هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (لیسا.تورپین)



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۹:۰۸ یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۵
من میخوام معرفی شخصیتم رو اگر امکان داره کامل تر کنم اگر امکان پذیر نیست که ببخشین دیگه!

نام:
لیسا

نام خانوادگی:
تورپین(هر کی بگه توربین تستراله )

گروه:
کلاغ سیاه (ریون )

ظاهر:
نه خیلی درازه نه خیلی کوتوله!موهاش مشکیه!پوستش روشنه!چشم و ابروشم مشکیه!

خلقیات:
خونسرد!حاضر جواب!قهرقهرو!باهوش

چوبدستی:
25 سانتی متر،تهیه شده از چوب کاج و موی تک شاخ

علاقه مندی ها:
حرص دادن دیگران به هر روشی!

لیسا تورپین متولد سال 1980/07/11
سر فامیلش خیلی حساسه و بقیه برای حرص دادنش بهش میگن توربین!
اصلا جنس مذکر رو با نام صدا نمیکنه!
مادرش ساحرس ولی باباش مشنگه یک خواهر بیشتر نداره که اسمش لیاناس و اونم ساحرس برادر هم نداره.
11 سالش بود که دید یه جغد سیاه با خال های سفید که یه نامه همراشه داره میزنه به پنجره. پنجره رو باز کرد وقتی نامه خوندش غش کرد!چرا؟چون هیچ علامتی از ساحره بودن نداشت.
5 سال توی مدرسه مشنگ ها درس خونده بعد هم به هاگوارتز رفت.
کلاه گروه بندی اول میخواسته اونو به هافلپاف بفرسته ولی بعد فرستادش ریونکلاو!
سال سوم مهاجم تیم کوییدیچ شد و سال هفتم فارغ التحصیل!


عقاب، نه کلاغ.
جایگزین شد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۵/۱۱/۱۷ ۱۹:۲۱:۵۳

قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۱:۵۶ شنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۵
رتبه کنکورت چند شد؟(اختیاری)
کدوم دانشگاه میری؟
رشتت چیه؟
چرا رز ویزلی رو انتخاب کردی؟
از برگشت به جادوگران خوشحالی؟
از کدوم انجمن جادوگران بیشتر خوشت میاد؟


قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۵:۴۸ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۵
- نـ... بله!
- لطف کنید یدونه سایه چشم رنگ جیگری بهم بدید.
- ام... باشه الان میارم.مارک خوبشم میارم.

رودولف رفت گشت و گشت و گشت و یک جعبه به رنگ سبز آورد.

-بفرمایید.
-ببخشید آقا؛سایه چشم من چی شد؟
-میتونید رودولف صدام کنید.این سایه چشم شماست دیگه!
-من گفتم سایه چشم این رژ لبه! من گفتم رنگ جیگری شما رنگ قرمز آوردین.

رودولف با تعجب به جعبه سبز نگاه کرد.
تازه فهمید آرایش کردن چقدر سخت است.
فهمید که در هنگام آرایش باید تفاوت رنگ جیگری و قرمز را بفهمند.

- بله شما درست میگید من اشتباه کردم.

رودولف دوباره جعبه به دست رفت تا این دفعه سایه چشمی که حتی نمیدانست چیست را بیاورد.

-هی میخوای رژ لب های مغازه منو بدزدی؟زود از اینجا برو بیرون.
-منو باش میخوام کمکش کنم. اصلا خودت سایه چشم جیگری به اون خانم باکمالات بده.
-پس بگو دردت چیه! دوباره کلی خانم با کمالات دیدی و یه دفعه شغل من شد شغل مورده علاقت.


ویرایش شده توسط لیسا تورپین در تاریخ ۱۳۹۵/۱۱/۱۴ ۱۵:۵۲:۱۵
ویرایش شده توسط لیسا تورپین در تاریخ ۱۳۹۵/۱۱/۱۴ ۱۵:۵۳:۴۵
ویرایش شده توسط لیسا تورپین در تاریخ ۱۳۹۵/۱۱/۱۴ ۱۵:۵۵:۵۱

قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۲۳:۵۸ پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۵
سیاهی دودمانندی از کتابچه کوچک بیرون آمد، ابتدا دود محوی به نظر می رسید، اما کم کم شکل انسان را به خود گرفت. سیاهی در خانه حرکت کرد تا اولین قربانی خود را پیدا کند...

