هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: گذرگاه شهر زموت
پیام زده شده در: ۱۵:۳۸:۲۵ چهارشنبه ۲۳ اسفند ۱۴۰۲
#19

نیوت اسکمندر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۱:۴۴ یکشنبه ۲۴ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۶:۳۱:۲۳ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از همین تریبون اعلام میکنم که اوضاع، اوضاعی نی...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 149
آفلاین
درود تو روی شسته نشسته همتون.
دوباره ناظر کمر شکسته و چش ترکیدتون اینجاس که سرتونو بِبَره نطق کنه. توقع داشتیم دوئل کنندگانمون، خواهان و اربابمون، ریموس و پاتریشیامون یکم بیشتر صبر کنن، وضعیت سنجی کنن، بیشتر فکر کنن و در بی نقص ترین حالت ممکنه بنویسن! چه توقع هایی! بیا پایین بابا بالا سرده!

اما... (با صدای حامد جان آهنگی!) چون اونا صبر نکردن و عجله به خرج دادن، ماهم صبر نمی کنیم و عجله به خرج میدیم که یک پکیج کاملا هول هولکی تحویل مخاطبان جان بدیم. بزن دست قشنگرو!

پس با صرف نظر از هرگونه درنگ، میریم سراغ داوری قشنگ :

بررسی پست شماره 224 رینگ دوئل محفل، بانو زمستان زاده:

در وهله اول اصلا خودمو درحد نقد نوشته های دوستان نمیبینم، درحالیکه پست های خودم سراسر ایرادات گوناگونه! ولی نظرات خودمو هرچند نادرست و ناقص، میگم.

نقل قول:
مدتی بود که پاتریشیا در شهر زموت اقامت می کرد. خانه ای قدیمی را اجاره کرده بود. پیت و سوزان قرار بود با بیلی کوچولو در خانه ی قرمز اقامت کنند و مراقب آنجا باشند. پاتریشیا خیلی خوشحال بود، مخصوصا که کاری هم نمی کرد و راحت و آسوده هرکاری که دوست داشت انجام می داد.


اینجارو خیلی تند گذشتی. با کمی فضا سازی و توصیفات بیشتر کار عالی در میومد.

نقل قول:
مدتی بود که پاتریشیا در شهر زموت اقامت می کرد.


پس طبیعتا تازه اومده و با شهر آشنا نیست. ویژگی هایی توی شهر میبینه که براش آشنا نیستن اما جالبن! میتونستی در مورد شهر زموت بیشتر توضیح بدی. در مورد مردمش، اخلاق و رفتارشون و...

نقل قول:
خانه ای قدیمی را اجاره کرده بود.


اینجام میتونستی فضاسازی بیشتری به خرج بدی. چرا یه خونه قدیمی اجاره کرده بود؟ پول نداشت؟ یا کلا قدیمی پسند و کلاسیسیسمه؟ بعد چرا خونه قدیمی بود؟ اصلا خونه چجوری بود؟ کلی فرصت توصیف توی همین یه قسمت داشتی که متاسفانه از دستشون دادی!
آخر متنم یجا نوشتی کاری هم نمی کرد و راحت و آسوده هرکاری که دلش می خواست انجام می داد. یکم ناجوره! میتونستی بنویسی مشغله فکری نداشت یا آسوده خاطر بود یا بدور از غوغای جهان لب جوی گذر عمر می دید یا یچی تو همین مایه ها...

نقل قول:
ده کیلوگرم گندم مقدار خیلی زیادی از گندم های انبار غلات است و نیمی از گندم های انبار غلات دزدیده شده اند.


10 کیلوگرم مقدار خیلی زیادی از گندم های انبار غلات است؟! پاتریشیا اذیتم نکن! مردم شهر زموت در مقایسه با مردم دوبای! از لحاظ ثروتمندی ندید 10 هیچ میبرن! ولی خارج از شوخی 10 کیلوگرم خیلی کم بود. میتونستی مقدار بیشتری( 100 تن!) به کار ببری.

نقل قول:
بعضی از شهروندان می گویند که معاون ارباب زموت را دیده اند که درشکه هایی پر از جعبه های گندم را مخفیانه به زیرزمین خانه اش می برد. از تمامی همسایه های معاون ارباب زموت که پرسیدند نیز همین را گفتند. جای شک نیست که معاون ارباب زموت، دزد است. اما کسی باید داوطلب شود تا برود و او را دستگیر کند. داوطلبین می توانند خود برای دستگیری به خانه ی معاون ارباب زموت بروند، اما داشتن مدرک کارآگاهی الزامیست."


مهم ترین بحث توی رول نویسی، توجه به جزئیات داستان و سعی تمام بر واقع نمایی داستانه! اینکه اومدی توی روزنامه( درواقع علنی!) به معاون ارباب زموت تهمت زدی یکم غیر منطقیه. چرا؟ چون معاون گاو که نیست! اونم روزنامه رو میخونه. البته اگ خودش صاحب نشرش نباشه! چون معمولا رسانه زیر دست ابر قدرتاست. پس اینجا میتونستی مردم رو وارد داستان کنی و پاتریشیا رو ببری و وارد یه مکالمه با یکی از آدمای ساکن اونجا بکنی. که عناصر سوژت تنظیم می شد و در نتیجه رول قشنگتری مینوشتی!

درکل پستت از لحاظ سوژه، سیر خط داستانی و اتفاقات کلی بی نقص بود. اما وقتی زوم کنیم چیزای بیشتری میبینیم! قبل از همه ازت ممنونم که پست زدی و خودتو به چالش کشیدی. این نشون از اعتماد بنفس بالای توعه! مطمئنم با یکم تمرین بیشتر دفعه بعد خودت اربابی!

