاد دامبلدور!!....دو هم نام هميشه همراه بريده شد و بعد از آن دستهاي ممتدي زده شد كه باز هم مدير رستوران را مجاب به تذكر به دست نزدن نمود!!
و بعد از ان هم ريتا اسكيتر و يك مهمان شروع به بريدن آسلامي كيك نمودند!(البته اگر اشتباه نكنم!)

ديگه مدير رستوران شورش رو در آورده بود!
موقع آن بود كه يك كتك مفصل بخورد!...ولي حيف كه تويه رستورانش بوديم!!!

بعد از خوردن كيك كم كم اعضا شروع به رفتن نمودند و عده اي از بچه ها نيز ماندند(بيشتر خودمونيا!)
و به همين راحتي جشن سايت تموم شد كه ما دليل اينكه اگر بخوايم جزئيات جشن را بگوييم يك طومار صد برابر اين بلندتر ميشود از گفتنشان معذوريم!
اين بود جشن سايت!


**بعد از جشن سايت**

همان طور كه گفتم عده اي از بچه هاي خودموني نيز موندند و مهمترين بحث بحث امپراطور و آبرفورث با هري پاتر بود كه به جاهاي خوبي كشيده شد كه البته حدود دو ساعت طول كشيد!
اين بحثها دقيقا در جلوي رستوران صورت گرفت!
فرص كنيد يك حمعيت بيست نفري در جلوي يك رستوران بزرگ و نوراني تجمع كنند و حرف بزنند!

بعد از يكي دو ساعت حرف زدن پليس آمد و مارا نمود!!!
يك عدد سرباز به بين ما آمد و گفت متفرق شويد و بعد از آن دستش را براي مدير رستوران تكان داد و رفت!!!!(البته با حاجي هم دست داد!!)
و اينجا بود كه فهميديم كار كار مدير رستوران بود كه خبر داده بود كه بيان مارو از جلوي رستوران به آن طرف تر بنمايند!!
ما نيز پليس را نموديم و بعد از آن هري پاتر و حاجي مدير رستوران را با صحبتهايشان نموند و ملا نيز خودمان را از خوشحال نموديم!

و بعد از چند دقيقه اي همه از هم جدا گشتند!
من ماندم و سالازار اسلايترين!........مانند اول گزارش!

سالازار:خيلي خوش گذشت ميلاد!
دامبلور:اوهوم!
سالازار:ولي چقدر زود گذشتا!...دو سال شد!...خيلي خوشحالم كه جادوگران تونسته دووم بياره و دووم هم خواهد آورد.
دامبلدور:از اون لحاظ آره ولي.....ولي من خيلي ناراحتم!
سالازار:چرا؟
دامبلدور:بايد يه سال ديگه صبر كنيم كه يه همچين جشني رو ببينيم!
سالازار:راست ميگي!
دامبلدور:منم ديگه برم كاري نداري؟
سالازار:بيا حالا تا سر چهارراه بريم!
دامبلدور:چه فرقي داره؟...بالاخره كه بايد از هم جدا بشيم!...من برم كاري نداري؟
سالازار:نه!...ولي دلم برات تنگ ميشه دومبول!
دامبلدور:منم همين طور سالي!...باي!
سالازار:باي!

و دامبلدور و سالازار نيز به خانه هاي خود رفتند.

مثل آخر تمام كتابهاي هري پاتر همه به خانه هاي گرم نرم خود قدم نهادند.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۱۰ ۱:۵۷:۳۰
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۱۰ ۲:۱۲:۰۶
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۱۱ ۲:۳۰:۴۹

شناسه ی جدید: اسکاور


Re: و اینک تولد دوسالگی سایت جادوگران!
پیام زده شده در: ۱۸:۱۰ دوشنبه ۵ دی ۱۳۸۴
#83

Irmtfan


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۴ شنبه ۱۳ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۹:۵۷ چهارشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۵
از پریوت درایو - شماره 4
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3125
آفلاین
تو خبرا بود که تا ساعت 24 چهارم دی وقت هست. ولی دوست من با تاپیک بسته مواجه شده بود

در هر حال من و یک همراه رو در نظر بگیرید


Sunny, yesterday my life was filled with rain.
Sunny, you smiled at me and really eased the pain.
The dark days are gone, and the bright days are here,
My sunny one shines so sincere.
Sunny one so true, i love you.

Sunny, thank you for the sunshine bouquet.
Sunny, thank you for the love you brought my way.
You gave to me your all and all.
Now i feel ten feet tall.
Sunny one so true, i love you.

Sunny, thank you for the truth you let me see.
Sunny, thank you for the facts from a to c.
My life was torn like a windblown sand,
And the rock was formed when you held my hand.
Sunny one so true, i love you.







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.