سیاهی در خانه ی سپید میگشت.
به طبقه ی بالا رسید.اولین در!
او غبار بود و نیازی به باز کردن در نداشت.همانند روح از در عبور کرد.اولین قربانی را دید:
مالی ویزلی
- اماده ی مرگ باش...
انگار کسی صدای غبار را نمیشنید همه چیز در حالت عادی خود قرار داشت.
ناگهان مالی چرخید.چشمانش را باز کرد!
-آرتور این لباسه رو امروز خریدی؟اصلا بهت نمیاد.
- من آرتور نیستم...
-آرتور زبون نداری ؟
کسی نباید غبار را میدید!غبار سیاهی که به شکل انسان بود دوباره به شکل کتابچه ای کوچک در آمد.
مالی دیگر هوشیار شده و بود حالت خواب آلود نداشت.
متوجه شد آرتور دیگر نیست!
-وا پس کجا رفت؟...عه این کتابچه رو کی انداخته اینجا؟
کتابچه را برداشت و به سمت در رفت.
به طبقه پایین رفت و کتابچه را بر روی میز پرت کرد.
کمی غذا خورد و دوباره به رخت خواب برگشت.
کتابچه دوباره به شکل سیاهی خود برگشت و با صدای نا رسای خود فریاد زد:
کسی تا به حال از دست من فرار نکرده...دوباره هم رو میبینیم.البته در بستر مرگ...
صبح روز بعد
-کی دیروز این کتابچه رو خریده؟
همه به دامبلدور و کتابچه ای که در دست داشت خیره شده بودند اما کسی پاسخ او را نداد.
-کسی اینو نخریده؟
-نه!
-عجیبه من هم نخریدم.
-دیروز بغل تخت من بود منم اومدم انداختمش روی میز.
-بغل تخت تو؟اخه من دیروز روی میز گذاشمتش؟کسی دیروز به این دست زده؟
همگی سرشان را به علامت منفی تکان دادند.
سپس محفلی ها با تعجب به هم نگاه کردند...
-یعنی کتابچه پا داره؟
-من که پایی نمیبینم.
-شاید روی زمین لیز میخوره!
همه ی محفلی ها سر در گم نظری میدادند و با تعجب به کتابچه نگاه میکردند...


قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۲۰:۰۲ دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۵
1- هدف و انگیزه تون از عضویت در محفل ققنوس؟!
از رنگ سفید خوشم میاد!

2- سیاهی دل مرگخوارا رو با چه چیزی تمیز و پاکیزه میکنین؟
میندازیمشون توی ماشین لباسشویی سامسونگ

3- چند مورد از فواید ریش پروفسور دامبلدور رو نام ببرید!
مبارزه با گرد و غبار
خاموش کردن اتش پلاسکو

4- خلاقیت سفیدتون رو به کار بندازین و سه تا لقب ناقابل برای ولدمورت اختراع کنین!
بی مماخ
کچل
سیاه

5- به نظرتون بهترین راه نابودی و از صحنه روزگار خارج کردن سیاهی و تاریکی چیه؟
رنگ سفید بپاشیم بهشون

6- با چه روشی ولدمورت رو به عشق دعوت میکنین؟
معجون عشق خوبه؟
7- اسم رمز ورود به دفتر پروفسور دامبلدور؟
مم... نمیدم!
عشق بورزید؟!

سلام دخترم!

همون طور که از قبل می دونستین ورود به محفل ققنوس مستلزم فعالیت و سطح مناسبی از نوشتن هستش.
فعالیت کلی شما در سایت خوبه. منظورم اینه که شما هم توی چت باکس فعال هستین و هم توی انجمن های غیر ایفایی. ملاک فعالیت انجمن های ایفای نقشی هستن. ادامه دادن سوژه ها، آشنایی با شخصیت های سایت و ویژگی هاشون و... همین میزان از فعالیت رو به ایفای نقش منتقل کنین!

پس به ایفای نقش توجه بیشتری داشته باشین، بیشتر پست بزنید و درخواست نقد بدین. چه از طریق ویزنگاموت و چه از طریق ناظران انجمن.

مطالعه این پست رو بهتون توصیه می کنم.

