خلاصه :
لرد ولدمورت قبلاً رودولف لسترنج رو به زندان انداخته ولی الان به دلیلی نامعلوم رودولف براش مهم شده و دستور میده تا رودولف رو از آزکابان فراری بدن... از طرفی هم رودولف هم از زندان فرار کرده و توی دریای نزدیک زندان گیر کرده ، حالا توی قصر هم ولدمورت میخواد لینی رو بخاطر اینکه به اربابش توهین کرده مجازات کنه که ....
-----------------------------------------
در دریای نزدیک آزکابانرودولف که از تشنگی و گرسنگی نای تکون خوردن هم نداشت توی آسمان چند تا لکه تیره دید
- مرلین رو شکر ! ای نیمبواستراتوس ! ببار بر من بیچاره ، بزن باران ، ببار از چشم من ، بزن باران ، بزن باران بزن !
اما اون ها چیزی جز دمنتور ها نبودند .
- چیزه ... عه این ابرا چرا تکون میخورن ؟
یا مرلین !!!!! اینا که ابر نیستن ، اینا دمنتورن !
و از حال رفت .
-------------
در قصر ولدمورت- ارباب ! ارباب ! نزار منو ببرن
من که پیکسیه شما بودم ، وز وز میکردم دم گوشتون ، بزارم برم ؟!
لرد ولدمورت سخت در فکر فرو رفته بود ... در حدی که حتی صدای لینی رو هم نمیشنید .
- ارباااااااااااب !
لرد که ریشه ی افکارش پاره شده بود گفت :
- تو ..... تو حشره ی ملعون چطور جرئت کردی سر من داد بزنی ؟؟
- نه ارباب منظوری نداشتم ، گفتم شاید صدامو نشنیدین
- چی ؟!!!! یعنی میگویی گوش ما هم ایراد پیدا کرده است ؟؟ اون از پست قبل که میگفتی من بین مغز و زبونم هماهنگی ندارم ، اینم از الان
حالا دیگه راه بخشش نداری . هکتور !!
- بله ، ارباب ؟ معجون شبیه ساز رودولف میخواید ؟؟ بــــــدم
- نه ! معجون نمیخواهیم ! بلکه میخواهیم لینی رو 3 روز برای آزمایش معجونات در اختیارت بگذاریم
- نه ارباب ! ارباب بدین همون یه شاخک و یه بالمو بکنن ، لااقل اون بعدا در میاد . ولی این منو میکشه !
- حرف نباشه لینی ! ببرش هکتور
ویرایش شده توسط فیلیوس فلیتویک در تاریخ ۱۳۹۷/۱۰/۲۳ ۱۳:۱۸:۴۴
دلیل ویرایش: اضافه کردن خلاصه
ویرایش شده توسط فیلیوس فلیتویک در تاریخ ۱۳۹۷/۱۰/۲۳ ۱۳:۳۰:۳۱