امتیاز پاتریشیا وینتربورن: 25.5


بررسی پست شماره 225 رینگ دوئل محفل، جناب حلقه ارز رایج ژاپن:

ریموس لوپین جان! ریموس جان لوپین! پست زیبایی بود، فرح بخشیدمون! البته کار بدی نکرده بودیم ولی بالاخره فرح خانم مارو بخشید! فقط چندتا چیز خیلی جزئی و سخت گیرانه که بهش اشاره کنم بهتره! دیگ بالاخره بزرگان هم یجا دستشون میلرزه!


نقل قول:
حتی از لابه‌لای برگ‌های کاج هم طیفی از خورشید معلوم نبود.


نقل قول:
فقط سنگ زموت بود که می‌تونست حقایق و نادیده‌ها رو دم گوشم زمزمه می‌کرد.


به نظرم جمله اول بین طیفی از و خورشید یه نور کم داره. مثلا اینطوری:
حتی از لابه لای برگ های درخت کاج هم طیفی از نور خورشید معلوم نبود.

جمله دوم هم یه ویرایش کوچولو نیاز داره که بهتر بود اینطوری باشه:
فقط سنگ زموت بود که می تونست حقایق و نادیده ها رو دم گوشم زمزمه کنه.

یچیز دیگه هم که توجهمو جلب کرد و رفت رو مخم، این بود که ندیدم جایی به این اشاره کنی که مسئولی از زموت این دزدی رو انجام داده باشه. من چیزی نفهمیدم. یا مثلا اینجا که گفتی:

نقل قول:
آره، خودش بود! موهای بلوندش نمی‌تونست ازم مخفیش کنه. پسر جوونی که کیسه غلات رو انداخته بود روی دوشش و هر لحظه دورتر می‌شد.


قصد خاصی از توصیف پسر داشتی؟ آخه خیلی خاص و توی چشم توصیفش کردی. آره، خودش بود! شخص خاصی بود؟ سختی دستگیری اون فرد مسئول به با نفوذ بودن و قدرتشه. یه پسر جوون که نشان سیاهی داره و دزدی کرده خیلی چالش سختی برای ریموس لوپین نداره. این نظر منه البته!

درکل رولت انقد توقعمو بالا برد که جز همین چندتا ایراد مویی و جزئی چیزی دستمو نگرفت. به هرحال، ایراد کوچیکام ایرادن!

امتیاز ریموس لوپین: 29



برنده: ریموس لوپین!


ریموس با غرور به تخت ریبرال تکیه زده بود. فرمانروایی بر شهر مقدس و افسانه ای زموت، به هر شخصی ابهت می بخشید. تخت با پرهای زیبایی از انواع پرنده های افسانه ای تزئین شده بود و فاصله زیادی از سطح زمین داشت و این فاصله به پله های متعددی تقسیم شده بود. ریموس نگاهی به تازه وارد کرد، از بشقاب زرین میوه ای که در کنار دستش بود، دانه انگوری برداشت و در دهان خود گذاشت و گفت:
- چه تضمینی میدی که موفق بشی؟

پاتریشیا دستی به چوبدستی اش که از دور کمرش آویزان بود کشید و گفت:
- تجربیاتم. من سالهاست که به کارآگاهی مشغولم! مطمئنم ناامیدتون نمیکنم ارباب زموت!

ریموس پوزخندی زد. انگور دیگری برداشت و با دو انگشتش آن را جلوی چشمانش چرخاند.

- ولی نتایج جست و جوی چند ماهتون چیز دیگه ای میگن. شما 6 ماهه که درحال تحقیق هستید و هیچ خبری از دزد غلات نگرفتید. فقط همینطور جیره مردم شهر ما ماه به ماه کمتر میشه.
- ولی من فقط یکم فرصت بیشتری میخوام.
- متاسفم دوشیزه پاتریشیا. شما اخراجید!

پاتریشیا که انگار با سطل آب یخی سر تا پا خیس شده باشد، با دهانی باز و نگاهی بهت زده و نا امید، ملتمسانه ریموس را نگاه کرد. اما ریموس با قلم پر در تکه پوستی، چیزی نوشت و دستور داد تا پاتریشیا را مرخص کنند.

پ.ن: ارباب زموت از همین الان میتونه کارشو شروع کنه!


ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۲۳ ۱۵:۴۸:۰۴
ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۲۳ ۱۹:۱۳:۰۷
ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۲۳ ۲۰:۱۷:۰۳

تصویر کوچک شده

.یادگار گذشتگان.



با خود میگفتم اوضاع بهتر میشه و روزای خوبم میبینی!
الان فهمیدم خیر! اوضاع، اصلا اوضاعی نی!



تصویر کوچک شده


پاسخ به: گذرگاه شهر زموت
پیام زده شده در: ۱۸:۴۶:۵۳ یکشنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۲
#18

نیوت اسکمندر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۱:۴۴ یکشنبه ۲۴ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۶:۳۱:۲۳ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از همین تریبون اعلام میکنم که اوضاع، اوضاعی نی...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 149
آفلاین
دوئل داریم چه دوئلی!

دوئل بین ارباب زموت، ریموس جان لوپین!
و خواهان مقام زموت، پاتریشیا وینتربورن!

سوژه: دزدی!
از انبار غلات شهر زموت دزدی شده و به عنوان یه فرد مسئول(کاراگاه، ارباب زموت، پلیس و... که خودتون تعیین می کنید.)، مردم ازتون میخوان که دزد رو دستگیر کنید. همه میدونن دزد کیه ولی دزد بدلیل مقام بالایی که داره دستگیریش سخته. درمورد اینکه چطور دزد رو دستگیر و در آخر مجازاتش می کنید بنویسید.

