هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: چوبدستی ها بالا، برای دامبلدور
پیام زده شده در: ۱۴:۴۸:۲۵ جمعه ۲۰ بهمن ۱۴۰۲
#13

هافلپاف، محفل ققنوس

پاتریشیا وینتربورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۱:۰۸ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۳۳:۳۳
از همه تون ممنونم!
گروه:
کاربران عضو
هافلپاف
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 180
آفلاین
ببخشید خیلی وقته پست جدید نزدم آخه هربار زدن پست جدید رو شروع می کنم مجبور می شم از سایت خارج شم و نوشته هام از بین می ره. ولی به زودی پست جدید رو می زنم.


آدمای متفاوت، همونایی‌ان که دنیا رو تغییر می دن.
زندگی یه کوهه. هیچ راه صافی برای رفتن به بالا نیست و همه‌ش می افتی زمین. ولی اگه از جات بلند شی و به راهت ادامه بدی، قول می دم، به قله می رسی.
جی.کی.رولینگ می گوید:"در زندگی شکست نخوردن ممکن نیست، مگر آنکه آنقدر محتاطانه زندگی کنید که می شود گفت اصلا زندگی نکرده اید، و بنابراین به ناچار شکست را تجربه می کنید."


پاسخ به: چوبدستی ها بالا، برای دامبلدور
پیام زده شده در: ۲۰:۰۰:۵۴ شنبه ۱۴ بهمن ۱۴۰۲
#12

هافلپاف، محفل ققنوس

پاتریشیا وینتربورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۱:۰۸ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۳۳:۳۳
از همه تون ممنونم!
گروه:
کاربران عضو
هافلپاف
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 180
آفلاین
همان موقع، سوفی از اتاق بیرون آمد و گفت:"پدر در اتاق منتظرن."
آریانا گفت:"ممنونم." و وارد اتاق شد.
اتاق، به اندازه ی همه جای دیگر کلبه دلگیر بود. دو تختخواب با لحاف بنفش رنگ در دو طرف اتاق و کنج دیوارها بودند. روی یکی از آنها که زیر پنجره بود، پیرمردی چاق و قدکوتاه نشسته بود. او هم مثل سوفی، ردایی سیاه به تن داشت.‌ موهای سفید داشت و چشم هایش سبز بودند.
آریانا گفت:"آقای وینکل." و مودبانه سلام کرد. آقای وینکل گفت:"سلام. بشین."
آریانا روی تخت دیگر نشست. چند دقیقه گذشت و کسی چیزی نگفت. سرانجام آریانا سکوت را شکست. "ببخشید، من باید چندتا سوال ازتون بپرسم."
ادامه دارد...


آدمای متفاوت، همونایی‌ان که دنیا رو تغییر می دن.
زندگی یه کوهه. هیچ راه صافی برای رفتن به بالا نیست و همه‌ش می افتی زمین. ولی اگه از جات بلند شی و به راهت ادامه بدی، قول می دم، به قله می رسی.
جی.کی.رولینگ می گوید:"در زندگی شکست نخوردن ممکن نیست، مگر آنکه آنقدر محتاطانه زندگی کنید که می شود گفت اصلا زندگی نکرده اید، و بنابراین به ناچار شکست را تجربه می کنید."


پاسخ به: چوبدستی ها بالا، برای دامبلدور
پیام زده شده در: ۱۸:۳۰:۰۲ شنبه ۱۴ بهمن ۱۴۰۲
#11

