هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۷:۱۷ جمعه ۲ آبان ۱۳۹۹
سلام‌.
اگر زحمتی نیست،میشه این رو برام نقد کنید.
اینم خلاصه پست همراه یه کیسه آبنبات نعنایی.
«روز و روزگارتون آبنباتی»


سلام. خیلی ممنون که خلاصه رو فرستادی.
نقد شما با روباهی حیله گر فرستاده شد!


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۹/۸/۳ ۱۵:۴۵:۵۳

تصویر کوچک شده

بیکار ترین مرگخوار اربــــــــــــــاب

~ only Raven ~


پاسخ به: بند ساحرگان
پیام زده شده در: ۱۶:۳۷ پنجشنبه ۱ آبان ۱۳۹۹
خبر مسابقه وسط رینگ، در همه جای آزکابان پیچیده بود ، در تمامی بنده ها صدای پچ پچ شنیده میشد .
_یعنی کدوم یکی از ساحره ها برای مسابقه میره؟
_اونو ولش! مسابقه اصلا چجوریه ؟

نیم ساعت بعد، ناگهان صدای کلفتی توجه همه را به خود جلب کرد .
_جادوگران و ساحره های زندانی ،بیاین که مسابقه داره شروع میشه .
همه زندانیان در حیاط زندان جمع شدند ، حیاط آزکابان تا به حال چنین جمعیت عظیمی را به خود ندیده بود. هیاهو و سر صدای جمعیت، ثانیه ای قطع نمیشد.
_نوبتی هم که باشه نوبت معرفی شرکت کننده هاست ، خانم ها و آقایون، نماینده ساحره های زندانی کسی نیست جز بلاتریکس لسترنج.

فلش بک _یک ساعت قبل
در بند عمومی ساحره ها هیاهویی برقرار بود ،هر چه باشد همه زندانیان آزکابان میدانستند قوی ترین ساحره ها در بند عمومی زندانی شده بودند.

_خب همانطور که میدونین ،این بند دارای قوی ترین ساحره هاست، بنابراین نماینده را هم باید از این بند انتخاب کنیم ، هر کی آمادگی نماینده شدن رو داره بگه .
_من که فعلا دستم مجروحه .
_منم که چشمم چپه.
_کف پای منم صافه
_منم که ...امم ..عه کسی منو صدا زد؟

بلاتریکس که از بهانه آوردن بقیه خسته شده بود ،سینه اش را سپر کرد و به مرتفع ترین مکان بند عمومی رفت تا همه بتوانند او را ببینند.
_تا اونجایی که میدونید ، من اگه آزاد بشم وفادار ترین مرگخوارم ، تو شکنجه کردن ملت هم مثل من پیدا نمیشه و خب تونستم یکی مثل رودلف رو باهاش کاری کنم که مثل موش از من بترسه و ... . حالا بعد از این همه سابقه درخشان کسی میتونه جز من نماینده بشه؟

هیچ کس کلامی بر زبان جاری نکرد و این سکون به این معنی بود که بلا نماینده بند ساحره ها شده است.

پایان فلش بک

بلا با اقتداری وصف ناپذیر ،وارد رینگ شد و همراه با صدای تشویق طرفدارانش ،قدم زنان به سمت گوشه ی رینگ رفت و منتظر نماینده بند جادوگران شد.

_حالا که فهمیدیم نماینده بند ساحره ها، بلاتریکس لسترنجِ ، میریم سراغ نماینده بند آقایان که کسی نیست جز...


تصویر کوچک شده

بیکار ترین مرگخوار اربــــــــــــــاب

~ only Raven ~


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !
پیام زده شده در: ۱۳:۵۷ سه شنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۹
مرگخواران از طرفی در فکر این بودند که چطور هکتور را به عنوان ارباب خود قبول کنند و از طرف دیگری هم به این فکر میکردند که چطور از زیر کاری که قرار است بر دوششان بیفتد ، خیلی ریز در بروند.
_هی رودلف ! قمه تو دم دست بذار ،شاید نیاز شه.
_برای چی اونوقت ؟
_شاید نیاز شد ،هکتور رو چند ساعتی رو حالت سایلنت بذاریم .