مهلت: 3 روز از 20 اسفند تا 23 اسفند ساعت 23:59:59 شب!

پست های دوئل خودتون رو در تاپیک رینگ دوئل محفل ارسال کنید تا پس از داوری ها تکلیف ارباب زموت مشخص بشه!

در عملی کردن ایده هاتون موفق باشید!


ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۲۰ ۱۹:۲۷:۰۶
ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۲۰ ۱۹:۳۷:۴۲
ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۲۰ ۲۰:۱۵:۴۳

تصویر کوچک شده

.یادگار گذشتگان.



با خود میگفتم اوضاع بهتر میشه و روزای خوبم میبینی!
الان فهمیدم خیر! اوضاع، اصلا اوضاعی نی!



تصویر کوچک شده


پاسخ به: گذرگاه شهر زموت
پیام زده شده در: ۲۲:۳۸:۲۹ شنبه ۱۹ اسفند ۱۴۰۲
#17

نیوت اسکمندر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۱:۴۴ یکشنبه ۲۴ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۶:۳۱:۲۳ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از همین تریبون اعلام میکنم که اوضاع، اوضاعی نی...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 149
آفلاین
دو مسئله جدید به قوانین تاپیک افزوده شده که باید شهروندان زموت هم بدونند:

1. سنگ زموت: روزانه ساعت 10-9 صبح، سنگ مقدس شهر زموت بیدار می شه. سنگی که قدرتی جادویی داره و 4 رنگ قرمز، آبی، سبز و بنفش رو بازتاب میده. این سنگ، تعدادی چالش اعلام می کنه که رول زنندگان در اون روز باید در رول نویسی هاشون، حداقل یک چالش رو استفاده کنند.


2. عصای زموت: عصای زموت، که پس از تخت ریبرال نماد قدرت شهر زموت است و در دستان ارباب زموت قرار داره، این قابلیت رو به ارباب زموت میده که در امتیازات شهروندان دخل و تصرف داشته باشه. اگر عصای زموت روی شونه ی شما قرار بگیره، از 5 تا 7 امتیاز به شما اضافه و اگر این عصا روی سر شما فرود بیاد، به همون مقدار ازتون امتیاز کم میشه.

که در هردوی این دو قضایا نظر و سلیقه ارباب زموت، دخیل خواهد بود.


تصویر کوچک شده

.یادگار گذشتگان.



با خود میگفتم اوضاع بهتر میشه و روزای خوبم میبینی!
الان فهمیدم خیر! اوضاع، اصلا اوضاعی نی!



تصویر کوچک شده


پاسخ به: گذرگاه شهر زموت
پیام زده شده در: ۲۲:۱۶:۵۲ جمعه ۱۸ اسفند ۱۴۰۲
#16

نیوت اسکمندر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۱:۴۴ یکشنبه ۲۴ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۶:۳۱:۲۳ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از همین تریبون اعلام میکنم که اوضاع، اوضاعی نی...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 149
آفلاین
ازونجا که کلمات بار انرژیکی بسیار بالایی دارن و ما قصد بی حرمتی به کلمات رو در این تاپیک نداریم؛ مایل نیستم کلمات و عنصر داده شده توسط آخرین فرد شرکت کننده، بی استفاده بمونه پس:

کلمات فعلی: آخرالزمان، آن سوی آینه، زمان برگردان، سردرگمی
عنصر فعلی: زمان



جنگ تازه تمام شده بود. یا شاید هم هنوز ادامه داشت. جنگی که تازه رخ داده بود، اما هیچوقت رخ نداده بود. جنگ های متعددی مانند این جنگ در ذهنم رخ می داد. جنگ هایی که معنی خیلی چیزها را تغییر می دادند یا ثبات برخی معنی ها را بیشتر می کردند. جنگ هایی که خیلی از معنی ها را ازبین میبردند یا معنی های جدیدی به وجود می آوردند. جنگ هایی که گهگاهی دو برنده داشت یا گاهی هیچ برنده ای نداشت. همه جنگ های ذهنی همین هستند! منتهی برخی جنگ های ذهنی درحد درگیری هستند. اما مال من، انقد خشن هستند که بشود بهشان جنگ گفت!

اما این جنگ ذهنی من میان دو جبهه روشنایی و تاریکی بود. دو جبهه ای که خود را بارها در هر کدام از آنها تصور کرده بودم و هر بار اعضای هردو گروه را پشت سرم، در آن سوی آینه نفاق انگیز می دیدم. عجیب نیست که یکنفر آرزوی عضویت هردو گروه را داشته باشد؟ چرا، خیلی عجیب است. و همین موجب این جنگ بزرگ شد. جنگی که هم معنی ها را تغییر داد. هم ثبات بخشید. هم از بین برد. هم زندگی بخشید. هردو جبهه بردند. پس هردو جبهه باختند. اما چرا؟ چون هدف هردو جبهه، ازبین بردن جبهه مقابل است. پس وقتی دو جبهه ببرند، یعنی دو جبهه باختند!

