هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۳:۴۰ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
تانکس

سلام.
ممنون. عید شما هم مبارک.


بررسی پست شماره 522 باشگاه دوئل، نیمفادورا تانکس:


نقل قول:
موضوع: مرسوله جا به جا
قدم اول اینه که تصمیم بگیریم که مرسوله مال کی باشه.
این مهم ترین قدمه که سیر داستانمون رو هم تعیین می کنه. بهمون سوژه می ده.
لرد ولدمورت یکی از بهترین انتخابا برای این سوژه بود. چون اولا توی بسته هر چیزی ممکن بود باشه. خطرناک...ممنوعه...عجیب...
دوما شخص دچار دوگانگی می شد. که الان این بسته رو به صاحبش برسونم؟ یا چون صاحبش یه جادوگر بده، نرسونم.
سوما اگه تصمیم می گرفت نرسونه، ممکن بود خطری تهدیدش کنه. هم از طرف لرد که شاید میومد و بسته شو پیدا می کرد و هم از طرف بسته که معلوم نیست چی توشه.
و اگه تصمیم می گرفت برسونه، دسترسی پیدا کرد به لرد هم یه سوژه جدید بود.

به همین دلایل و این همه سوژه، لرد یکی از بهترین انتخابا بود.
شما هم بهترین انتخاب رو انجام دادین...ولی اشکال اصلی تو خود داستان پیش اومده. جایی که نتونستین خیلی و به اندازه کافی از سوژه های ایده تون استفاده کنین.


قسمت اول پست که مربوط به تالار هافل و انجام تکالیفه، بیشتر از چیزی که لازمه طول کشیده. خسته کننده شده. می تونست خیلی سریع تر پیش بره و بسته به دست تانکس برسه. اینجوری جا برای قسمت های مهم تر و جالب تر سوژه باقی می موند.


نقل قول:
_به خاطر این بارون لعنتی، مجبور شدم کل امروزو به جای جغد های لعنتی اداره ی پست خودم بسته هارو جا به جا کنم.
این جاش خوب بود. یه تفاوت ایجاد کردین. براش هم دلیل منطقی آوردین.

نقل قول:

_آدرس گیرنده ی این بسته ی لعنتی به خاطر این بارون لعنتی پاک شده، منم شنیدم کسی از خاندان بلک توی خوابگاه هافلپاف زندگی می کنه و به خاطر اینکه بسته ی لعنتی از اونجا فرستاده شده تصمیم گرفتم اینو به اون لعنتی بدم. حالا کدومتونید؟
این "لعنتی" های تکرار شده، خیلی خوب بودن. هم بامزه بودن و هم به پستچی ای که نمی شناسیمش، شخصیت می دادن. شخصیت های ناشناس، معمولا برای پست مضر هستن. مگه این که بتونیم هر چند کم و کوتاه، شخصیتشونو توصیف کنیم. شما هم با همین دیالوگ ها این کار رو خوب انجام دادین.


نقل قول:
ماتیلدا با لحنی کنجکاو پرسید:
_چی میتونه این تو باشه؟

نیمفادورا شانه بالا انداخت و بعد خمیازه ای ساختگی کشید و گفت:
_خب من خیلی خستم؛ بهتره برم بخوابم. شب به خیر!

سدریک، رز و ماتیلدا پشت در بسته ی خوابگاه گوش ایستادند. ماتیلدا به آرامی گفت:
_رز انقد تکون نخور احساس می کنم...

صدای فریاد دورا و پشت سر آن باز شدن در خوابگاه هرسه را از جا پراند.
سدریک زود تر از رز و ماتیلدا به خودش آمد و پرسید:
_چی شده؟
توضیحاتون خیلی ناقصن. طوری که اصلا نمی فهمیم احساس شخصیت ها چیه و فلان شخصیت چرا فلان کار رو انجام داد.
این جا ماتیلدا پرسیده چی می تونه توی بسته باشه...که منطقیه.
ولی بعدش تانکس خمیازه ای ساختگی می کشه و سعی می کنه بقیه رو بفرسته برن بخوابن!
برای چی؟ دلیل منطقی نداره این کارش. چون تا اون لحظه هم ندیده بود که صاحب بسته کیه.

صحنه بعدیش(که بالا هست) هم همینطور. اصلا متوجه نمی شیم چه اتفاقی افتاده. فقط می تونیم حدس بزنیم که تانکس می خواسته بسته رو به تنهایی باز کنه. رفته تو خوابگاه. درو بسته. آدرس رو خونده و ترسیده و جیغ کشیده و اینا هم پشت در گوش وایساده بودن.
اینا رو نباید حدس بزنیم. نویسنده باید توضیح بده.


نقل قول:
قربانتان چ.ج.ح.خ
این جریان چ.ج.ح.خ تا آخر مشخص نمی شه. این باید توضیح داده می شد که مخفف چیه.


