هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۱۳:۲۱ دوشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۸
-فکر خوبی کردی جیمز...تو برو، من یکم دیگه بهت ملحق می شم.

جیمز باورش نمی شد که تام، از فکرش خوشش اومده باشه.
-باشه! تو هم سریع بیا.

تام منتظر شد که جیمز کمی فاصله بگیرد، بعد سر بیژن رو کرد تو روغن!
-این هم برای اینکه دیگه منو مسخره نکنی.

تام بعد از این کار، پیش جیمز، که بیست متر با اون فاصله داشت، رفت.

تام دست هاشون به هم زد.
-خب، می تونیم بریم.
-بریم!

توی راه جیمز داشت روی مخ تام راه می رفت!
-تام تو بزرگترین اسطوره ی من توی زمینی...همه عکساتو دارم...خیلی هاش رو به دیوار اتاقم چسبوندم، حتما یه روز می برمت تا اونا رو ببینی...من حتی یه کتاب هم دارم که توش از خاطرات خیالیم با تو می نویسم، اونم می دم بهت تا بخونیش...مطمئنم خوشت میاد...بعضی هاش خیلی باحالن، تیترم براشون انتخاب می کنم...

تام واقعا خسته شده بود برای همین سعی کرد به نقشه ی خودش برای کشوندن محفلی ها به گروه مرگخورا فکر کنه!
-اول باید اعتماد دامبلدور رو بدست بیارم...این مهم ترین و سخت ترین کاره...بعدش کم کم محفلی ها رو به سمت مرگخوارا می کشونم!
-...خب دیگه رسیدیم!




تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!


پاسخ به: آرایشگاه عمو آگریپا
پیام زده شده در: ۱۳:۲۸ یکشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۸
-ما را بچینید دیگر... این بالا، کرمی جذب جذبه ی ما شده است و هر لحظه به ما نزدیک و نزدیک تر می شود.

مرگخوران سکوت کرده بودن و با چشماشون دنبال شخصی که می تونست اینکارو بکنه، می گشتن.
-کریس!

کریس با تعجب به کسی که اسمشو برد، نگاه کرد.

-کریس می تونه این کارو بکنه!
-چرا همچین فکری کردی که من می تونم، سو؟
-چون تو دوتا چیز رو با هم داری...هم هوش رینوکلاوی، برای اینکه اگه نشیمنگاه مبارک ارباب خورد توی سرت، بتونی یه چیزی کشف کنی و اینکه تو هیکلت هم درشته و می تونی وزن ارباب رو تحمل کنی.
-راست می گه کریس، تو تنها امید مایی!

کریس سینه ی خودشو جلو داد، دستاشو باز کرد و هندوانه هاشو تحویل گرفت.
-قبوله! من اینکارو میکنم.

کریس زیر درخت نشست و شروع کرد به خوردن هنداونه ها!

چند دقیقه گذشت!

ترق

کریس باید آماده ی برخورد می شد.


تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۳:۵۲ پنجشنبه ۸ فروردین ۱۳۹۸
-بعد از کسب تجاربی چند...به اینجا شدیم تا نقدی بخواهیم گرانقدر!
-ممنون میباشم ازت...ارباب برای اینکه تونستن کنین حرفای من رو فهمیدن شین، به یکی که اسمش خیلی طولانی بوده باشه گفتن کردم تا براتون درخواستمو نوشتن کنه...اول اسمش رو یادم اومدن شد...لادیسلاو!


رابستن

نقل قول:
-ممنون میباشم ازت...ارباب برای اینکه تونستن کنین حرفای من رو فهمیدن شین، به یکی که اسمش خیلی طولانی بوده باشه گفتن کردم تا براتون درخواستمو نوشتن کنه...اول اسمش رو یادم اومدن شد...لادیسلاو!
به یک محفلی؟!
بسیار مسروریم! ما کلا خیلی علاقه داریم نوشته های محفلی ها را بخوانیم!


نقد پست شما ارسال شد!



ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۸/۱/۱۰ ۲۱:۴۷:۲۹

تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!


پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۳:۴۴ پنجشنبه ۸ فروردین ۱۳۹۸
-وضعیت تاهل شما چجوریاست؟

رودولف این جمله رو حداقل به بیستا دختر گفت!حتی یک بار اشتباهی به یک پسر گفت و اون پسر بحث ادبیات رو وسط کشید!

بلاتریکس که خونش از کارای رودولف به جوش اومده بود،کاری رو کرد که فکر نمیکرد این کارو هیچوقت بکنه...وارد آزمایشگاه هکتور شد!
-این معجون لعنتی کجاست؟...رودولف می کشمت!