یک ثانیه پس از خروج روشنایی از زندگی من:

همه به این فکر میکنند که آخرالزمان چه اتفاقاتی میفتد؟ و همین سوال، سوالات بسیاری در پس پرده به وجود میاورد! آیا وقتی همه چیز معنی پیدا کند آخر الزمان می شود، یا وقتی همه چیز معنی خودش را از دست بدهد؟ آیا وقتی همه چیز زندگی پیدا کند، آخرالزمان می شود، یا وقتی مرگ همه جارا فرا گیرد؟ آیا وقتی تمام دانایی ها از پس پرده آشکار شوند، آخرالزمان می شود، یا وقتی جهل همه جارا فرا گیرد؟ حقیقت آخرالزمان چیست؟ آیا آخرالزمان واقعا یک زمان است؟ یا یک اتفاق رعب آور و دهشتناک که همه از واقعیتش فرار می کنند؟ آیا آخرالزمان حقیقت است یا واقعیت؟ اصلا آیا آخرالزمان وجود دارد؟ زمان روزی تمام می شود؟ یا همه اش حالاست؟

30 ثانیه پس از خروج روشنایی از زندگی من:

پوسیدگی... چه کلمه آشنایی! کجا خواندمش؟ یا نه. کجا شنیدمش؟ یا شاید هم دیدمش! بلی. بارها دیدمش. بارها پیش خود درباره پوسیدگی فکر کردم و از فکر به پوسیدگی، ذهن پوسیده ام پوسیده تر و پوسیده تر شد. درواقع هر آنجا که در روندی با زندگی یا ادامه زندگی، وارد چالش شوید یا مقاومت کنید، پوسیدگی وارد جریان می شود. اگر بفهمید که مصرف زیاد و بی پروای غذا و عدم نظافت آنها باعث پوسیدگی دندان می شود و این کار راهم بکنید. دندان شما وارد پوسیدگی می شود. اگر بفهمید فکر زیاد ذهنتان را وارد پوسیدگی میکند اما همچنان با سردرگمی به فکر های مداوم و پشت سرهم ادامه دهید. فکر کردن، فکر به فکر کردن، فکر به فکر به فکر کردن و... بله. ذهن شما پوسیده می شود. اگر بفهمید که با عملی که انجام می دهید، رابطه شما با دوستی یا عزیزی از وضعیت درستش خارج می شود. و همچنان اصرار بورزید که آن کار را انجام دهید. مگر راه دیگری وجود دارد جز اینکه رابطه شما پوسیده شود.

25 دقیقه پس از خروج روشنایی از زندگی من:

اعتقادات. آیا اعتقادات باید همیشه باشند؟ آیا فکر به اینکه چه چیزی پشت هرچیزی است، باید پس از رسیدن به نتیجه اول، باید همان نتیجه اعتقاد ما شود؟ نباید دوباره و دوباره و دوباره به آن فکر کنیم؟ درست است! اینطوری ذهنمان پوسیده تر می شود. اما این مقابله با زندگی نیست. این تلاش برای درک زندگی است. هر اعتقادی قابل تغییر است. اما چرا؟ چرا باید اعتقادمان را تغییر دهیم؟ چرا اصلا باید معتقد باشیم؟ بنیان اعتقاد قلب است! بنیاد اعتقاد قلب است؟ چرا باید در قلب خود چیزی داشته باشیم؟ قلب مگر عضله ای پر شده با انواع و تعدادی رگ نیست که کار پمپاژ خون را بر عهده دارد؟ چرا باید در قلب چیز دیگری جز خون باشد؟

39 دقیقه پس از خروج تاریکی از زندگی من:

معتقد هستید که در نبود روشنایی، تاریکی است که حکومت می کند! واقعا تاریکی است که حکومت می کند؟ آیا تا به سمت منبع روشنایی نروید و آن را بی فروغ نکنید تاریکی پیدا می شود که بتواند حکومت کند؟ آیا تا شما اجازه ندهید که فکری اذیت کننده وارد ذهن شما بشود، می تواند شمارا اذیت کند؟ آیا همه چیز واقعا همان چیزی است که ما فکر می کنیم؟ آیا هیچ کدام اشتباه نمی کنیم؟ از کجا مطمئنید؟!

2 ساعت پس از خروج تاریکی از زندگی من:

حالا پس از اینکه چیزهای بسیاری معنی خودرا از دست دادند. چیزهای بسیارتری معنی بدست آوردند. پس از آنکه چیزهای نو خلق می شود. چیزهای کهنه از بین می رود. اگر فرد جدیدی بدنیا بیاید، در گوشه دیگری از دنیا، همانموقع فرد دیگری از دنیا می رود. دنیا، دنیای جایگزین شدن است. تا چیزی از بین نرود چیز دیگری پدیدار نمی شود. تا تاریکی نرود روشنایی نمی آید و تا روشنایی نرود تاریکی... این تعبیر که چون گاهی مرتکب کارهای سیاه می شویم و گاهی سفید، پس هردو جبهه درون ما وجود دارد، اشتباه است. اما این قضیه درواقع همان جنگ سیاهی و سفیدی بر سر قدرت است. جنگی که درون من دو برنده و دو بازنده داشت. درواقع نه برنده ای داشت و نه بازنده ای...

7 سال و 12 ماه و 3 روز پس از خروج تاریکی از زندگی من:

در میدان کارزار قدم می زنم. اجساد زیادی میبینم که به فجیع ترین شکل ممکن جان خودرا از دست داده اند. اجسادی که یک زمانی آرزو داشتم کنارشان به جبهه سفید یا سیاه خدمت کنم، اعضایی که سفید یا سیاه بودنشان مهم نبود. نظری که درمورد آخرالزمان داشتند مهم بود. پوسیدگی هایی که در زندگی داشتند مهم بود. اعتقاداتشان، معنی هایی که باور داشتند، باور هایشان. اما حالا همه در ذهن من، جایی که برایشان ارزش زیادی قائل بودم، مرده اند. کسی دفنشان نمی کند. می مانند تا بپوسند. تا با زندگی تقابل کنند. تا پیروزی را، در نبردی که کسی پیروز نمی شود، بدست بیاورند.