هکتور بی خبر از قصد و فکر یارانش ، با ویبره فراوان شروع به خواندن نام به اصطلاح یارانش کرد.
_اسم هر کی رو خوندم، بیاد کارشو بهش بگم بره .نفر اول بلا .
_هکتور نکنه دلت، برای کروشیو های من تنگ شده؟
_عه وا اشتباه خوندم.رودلف بیا اینجا ببینم.

رودلف قمه اش رد در دست گرفت و با اقتدار فراوان ، برای فرود آوردن قمه اش در سر هکتور به، جلو صف مرگخواران رفت .
_به !‌جناب هکتور، ارباب برازندته به مرلین.اما فقط یه خواهش کوچولو ازت داشتم ،میشه پشت سرتو یه نگاه بندازی.
_چرا که نه.

هکتور چرخید تا پشت سرش را نگاه کند و رودلف با ظرافت خاصی قمه اش را بالا برد تا بر سر هکتور فرود بیاورد اما ناگهان هکتور جای خالی داد و قمه بجای خوردن به سر هکتور بر سر ربکا فرود آمد و ربکا را به دیار باقی فرستاد.
_با دستیار من، چه کردی ملعون؟
_عه هکتور پاتیلت اونجا چیکار میکنه؟

با پرت شدن حواس هکتور به نخود سیاه ،مرگخواران که موقعیت را برای فرار مناسب میدند ، به سرعت نور پراکنده شدند.


تصویر کوچک شده

بیکار ترین مرگخوار اربــــــــــــــاب

~ only Raven ~


پاسخ به: هماهنگی های تیم ترجمه
پیام زده شده در: ۱۰:۳۰ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹
سلام
من macusa را رو برمیدارم .
روزتون آبنباتی.


تصویر کوچک شده

بیکار ترین مرگخوار اربــــــــــــــاب

~ only Raven ~


پاسخ به: دفترچه خاطرات هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۶:۳۸ چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۹
پنجره قطار را باز کرد، تا هوایی به سرش بخورد.افکارش مانند گوله کاموایی در هم تنیده است ، یک لحظه آرام و قرار ندارد. مگر توهینی بدتر از توهین پدر به تنها دخترش هست؟

فلش بک _ چند روز قبل

دیزی پله ها خانه را دوتا، یکی رد میکرد تا به آشپزخانه برسد و خبری مهمی را به خانواده اش بدهد‌.
_مامان ! بابا ! کجایین ؟
_چه خبره دیزی؟ باز که خونه رو گذاشتی رو سرت.
_مامان من یه آدم عجیب نیستم ، اینجا نوشته من یه جادوگرم.
_تو یه چی هستی؟
_دیزی ،اسم جدید برای خودت پیدا کردی؟
_دیوید، با خواهرت درست حرف بزن.
_امیلی، دیوید درست میگه ،فک کنم دیزی باز از دنده خنگ بازی هاش بلند شده.
_بابا ،نفهمیدم چی گفتی،میشه یک بار دیگه حرفت رو تکرار کنی.
_به زبون ساده گفتم، تو یه دختر خنگی.

ناگهان لامپ های آشپزخانه خاموش شد ، صدای شکستن شیشه ها نیز شنیده میشد.
_کی لامپ رو خاموش کرد؟دنیِل ، دیوید هرجا هستین تکون نخورین.
_از همتون متنفرم .

دیزی با صدای بلند این را گفت و به طرف اتاقش راه افتاد . دفعه اولی نبود که این حرف را زده بود ، همیشه خانواده او را به چشم یک روانی میدیدند.

چند ساعت بعد _نیمه شب

کل خانه را سکوت گرفته بود ، و جز چراغ اتاق زیر شیروانی هیچ چراغی روشن نبود.

_امشب دیگه شب آخره . باید برای همیشه از اینجا برم و پشت سرم رو هم نگاه نکنم.

بعد از چند دقیقه ، دیزی همراه چمدان وسایلش و نامه ای با کاغذ پوستی ،خانه کران ها را برای همیشه ترک کرد.

