هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (بلاتریکس.لسترنج)



پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۲:۲۹ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸
-زود باشین دیگه... گل پسر گلمون گرسنه‌اند!

مروپ دیالوگش را گفته و قدم قدم به در نزدیکتر شد.
در واقع تمامی مرگخواران داشتند تلاش می‌کردند که بدون جلب توجه به راه نجاتشان نزدیک و نزدیکتر شوند.

-دنده عقب تا خود محفل ققنوس هم برید، باید گل مارو سیر کنید... به ما مربوط نیست... حالا تا هرجا دوست دارین برید.

مطابق معمول لردسیاه آب پاکی را بر سر و دست مرگخواران ریختند تا حساب کار دستشان بیاید.

دقایقی بعد، آزمایشگاه هکتور

هکتور هیچگاه نفهمید چه شد که باز قرعه به نامش افتاد. او را به تخت بسته و بلاتریکس با اره برقی بالای سرش ایستاده بود.
-مطمئنین که درد نداره دیگه؟... ها؟... آره؟... نداره دیگه؟
-مطمئن مطمئن باش هک... اصلا درد نداره.

آخرین بار که بلاتریکس در مورد درد نداشتن به هکتور اطمینان داده بود، کروشیویی در حلقش فرو کرده و تارهای صوتی‌اش تا مدت‌ها متورم شده بودند.
-خب شروع می‌کنیم.

دقایقی بعدتر، اتاق همایونی لرد سیاه

هکتور در حالی که سعی می‌کرد جمجمه‌ی شکسته اش را با دست روی سرش ثابت نگه دارد، به خورده شدن مغزش توسط گل مورد علاقه لرد سیاه نگاه می‌کرد.
-خوشمزه‌اس نه؟ می‌چسبه نه؟... می‌دونی چقدر درد داشت؟... بخور... بخور نوش جونت.

اولین مغز امروز با موفقیت اهدا شده بود. تنها یک مغز دیگر نیاز بود.
-سنگ، شنل، چوبدستی بازی می‌کنیم. هرکی باخت، مغزش رو میدیم. قبوله؟




I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۱:۱۹ شنبه ۹ آذر ۱۳۹۸
تیم اسلیترین

مهاجمین:
رابستن لسترنج، هوریس اسلاگهورن، بلاتریکس لسترنج
مدافعین:
هکتور دگورث گرنجر (C)، خانم بلک (مجازی)
دروازه‌بان: لرد ولدمورت (مجازی)
جستجوگر: کریچر (مجازی)

داور:بلاتریکس لسترنج


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: زمين كويیديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۳:۲۹ جمعه ۱۷ آبان ۱۳۹۸
اسلیترین vs گریفیندور

سوژه: غول آرزوها


-تسترالی دارم خوشگله، فرار کرده ز دستم، دوریش برایم مشکله... کاشکی اون رو...
-رودولف؟

رودولف نتوانست آخر شعرش را به یاد آورد.
دیدن بلاتریکسی که رو به رویش ایستاده و خیلی سریع پلک می‌زد، حواسش را پرت کرد.
-چیزی رفته تو چشمت؟
بلاتریکس:
-فوت کنم؟
بلاتریکس:
-درد می‌کنه؟
بلاتریکس:
-خب بگو چی شده؟ شبیه وزغی شدی که آرتروز چشم گرفته.

و شد آنچه شد.
مرلین روح نصف و نیمه رودولف را قرین رحمت الهی قرار دهد.

محل تمرین تیم اسلیترین

-مردک بز! یک ساعته دارم عشوه میام، تهش می‌گه شبیه وزغ شدی. بی‌لیاقت! مانتیکور کوهی!

بلاتریکس عصبی بود... خیلی.
هکتور پاتیلش را سپر کرده، رابستن پشت علامت شوم پناه گرفته، هوریس تبدیل به ششمین فنجان روی میز شده و بانز هم ناپدیدتر از قبل شده بود. البته جای شکرش باقی بود که لردسیاه نیاز به تمرین نداشته و آنجا حاضر نبودند.

بلاتریکس بالاخره دست از متر کردن سالن برداشت، نشست و به سایرین مجال خروج از پناهگاهشان را داد.

-حالا چیکار کردن بشیم؟


هوا تقریبا تاریک شده بود. صدای انواع و اقسام جانوران به گوش می‌رسید. اعضای تیم غیر از بلاتریکس سالن تمرین را ترک کرده بودند، اما بلاتریکس نباید از آنجا خارج می‌شد.
بند اول قانون عصبانیت بلاتریکس تبصره‌ای داشت که بر طبق آن، او باید برای حفظ بقای موجودات و حیات وحش، تا زمان فروکش کردن عصبانیت، در محیط بسته باقی بماند. اما بلاتریکس ساحره پایبند به قوانینی نبود.
باید خودش را آرام می‌کرد... شاید کشتن چند مشنگ...