تایید نشد.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۵/۱۱/۵ ۱۳:۰۷:۲۸

قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: مغازه ی ویزلی ها!
پیام زده شده در: ۲۲:۴۵ چهارشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۵
کمی آن طرف تر خانه خانواده تورپین،صبح روز بعد:
لیسا ساعت 6 صبح از خواب بر میخیزد.
از تختش خارج میشود و و میرود تا دست و صورتش را بشوید.
رو به روی آینه می ایستد. متوجه دانه های نارنجی روی لباسش میشود آن ها لمس میکند؛حالت نرم و گلوله ای داشت.
تعجب میکند!حداقل انقدر مغزش کار میکند که بداند دیروز لباسش سفید ساده بوده و امروز سفید خال خالی.
دست و صورتش را شست و رفت به سمت آشپزخانه تا به مادرش جریان را بگوید.
لیسا:مامان
الکساندرا:بله! ا چه لباستو خوشگل کردی معلوم دیگه خانم شدی...
-نه مامان باور کن..
-همش بخاطر اون کتاب اموزش های خانه داری بود که خریدم.معلومه به بخش خیاطی خیلی علاقه داشتی
-نه مامان من اینا رو به لباسم ندوختم اینا خودش اومدن
-مگه میشه..؟
اولیور:الکساندرا این خال خالای نارنجی چیه سر دیوارای اتاق کار من؟مگه نگفتم وقتی میخوای خونه رو تزیین کنی به اون اتاق کاری نداشته باش؟
- بابا اینا سر دیوارای اتاق کار شما هم هست؟سر لباس منم هستن شما نمیدونی چین؟
قبل از اینکه پدر لیسا صحبتی بکند متوجه شدند که خال خال های روی لباس لیسا دست و پا دارند و حرکت میکنند.
ناگهان خواهر لیسا،لیانا از اتاق خود جیغ و داد کنان آمد بیرون
-ویزلی
همه با هم:ویزلی؟
-اره ویزلی!5 تا تو اتاقم هست و دارم وسایل اتاقم رو گاز میزنن
-پس این خال خالی ها هم ویزلی هستن حالا باید چیکارشون کنیم؟
-باید قابشون کنیم بزنیم به دیوار خب باید زنگ بزنیم ویزلی جمع کن بیاد جمعشون کنه دیگه
- پس چرا ایستادی؟خب برو زنگ بزن تا خونه زندگیمونو به باد ندادن :vay:


ویرایش شده توسط لیسا تورپین در تاریخ ۱۳۹۵/۱۰/۳۰ ۱۴:۱۱:۲۴

قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: ماندگارترین دیالوگ ازنظرشما
پیام زده شده در: ۱۸:۵۱ شنبه ۲۵ دی ۱۳۹۵
فينياس نايجلوس: من يه پيغام از آلبوس دامبلدور برات دارم.
هري:چيه؟
فیناس نایجلوس:همون جا كه هستي بمون
هری:من كه تكون نخوردم!حالا پيغامش چي هست؟
فیناس نایجلوس:همين الان بهت گفتم،بيشعور.دامبلدور ميگه همون جايي كه هستي بمون.


قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: کدومیک از وسایل جادویی هری پاتر رو میخوایین داشته باشین؟ چرا؟
پیام زده شده در: ۲۰:۳۳ جمعه ۲۴ دی ۱۳۹۵
چوبدستی و شکل نامریی


قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: سپر مدافعت چه شکلیه؟
پیام زده شده در: ۲۳:۲۵ چهارشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۵
مال من شبیه طاووسه
زیبا
رنگارنگ
شاد


قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: دفترچه خاطرات هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۱:۰۴ چهارشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۵
-هاچووو
-چیزی گفتین دوشیزه تورپین؟
-نه پروفسور
-خب پس به درسمون ادامه میدیم. از بین شما چه کسی میدونه گیاه...
-هاچووو
-من مطمعنم شما یه چیزی گفتین!
-ببخشید عطسه کردم
-مریض شدی تورپین؟
-نه پروف...هاچووو
-15 امتیاز از ریونکلاو کم میکنم.
کل ریونکلاوی ها:اخه چرا
اسنیپ:چون دوشیزه تورپین سرما خورده نرفته پیش خانم پامفری
همه با تعجب به هم نگاه کردند.
بعد از کلاس:
-انگار خیلی وقته نمره کم نکرده دیگه خسته شده بوده
-مطمعنم اگر لیسا میرفت پیش خانم پامفری بهش میگفت چون نیومدی 15 امتیاز کم میکنم
-حالا چی میشد میرفتی درمانگاه؟
-اره لیسا خب میرفتی؛میمردی اخه؟؟
-خب اخه من تا قبلش عطسه نمی کردم خب میدونید من به...
-تو از عمدا نرفتی چون خواستی از گروه امتیاز کم بشه
شکایت های بچه ها انقدر ادامه یافت تا وقت رفتن به خوابگاه شد.لیسا هم همراه آن ها به خوابگاه رفت و بر روی بالشت خود گریه کرد.
گریه او بخاطر کم شدن امتیاز نبود بلکه بخاطر این بود که اون به خون اژدها حساسیت داشت و باعث شده بود که دانش آموزان تظاهر کنند او واقعا دوست داشته که امتیاز از گروهشان کم شود.


قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.