نقل قول:
رز سعی می کرد بشقاب بقیه را از سوسیس پر کند اما از هیجان می لرزید و سوسیس ها به جای بشقاب روی میز می افتادند.
هر جمله ای رو که ممکنه، از سادگی در بیارین. این توضیح خیلی ساده اس. احتیاج به نکته داره. دنیای جادوییه دیگه. سوسیسا می تونن به جای ریختن روی میز از توی بشقاب فرار کنن مثلا.


نقل قول:
او قدمهایش را با تردید و استرس بر میداشت. آیا واقعا باید چوبدستی را به لرد پس میدادند؟ اگر این کار را می کردند عواقبش چه می شد؟
این تردید خوب بود. توضیحش لازم بود.


نقل قول:
در خواب مرد پستچی را دید که زیر لب مانند یک آهنگ زمزمه می کند:
_لعنتی...لعنتی...لعنتیا.

مرد پست چی به لرد سیاه تبدیل شد که ردای بلندش را ورانداز می کرد و می گفت:
_بلا ببین این ردا به ابر چوبدستیم میاد؟ می خوای وقتی چوبدستی رسید لباسمو انتخاب کنم؟ هوم؟
خواب تانکس، بهترین قسمت پست شما بود. خنده دار و خلاقانه و عجیب و غریب. به داستان هم کمک کرده.


نقل قول:
_یعنی تو می خوای ابر چوبدستیو به لرد پس بدی؟
_آره سدریک. خب هرچی باشه بسته ی پستی مال اسمشو نبر بود؛ باید اونو بهش پس بدم.
این جا می تونست کمی بیشتر توضیح بده. درباره ترسش حرف بزنه. تردیدش...این که به هر حال این بسته مال لرده و به نظرش درست نیست که نگهش دارن یا نابودش کنن.


نقل قول:
لرد با لحنی تند گفت:
_خیلی خب اونو روی میز بذار و برو بیرون.
قسمت برخورد تانکس و لرد، اصولا باید هیجان انگیز ترین قسمت پست می شد. ولی خیلی ساده و عادی پیش رفته.
احساسات تانکس می تونست قوی تر باشه. منظورم خود تانکس نیست. ترس یا تردید یا هر حسی که داره، پررنگ تر باشه. طوری رفتار می کرد که انگار فقط قراره با یه معلم بد اخلاق مواجه بشه.
این صحنه تحویل بسته اصولا باید خیلی مهیج تر می شد.
لردش هم خیلی ساده بود.


نقل قول:
تانکس به سرعت نور از پله ها پایین رفت و در را پشت سرش بست. خیالش راحت شد؛ حالا وظیفه اش را انجام داده بود.
صدای فریاد ولدمورت از داخل خانه می آمد:
_هی...دم باریک. این چوبدستی تقلبیه! برو و اون پستچیو بیار.

اما تانکس دیگر خیلی دور شده بود. او با قدم هایی تند و شاد و شنگول و دلی آسوده خاطر، راه خانه ی ریدل ها به هاگوارتز را در پیش گرفت.
این قسمتش هم جاییه که خواننده گیج می شه.
چوب دستی تقلبی بود. ولی ما متوجه نمی شیم که واقعا چوب دستی ارسال شده تقلبی بوده یا این کار تانکسه! چون رفتارش این رو هم نشون می داد که انگار سر لرد کلاه گذاشته.
اگه منظور این باشه، باید آخرش توضیح داده می شد. مثلا با یه فلش بک... دلیلش و اقدامش برای تعویض چوب دستی توضیح داده می شد.
اگه چوب دستی ارسال شده تقلبی بود، حداقل می شد به فرستنده اشاره کرد که کی بوده و چرا تقلبی فرستاده.


ایده خوب بود...ولی داستان کافی نبود. با توضیحات بیشتر و کامل تر می تونست خیلی قوی تر بشه.
وقتی شخصیتی رو انتخاب می کنین(که شخصیت خوبی رو هم انتخاب کردین)، از سوژه هاش استفاده کنین. به جای قسمت طولانی داخل تالار، می شد درباره بسته و برخورد تانکس با لرد نوشت. یه جورایی پست رو با حوصله شروع کردین و بی حوصله تموم کردین.


بعضی قسمت ها بی دلیل طولانی می شه. مثل جایی که برای آتیش زدن یه چوب دستی کوچیک تا وسط جنگل ممنوعه می رن. می تونستن بندازنش تو شومینه. همونجا طلسم رو بهش بزنن. یا حتی یه گوشه خوابگاه! چوب دستی چیز بزرگی نیست که از آتیش سوزی بترسن. اگه قراره همچین کاری بکنن، یه توضیحی باید درباره دلیل کارشون داد. مثلا این ابرچوب دستیه و طلسم ها رو چند برابر می گیره. یه آتیش کوچیک رو می تونه خیلی بزرگ کنه. یا همچین چیزی.


صحنه های خوبی دارین، ولی باید خوب توضیح داده بشن. مثلا صحنه ای که تانکس می فهمه بسته مال کیه.
طنزتون بد نیست. بی مزه نیست. جای کار و پیشرفت داره. ولی مسیرش درسته. مثلا شخصیت پستچی و دیالوگ هاش و خواب نیمفادورا خوب بود.