-بانو لسترنج! لطفا... خواهشا... استدعا می‌کنم دوباره دست به مشنگ کشی نزنین.

مسئول مبارزه با کشتار مشنگ‌ها بود.
بلاتریکس که از حضور ناگهانی او جا خورده بود، چشم غره‌ای نثارش کرد.
-تو از کجا فهمیدی؟
-خب... ما یه کم شمارو کنترل می‌کنیم... می‌دونین... بعد قضیه یازدهم سپتامبر نیویورک... مجبوریم.

چه دلیلی داشت بلاتریکس جا به جا مامور مبارزه با کشتار را نکشد؟

-من... من... من رو نکشید!

چهره بلاتریکس شبیه آدم‌هایی که قصد نکشتن را داشته باشند نبود.

-ببینین... من دو‌رگه‌ام... یه رگم غول آرزوها بوده. شنیدین؟ غول آرزوها! می‌تونم یه آرزوتون رو برآورده کنم!
-نشون بده ببینم.
-چیم رو نشون بدم دقیقا؟
-هیچی، باشه مهم نیست. باشه. نمی‌کشمت... آرزو می‌کنم.

آسان تر از آنچه که مامور فکر می‌کرد، بود. کلکش ساده تر از آنچه انتظارش را داشت گرفته بود و حالا باید فقط به نحوی آرزوی بلاتریکس را برآورده می‌کرد. البته راه آسان‌تر این بود که قبل از اتمام بازی به کوه‌های آلپ بگریزد.

روز مسابقه

-خب خب خب... با گزارش اولین سری بازی‌های کوییدیچ هاگوارتز در خدمتتونیم. همونطور که می‌بینین، تام جاگسن داور ریونکلاوی مسابقه با صندوق توپ ها وارد زمین میشه... و به نظرتون رودولف لسترنج کجاست؟

جواب سوال گزارشگر با بازشدن صندوق توپ‌ها، پاسخ داده شد.

-بله... اون رودولفه. همونطور که می‌بینین جز چشم‌هاش، باقی اعضاش گچ گرفته شده. مثل اینکه مورد خشونت خانگی قرار گرفته... خشونت علیه مردان تا به کی؟ تاسف باره.

گزارشگر در تاسفش غرق شد و کاری از غریق نجات‌ها نیز ساخته نبود.
گزارشگر ذخیره خیلی سریع جایگزین شد.
-خب دوستان... تیم گریفیندور رو داریم... آرتور ویزلی، فنریر گری‌بک، مرگ، ترامپ، سر کادوگان، عله یه چیزی که حقیقتا تلفظش سخته و پرویییز!

صدای تشویق تماشاچیان گریفیندوری به هوا رفت و در میان سوت و فریاد آنها، اعضای تیم اسلیترین وارد زمین شدند.
گویا زمانبندی گزارشگر با ایراد مواجه بود. و خب جدول زمانبندی سرخورده شده، خودش را ریز ریز کرد و خورد.
اما مهم نیست... نکته مهم این است که برای چند دقیقه کل زمین مشغول تشویق تیم اسلیترین بودند.
بالاخره تیم گریفیندور نیز وارد شد...تقریبا! پنج عضو وارد شدند. عضو ششم یک بار وارد شد ‌سپس به رختکن بازگشته، مچ پای عضو هفتم را گرفته و کشان کشان به زمین آورد.
عضو هفتم فنریر گری‌بک بود که گویا علاقه‌ای به شرکت در مسابقه نداشت.
-شایعه نکن راوی! علاقه دارم... جرئت ندارم! تو بودی جرئت داشتی مقابل اربابت بازی کنی؟

خیر... من هم جرئت نداشتم. لاکن مهم نیست. چراکه با سوت داور، مسابقه آغاز شده بود... و با سقوط جاروی لرد سیاه متوقف شده بود.
علت سقوط، ظهور ده‌ها مرگخوار تماشاچی و دو داور روی جاروی لرد‌سیاه بود.
تماشاچیان در تلاش بودند تا همزمان جیغ زده و راه فرار بیابند.
دلیل مشخص بود... علامت شوم به پرواز درآمده بود!

دقایقی بعد، اوضاع آرام شده، داوران بازی را مجددا آغاز کردند.
-خب... کوآفل دست گریفیندوریاس. ویزلی پاس میده به فنریر که اونم مستقیم داره میره به سمت دروازه بلاتریکس... اوه! فنریر با لرد سیاه رو به رو میشه و توپ رو دو دستی تقدیم ایشون می‌کنه! بازی بس ناجوانمردانه‌ است. حالا کوآفل رسیده به هکتور که اونو انداخته تو پاتیلش و داره پیش میره. پرویز داره نشونه گیری می‌کنه. اون به جای بلاجر از آجرش استفاده می‌کنه. و بله! آجرش به خطا میره!
-اسیر شدیم این وقت شب!