هافلپاف، محفل ققنوس

پاتریشیا وینتربورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۱:۰۸ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۳۳:۳۳
از همه تون ممنونم!
گروه:
کاربران عضو
هافلپاف
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 180
آفلاین
کلبه، چوبی بود و شیروانی چوبی اش دودکشی کوچک داشت. روی در چوبی اش، یک پنجره ی گرد بود و زیر پنجره، تابلویی دست نویس با این مضمون نصب کرده بودند:"خانه ی وینکل ها."
آریانا دیگر مطمئن بود که خانه ی آقای وینکل همان جاست. جلو رفت و در زد. ساحره ی جوانی در را باز کرد. موهای طلایی کوتاه و فرفری و پوست سرخ و سفید داشت. پرسید:"بله؟"
آریانا کارت کارآموزی اش را بالا گرفت. گفت:"آریانا دامبلدور دوم. کارآگاه کارآموز بریتانیا. باید پرونده ی کشتار ساحره ها و جادوگرها رو حل کنم. باید از آقای وینکل سوالاتی بپرسم. ایشون هستند؟"
ساحره جواب داد:"بله هستن. من دخترشونم، سوفی وینکل. بیا تو." آریانا وارد شد و فهمید سوفی تقریبا همسن خودش است. ردای سیاهی به تن داشت و چوبدستی اش را محکم توی دست گرفته بود.
سوفی گفت:"الان می رم پدر رو بیارم." و به طرف دری در انتهای اتاق رفت و آریانا فرصت پیدا کرد نگاهی به اطراف بیندازد.
جای عجیبی بود؛ روی زمین یک قالیچه انداخته بودند و دو صندلی راحتی بنفش با یک میز کوچک کنار قالیچه. روی میز، یک روزنامه ی فرانسوی به چشم می خورد و عکس های آن، تنها عکس های کلبه بودند. هیچ عکس دیگری به چشم نمی خورد و بالای بخاری دیواری خالی خالی بود. زیر یک پنجره یک عالمه کتاب چیده بودند و هیچ گل و گیاهی به چشم نمی خورد. روی اجاقی در یک گوشه، قابلمه ای مشغول پختن بود. روی هم، کلبه جای دلگیر و عجیبی بود.
ادامه دارد...



آدمای متفاوت، همونایی‌ان که دنیا رو تغییر می دن.
زندگی یه کوهه. هیچ راه صافی برای رفتن به بالا نیست و همه‌ش می افتی زمین. ولی اگه از جات بلند شی و به راهت ادامه بدی، قول می دم، به قله می رسی.
جی.کی.رولینگ می گوید:"در زندگی شکست نخوردن ممکن نیست، مگر آنکه آنقدر محتاطانه زندگی کنید که می شود گفت اصلا زندگی نکرده اید، و بنابراین به ناچار شکست را تجربه می کنید."


پاسخ به: چوبدستی ها بالا، برای دامبلدور
پیام زده شده در: ۱۴:۲۹:۰۳ چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۴۰۲
#10

هافلپاف، محفل ققنوس

پاتریشیا وینتربورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۱:۰۸ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۳۳:۳۳
از همه تون ممنونم!
گروه:
کاربران عضو
هافلپاف
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 180
آفلاین
پایان فصل چهارم.
شروع فصل پنجم.
.......................
بیرون، آریانا از جادوگری پرسید که آقای وینکل کجا زندگی می کند. جادوگر به کلبه ی کوچکی اشاره کرد و گفت:"آنجا. او با دخترش زندگی می کند." آریانا از جادوگر تشکر کرد و به طرف کلبه رفت.
کلبه، چوبی و عجیب بود و درختی رویش سایه می انداخت. آریانا اول فکر کرد جادوگر اشتباه کرده و کسی آنجا زندگی نمی کند، ولی از دودی که از دودکش آن بیرون می آمد فهمید که کسی آنجا درحال پخت و پز است.
ادامه دارد...


آدمای متفاوت، همونایی‌ان که دنیا رو تغییر می دن.
زندگی یه کوهه. هیچ راه صافی برای رفتن به بالا نیست و همه‌ش می افتی زمین. ولی اگه از جات بلند شی و به راهت ادامه بدی، قول می دم، به قله می رسی.
جی.کی.رولینگ می گوید:"در زندگی شکست نخوردن ممکن نیست، مگر آنکه آنقدر محتاطانه زندگی کنید که می شود گفت اصلا زندگی نکرده اید، و بنابراین به ناچار شکست را تجربه می کنید."


پاسخ به: چوبدستی ها بالا، برای دامبلدور
پیام زده شده در: ۱۸:۰۸:۱۲ دوشنبه ۹ بهمن ۱۴۰۲
#9