چوب دستی تقلبی به ما دادین...

موفق باشید!




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱:۲۸ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸

نیمفادورا تانکس old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۶ شنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۵۲ جمعه ۱۷ آبان ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 114
آفلاین
سلام لرد.
عیدتون مبارک لرد.
لطفا اینو نقد کنید لرد.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۵:۲۴ دوشنبه ۵ فروردین ۱۳۹۸

فیلیوس فلیت‌ویک old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۲ چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۶:۳۲ پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۹
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 60
آفلاین
سلام بر لرد تاریکی،
سالی پر از هورکراکس برای شما آرزومندم!
کوتاهه ولی لطفا نقد کنید.


سلام فلیت. بسیار ممنونیم!

نقد پست شما ارسال شد.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۸/۱/۵ ۲۲:۵۷:۵۳


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۶:۴۰ یکشنبه ۴ فروردین ۱۳۹۸

ملانی استانفورد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۱:۲۱ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۱
از اینور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 393
آفلاین
خوبید ارباب؟
سال جدیدتون پر از سیاهی هست انشالمرلین؟

اگه زحمتی نیس نقدی مرا دهید که آن به.



مل

بازم رنگارنگ اومدی!

خوشحال می شم که گاهی می نویسی. چون تو دوران مرخصی به سر می بری. همین مقدار نوشتنت هم خوشحال کننده اس.

نقد پست شما ارسال شد.



ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۸/۱/۵ ۲۲:۵۷:۱۱

بپیچم؟


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۱۳ شنبه ۳ فروردین ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
رابستن


جدی نویسی کمی سخته. پست طنز رو با کمی طنز(حتی اگه سطحش خیلی بالا نباشه) می شه خوند. می شه باهاش کنار اومد. ولی جدی این حالت رو نداره. کمی بی رحم تره. جدی باید خوب باشه، وگرنه خسته کننده می شه.
کلا بهتره به هر دو سبک بتونیم بنویسیم. هر کدومشون ممکنه جایی به درد بخورن.


بررسی پست شماره 102 دره سکوت، رابستن لسترنج:


نقل قول:
جلسه شروع شده بود،اما هیچکس از چند متر پایین تر خبری نداشت.
ریموس با خود کلنجار میرفت که چگونه این کار را بکند...اصلا باید اینکار را میکرد؟
-حالا باید چیکار کنم؟من نمیتونم یه سری آدم بیگناه رو بکشم...نه نمیتونم!
وقتی جدی می نویسیم، احساسات شخصیت ها مهم می شن. نمی تونیم ازشون رد بشیم. کوتاه یا طولانی، باید به اندازه کافی توضیح داده بشن. این جا شما خیلی کوتاه در مورد تردید ریموس نوشتین. همین مقدار کوتاه کافی بوده، با این که خیلی ساده نوشته شده. می تونستین کمی طولش بدین، کشمکش بین عقل و احساس ریموس رو بیشتر بنویسین...ولی اینم کافی بود.


نقل قول:
جلسه تمام شده بود.بلاتریکس برای اینکه ببیند فنریر کاری که گفته بود را درست انجام داده یا نه به سمت زندان حرکت کرد.
کار خیلی درستی که انجام دادین این بود که سوژه ای رو که به طرف بلاتریکس برگشته بود، به سمت فنریر(ریموس) هدایت کردین. سوژه باید پیش ریموس بمونه.


نقل قول:
در مسیر حرکتش هیچ رد خون یا اعضای بدن زندانی ها وجود نداشت برای همین لبخند کوچکی بر صورت داشت.
توصیفاتتون هنوز جای کار دارن. کمی خلاصه هستن و کمی ساده. مسیر رو می شه دقیق تر و با جزئیات بیشتری تصور و توصیف کرد. جمله ها رو می شه کمی متفاوت و تاثیر گذار نوشت.


نقل قول:
برایش عجیب بود که چرا هیچ صدای فریادی از زندانیان سر نمیزند چون همیشه وقتی زندانی ها چهره ی فنریر را میدیدند زهره میترکاندن.
"زهره می ترکاندن" فعل درستی برای این قسمت نیست. این قسمت کمی باید ملایم تر نوشته بشه. هیجان و اغراق لازم نداره. جو پست خراب می شه.


نقل قول:
-این چه وضعشه؟این فنریر دیگه شورشو در آورده...حالا کارش به جایی رسیده که به حرف من گوش نمیده

همه ی زندانی ها زنده بودند و کسی از آنها کم نشده بود.
بلاتریکس محکم در زندان را کوبید و رفت.
علامت ها رو فراموش نکنین. برای پست جدی، مهم تر هم هست.
این صحنه باید توضیح داده می شد. محل توضیحش درسته...اول باید بلاتریکس صحنه رو می دید و دیالوگش رو می گفت و بعد چیزی رو که دیده، توصیف می کردیم. ولی کمی طولانی تر و دقیق تر و با جزئیات بیشتر.