پرویز پتویش را رویش کشیده و روی جارو به خواب می‌رود. با دروازه‌بانی یک تابلو، گل زدن به گریفیندور آسان بود و فنریر از ترس لردسیاه گل نمی‌زد. بازی به نفع اسلیترین بود.

بالاخره کوآفل به دست گریفیندوری ها افتاده بود.

-برو هم‌رزم... برو جوانمرد!

هم‌رزم جوانمرد سرکادوگان، آرتور ویزلی دوست داشت که پیش رفته، گلی بزند... البته اگر جاروی بی سرنشین، بلاجری را در حلقش فرو نمی‌کرد.

-اوه... مثل اینکه ترامپ اسنیچ رو دیده... به سرعت داره پیش میره. علامت شوم هم به دنبالش... راستی! علامت شوم چجوری قراره اسنیچ رو بگیره؟... اوه ترامپ افتاد... جاروی بی‌سرنشین که همون بانزه باز بلاجرش به هدف می‌خوره و ترامپ کله پا میشه... علامت شوم به اسنیچ رسیده... اما راهی برای گرفتنش نداره. چقدر زشت و وقیحه این رابستن لسترنج. صداش به گوش می‌رسه که داره حرف بدی به علامت شوم می‌زنه... علامت شوم داره با دم مارش، چونه اسکلتش رو می‌خارونه. انگار داره یه جورایی فکر می‌کنه.

علامت شوم، بعد از مقادیری تفکر، مارش را به بیرون تف کرد و در عوض اسنیچ را در دهان اسکلتش جا داد.

-و بله! می‌خوره! اوه! مثل اینکه رابستن حرف بدی نمی‌زده... داشته راهکار می‌داده... و اسلیترین موفق میشه! اسلیترین برنده بازیه!

آنها برنده شده بودند...همگی شاد بودند و این برد را به لردسیاه تبریک گفته و بابت شایستگیشان از ایشان تقدیر به عمل می‌آوردند.
اما بلاتریکس کلافه به نظر می‌رسید. آرزویش برآورده نشده بود... رودولف با ارفاق هنوز زنده حساب می‌شد.







I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۲۳:۴۷ چهارشنبه ۸ آبان ۱۳۹۸
-بلاتریکس! اربابی تغییر کرده شدیم!

حق با اربابش بود! تغییرات به وضوح دیده می‌شدند.

-اما باز هم تغییر می‌خوایم!

نوبت بلاتریکس بود!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۲:۴۰ چهارشنبه ۱ آبان ۱۳۹۸
اما بلاتریکس که متوجه شده بود!
لازم هم نبود علامه ‌دهر باشد... روبان مشکی گوشه عکس، گویای همه چیز بود.
مروپ سرنگ را هواگیری کرد. آماده تزریق بود.

-بانو! بانو مروپ... نکنین... اون سرنگ آلوده‌است. خودم دیدم چند دقیقه پیش فنریر با اون به خودش تزریق کرد. مگه نه فنر؟

فنریر بیچاره چند دقیقه پیش نشسته بود یک گوشه و غصه اربابش را می‌خورد. نه به سرنگ علاقه‌ای داشت و نه به تزریق. علاقه‌ای به تکذیب بلاتریکس هم نداشت... البته داشت‌ها... اما علاقه کافی نبود... چیزی لازم بود که فنریر آن را به میزان مورد نیاز نداشت... جرئت!
-بله بانو!... من همین چند دقیقه قبل اون سرنگ رو چه جاهایی از بدنم که فرو نکردم. اون آلودست... آلوده!
-چند دقیقه قبل؟
-اونش رو نمی‌دونم دیگه... خمارم... نه نشئه‌ام... نمی‌دونم! بلاتریکس می‌دونه!
-باشه! می‌جوشونمش... تو وایتکس می‌جوشونم... گابریل مامان! وایتکس!

مرگخواران باید وقت را غنیمت شمرده، جان اربابشان را نجات می‌دادند... هم از سرنگ میوه و هم از اعتیاد!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۰:۲۷ شنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۸
سلام. با اجازتون تیم اسلیترین تعویض داره.
هوریس اسلاگهورن به جای کریچر.