896 سال و 8 ماه و 27 روز و 13 ساعت و 53 دقیقه پس از خروج تاریکی و روشنایی از زندگی من:

سفری بسیار طولانی داشتم در زمان، بدون استفاده از زمان برگردان، سفری جالب اما خسته کننده، آموزنده اما پوچ، ارزشمند اما بی ارزش، عاقلانه اما احمقانه، زیبا اما زشت و پر از پارادوکس های اینچنینی. اما چیزی بسیار مهم کشف کردم که فکر نکنم کسی بتواند مرا و فهمی که بدست آورده ام، درک کند. اینکه خارج از تاریکی و روشنایی، در خلاء مطلق، باید زندگی کرد. جایی که باید تلاش های بسیار کنی تا یاد بگیری تلاش ارزشی ندارد. به همه چیز ارزش ببخشی تا بفهمی ارزش اهمیت ندارد. به همه چیز اهمیت بدهی تا بفهمی اهمیت همه چیز نیست. خلاء مکان زندگی خدایان است. جایی که روشن ترین تاریکی، غمگین ترین خوشحالی و ساکت ترین فریاد وجود دارد. جایی که وجود داری، اما وجود نداری! انتخابی غیر از این انجام بدهی، در جهانی ماندگار می شوی که سرت را می بُرند، چاقو را در دستت می گذارند. و به تو می گویند که خودکشی کردی. و تو باید سرت را در یک دست و چاقو را در دست دیگر بگیری، به سمت جایی بروی که برای کار نکرده، محاکمه شوی!

***


نتایج اولین دوره انتخابی ارباب زموت


لیسا تورپین


عنصر: وسایل
کلمات: پنجره، جارو، زمان برگردان، کفش، میز، تارعنکبوت، چوب دستی، در، قفل، کلید، صندلی، پایه صندلی، نامه، مهر، نامه باز کن، توپ کوییدیچ، شنل، آینه
تعداد:18 کلمه
امتیاز: 54

گادفری میدهرست


عنصر: زمان
کلمات: ناگهان، زودتر، سرانجام، به محض اینکه، فورا، چند لحظه بعد، وقتی
تعداد: 7 کلمه
امتیاز: 21

پاتریشیا وینتربورن


عنصر: مکان
کلمات: هاگوارتز، خوابگاه، تالار عمومی، پشت صحنه، در پشتی، پشت پرده ها، ردیف
تعداد: 7 کلمه
امتیاز 21

هیزل استیکنی

عنصر: تم
کلمات: دزدکی، سری، ترسیده، خراب، سختی، سادگی، بدی، قول، حرفه ای، خدمت، عزم را جزم کرد، آشنا، نزدیک، واضح، تسلیم، شکست خورده، ترسناک، تعجب
تعداد: 18 کلمه
امتیاز: 54

ریموس لوپین

عنصر: وسایل
کلمات: فرش، شیشه، کتاب، قلم پر، جوهر، چوبدست، چوب، کاغذ، دفترچه، جلد، پالتو، صندلی، دوات، مجسمه، در، دستگیره، چراغ، کابینت، پودینگ، ظرف، قاشق، میز، پارچه، شنل، کلید، کبریت، آژیر
تعداد:27
امتیاز: 81

نفر سوم: مشترکا: گادفری میدهرست و پاتریشیا وینتربورن
نفر دوم مشترکا: لیسا تورپین و هیزل استیکنی
نفر اول: ریموس لوپین



***


تا شنبه شب مهلت دارید که اگر اعتراضی یا درخواست دوئل با ارباب زموت را دارید، اعلام کنید. اگر کلمه ای از دستم در رفته معذرت میخوام و لطفا بهم گوشزد کنید.

کلماتی که جواب سوال "کی؟" هستند در عنصر زمان
کلماتی که جواب سوال "کجا؟" هستند در عنصر مکان
کلماتی که جواب سوال " چه چیزی خریدی/گرفتی؟" در عنصر وسایل
کلماتی که جواب سوال "چگونه؟" در عنصر تم قرار می گیرند.

شنبه صحبت های مقدماتی با ارباب زموت خواهد شد و یکشنبه تاپیک فعالیت خود را با قوانین جدیدی شروع خواهد کرد.

در عملی کردن ایده های خودتون موفق باشید.

پ.ن.: بابت تاخیر متاسفم! سایت انقد سریع بالا میومد که لپ تاپم هنگ کرده بود!


ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۱۸ ۲۲:۲۳:۴۰
ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۱۸ ۲۲:۳۰:۱۴
ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۱۸ ۲۲:۳۲:۱۲
ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۱۸ ۲۲:۴۲:۱۶
ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۱۸ ۲۲:۴۳:۵۵
ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۱۹ ۱۴:۳۵:۴۱

تصویر کوچک شده

.یادگار گذشتگان.



با خود میگفتم اوضاع بهتر میشه و روزای خوبم میبینی!
الان فهمیدم خیر! اوضاع، اصلا اوضاعی نی!



تصویر کوچک شده


پاسخ به: گذرگاه شهر زموت
پیام زده شده در: ۰:۰۰:۰۳ جمعه ۱۸ اسفند ۱۴۰۲
#15

نیوت اسکمندر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۱:۴۴ یکشنبه ۲۴ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۶:۳۱:۲۳ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از همین تریبون اعلام میکنم که اوضاع، اوضاعی نی...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 149
آفلاین
پایان اولین دوره انتخابی ارباب زموت رسما اعلام شد!
نتایج طبق اعلانات قبلی متعاقبا اعلام خواهد شد...
با تشکر از شرکت کنندگان:

* لیسا تورپین

* گادفری میدهرست

* پاتریشیا وینتربورن

* هیزل استیکنی

* ریموس لوپین


تصویر کوچک شده

.یادگار گذشتگان.



با خود میگفتم اوضاع بهتر میشه و روزای خوبم میبینی!
الان فهمیدم خیر! اوضاع، اصلا اوضاعی نی!