شخصیت ها در پست جدی خیلی محدود تر و بسته تر هستن. دیگه نمی تونیم هر حرکتی رو بهشون نسبت بدیم. مجبوریم منطقی باشیم. منطقی بنویسیم یا برای حرکات غیر عادی شخصیت ها مقدمه و دلیل منطقی کافی پیدا کنیم.
شخصیت های شما درست به نظر می رسن. البته اونقدر حضور نداشتن که بشه نظر قطعی داد. ولی حداقل این جا ایراد خاصی نداشتن.

پستتون بهتر از چیزی بود که انتظار داشتم.
پست شما برای سوژه مفید بود. به مسیر درست برش گردونده.
جمله ها ساده هستن...ولی اونقدر پیش پا افتاده نیستن که پست رو خراب کنن. پست جدی به کمی بیشتر از این احتیاج داره. به جمله ها و توصیف های قوی که خواننده رو در طول پست با خودش همراه کنه و جلو ببره.


موقع جدی نویسی دقت بیشتری به فضای پست داشته باشین. به محل...زمان...آب و هوا...و همینطور احساسات درونی شخصیت ها. حالات و رفتارهاشون رو بیشتر توضیح بدین.
اگه شخصیت ها و احساسات، برای نوشتن کافی هستن، روی سوژه تمرکز نکنین. ولی اگه کافی نباشن، سوژه رو خیلی آروم پیش ببرین.


به این نکته هم دقت کنین که پست جدی اگه تکی باشه، احتیاج به عناصر خاص بیشتری داره. شروع و پایانش خیلی مهمه...ایده اصلی خیلی مهمه. تاثیر گذاری و غافلگیر کردن خواننده مهمه.


موفق باشید.




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۲:۲۰ شنبه ۳ فروردین ۱۳۹۸

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۹ پنجشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۱۳ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰
از سیرازو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 265
آفلاین
میدونم که گفته باشین کمی پست بزنین تا چیزایی که یاد گرفته باشین خودش رو نشون بِدَن کنه
ولی این پست جدی میباشه برای همین با خودم گفته میشدم که از شما نقد خواسته باشم.


تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۳:۴۳ پنجشنبه ۱ فروردین ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
بررسی پست شماره 366 مرگخواران دریایی، اشلی ساندرز:

در مورد سوژه حرف زده بودیم. شما می خواستین قضیه رو از آماد کردن مایوها کمی جلوتر ببرین و درباره موضوع دیگه ای بنویسین، منم بهتون گفتم به نظر من کار درستیه و وقتشه که داستان کمی جلوتر بره.


نقل قول:
همه چیز برای شنا اماده بود، البته شاید تقریبا...
شروع خیلی خوبی بود. به نظر من جای مکث، وسط جمله بود. یعنی اینجوری:
همه چیز برای شنا اماده بود... البته شاید تقریبا!
اینجوری جمله آخر تاکید بیشتری پیدا می کنه و بیشتر جلب توجه می کنه. ولی این نکته ریزیه...اهمیت زیادی نداره. به هر حال شروع خوب بود. کوتاه و واضح و یه جورایی جمع بندی کرده. کسی که اینو بخونه می فهمه یه عده ای قراره شنا کنن. همه چی برای شنا آماده اس...ولی الان نویسنده قراره به مورد جدیدی اشاره کنه. همینه که باعث می شه داستان خونده بشه. یه مورد جدید که برای فهمیدنش لازم نیست برگردیم عقب.


نقل قول:
بلاتریکس غرق فکر بود، غرق افکار گذشته و رفتار های رودولف...
برای چیزی که قصد دارین بنویسین؛ مقدمه خیلی کوتاه، ولی کافی ای بود.


نقل قول:
نجینی که متوجه شد بلاتریکس دست و پا میزنه و نمی تونه نفس بکشه و جدی داره غرق میشه، با یک فس از اون فسای پرنسسی ارباب پسند، بلاتریکس را ازغرق شدن نجات داد.
این قسمت باید طنز باشه...ولی درست در نیومده. اینجور طنزا یا نباید نوشته بشن، یا احتیاج به پردازش زیادی دارن. مقدمه کوتاه شما براش کافی نبود. یعنی باید اون غرق شدن بلاتریکس رو مرحله به مرحله توضیح می دادین که خواننده کم کم فکر کنه که داره چه اتفاقی میفته!
ولی به نظر من باید کلا حذف می شد.


نقل قول:
صدای میو میو از درون اتاق میومد، اتاق دیانا، نه.
صدای ویز ویز حشرات، اتاق لینی، نه.
صدای ریختن مایعی درون لیوان و اواز خوندن مردی، اتاق هوریس نه.
صدای کوبیدن چوب بیسبال به درو دیوار، اتاق الکتو، قطعا نه!
این جاش خیلی خوب بود. بازم مکثا می تونستن بهتر مفهوم رو برسونن:
صدای میو میو از درون اتاق میومد... اتاق دیانا، نه.
صدای ویز ویز حشرات... اتاق لینی، نه.
صدای ریختن مایعی درون لیوان و اواز خوندن مردی... اتاق هوریس نه.
صدای کوبیدن چوب بیسبال به درو دیوار... اتاق الکتو، قطعا نه!