بلاتریکس متوجه یک چمدان شد که روش نوشته بود ساخته های جدید!بازش کرد.
-باید بین همینا باشه...خب خب ببینیم اینجا چی داریم!مرئی شونده!اینو فک کنم بانز نخورده،گذاشته اینجا...این چیه؟بزن روشن شی!فک کنم این برای هوریس بوده...اها پیداش کردم!

بلاتریکس بعد از پیدا کردن معجون،شروع به فکر کردن در مورد اینکه چجوری رودولف رو بکشه،کرد.

هوریس بعد از گشتن بین کانال ها،بالاخره کانال مورد نظرشو پیدا کرد...عرقیجات خاله قزی!
-آها...این شد.بریم ببینیم توش چیا هست!

هوریس وارد کانال شد!
-واو!چقد چیز میز بوده که من ندیدم!عرق بیدمشک...عرق خارخاسک...این چیه؟عرق نعناع؟این چقد خواص درمانی داره!اینو بعدا باید درست کنم و بخورم.

هوریس و این همه خوشبتی محال بود،محال!

کراب بعد از تلاش های فروان بالاخره تونست وارد کانالی که میخواست بشه!
-اوه اوه اینا چیه؟واقعا خانومایی که قری هستن،این چیزا رو یاد دارن؟

کراب جلوی چشماشو گرفت تا تصاویر زشتی که جلوش بود رو نبینه،ولی بعد از چند ثانیه لای انگشتاشو باز کرد و از بین اون کل مطالبی که باید یه خانوم قری میدونست رو خوند.

فنریر وارد کانال غذای مورد علاقه ی خود را بخورید،شد!
-اینا همش مورد علاقه ی منه!خب از همین اولی شروع میکنم.

فنریر سعی کرد که عکس کله پاچه رو بخوره ولی چیزی گیرش نیومد،برای همین عصبی شد و دهنشو تا جایی که میتونست باز کرد و محکم بست تا شاید بتونه عکس رو بخوره!
-آها بالاخره تونستم!چقد خوشمزه هستش این غذا!

فنریر از مزه ی دندون خودش خوشش اومده بود.

همه ی مرگخوارا غرق در دنیای مجازی بودن و قضیه ی هورکراکس رو فراموش کرده بودن به جز کسی که در فضای سردی بود تا دوباره جامد بشه!


ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۹۸/۱/۸ ۱۳:۴۷:۴۷

تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۲:۳۶ چهارشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۸
و لباسی سبز در خیابان ها چرخ میزد!
فکری به ذهنش رسید.
به سمت مغازه ای که کراب همیشه از اون وسیله هاشو میخرید رفت!
به نزدیکی مغازه رسید.

-نه این رنگ نه...از این قبلا خریدم...آها اونو بده اون به نظرم خیلی خوب باشه!

لرد ولدمورت صاحب صدا رو شناخت برای همین گوشه ای پنهان شد.

-خیلی ممنون عجیجم!من دیگه برم.

لرد ولدمورت با شنیدن این حرف تعجب کرد.
-عجیجم؟عجیجم ینی چه؟این چی بود که کراب گفت؟...مهم نیست بعدا حسابشو میرسم الان باید اون فکر رو عملی کنم!

کراب از مغازه بیرون اومد و لرد وارد شد.
-سلام!من یه سری چیز میز میخواستم.
-ما اینجا نه پنیر داریم نه میز...متاسفم!
-با ما...ینی من شوخی میکنی؟
-نه واقعی گفتم...اینجا مغازه ی آرایشی بهداشتیه.

لرد یک درصد هم فکر نمیکرد که فروشنده واقعی گفته باشه ولی خب با دلیلی خودشو قانع کرد!
-المرلین که رفیق کرابی!...خب من یه سری مواد آرایشی میخوام!

لرد مواد مورد نیازش رو گرفت و گفت:
-بزن به حساب کراب!

لرد با گفتن این جمله،رفت.
کمی رفت تا به یک کوچه ی فرعی رسید... وارد اون شد و شروع کرد به آرایش کردن خودش!

نیم ساعت بعد

لرد دوباره وارد خیابون شد.


تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!


پاسخ به: یتیم خانه سنت دیاگون
پیام زده شده در: ۱۳:۲۶ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
-موهام که فرفریه...بینی هم که سربالا...چقد آدم میتونه زیبا باشه آخه!
-من چشمام بزرگ و زیبا میباشه به نظرم اگه اون چشم های منو ببینشه شاید اون بچه رو به من دادن کنه!
-من یه چیزی دارم که خیلی ها ندارن...من ویبره میزنم!

همه داشتن با خودشون زیبایی ها و ویژگی هاشونو مرور میکردن تا برن و اون بچه رو بگیرن.کراب هم در آرایشگاه داشت به چیزی فکر میکرد:
-خیلی برام عجیبه!چرا وقتی دماغمو خورد،دماغم سیاه شد مگه نباید قرمز میشد.آها فهمیدم،این نشون میده که سیاهی تمام وجود منو گرفته. من واقعا به خودم افتخار میکنم.