تصویر کوچک شده


پاسخ به: گذرگاه شهر زموت
پیام زده شده در: ۲۰:۰۱:۳۳ پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۴۰۲
#14

گریفیندور، محفل ققنوس

ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۱ جمعه ۲۱ مهر ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۱۶:۵۶
از لومپالند.
گروه:
ناظر انجمن
ایفای نقش
گریفیندور
کاربران عضو
محفل ققنوس
پیام: 37
آفلاین
کلمات: شب تولد، بیمارستان، فشفشه، خستگی
عنصر کلیدی: وسایل


گادفری هم خزید زیر فرش آشپزخونه تا...
البته این یکی مقداری بعد از ماجراهای دیگه اتفاق می‌افته. برگردیم به اول.

دهم مارس، خونه گریمولد.

عصر بود. مثل تمام خاطرات به‌یادموندنی یا حتی داستان‌های کلیشه‌ای دیگه، بارون به شیشه می‌کوبید و توی اتاقم مشغول به مطالعه بودم. بلوای نقره‌ای، نوشته‌ی آرتورو سِفالِپاس. کتاب جالبیه، به حقایق می‌پردازه اما از همون اولش مشخصه که سوگیری داره. در حالی که قلم پر رنگینک رو توی جوهر می‌زدم، با نگاهم مطالب رو دنبال کردم.

رواج چوبدست نمدار نقره‌ای، کذبی‌ست منتشرشده توسط کاسبانی همچون گربولد الیوندر، که کارگاه‌های خود را آکنده از این چوب کرده و در تلاش‌اند مازاد درآمد خود را افزون کنند.

قلم پر رو روی کاغذ کاهی کشوندم. هنوز به اواسط دفترچه سرخ‌رنگ هم نرسیده بودم. گوشه چلد چرمیش برگشته بود و لکه‌های آب بارون روی صفحات دیده می‌شد. بلند شدم و پالتو رو از روی صندلی برداشتم و پوشیدم. در دوات رو بستم. کشو رو باز کردم و مجسمه زنبق آبی رو برداشتم. تولدم بود.
کتاب رو برداشتم و گذاشتمش توی قفسه، میون باقی کتاب‌ها. مقداری از کاغذ محافظ روی جلدش پوسیده بود. در طول زمان، خیلی چیزها می‌پوسن. جون آدم هم می‌پوسه. ولی باید زنده موند و ادامه داد، تا بقیه رو روشن کرد. مثل روشنی زنبق آبی.

به طرف در رفتم. دستگیره رو چرخوندم و وارد راهرو شدم. سکوتش رو نمی‌پسندیدم. گرچه سکوت می‌تونست بیشتر به دلم بشینه، ولی به جیغ‌های ناگهانی که از آشپزخونه می‌اومد عادت کرده بودم. بعد از ورود روندا و بازگشت جوزفین، اهمیت دادن به گرمای خونه برای اعضای محفل جدی‌تر شده بود. به‌خصوص گادفری که تازه خون مصرف کرده بود و کمتر از قبل چاپلوسی می‌کرد. مدتی بود که خبری از آلنیس نداشتم. احتمالا رفته بود رشته‌کوه‌هایی رو بگرده که حتی اسمشون رو نمی‌شناختم. آره، به دنبال خونواده‌ش. پیکت هم که می‌دونید، مدتیه توی جیب شماست تا در صورت لزوم به یاری‌تون بیاد.

پله‌ها رو توی تاریکی طی کردم. احتمالا کار گادفری بود. تا حد امکان از مقابله با نور اجتناب می‌کرد. چراغ دیواری خاموش رو نگاه کردم. دیواره‌ش سیاه شده بود. اون هم به نوع خودش پوسیده بود. به پایین پله‌ها رسیده بودم. چراغ آشپزخونه هم خاموش بود. فکر کردم لونا رفته توی کابینت تا یواشکی برای پودینگ‌ها از پری‌های ماه بگه. اما یادم اومد دیگه نه خبری از لوناست و نه خبری از یاد و خاطر پری‌های ماه. حتی طعم پودینگ رو هم یادم رفته. یا لذت جا گذاشتن ظرف با قاشق داخلش روی میز.

وارد چارچوب آشپزخونه شدم. به رسم هرساله، چراغ‌ها روشن شد و آوازها سر گرفت. پارچه‌ای که جرمی سال قبل درست کرده بود رو به دیوار آویزون زده بودن. تولدتون مبارک پروفسور مهتابی با حروفی به هفت رنگ رنگین‌کمون. ستاره‌های کاغذی از سقف آویزون بودن و جوزفین، روندا و گادفری زیر شنل، دست می‌زدن. روی میز یه کیک سفیدرنگ بود. با تزئین پاگنده‌های یخی که گرگینه‌ها رو در آغوش می‌کشیدن. در ادامه برام گفتن از آلنیس، که کیک رو تو یه غار برفی برام آماده کرده. حتی فشفشه روی کیک هم به آرومی خاموش شد. خاموشی هم نوعی از پوسیدگی بود یا پایان پوسیدگی؟ نوشته آبی روی کیک رو خوندم.
به امید تولدهای بعدی که خودم هم باشم، مبارک.
پ.ن: یخ پودرشده توی کیک‌بستنی رو حال کردین؟


گادفری کلید چراغ رو زد و خاموشش کرد. به آهستگی شنلش رو درآورد و نفس راحتی کشید. جوزفین کاغذ به دست شعری که برام نوشته بود رو می‌خوند و روندا هم کبریت رو برداشت و روشنش کرد. جلوی دهنه فشفشه آبی‌رنگ توی دستش گرفت. فشفشه روشن شد و گوشه شنل گادفری رو در بر گرفت. شنل روشن و غرق شعله شد. گادفری هراسون شنل رو به بالا پرت کرد و خودش رو جا کرد زیر فرش. شنل روی پارچه رنگارنگ تبریک افتاد و اون رو با خودش به شعله کشوند. جوزفین با عبارت «آقام شکسپیر، هملتت بالای سرم» صحنه رو ترک کرد. روندا موج مکزیکی می‌رفت و آژیر می‌کشید و گادفری هم مثل یه کرم‌های خاکی که از بارون به خاک پناه می‌برن، زیر فرش تکون می‌خورد.