هافلپاف، محفل ققنوس

پاتریشیا وینتربورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۱:۰۸ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۳۳:۳۳
از همه تون ممنونم!
گروه:
کاربران عضو
هافلپاف
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 180
آفلاین
آریانا به سرسرای ورودی برگشت، کارت کارآموزی اش را به زن بخش پذیرش نشان داد و گفت:"من باید برای امتحان، موضوع کشتار ساحره ها و جادوگرها رو حل کنم. می شه به من اطلاعات بدین؟"
زن به کارت آریانا نگاه کرد و کمی چشم هایش گرد شدند. سپس گفت:"البته. همه چیز از دو هفته پیش توی همین محدوده ی بلوار لاکوودز شروع شد. آقای وینکل، که صاحب کافه ی جادوگر خوب یه کم پایین تر از اینجاس، یه روز صبح با داد و فریاد زیاد اومد و به همه گفت که جسد همسرش رو توی اتاق نشیمن خونه‌شون پیدا کرده. می گفت که تنش مثل یخ سرده و هنوز لباسای دیشبش تنشه.
"آقای وینکل خیلی تعجب کرده بود و البته خیلی ناراحت بود. فرداش، یه جادوگر اهل دهکده ی کَن که همین جا اقامت می کرد کشته شد، با همون وضعیت خانم وینکل. دارتانیان بیچاره! جادوگر خیلی خوبی بود.
"هرروز یا یه ساحره یا یه جادوگر با لباسای دیشب شون و با تن یخ توی خونه یا محل اقامت شون پیدا می شدن. امروز اولین روزیه که همچین اتفاقی نیفتاده. شاید قاتل مون می خواد استراحت کنه."
آریانا گفت:"ممنونم، خانم..."
زن گفت:"الکساندرا. البته همه صدام می کنن الکسا. شما هم همین طور صدام کنین." آریانا لبخندی زد و گفت:"ممنونم الکسا."
او به طرف در رفت، ولی الکسا به او گفت:"اگه می خواین برین بیرون باید کلیدتونو بدین به من.‌ بعد بیاین ازم بگیرین." آریانا کلیدش را به او داد و گفت:"مرسی که گفتی." الکسا لبخندی زد و کلید آریانا را روی دیوار پشت سرش آویزان کرد. آریانا به طرف در رفت و خارج شد.


آدمای متفاوت، همونایی‌ان که دنیا رو تغییر می دن.
زندگی یه کوهه. هیچ راه صافی برای رفتن به بالا نیست و همه‌ش می افتی زمین. ولی اگه از جات بلند شی و به راهت ادامه بدی، قول می دم، به قله می رسی.
جی.کی.رولینگ می گوید:"در زندگی شکست نخوردن ممکن نیست، مگر آنکه آنقدر محتاطانه زندگی کنید که می شود گفت اصلا زندگی نکرده اید، و بنابراین به ناچار شکست را تجربه می کنید."


پاسخ به: چوبدستی ها بالا، برای دامبلدور
پیام زده شده در: ۱۷:۴۵:۳۰ یکشنبه ۸ بهمن ۱۴۰۲
#8

هافلپاف، محفل ققنوس

پاتریشیا وینتربورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۱:۰۸ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۳۳:۳۳
از همه تون ممنونم!
گروه:
کاربران عضو
هافلپاف
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 180
آفلاین
آریانا سوار آسانسور جادویی شد و آسانسور به طبقه ی چهارم رفت. وقتی آریانا از آسانسور پیاده شد، فهمید راهرو هم مجلل است! دیوارها و زمین مرمری بودند و در گوشه و کنار، گلدان هایی پر از گیاهان جادویی به چشم می خوردند. آریانا در راهرو پیش رفت و از جلوی درهای چوبی ای که روی هریک‌ عددی طلایی به چشم می خورد، گذشت.
وقتی جلوی دری که عدد ۱۱۹ را داشت، ایستاد، خیلی هیجان زده بود. شک نداشت اتاقش هم مجلل است. کلید را روی در انداخت، در را هل داد و وارد شد.
اتاقش کمی کوچک بود ولی بی اندازه زیبا. یکی از دیوارهایش کلاً پنجره بود و پرده های سبز و سفید داشت. تختش ملافه های سبز و صورتی خوش بو داشت و سبدی سفید و توری گوشه ی اتاق بود.
آریانا چمدانش را روی تختش گذاشت و در آن را باز کرد. تنها وسایلی ضروری بیرون آورد و بعد دوباره در چمدان را بست. سپس کلید اتاق را برداشت و بیرون رفت.
ادامه دارد...


آدمای متفاوت، همونایی‌ان که دنیا رو تغییر می دن.
زندگی یه کوهه. هیچ راه صافی برای رفتن به بالا نیست و همه‌ش می افتی زمین. ولی اگه از جات بلند شی و به راهت ادامه بدی، قول می دم، به قله می رسی.
جی.کی.رولینگ می گوید:"در زندگی شکست نخوردن ممکن نیست، مگر آنکه آنقدر محتاطانه زندگی کنید که می شود گفت اصلا زندگی نکرده اید، و بنابراین به ناچار شکست را تجربه می کنید."