اونی که موقع خورده شدن دماغش میره آرایشگاه نباید به خودش افتخار کنه ولی کراب اینجوری نبود اون در هر شرایطی یه دلیلی پیدا میکرد تا به خودش افتخار کنه.

مرگخواران انقد داشتن به زیبایی هاشون فکر میکردن که یادشون رفت، یک نفر پیششون هست که کسی اونو نمیبینه!

کنار گودال
مرگخواران به گودال رسیده بودن و داشتن تصمیم میگرفتن که کی وارد گودال بشه!
-تو مگه گرگینه نیستی،خب برو تو دیگه!

فنریر واقعا ربط بین گرگینه بودن و این موضوع رو نفهمید.
-اینا چه ربطی به هم داشتن دقیقا؟چرا مسائل بی ربط رو به هم ربط میدی!تا اینجاشو با هم اومدیم بقیه ی راه رو هم با هم میریم.





ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۹۸/۱/۶ ۱۳:۳۱:۴۶
ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۹۸/۱/۶ ۲۱:۴۱:۲۲

تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!


پاسخ به: خادمان لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن)
پیام زده شده در: ۲۲:۴۷ دوشنبه ۵ فروردین ۱۳۹۸
سلام عرض کرده باشم به زن داداش!

1-هرگونه سابقه عضويت قبلي در هر يک از گروه هاي مرگخواران / محفل را با زبان خوش شرح دهيد!
من در سیرازو عضو گروه دوستداران لرد بوده باشم.

2-به نظر شما مهم ترين تفاوت ميان دو شخصيت لرد ولدمورت و دامبلدور در کتاب ها چيست؟
بزرگترین تفاوتشون ابهت میشه باشه!
این که بتونی کسی بشه باشی که یه دنیا از صدا زدن اسمت ترسیده میشن!

3-مهم ترین هدف جاه طلبانه تان برای عضویت در گروه مرگخواران چیست؟
ینی چه که جاه طلبانه؟من برای خدمت گذاشتن عضویت کرده میشم!

4-به دلخواه خود یکی از محفلی ها(یا شخصیتی غیر از لرد سیاه و مرگخواران) را انتخاب کرده و لقبی مناسب برایش انتخاب کنید.
هاگرید:خارج از استاندارد

5-به نظر شما محفل ققنوس از چه راهی قادر به سیر کردن شکم ویزلی هاست؟
ما به این خیلی فکر کرد باشیم و به طرح عالی ای رسیده باشیم!
به حرف های من دقت کرده باشین!اگر ما یکی از ویزلی ها را کشته باشیم و بدیم یکی دیگه از ویزلی ها خورده باشه.اینجوری هم یکی کم میشه باشه هم یکی سیر میشه شده!

٦-بهترین راه نابود کردن یک محفلی چیست؟
رودولف رو فرستاده باشیم اونجا،انقد به ساحره هاشون عشق داده باشه تا از زیادی عشق خودشون نابود شده باشن.

7-در صورت عضویت چه رفتاری با نجینی(مار محبوب ارباب)خواهید داشت؟
من برای مار های پادشاهی به اسم ضحاک،پیتزای مغز درست کرده باشم.اگه مایل داشته باشن برای اونا هم درست کرده باشم.

8-به نظر شما چه اتفاقی برای موها و بینی لرد سیاه افتاده است؟
لرد باید خاص بوده باشه برای همین خواستن کاری کرده باشن که کسی نتوانتسن انجام داد.

9-یک یا چند مورد از موارد استفاده بهینه از ریش دامبلدور را نام برده، در صورت تمایل شرح دهید.
کز داده باشیم.
این کلمه ی کز را از یه کسی که به آن احمد کله پز گفته باشن،شنیده باشم و یادداشت کرده باشم.


رابستن!

نقل قول:
رابستن نوشته:
زن بلاست خدا هیچ خونه ای رو بی بلا نکنه.


این جملات براتون آشناست؟

رابستن عزیز چیزی که واضحه اینه که شما پیشرفت خوبی داشتین که تو نوشته هاتون به وضوح دیده می‌شه. لاکن هنوز باید تلاش و پیشرفت کنین. لازم نیست عالی باشین؛ فقط باید به سطح سایر اعضای گروه برسین. معنی گروه بودن در یه دست بودن اعضاشه و این موضوع برای آرامش خودتون و گروه ضروریه. عجله نکنین. کمی بیشتر وقت بذارین... بیشتر بخونین و بیشتر بنویسید. مطمئنم به زودی می‌تونین وارد جمعمون بشین.

موفق باشید.



ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۹۸/۱/۵ ۲۳:۰۷:۵۶
ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۸/۱/۶ ۲۳:۳۶:۱۳

تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!


