فضای خاصی حاکم شده بود . گویی همه در قهقرای ذهن خود به دنبال پاسخی نا معلوم می گشنتد .
همه دوست داشتند چشم در چشم به لرد نگاه کنند تا شاید پاسخ را در چشمان بی احساس وی بیابند ولی کسی جرئت چنین کاری را نداشت .
لرد به گونه ای که خشنود از این وضع می نمود در دالان که به حقیقت بوی مرگ را می توان در آن احساس کرد چرخی زد و سپس به اسنیپ خیره شد .
_ خب فکر کنم تو تا حدی بدونی که این چیه ...... شاید بد نباشه تو کار اینو به بقیه ( نگاهی خاصی به پیتر کرد ) نشون بدی .....
خیلی شمرده و آرام سخن می گفت . طوری که به نظر می آمد می خواهد اثر تک تک کلماتش را در حاضرین ببیند.
به هیچ وجه از آن خوشحالی که انتظار می رفت در اسنیپ ایجاد شود خبری نبود شاید اسنیپ به این گونه رفتارها عادت کرده بود و شاید چیزی وجود داشت که مانع از خوشحالی وی می شد .
آرام آرام به سوی لرد رفت ولی به هیچ وجه به او نگاه نمی کرد بلکه به آن وسیله ی به ظاهر قطب نما چشم دوخته بود گویی از آن دو دست نامرئی متصاعد می شد که سر اسنیپ را در میان گرفته بودند .
اسنیپ با تردید خاصی دستش را به سوی قطب نما که در نور کم مشعل ها درخشش خاصی داشت دراز کرد.
چوب دستی اش را به سمت پشت وسیله نشانه گرفت و پس از چند لحظه در حالی که می شد صدای نفس هایش را به وضوح شنید وردی نا مفهوم را زیر لب زمزمه کرد .
همان پرتوهای زرد و آبی و سبز از چوب دستیش خارج گردید .
چشم های حضار در حدقه همراه با پرتو ها می چرخیدند و مسیر پرتو ها را دنبال می کردند .
قسمت پشت قطب نما به کلی جدا شد و گاز سیاه رنگی از آن خارج گشت . به نظر می آمد گاز لحظه به لحظه حجم بیشتری از فضای دالان را فرا می گیرد .
نگاه ها تنگ و تاریک شده بود . چیزی به جز اسنیپ دیده نمی شد .
اسنیپ در حالی که دستش را به دور قطب نما مشت کرده بود روی زمین افتاده و به وضع رقت باری غلط می زد .
ناگهان دهان اسنیپ به شکلی کاملا ناخواسته و با نیروی غیر قابل توصیفی بازشد و تمامی آن گاز سیاه رنگ حجیم در درون دهان اسنیپ ناپدید گشت .
هم اکنون می شد همه چیز را به وضوح دید . اسنیپ بیهوش روی زمین افتاده بود ، دستان پیتر در جست و جوی چیزی ناشناس در هوا معلق بود و آرجینوس ، سینرا و دو نوچه هم فقط و فقط بی هیچ هراسی به لرد خیره شده بودند .
لرد که اثری از هر گونه حیرت و ترس در صورت بی روحش دیده نمی شد با قدم های فوق العاده هماهنگی به اسنیپ نزدیک شد .
- خب دیگه فکر نمی کنم نیازی به توضیح باشه ......... این یک هدیه سیاه(1) بود که قرار بوده به هکتور تعلق بگیره ولی قبل از این که دستش به این برسه جونشو از دست میده ...... این هدیه توانایی ایجاد نوعی رعد رو داره که می تونه هم جایی رو بسوزنه و هم عده ی زیادی مثلا جمعیت یه شهر رو به طور کامل برای یه مدت مشخص بیهوش کنه ولی فقط در هنگام وجود ماه در آسمان به هر شکلی و دقیقا در نیمه شب ..... قدرتی که هیچ خون آَََشامی نداره .......
چند لحظه مکس کرد تا از حالات چهره های آرجینوس و سینرا لذت ببرد و سپس ادامه داد ...
- من فکر کردم شاید بهتر باشه این قدرت به یه خون آشام تعلق نگیره ..... چنین چیزی باید به یه فرد قابل اعتماد تعلق بگیره ..... من ترجیح می دم خودمو از این جور قدرتا دور کنم چون بعضی وقتا برای افرادی مثل من مشکل ساز میشن ( و با لحنی سرشار از غرور ) و من هم به اندازه کافی قدرت دارم که نیازی به این نداشته باشم ....... این روزا آدم قابل اعتماد کمتر پیدا میشه به خصوص بین مریدان من ....... به هر حال از نظر من اسنیپ توانایی اینو داره که از این قدرت درست استفاده کنه و تا زمانی که ارتش من کامل بشه و بخوایم حمله نهایی رو بکنیم اون پیش شما می مونه چون مطمئنا بهش نیاز دارین .
به نظر می آمد صدای سینرا و آرجینوس در گلویشان حبس شده بود و آثاری از افسردگی به وضوح در آن ها دیده می شد .
شاید از این که در تمام این مدت چنین قدرتی در کنارشان خفته بوده و آن ها بی خبر از آن زندگی گذارنده اند و اکنون نصیب فرد دیگری شده ناراحت بودند و در مقابل در برابر چنین قدرتی توان اعتراض نداشته چرا که تهدید های لرد همچنان در گوششان زمزمه می شد .