پاسخ به: چوبدستی ها بالا، برای دامبلدور
پیام زده شده در: ۱۶:۳۴:۲۰ یکشنبه ۸ بهمن ۱۴۰۲
#7

هافلپاف، محفل ققنوس

پاتریشیا وینتربورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۱:۰۸ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۳۳:۳۳
از همه تون ممنونم!
گروه:
کاربران عضو
هافلپاف
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 180
آفلاین
حالا او در پاریس بود؛ در خیابانی زیبا و سنگفرش شده با کافه ها و رستوران های مشنگی ای در دو طرف آن که فروشنده ها داشتند آنها را باز می کردند. پله هایی با نرده های آهنی سیاه رو به پایین انتهای خیابان بودند. روی تابلویی روی یک دیوار، نوشته بودند:"خیابان لاکوودز."
آریانا خوشحال شد. تا حالا در شهری دیگر ظاهر نشده بود. او نگاهی به اطرافش کرد و دنبال مجسمه ی پری دریایی گشت. آن را پایین پله ها پیدا کرد و به طرف آن رفت؛ مجسمه ای سنگی از یک پری دریایی که روی پایه ای بلند نشسته بود.
وقتی آریانا به مجسمه نزدیک شد، ناگهان پری دریایی تکانی خورد و دمش را از روی پایه کنار زد. پشت دم و روی پایه حک کرده بودند:"ورودی بلوار لاکوودز." آریانا لبخندی زد و از پایه عبور کرد.
***
حالا او در بلوار لاکوودز بود؛ بلواری بلند با درختان سرو در وسط و ساختمان ها و مغازه های جادوگری در دو طرف. آنجا هم جادوگرها و ساحره هایی بودند که با تکانی به چوبدستی شان، مغازه ها را باز می کردند و وارد می شدند. آریانا با خوشحالی به دنبال پلاک ۲۶ گشت.
وقتی هتلی که قرار بود در آن اقامت کند را پیدا کرد، از تعجب خشکش زد. هتل، ساختمانی باشکوه بود از سنگ مرمر که چهار طبقه داشت با دری شیشه ای که قاب طلایی داشت. روی تابلویی بالای درش، با رنگ سیاه نوشته بودند:"هتل جاروی پرنده."
آریانا وارد هتل شد. در سرسرای ورودی هتل، مبلمانی مخملی و قرمز رنگ چیده بودند و پشت بخش پذیرش، زن زیبا و جوانی با موهای سیاه گوجه شده ایستاده بود که کتی سیاه و طلایی با دامنی سیاه پوشیده و کلاهی سیاه و طلایی به سر داشت. آریانا به طرف او رفت.
زن به فرانسوی چیزی گفت و آریانا گفت:"ببخشید، اصلا نفهمیدم چی گفتین."
زن گفت:"به هتل جاروی پرنده خوش آمدید! اتاق رزرو کردین؟"
آریانا گفت:"بله. لطفا دنبال اسم بارتی کراوچ بگردین." زن دفتر کلفت جلویش را باز کرد و گشت. بعد گفت:"اتاق ۱۱۹." و کلیدی را از روی دیوار پشت سرش برداشت و به آریانا داد. گفت:"طبقه ی چهارم."
آریانا کلید را گرفت و گفت:"متشکرم."
ادامه دارد...


آدمای متفاوت، همونایی‌ان که دنیا رو تغییر می دن.
زندگی یه کوهه. هیچ راه صافی برای رفتن به بالا نیست و همه‌ش می افتی زمین. ولی اگه از جات بلند شی و به راهت ادامه بدی، قول می دم، به قله می رسی.
جی.کی.رولینگ می گوید:"در زندگی شکست نخوردن ممکن نیست، مگر آنکه آنقدر محتاطانه زندگی کنید که می شود گفت اصلا زندگی نکرده اید، و بنابراین به ناچار شکست را تجربه می کنید."


پاسخ به: چوبدستی ها بالا، برای دامبلدور
پیام زده شده در: ۱۵:۰۷:۵۷ یکشنبه ۸ بهمن ۱۴۰۲
#6

هافلپاف، محفل ققنوس

پاتریشیا وینتربورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۱:۰۸ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۳۳:۳۳
از همه تون ممنونم!
گروه:
کاربران عضو
هافلپاف
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 180
آفلاین
‌پایان فصل سوم.
شروع فصل چهارم.
………………..
صبح روز بعد. آریانا از خواب بیدار شد، ردای آبی رنگی بر تن کرد، رشته ای از موهایش را بست و با چمدانش از اتاق خارج شد.
آنجا، اورلیوس داشت آماده می شد تا به سرکارش در وزارتخانه ی سحر و جادو برود. آباتا و ابرفورث هم مشغول باز کردن هاگزهد بودند.
آریانا از همگی خداحافظی کرد و سپس از هاگزهد بیرون رفت. در هاگزمید، آسمان آبی بود و تنها چند ابر در آن بودند.
آریانا نفس عمیقی کشید و غیب شد.
ادامه دارد…


آدمای متفاوت، همونایی‌ان که دنیا رو تغییر می دن.
زندگی یه کوهه. هیچ راه صافی برای رفتن به بالا نیست و همه‌ش می افتی زمین. ولی اگه از جات بلند شی و به راهت ادامه بدی، قول می دم، به قله می رسی.
جی.کی.رولینگ می گوید:"در زندگی شکست نخوردن ممکن نیست، مگر آنکه آنقدر محتاطانه زندگی کنید که می شود گفت اصلا زندگی نکرده اید، و بنابراین به ناچار شکست را تجربه می کنید."