پاسخ به: نوری در تاریکی
پیام زده شده در: ۱۳:۴۰ دوشنبه ۵ فروردین ۱۳۹۸
در باز شد!
صدای در،صدای مرگ میداد ولی کسی آن را نشنید...اتاق خالی بود!
لرد ولدمورت با چهره ای خشمگین وارد اتاق شد.چشمانش به پنجره ی باز اتاق که باد پرده اش را تکان میداد افتاد!
-نه!

سریع برگشت و به سمت در خروجی حرکت کرد!
کمی آن طرف تر،درخیابانی تاریک،بو هایی به مشام میرسید...بوی ترس...بوی نگرانی...بوی غم!
قلب هردویشان به سرعت میزد...آدرنالین خونشان بالا رفته بود به گونه ای که طول خیابان را سریع طی کردند!
هری ترس را در وجود مادرش احساس کرد...شروع کرد به گریه کردن!
لیلی طاقت گریه ی هری را نداشت!
-صبر کن اسنیپ...هری داره گریه میکنه،باید آرومش کنم!
-وقت این کارارو نداریم لیلی...باید به یه جای امن برسیم!
-ولی...

اسنیپ اجازه نداد که لیلی حرفش تمام شود...دستش را گرفت و شروع به دویدن کرد!
چند خیابان پایین تر صدایی مملو از خشم به گوش میرسید!

-پس شما این پایین چیکار میکردید؟
-ارباب!کسی از خونه خارج نشد!
-این چیز های مفت رو تحویل من ندید!برید دنبالشون و تا پیداشون نکردید،برنگردید!

سه مرگخوار به سرعت،برای پیدا کردن آنها حرکت کردند!


تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!


پاسخ به: سرزمین سیاهی
پیام زده شده در: ۱۳:۵۶ یکشنبه ۴ فروردین ۱۳۹۸
آزکابان
بعد از اینکه هری و رون تعادلشان را بدست آوردند،هری به رون گفت:
-تو همینجا وایسا من برم ببینم جریان چیه!

رون متوجه نگرانی در صدای هری شد.
-مطمئنی نمیخوای من باهات بیام؟
-نه رون لازم نیست.
-مطمئنی؟چون انگار زیاد خوب نیستی!
-گفتم نه رون!

هری واقعا نگران بود و اصلا تسلطی روی رفتارش نداشت!
-ببخشید دست خودم نبود نمیخواستم داد بزنم!
-مشکلی نیست رفیق!

رون میخواست با گفتن کلمه ی رفیق به هری بفهماند که اون همیشه پیشش هست ولی انگار هری اصلا این حرف را نشنید و به سرعت به سمت دفتر رئیس آزکابان حرکت کرد!
در راه به خیلی چیز ها فکر میکرد...به فرار مرگخوار ها...به چگونگی فرار آنها و از همه مهم تر... به اینکه واقعا ولدمورت برمیگردد؟
هری می ترسید...می ترسید که خانواده اش را از دست بدهد...می ترسید که سیاهی همه جا را بگیرد...می ترسید که دیگر توان مقابله با ولدمورت را نداشته باشه!
هری گیج شده بود و این را میشد از چند بار اشتباه رفتن مسیر دفتر رئیس فهمید!
هری بعد از اینکه آخرین مسیر اشتباه را طی کرده بود ایستاد...نفس عمیقی کشید...سعی کرد تمام افکاری که داشت را از ذهنش بیرون کند و روی کاری که میخواست انجام بدهد تمرکز کند!
هری به اتاق رسید!
جنگل
مرگخوار ها با پای پیاده،کیلومتر ها راه رفتند ولی نشانه ای از خستگی در چهره ی آن ها نبود.
مرگخواران در این دنیا نبودند...آن ها در خیالات خود دنیایی که بعد از آمدن لرد ولدمورت شکل میگرفت را،ترسیم میکردند.
بعضی برای خود قصری میساختند...عده ای به کشتن مشنگ ها فکر میکردند...افرادی هم،خود را در قامت استادی در هاگوارتز میدیدند،اما همه ی این دنیا ها یک نقطه ی مشترک داشت...لرد ولدمورت در راس همه چیز بود!
مرگخوار ها رشته ی خیالشان با حرف بلاتریکس پاره شد!
-رسیدیم!




ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۹۸/۱/۴ ۱۴:۰۲:۲۱
ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۹۸/۱/۴ ۱۴:۰۵:۰۸

تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۲:۲۰ شنبه ۳ فروردین ۱۳۹۸
میدونم که گفته باشین کمی پست بزنین تا چیزایی که یاد گرفته باشین خودش رو نشون بِدَن کنه
ولی این پست جدی میباشه برای همین با خودم گفته میشدم که از شما نقد خواسته باشم.


تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.