نقل قول:
و بله اتاقی که عکس ساحره ای زیبا بر روی ان چسبیده بود، اتاق رودولف!
"بله" این جا اضافیه. یه لحن راوی به نویسنده می ده. طوری که انگار داره قصه می گه. اون لحن نباید وارد پست بشه. مثلا می شه گفت و بالاخره، اتاقی که...

شکل توصیف این قسمت و رد شدن از تک تک اتاق ها و رسیدن به اتاق رودولف خیلی خوب بود. این که بدون دیدن شخصیت ها، بتونیم اتاقشونو تشخیص بدیم.


نقل قول:
عینک شنای رودولف بی سر و صدا از کشویش بیرون اومد، بلاتریکس در ماژیک وایت بردشو باز کرد و شیشه ی عینک شنا رو کامل سیاه کرد. حالا رودولف هنگام شنا ساحره ای نمی دید که بخواد توجهشو جلب کنه!
حالا همه چیز برای شنا اماده بود... کاملا اماده بود!
اقدام بلاتریکس خیلی خوب بود.
ولی چیزی که بهتر بود، شکل توصیف شماست. از اول پست خواننده رو کنجکاو کردین که چه خبره...بلاتریکس تصمیم گرفته چیکار کنه. و آخرش می رسیم به عینک شنایی که سیاه می شه. اونم با ماژیکی که قابل پاک شدنه. این پست رو هر جای سوژه هم می تونستین بزنین. آسیبی به سوژه نمی زد. الان هم زمینه رو برای جلو رفتن سوژه آماده کرده.


طنز رو وارد پست نکنین. بذارین خودش بیاد. اگه نمیاد، حتما جاش نیست. جایی که مناسب باشه، خود به خود به ذهنتون می رسه که الان فلان شخصیت می تونه فلان کار رو انجام بده. خود داستان پست شما طنز داشت. یه جور طنز پنهان...که خیلی هم خوبه. دیگه لازم نیست با بازی با کلمات و جمله ها، دنبال طنز دیگه ای بگردیم.

شخصیت ها خیلی خوب بودن...داستان خیلی خوب بود...سوژه رو خیلی خوب پیش برده بودین. توضیحاتتون خیلی خوب و کافی بودن.


پست مفیدی بود! از اون پست هایی که به تاپیک و سوژه کمک می کنه.

........................................

بررسی پست شماره 521 باشگاه دوئل، ارنی پررنگ:


سوژه های دوئل رو که پیدا می کنیم، معمولا کلی ایده هیجان انگیز به ذهنمون می رسه. ولی وقتی پست ها زده می شن، کمتر پیش میاد که نویسنده ها واقعا ذهنشونو آزاد گذاشته باشن و از خلاقیتشون استفاده کرده باشن. خیلی از سوژه ها واقعا به نظرمون حیف می شن! چون به ساده ترین و پیش پا افتاده ترین شکل ممکن نوشته می شن.
در مورد دوئل شما، چه شما و چه سدریک در مورد ایده داستانتون خیلی خوب عمل کردین. هر دو داستان، خلاقانه و متفاوت نوشته شده بودن.


نقل قول:
شما مامور شده اید تا بسته ای را از نقطه ی A به نقطه ی B ببرید اگر وزن این بسته فلان قدر و و انرژی خود را فلان قدر محاسبه کنید. مطلوب است:
شروع پستتون به خواننده سر نخ می ده که قراره با داستان متفاوتی روبرو بشه. یه جمله آشنا و بی ربط به چیزی که انتظار داریم. همین برای هیجان زده کردن خواننده کافیه.


نقل قول:
ارنست محکم سرش را به میز کوبید. همیشه از درس های محاسباتی امتحانات ماگلی متنفر بود. درس معجون سازی هاگوارتز که هر دفعه حداقل یک نفر را راهی بیمارستان میکرد را ترجیح میداد. سرش را بلند کرد ولی برگه امتحان که به صورتش چسبیده بود باعث خندیدن بغل دستی اش شد و صدای عجوزه ی پیر که مراقب امتحان بود درآمد.
ارنی، ارنسته؟! نمی دونستیم!
خیلی سریع و بدون کش دادن ماجرا، داستان رو به دنیای جادویی ربط دادین. به این می گیم "نگه داشتن خواننده"!


نقل قول:
ارنست دوباره یخ کرد. این چه فکر هایی بود؟ تقلب؟ تغییر چهره؟ گول زدن؟ او اصلا آدم متقلبی نبود اصلا روحیه ی هافلپافی اش اجازه نمی داد که شرم جرزنی را به جان بخرد. پس باید چیکار میکرد؟
توضیح این موضوع با استفاده از هافلپافی بودن ارنست، خیلی قشنگ بود.