لرد همان طور که انتظار داشت چیز دیگری نشنید پس چوب دستیش را به سوی اسنیپ گرفت .
پرتوی صورتی رنگ مواجی از چوب دستی لرد خارج گشت و با حرکتی مارپیچ گونه به اسنیپ برخورد کرد .
اسنیپ چند سرفه زد ،سپس چشم هایش را به آرامی گشود . به سقف دالان خیره شده بود . شاید قطره ای حیات را از آن طلب می کرد . به آرامی سرش را به گوشه ای چرخاند و بسیار آرام از جایش برخاست .
اکنون می شد موجی از شادی را در وجودش احساس کرد ، شاد از این که چنین قدرتی دارد و از این که تا این حد مورد اعتماد لرد است .
در حالی که همگان سکوت اختیار کرده بودند او با لحنی شیطنت وار سکوت را شکست .
- ارباب ....... سوگند می خورم که از کارتون پشیمون نشین !
لرد : خب من دیگه کاری این جا ندارم ...... فقط دوست دارم این وسایل یه مدت پیش من باشن ....... دوست دارم خاطره های گذشتمو دوباره زنده کنم ........ پیتر اینارو برای من بیار .
او به همان دستگاه عجیب و کتاب های درون قفسه ها اشاره می کرد .
او به طرف در رفت ولی در حالی ابهام خاصی داشت رویش را برگرداند و به سوی قفسه ی کتاب بازگشت . سپس از بین آن ها چند کتاب را جدا کرد .
- از کتابا فقط اینارو بیار ..... بهتره دیگه بریم ....
و بدون این که اتفاق دیگری رخ دهد از اتاق بیرون رفت . سینرا هم پس از این که چند چیز نا مفهوم به دو خون آشام جوان گفت به دنبال آرجینوس که مشغول صحبت با اسنیپ بود از آن جا بیرون رفت . و در آخر پیتر در حالی که کوله باری از وسایل را با جادو به دنبال خود می کشید و بسیار عصبانی بود دالان مرگ را ترک کرد . خون آشامان جوان به دلیل دستوری که سینرا داده بود در دالان ماندند تا کار نامعلومی را انجام دهند .
================================
مدت زیادی گذشته بود .
سپیده ی صبح بود . خون آشامان دسته دسته از اطراف جمع می شدند و برای حفاظت خود در مقابل پرتوهای آفتاب به دورن قصر تاریک و تیره ی " فرانکشتاین " پناه می بردند .
سینرا ، آرجینوس و اسنیپ خسته از فعالیت شبانه از لرد و پیتر که قصر را ترک می کردند خداحافظی کردند .
فضای بیرون بسیار متفاوت از شبانگاه می نمود . جنگل وسیع درختان کاج ، در اطراف دریاچه ی منجمد ، با حالتی پر از ابهام و تردید گسترده بود . درختان که از وزش باد قبای سفید برفشان از تنشان افتاده بود سیاه و مغموم ، در برابر شعاع پریده ی خورشید رو به زوال طلوع در هم میلولیدند . گویی از فرط حزن و وحشت می خواستند بهم تکیه کنند .
و لرد و پیتر همچون نقطه هایی کوچک و باریک در پس کران بی نهایت پنهان می گشتند .
ادامه دارد ........
_________________________________________
(1) هدیه سیاه ( dark gift ) : همون طور که گفتم هدیه ای است که به خون آشامان تعلق می گیرد . هنگامی که یک انسان به جمع خون آشامان می پیوندد برای تبریک به وی یک هدیه به او(بعضی ها می گویند از طرف اهریمن ) داده می شود که این هدیه معمولا یکی از قدرت های: غیب و ظاهر شدن ، پرواز ، سرما ، آتش ، جابه جایی اجسام با نیروی چشم ، متلاشی کردن اجسام با نیروی چشم و .... است .
در این داستان به دلیل لیاقت زیاد هکتور که یک روزرونده نیز بوده قرار بوده هدیه ای به استثناء به وی تعلق گیرد که که خیلی متفاوت بوده ولی چون هکتور کار زیادی داشته آن قدرت در جسمی قرار داده می شود تا بعدا آن را بردارد ولی هرگز دستش به آن نمی رسد .
لازم به ذکر است که چنین قدرت ذخیره شده ای می تواند توسط هر موجودی مورد استفاده قرار بگیرد چون در یک جسم قرار داده شده ولی خیلی از موجودات بر اثر این قدرت ها جان خود را از دست داده اند چون قدرت تحمل آن را نداشتند پس باید حتما فرد قدرتمندی از آن استفاده کند .
___________________________________________
نارسیسا جان از نقد قشنگت ممنون !!!
خواهش می کنم این نمایشنامم رو هم نقد کن چون دوست دارم پیشرفت کنم .
در ضمن اون اطلاعاتم قابلی نداشت فقط یه چیز بگم .
همه ی اینا حقیقی هستن و از منابع معتبری تهیه شدن و هیچ کدوم من در آوردی نیستن ( حتی اونایی که تو نقدت گفته بودی تخیلن ) .
راستی اون تیکه ی به حق ریش مرلینو نگرفتم از افتضاحی نمایشنامم بود !
.................................................................
اگر مایل به خواندن نقد این پست هستید، لطفا روی " اینجا " کلیک کنید !دنیل واتسون نویسنده پست برتر هفته اول بهمن ماه !
[size=medium][color=3333FF]هر انسانی آنچه را که دوست دارد نابود می کند !
بگذا