تیم اسلیترین

مهاجمین: هکتور دگورث گرنجر (C)، رابستن لسترنج، هوریس اسلاگهورن
مدافعین: لرد ولدمورت (مجازی)، بانز (مجازی)
دروازه‌بان: بلاتریکس لسترنج
جستجوگر: علامت شوم (مجازی)
داور: بلاتریکس لسترنج


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۲۳:۲۶ چهارشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۸
تیم اسلیترین

مهاجمین: هکتور دگورث گرنجر (C)، رابستن لسترنج، کریچر
مدافعین: لرد ولدمورت (مجازی)، بانز (مجازی)
دروازه‌بان: بلاتریکس لسترنج
جستجوگر: علامت شوم (مجازی)
داور: بلاتریکس لسترنج



I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: سالن تئاتر هاگزمید ویزادیشن
پیام زده شده در: ۱۲:۵۸ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
مرگخواران هر کدام گوشه‌ای از صحنه تئاتر، با شور و شوق شکست دادن محفلی‌ها، منتظر اجرای نمایششان بودند و هر از گاهی برای محفلی‌ها نیز زبان درازی می‌کردند.

-خب یاران ما! شروع کنیم.
-شروع کنیم، شروع کنیم! من لرد می‌شم!

نگاه خشن، تند و تیز لرد سیاه، فرو رفت در چشم و چال یار مذکور. او آب شد و در صحنه نمایش فرو رفت.

-هرکس نقش خودش! شروع کنیم یاران وفادار ما!
-ببخشید! پس هری پاتر کی باشه؟ نمایش نمایش هری‌پاتر و لرد‌سیاهه دیگه!

نکته حائز اهمیتی بود که باعث شد نگاه مرگخواران و محفلیان به هری‌پاتر نشسته بر صندلی دوخته شود.
هری پاتر به محض اینکه دو ناتی‌اش افتاد که قضیه چیست، با ذکر «آی زخمم... وای خدا زخمم!» خود را گم و گور کرد.

شرط اجرای نمایش مشخص و واضح بود. هرکس باید نقش خودش را بازی می‌کرد. لاکن نیاز به هری‌پاتر داشتند.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۲:۳۲ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
بله. بلاتریکس نه فقط رودولف، بلکه تمامی مرگخواران را با چک و لگد از دنیای مجازی بیرون کشیده و به دنیای حقیقی آورده بود. سخت بود... مثلا وقتی هوریس خودش را به شکل برچسب روی عرق خارخاسک درآورده بود، یا رودولف که دو دستی پای یک ساحره را چسبیده بود و یا کراب که با اصرار سعی داشت ثابت کند کراب نیست و فقط یک خانم قری است. سخت بود... اما بلاتریکس ساحره روزهای سخت بود و موفق به بیرون کشیدن همه شد.
و حالا رو‌به‌روی آنها، هکتوری وجود داشت که به میز جراحی بزرگی بسته شده بود و باید روح از تنش بیرون می‌کشیدند.

-چه کنیم؟
-من تو دنیای اونور، یه کانال دیدم که نوشته بود چجوری روح از بدن کسی که بهت خیانت کرده جدا کنی... بذار من یه سر برگردم اونجا و ...

رودولف جادوگر فرصت طلبی بود. اما بلاتریکس نیز همینطور بود... همیشه و هرجا منتظر یک فرصت بود تا چوبدستی‌اش را تا دسته در حلق او فرو کند و رودولف بار دیگر این فرصت را به بلاتریکس داده بود.
چوبدستی در حلق رودولف فرو رفت و از پس کله‌اش بیرون زد.
بلاتریکس چوبدستی را با گوشه ردای رودولف تمیز کرد و تیغ جراحی را برداشت.
-خب... چه کنم؟ به نظرتون چجوری روحش رو دربیاریم؟


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: باغ وحش هاگزميد
پیام زده شده در: ۱۲:۱۳ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
-کسی جایی لباس فروشی ندیده؟

مرگخواران سعی کردند مغزشان را به حالت حافظه تصویری درآورده، مسیر را تجسم کنند.

-لباس فروشی چی بودن می‌شه؟ یه عالمه مرگخوار بودن می‌شیم دیگه. لباسامون رو در آوردن می‌کنیم، تن استخون کردن می‌شیم.

رابستن مغزی سرشار از ایده داشت.

-بعدم لخت و عور ارباب رو تا خونه ریدل‌ها مشایعت کنیم راب؟

رابستن مغزی سرشار از ایده داشت، لاکن پیدا کردن ایده مفید در بینشان کاری بس دشوار بود.

-پیس پیس! لینی! تو مگه بال نداری؟ بال بزن بیا دیگه!

لینی سعی کرد کر به نظر برسد.

-پیس پیس! با توام!

لینی سعی کرد کر تر به نظر برسد.

-کر هم شد شکر مرلین!
-پاشید... پاشید بریم لباس پیدا کنیم!... لباس هم پیدا نشد، فوت می‌کنیمش تا باد کنه و چاق به نظر برسه!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.