نقل قول:
تقریبا بلند این را گفت و پیرزن مراقب خطبه سرایی دیگری انجام داد. کمتر از یک ساعت تا پایان امتحان فرصت داشت. فکری به ذهنش خطور کرد. آرام چوبدستی اش را بیرون آورد و با وردی جادویی روح خودش را وارد برگه امتحانی کرد. بهتر از این نمیشد جسمش سر جلسه ی امتحان بود و خودش وارد دنیای دیگری شده بود.
ایده خیلی خوب، جالب، خلاقانه و جذابی بود.


نقل قول:
-اوووه. مرد جوان سوالی داری؟
-البته تو میدونی چجوری باید به نقطه ی A برم؟
-این که خیلی ساده است. فقط کافیه روی زنجیره ی اعداد طبیعی سوار بشی و اون ها میبرنت به نقطه ی A البته یه نیم ساعتی تو راهی چون باید از چند بعد مختلف بگذری.
خیلی خوب پیش رفتین. قضیه رو پیچیده نکردین...ولی ساده و خسته کننده هم ننوشتین. نه از اون طرف اشتباه شده و نه از این طرف. جذاب شده! داستان خوبی که انتخاب کردین باعث شده ساده ترین جمله ها هم قشنگ به نظر برسن:
نقل قول:
و با عجله دوید و روی عدد پرید و عدد حرکت کرد.
برای همینه که همیشه می گم انتخاب ایده اصلی داستان خیلی مهمه. اولین و ساده ترین ایده رو انتخاب نکنین.


نقل قول:
-C!C? سی؟؟ لعنتی اما من قرار بود برم به نقطه ی B!

برگشت و با سرعت به سمت عدد پی رفت چوبدستی اش را دراورد و بینی اورا هدف گرفت.
-لعنتی منو کجا اوردی؟ چرا میخواستی من به جواب نرسم مگه قرار نبود بری به نقطه ی B عدد پی عوضی. چرا منو اوردی اینجا؟

عدد پی اما با پوکرفیسش به او خیره شده بود.
-عدد پی؟ اما من که عدد پی نیستم. من ضرب دکارتی ام. به نیوتون قسم اشتباه زدی داداش. ینی هنوز فرق منو و با عدد P نمیدو...
-آواداکاداورا.
خیلی خوب بود. طنزی که تو خود داستان پنهان شده و برای همین خیلی قویه. بیچارگی و به بن بست رسیدن ارنی و توجیه عدد پی ای که عدد پی نبود.


نقل قول:
طلسم به علامت ضرب خورد و درجا له شد. و ارنست دوباره حالت گنگی که در هنگام ورود به انجا تجربه کرده را احساس کرد. چیزی به ذهنش نرسید. حتی اگر دوباره سوار بر چیز دیگری میشد معلوم نبود به نقطه ی B برسد.
آسمان ابری سیاه شد و غرید و ارنست با ترس به بالا خیره شد.
-وقت آزمون تا پنج دقیقه دیگر به پایان میرسد.

ارنست دیگر چاره ای نداشت خودش را به جسمش برگرداند. کلاس کمی خالی تر شده بود اما هنوز پیرزن مراقب و چند نفر از دوستانش انجا بودند. نمیتوانست آن امتحان را مردود شود پس رویش را به سمت بغلدستی اش کرد و با دستش علامت عدد 2 را نشان داد.
-هی.. پیست.. هی.. جواب سوال دو چند میشه؟
آخر پست عالی بود. ارنی ای که نمی خواست تقلب کنه ولی بعد از ماجرای کوتاهی که تجربه کرد، هم ارنست و هم خواننده قانع شدن که اشکالی نداره که تقلب کنه.


اول نقد گفتم کمتر پیش میاد با ایده های جدید و هیجان انگیز برای سوژه ها مواجه بشیم...ولی وقتی پیش میاد هم هیجان جدیدی شروع می شه! هر چی داستان رو می خونم و جلو می رم جمله های "خرابش نکن!"..."همینقدر بسه..." و " همین جا تمومش کن" تو ذهنم می چرخن. ولی گاهی پیش می ره و خراب نمی شه. مثل پست شما که سردرگم نشد...خودشو گم نکرد و سادگی خاص و دلنشینش رو از دست نداد.


پست جادوییِ غیر جادویی خیلی خوبی بود.

...............................................

بررسی پست شماره 520 باشگاه دوئل، سدریک دیگوری:


من شما رو نمی شناختم. فعالیتتونو ندیده بودم. پست هاتونو نخونده بودم. حتی الان که رفتم ببینم کجاها فعالیت کردین، دیدم تقریبا کل فعالیتتون مال هاگوارتزه.
چرا خب؟ حیف نیست؟ این همه نوشتین...این همه پست زدین...برای چی؟ هاگوارتز کجاست الان؟ آخرین قهرمانش کی بود؟ من یادم نمیاد!
فعالیتتون مال خودتونه. هر جا دوست داشته باشین پست بزنین...ولی محدود کردن خودتون هم به ضرر خودتونه هم به ضرر سایت. هیچ جایی نباید محدود بشین. مثلا من اگه ببینم مرگخوارا دارن به خانه ریدل ها محدود می شن، عکس العمل نشون می دم. چون خود عضو هم اونجوری بسته می مونه...ناقص می مونه. پیشرفت نمی کنه. نمی تونه با سوژه های مختلف هماهنگ بشه.