پاسخ به: چوبدستی ها بالا، برای دامبلدور
پیام زده شده در: ۱۵:۵۱:۳۵ شنبه ۷ بهمن ۱۴۰۲
#5

هافلپاف، محفل ققنوس

پاتریشیا وینتربورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۱:۰۸ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۳۳:۳۳
از همه تون ممنونم!
گروه:
کاربران عضو
هافلپاف
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 180
آفلاین
آریانا نامه را دوباره در کشو گذاشت و شروع کرد به نوشتن جواب:
"جناب آقای وزیر،
برای اینکه من از بابا اجازه بگیرم جاروجنجالی در خانه مان برپا شد، اما سرانجام اورلیوس به دادمان رسید و من اکنون می توانم به پاریس بروم. فردا صبح راه می افتم.
با تشکر،
آریانا دامبلدور دوم."
آریانا نامه را نوشت و جغدشان، کالین را صدا زد و نامه را به او داد. کالین از پنجره ی اتاق به بیرون پرواز کرد و رفت تا نامه را برساند.
آن شب آباتا برای شام ماهی پخت (نوعی ماهی فرانسوی به افتخار پاریس) و همه با هم نوش جان کردند. اورلیوس گفت:"به افتخار آریانا، کارآگاه مشهور آینده!" و همه با هم نوشیدنی کره ای خوردند.
پس از شام، آریانا رفت تا وسایلش را جمع کند. یک عالمه وسیله توی چمدانش گذاشت و به خواب رفت.


آدمای متفاوت، همونایی‌ان که دنیا رو تغییر می دن.
زندگی یه کوهه. هیچ راه صافی برای رفتن به بالا نیست و همه‌ش می افتی زمین. ولی اگه از جات بلند شی و به راهت ادامه بدی، قول می دم، به قله می رسی.
جی.کی.رولینگ می گوید:"در زندگی شکست نخوردن ممکن نیست، مگر آنکه آنقدر محتاطانه زندگی کنید که می شود گفت اصلا زندگی نکرده اید، و بنابراین به ناچار شکست را تجربه می کنید."


پاسخ به: چوبدستی ها بالا، برای دامبلدور
پیام زده شده در: ۱۹:۱۱:۵۶ جمعه ۶ بهمن ۱۴۰۲
#4

هافلپاف، محفل ققنوس

پاتریشیا وینتربورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۱:۰۸ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۳۳:۳۳
از همه تون ممنونم!
گروه:
کاربران عضو
هافلپاف
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 180
آفلاین
پایان فصل دوم.
شروع فصل سوم.
.......................
"دوشیزه دامبلدور عزیز،
سه شهر مهم جهان درحال بحرانند و آنها از ما کمک خواسته اند. ما از این فرصت استفاده کردیم و ۳ دانش آموز را انتخاب کردیم تا هریک به عنوان امتحان به یکی از این شهرها بروند. شما باید به پاریس بروید، این شهر دارد با کشته شدن ساحره ها و جادوگرها به طور ناگهانی روبه رو می شود. برای شما اتاقی در هتلی جادوگری رزرو شده است. نشانی این هتل این است: خیابان لاکوودز، مجسمه ی پری دریایی، بلوار لاکوودز، پلاک ۲۶.
با آرزوی موفقیت
بارتی کراوچ
وزیر سحر و جادو."
ادامه دارد...


آدمای متفاوت، همونایی‌ان که دنیا رو تغییر می دن.
زندگی یه کوهه. هیچ راه صافی برای رفتن به بالا نیست و همه‌ش می افتی زمین. ولی اگه از جات بلند شی و به راهت ادامه بدی، قول می دم، به قله می رسی.
جی.کی.رولینگ می گوید:"در زندگی شکست نخوردن ممکن نیست، مگر آنکه آنقدر محتاطانه زندگی کنید که می شود گفت اصلا زندگی نکرده اید، و بنابراین به ناچار شکست را تجربه می کنید."







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.