چوبدستیم رو به سمت گوشه نیم‌سوخته‌ی پارچه گرفتم. ورد رو با صدای بلند فریاد زدم. آتیش خاموش شد و من رو با سوخته‌های یه خاطره تنها گذاشت. می‌دونید پروفسور دامبلدور، به نظرم سوختن هم همون پوسیدنه، فقط سریع‌تر. بدیش اینه که این بار نمی‌شه گفت تقریبا. همه‌چیز می‌سوزه. شادی و آرامش می‌سوزن. فقط کاش زودتر برگردین پیش‌مون و این خستگی هم بسوزه. آره، هنوز دست‌تنها کارها رو پیش می‌برم. از سیریوس هم خبری نیست. شاید کار از نگرانی گذشته باشه، اما ته دلم دلتنگشم.

کاش زودتر از این بیمارستان و اتاق‌هاش مرخص بشین. این دیوارها بوی زجر دارن. فکر می‌کنم حتی بیشتر از دیوارهای معابد، از دعا و امیدهای دیگران شنیده باشن. درست مثل الان. شما خوابیدین و تنها دیوارها گوش می‌کنن.

کلمات نفر بعد: آخرالزمان، آن سوی آینه، زمان‌برگردان، سردرگمی
عنصر نفر بعد: زمان


ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۱۷ ۲۲:۴۴:۰۵

?Are we falling like snow at the beach


پاسخ به: گذرگاه شهر زموت
پیام زده شده در: ۰:۲۲:۱۲ چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۲
#13

نیوت اسکمندر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۱:۴۴ یکشنبه ۲۴ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۶:۳۱:۲۳ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از همین تریبون اعلام میکنم که اوضاع، اوضاعی نی...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 149
آفلاین
درودی دیگر خدمت میهمانان و درخواست کنندگان مقام زموت!

متاسفانه یا خوشبختانه، ضرب العجل جدیدی از طرف مدیران سایت بدلیل شباهت زیاد(تا حد کپی!) از تاپیک محدوده آزاد جادوگران، تعیین شد و الان دیگه تعیین شدن ارباب زموت جدید حیاتی شده، به دو دلیل:

1- چون به عبارتی بعد از معرفی شدن ارباب زموت، کار این تاپیک رسما، کتبا و شرعا شروع میشه.
2- و از طرفی اگر روش پیشروی تاپیک به همینگونه که میبینین، ادامه پیدا کنه. زبونم لال تاپیک قفل و یا حذف خواهد شد. ماکه اینو نمی خوایم. می خوایم؟


پس بنابه شرایط فوق، اسم ارباب زموت فعلی در تاریخچه شهر زموت، به عنوان اولین ارباب زموت و نجات دهنده شهر زموت ثبت و شناخته خواهد شد. پس امیدوارم از حیاتی بودن شرایط فعلی بهترین استفاده رو ببرید.

پ.ن: قصد اساسی من از تاسیس این تاپیک، تاسیس قسمتی از جادوگران بود که هربار توسط شخصی اداره بشه که برای این قابلیتش زحمت کشیده باشه. شاید بعضیا ایده هایی داشتن که فرصت نکردن ارائه بدن. شاید بعضیا ایده هایی داشتن که بنابه شرایطی تایید نشدن. شاید بعضی ها ایده هایی داشتن که اصلا بیانش نکردن، چون میترسیدن نه بشنون! شهر زموت شهر درخشیدن این ایده هاست. این تاپیک من نیست. تاپیک همه است. تاپیک ایده های همه است. لطفا نزارید ایده هاتون بجای اینکه اینجا ثبت بشه، توی تاپیک فن فیکشن گورستان ایده ها دفن بشه!


اوه. کلی سخنرانی کردم و یادم رفت مهلت تعیین شده جدید رو بگم. 48 ساعت دیگه!
یعنی رسما از ساعت دوازده نیمه شب پنجشنبه 17 اسفند دیگه پستی پذیرفته نیست. اعلام نتایج هم ساعت 9:36 دقیقه، به وقت ساعت مقدس شهر زموت در روز جمعه انجام خواهد شد.
توی عملی کردن ایده هاتون موفق باشید!


تصویر کوچک شده

.یادگار گذشتگان.



با خود میگفتم اوضاع بهتر میشه و روزای خوبم میبینی!
الان فهمیدم خیر! اوضاع، اصلا اوضاعی نی!



تصویر کوچک شده


پاسخ به: گذرگاه شهر زموت
پیام زده شده در: ۲۱:۳۸:۱۳ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲
#12

نیوت اسکمندر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۱:۴۴ یکشنبه ۲۴ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۶:۳۱:۲۳ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از همین تریبون اعلام میکنم که اوضاع، اوضاعی نی...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 149
آفلاین
میهمانان عزیز و گرامی شهر زموت...

شمارش معکوس برای اختتامیه اولین دوره انتخابی ارباب زموت آغاز شد!

شما فقط 48 ساعت برای رول زنی و بالا بردن شانس خودتون در قرعه ارباب زموت شدن مهلت دارید. محدودیتی در تعداد پست زنی نیست! هر چه پست بیشتر، شانس بیشتر. عنوان اولین ارباب شهر زموت، عنوان مهمی در تاریخچه این شهر خواهد بود.


ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۱۶ ۰:۴۷:۲۱

تصویر کوچک شده

.یادگار گذشتگان.



با خود میگفتم اوضاع بهتر میشه و روزای خوبم میبینی!
الان فهمیدم خیر! اوضاع، اصلا اوضاعی نی!



تصویر کوچک شده


پاسخ به: گذرگاه شهر زموت
پیام زده شده در: ۱۷:۳۴:۰۵ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲
#11

ریونکلاو

هیزل استیکنی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۲۹ سه شنبه ۱۷ مرداد ۱۴۰۲
آخرین ورود:
امروز ۷:۳۴:۰۹
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
پیام: 87
آفلاین
کلمات:کریسمس، خانه ی شماره ی دوازده میدان گریمولد، چوبدستی، شادی.
عنصر:تم یا احساسات



شب کریسمس بود. هیزل برای ماموریتش دزدکی وارد خانه ی شماره دوازده گریمولد شده بود.محل جلسه سری اعضای محفل ققنوس.ترسیده بود و قلبش به تپش افتاده بود.این اولین ماموریش ود و نمی خواست چیزی را خراب کند. تا دیروز از حس شادی از مرگخوار شدن در پوست خود نمی گنجنید اما از امروز صبح که فهمیده بود باید به چنین ماموریت سختی برود حس بسیار بدی پیدا کرده بود و آرزو می کرد که کاش هرگز درخواست مرگخوار شدن را برای بلاتریکس لسترنج نمی فرستاد.اما نه،او نباید به این سادگی ها تسلیم می شد! مگر به خواهرش قول نداده بود که به آرزویش برسد و یک مرگخوار حرفه ای شود و به ارباب خویش خدمت کند؟ پس تمام عزمش را جزم کرد تا به اربابش ثابت کند او می تواند!
صداهایی از درون اتاق می آمد.صدای آشنایی بود.بله او سیریوس بلک بود که در حال صحبت با روندا فلدبری بود.نزدیک تر رفت تا صداهایشان را واصح تر بشنود.

-سیریوس،همه اومدن؟
-اره!وقتشه که جلسه رو شروع کنیم.

بالاخره میخواهند جلسه را شروع کنند، اما کجای این خانه بزرگ؟
کمی جلوتر می رود و ناگهان پایش روی یک مداد می رود و از پشت سر می خورد و سر و صدای زیادی ایجاد می کند و همین موضوع سبب می شود سیریوس و روندا متوجه حضور هیزل در نزدیکی خود شوند. با اینکه از درد به خود می پیچید اما سعی کرد بلند شود و از انجا فرار کند تازه بلند شده بود که سیریوس و روندا را رو به روی خود دید. روندا بسیار تعجب کرده بود که هیزل را در آنجا دیده بود.

-هیزل! تو اینجا چه کار می کنی؟ تو که عضو ما نیستی...
-تو اونو میشناسی؟
-وقتی سال اولی بودم هیزل سال دومی بود و توی ریون بود البته نمی دونم اون اینجا چه کار می کنه.

سیریوس می خواست به سمت او(هیزل) بیاید که هیزل چوبدستی اش را بلند کرد.

-جلو نیا! بزار برم و گرنه...

اما سیریوس که از او چندین سال بزرگترین بود چوبدستی را از دست او کشید و آستینش را بالا زد. پس از دیدن ساق دست هیزل چشمانش گرد شد و به نفس نفس افتاد. عقب رفت و چوب دستی خود و هیزل را رو به روی او(هیزل) قرار داد.

-تو...تو...
-چیه؟! تعجب کردی بلک! علامت شوم انقدر ترسناکه؟

روندا نیز پس از شنیدن کلمه"علامت شوم" سریع چوبدستی اش را به سمت او برد.

-تسلیم شو استیکنی! الان چندین چوبدستی رو به روته!
-چندین؟! تو به این 3 تا میگی چندین؟
-پشت سرتو نگاه نکردی که این حرفو می زنی.
-مگه چی ممکنه...

پس از دیدن جمعیت محفلی پشت سر خود که چوبدستی هایشان را به سمت او برده بودند نتوانست جمله اش را به اتمام برساند.

-تسلیم شو!

هیزل زانو زد و دستش را به نشانه تسلیم بالا برد.

او در اولین و شاید اخرین ماموریت خویش شکست خورده بود.


کلمات نفر بعد:شب تولد(شب تولد شخصیت نویسنده)،بیمارستان،فشفشه، خستگی
عنصر کلیدی:وسایل


🎐 اجـازه نـده هيـچ كس پـاشو رو رويـاهات بـذاره..🌱حتی اگه تاریک ترین رویای جهان باشه... ️


پاسخ به: گذرگاه شهر زموت
پیام زده شده در: ۱۶:۴۰:۲۲ دوشنبه ۱۴ اسفند ۱۴۰۲
#10

نیوت اسکمندر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۱:۴۴ یکشنبه ۲۴ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۶:۳۱:۲۳ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از همین تریبون اعلام میکنم که اوضاع، اوضاعی نی...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 149
آفلاین
با توجه به پست جدیدی که بانو وینتربورن به اشتراک گذاشتن، صلاح دیدم تبصره جدیدی برای کسانیکه توانایی استفاده از تغییر رنگ و یا برجسته کردن و زیر خط گذاشتن کلمات و... را ندارند گذاشته بشه.

به این ترتیب روش زیر هم برای متمایز کردن کلمات قابل استفاده خواهد بود:

(زمان)
"مکان"
*وسایل*
' تم یا احساسات'


تصویر کوچک شده

.یادگار گذشتگان.



با خود میگفتم اوضاع بهتر میشه و روزای خوبم میبینی!
الان فهمیدم خیر! اوضاع، اصلا اوضاعی نی!



تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.