حالا اینا رو برای چی گفتم...
برای این که وقتی دیدم سدریک دیگوری قراره پست بزنه، هیچ انتظاری ازش نداشتم. گفتم یه فرد کم فعالیته که تجربه ای تو ایفای نقش نداره. احتمالا هم نمی تونه خوب بنویسه...یه همچین پیش زمینه ای ایجاد شد. ولی چیزی که خوندم واقعا خوب بود. برای همینه که می گم حیفه که خودتونو محدود کنین. شما که به این خوبی می نویسین چرا تو ایفای نقش عمومی و اصلی نیستین اصلا؟!
اگه پست حریفتون خیلی خوب نبود و حریفتون در سطح عادی و متوسط سایت می نوشت، خیلی راحت دوئل رو می بردین.


ایده اصلی داستانتون خیلی خوب بود. این یه امتیاز بزرگه. شما یه مقصد اشتباه عادی و پیش پا افتاده رو انتخاب نکردین. همین باعث می شه فضای پست، مرموز و هیجان انگیز باشه.


نقل قول:
سدریک با عجله از این سوی اتاق به آن سو به دنبال لباس هایش می دوید. شب گذشته در خانه ی آن ها مهمانی ای برگزار شده بود و ظاهرا بچه ی شیطان یکی از مهمان ها پس از این که سدریک از دادن جاروی پرنده اش به او خودداری کرده بود، لباس های او را جادو کرده بود تا بعد از دوازده ساعت، خود به خود شروع به دویدن به دور اتاق بکنند.
شروع پست خیلی خنده داره. این صحنه که لباس های سدریک رو جادو کرده باشن که مجبور باشه دنبالشون بدوئه، خلاقانه و جالبه. این شروع و صحنه بعدی، باعث می شه انتظار خواننده کمی بالا بره:
نقل قول:
پس از کلی تلاش در پی یافتن یک لنگه از جوراب هایش، بالاخره آن را درحالی که سعی میکرد در جیب یکی از رداهای در حال فرار پنهان شود، گیر انداخت. پس از آن نوبت پیدا کردن شلوارش بود.
چون اینا نوشته های خیلی ساده و معمولی نیستن. صحنه های طنز خوب و با کیفیتی هستن. این صحنه هم همینطور بود:
نقل قول:
شلوار را درحالی که می خواست خود را از پنجره به پایین بیندازد، گرفت و با عجله پوشید.


این شروع خیلی خوب بود. هم به دلیل کیفیتش و هم این که در ادامه پست، به دلیل فضاش، ما نمی تونیم طنز زیادی داشته باشیم. همین یک قسمت، بار طنز کل پست رو به دوش کشیده.


نقل قول:
به ناچار به طرف قطارها رفت. چند تا از آنها را می شناخت و می دانست که قطار های معمولی اند. فقط دو قطار نا آشنا درمیان قطارها به چشم می خورد. صدای سوت قطار به گوش رسید. سدریک با عجله یکی از آن دو قطار را انتخاب کرد و سوار شد.
قرار داشتن و اصرار برای اثبات خوش قولی، به اضافه وضعیت عجیب و غریبی که لباس های سدریک ایجاد کرده بودن، ترکیب خیلی خوبی بود که خواننده رو قانع کنه که چرا سدریک سوار قطار اشتباهی شده.


نقل قول:
حدود یک ربع بعد، قطار در ایستگاهی ناشناخته ایستاد. سدریک از قطار پیاده شد. در ایستگاه هیچ کس نبود. با عجله به سمت باجه ی بلیت فروشی رفت تا از نگهبان آنجا سوال کند.
بعضی صحنه ها خیلی ساده پیش رفتن. هم صحنه ساده اس و هم جمله ها. اینجور پستا، احتیاج به جمله های خاص دارن. جمله هایی که خواننده رو دنبال خودشون بکشن. فضاسازی هم می تونه به این حالت "وهم آور" کمک کنه. توضیح این که وقتی از قطار پیاده می شه چی می بینه.


نقل قول:
سدریک منتظر جواب بود اما مرد با چشمانی گرد شده به او خیره شده بود. سدریک دوباره حرفش را تکرار کرد. این بار مرد با تعجب بیشتری به سدریک چشم دوخت و ناگهان تکانی خورد و با علاقه به او نگاه کرد. به آرامی زبانش را دور لبانش کشید و دستش را روی شکمش گذاشت. سدریک برای بار سوم سوالش را پرسید و هنگامی که ناامید شده بود و می خواست برگردد، مرد با صدای آرامی گفت:
_ به نظر خوشمزه میای!
دیالوگ، خیلی خوب بود. غافلگیر کننده...کنجکاو کننده و متفاوت.