پایان فلش بک

حالا که فکر میکرد ، الکی افکارش را پریشان کرده بود .او واقعا به آن خانه تعلق نداشت‌.همین که الان سوار قطار سکوی نه و سه چهارم است، یعنی هاگوارتز واقعا وجود دارد.از داخل جیب شلوارش ، آبنباتِ کوچکی در آورد و داخل دهانش گذاشت ، آیا واقعا بودن در هاگوارتز به شیرینی طعم این آبنبات خواهد بود؟
همان لحظه در کوپه قطار باز شد و پیرزنی خندان با چرخ دستی کوچکی رو به روی در کوپه به دیزی لبخند میزد.
_چیزی از من نمیخری دختر کوچولو ؟
_چی مثلا؟
_آبنبات ، کلوچه کدو حلوایی، قورباغه شکلاتیواز این جور چیز ها.
_واقعا ! هر چقدر آبنبات و شکلات دارین رو میخرم .

به همین سادگی ،دیزی شیرینی زندگی در هاگوارتز را حس کرد ، از نظر او هر جا آبنبات وجود داشته باشد ، آنجا بهترین جای دنیاست.


تصویر کوچک شده

بیکار ترین مرگخوار اربــــــــــــــاب

~ only Raven ~


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۳:۱۳ سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹
نام : دیزی کران

لقب: دیزی نبات

گروه: ریونکلاو

اصل ونسب: دورگه

چوب دستی: چوب درخت بلوط و ریشه شیرین بیان ، به طول ۷ اینچ.

علایق: آبنبات(هر نوعی که باشه)، شکلات ،کارخانه آبنبات دیزی رویال، فروشگاه دوک های عسلی ،موزیک هیپ هاپ.

جارو: پاک جارو هفت.

پاترونوس: همِستر.

ویژگی های ظاهری : همیشه با آبنباتی گوشه دهنش میبینینش. قد متوسطی داره . بیشتر لباس های ماگلی میپوشه و از ردا زیاد خوشش نمیاد.روی صورتش یه سوختگی داره که به قول خودش با موهای بلوندش ، جذابش میکنه.

ویژگی ها اخلاقی:
دیزی یه دختر آروم و مهربونه و همیشه در اوغات فراغتش میره فروشگاه دوک های عسلی. همیشه یه آبنبات گوشه دهنشه ، و اگه ذخایر آبنباتش تموم بشه زمین و زمان رو بهم میریزه.

دیزی یه دختر خونسرده ولی اگه از جانب کسی خطری برای خودش یا آبنبات هاش حس کنه ، اونجا رو رو سرش میزاره.

دوست داره به همه آبنبات بفروشه ، چون بنظرش مزه ی شیرین آبنبات رو همه باید حس کنند.


داستان زندگی:
دیزی بچه دوم یه خانواده پنج نفره انگلیسی هست. از دو سالگی عشقش به آبنبات شکوفا شد در حالی که خانوادش از آبنبات متنفر بودن. وقتی یازده سالش بود در حالی که داشت برای احداث کارخانه آبنبات سازی دیزی برنامه می ریخت ، جغدی همراه با نامه هاگوارتز وارد اتاقش (البته معدن آبنباتش ) شد و نامه رو به دیزی داد. خانواده دیزی زیاد از جادو خوششون نمی اومد برای همین دیزی مجبور شد از خونه فرار کنه و به هاگوارتز رفت.
در هاگوارتز به گروه ریونکلاو فرستاده شد و هروز از جادو و جادوگری و هاگوارتز بیشتر خوشش اومد.

بعد از اتمام تحصیل در هاگوارتز ، رفت و در فروشگاه دوک های عسلی مشغول کار شد ، بعد از سال ها تونست کارخونه آبنبات دیزی رویال رو افتتاح کنه.
__________________________
شناسه قبلی:هلنا ریونکلاو



تایید شد. خوش اومدین.


ویرایش شده توسط ماروولو گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۲۲ ۱۵:۵۰:۱۲

تصویر کوچک شده

بیکار ترین مرگخوار اربــــــــــــــاب

~ only Raven ~






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.