نقل قول:
خود را در شهری مملو از مرد و زن و بچه یافت که راه رفتنشان دست کمی از دویدن نداشت. با کمی دقت متوجه شد که همگی به جلو خیره شده و پلک نمی زنند. آب دهان بعضی ها راه افتاده و دور دهانشان خونی بود. بعضی نیز چشمانشان به حدی گود افتاده بود که کاملا بیرون زده بود. گویا در یک قدمی مرگ به سر می بردند.
صحنه خیلی جالب، هیجان انگیز، ولی توضیحش کم بود.
بعضی کلمات می تونن با کلمات جدی تری جایگزین بشن. چون این قسمت اصلا نباید طنز داشته باشه. مثلا به جای "خونی" بهتر بود می نوشتیم" خون آلود"...این جدی تر و رسمی تره.
توضیح می تونست کمی بیشتر باشه و کند تر پیش بره. چون این قسمت پست خیلی جالب بود.


نقل قول:
هیچ فکر نمی کرد با یک قطار اشتباهی پایش به سرزمین آدمخواران باز شود. هرچه بیشتر می گذشت،
به نظر من این جمله نباید نوشته می شد. دلیلش اینه که خواننده بهتره همراه سدریک بمونه.
این یه توضیحه...به خواننده می گه که این جا سرزمین آدمخواراس...ولی سدریک نمی دونه دقیقا کجاست و چه اتفاقی داره میفته. خواننده هم بهتره تو همین بلاتکلیفی باقی بمونه. اینجوری هیجان انگیزتره.


نقل قول:
به دختر کوچکی برخورد و همان حرف ها را به او نیز زد. دخترک گویی سدریک نمایشی برای سرگرمی اجرا میکند، به او زل زد. سدریک بارها و بارها حرفش را تکرار کرد اما او کاری بجز تماشا کردن سدریک انجام نمی داد. مدتی بعد حوصله اش سر رفت و از آنجا دور شد.
این صحنه عالی بود. و عالی می موند اگه بعدش توضیح داده نمی شد:
نقل قول:
مدتی طول کشید تا سدریک به کشف جدیدش برسد: آن مردم زبان سدریک را نمی فهمیدند! بار دیگر ترس سراسر وجودش را فرا گرفت. اما او دست از تلاش بر نمی داشت.
این توضیح به نظر من اضافه بود. باز بهتر بود خوانده و سدریک توی ابهام بمونن. که جریان چیه...


نقل قول:
با درماندگی گوشه ای نشست و به ساعتش نگاهی انداخت؛ ساعت شش بود. از این که تا دو ساعت پیش تنها دغدغه اش دیر رسیدن و بدقول شدنش پیش تانکس و ماتیلدا بود، خنده اش گرفت. دیگر دیر رسیدن مهم نبود، حالا فقط رسیدن به شهرش و خارج شدن از اینجا بود که اهمیت داشت!
یکی از نکته های قشنگ پست شما این بود که به نتیجه نرسیده! سدریک نه موفق شده از این وضعیت نجات پیدا کنه و نه راه فرار رو پیدا کرده. داستان ناقص مونده...ولی این ناقص موندن، اصلا خواننده رو اذیت نمی کنه. چون ما چیزی رو که دنبالش بودیم خوندیم.

اگه توضیحات اضافه ای اون وسطا داده نمی شد، ما همراه سدریک وارد یه ماجرای مرموز و مبهم می شدیم...و به اندازه سدریک نگران می شدیم که قضیه چیه...حالا باید چیکار کنه...چطوری نجات پیدا کنه!
الانم داستان به اندازه کافی خوب هست...ولی کمی ابهام و هیجانش کمتر شده.


جمله هاتون می تونن قوی تر باشن. اینم دقیقا چیزیه که با فعالیت تو قسمت ها و سوژه های مختلف به دست میاد. با کسب تجربه به دست میاد.
داستان خیلی خوب بود. شروع و پایانش خیلی خوب بود. قسمت طنزش خیلی خوب بود.


امیدوارم از این به بعد سدریک رو بیشتر ببینیم.




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۰:۲۳ پنجشنبه ۱ فروردین ۱۳۹۸

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۱:۵۰:۵۳
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
پیام: 707
آفلاین
سلام بر لرد بزرگوار!
لطفا پست منم نقد کنین!


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۹:۴۶ چهارشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۷

ارنى پرنگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۳ دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۷:۴۴ یکشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۰
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 202
آفلاین
جان سالم به در بردیم.
بی زحمت نقد کنید.
ممنون.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۹:۱۶ چهارشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۷

اشلی ساندرز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۹:۳۱ شنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۸
از لندن گرينويچ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 205
آفلاین
سلام بر لرد جنگجو و برنده جنگمون!
چطورید؟
اینم پستی که گفته بودم، نقدش می کنید!؟


تا حالا کسی با گیتار زده تو سرت!؟







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.