هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (لردولدمورت)



پاسخ به: خورندگان مرگ
پیام زده شده در: ۰:۲۵ پنجشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۳
سوژه جدید:


-ارباب بیچاره شدیم!
-حرف دهانتان را بفهمید! چاره ها هرگز برای ما تمام نمی شوند!
-ارباب بدبخت شدیم!
-بخت ما همیشه بد بوده و ما از این بابت به خود می بالیم!
-ارباب پلیدی بر ما چیره شده!
-مگه قبلا نشده بود؟!

آرسینوس ناامید نزد دیگر مرگخواران برگشت.
-بابا اینجوری که نمی تونم حرفمو بزنم! هر چی می گم یه جوابی دارن. چطوری بلایی رو که به سرمون اومده برای ارباب تعریف کنم؟

رودولف با یکی از قمه هایش آرسینوس را کنار زد.
-بکش کنار بچه! بلد نیستی با ارباب چطوری حرف بزنی. خودم می گم!
جلو رفت و تعظیمی کرد.
-ارباب بیچاره شدیم!

لرد سیاه با نگرانی سر را بلند کرد و به رودولف خیره شد.
-واقعا؟...چی شده؟!

صدای زمزمه "این دیالوگ من بودا" ی رودولف و " منم که همینو گفتم خب!" آرسینوس به گوش کسی نرسید. رودولف که هنوز در حال تعظیم بود شروع به توضیح دادن کرد:
-ارباب...خواهر الادورا بلک اومده. ظاهرا هم قصد موندن داره. می گه اسمش لاکریتاس!

آرسینوس از پشت سر اصلاح کرد: لاکرتیا!

لرد سیاه دوباره سرگرم خواندن آیات متناقض مورگانا و مرلین و اصلاح آنها به نفع خودش شد.
-این که اهمیتی نداشت. همتون برای همین جمع شدین و در حال مصرف اکسیژن داخل اتاق ما هستین؟ فکر می کنیم بتونیم چند روزی از خواهر یکی از یارانمون پذیرایی کنیم.

رودولف مردد بود که تعظیمش را تمام کند یا ادامه دهد...که اگر ادامه میداد دماغش به زمین می رسید و در آن حالت باید قمه هایش را چکار می کرد؟!
-ارباب مشکل این نیست. خودتون تشریف بیارین و ببینین....می شه من عمودی بشم؟!

لرد سیاه که متوجه شد یارانش دست بردار نیستند، آیات را به کنار گذاشت و به سمت اتاق الادورا حرکت کرد.
به محض رسیدن به مقصد، هکتور-که بسیار خودشیرین بود- جلو پرید و در را باز کرد. منظره داخل اتاق برای لرد سیاه عجیب بود!
-هوووم...یک ساحره و یک دو جین جن! گفتین خواهر الادوراست؟ چرا لباسش همچینه؟ نصف اتاقو گرفته! موهاشم ما رو یاد یکی از یارانمون می ندازه....مورگانا!...بهش بگین سلام خواهر الادورا! این اجنه اینجا چه می کنند؟ از اونجایی که خواهر الادورا هستین ما حدس می زنیم اینا رو برای گردن زدن به اینجا آوردین و ما از خونریزی بسیار خوشمون میاد.

لاکرتیا منتظر ترجمه مورگانا نشد.
-درود بر لرد سیاه! اتفاقا اینا جن های خیابونی هستن. تنها و بی سرپناه. سر راه که میومدم جمعشون کردم و آوردم که ازشون حمایت کنم. ببینین چقدر گوگولی هستن!

لرد سیاه نگاهی به جن های گوگولی که یکی از پرده یادگار سالازار اسلیترین بالا می رفت و دیگری از لوسترعتیقه لرد، آویزان شده بود و صدای تارزان در می آورد انداخت...ظاهرا این مهمان جدید کمی متفاوت بود!


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۳/۱۲/۷ ۱:۰۱:۱۵



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۳:۲۱ دوشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۳
بررسی پست شماره 237 باشگاه دوئل، مورگانا لی فای:

موضوع خوبی انتخاب کردین.ساده و تکراری نیست.

بخش اول پستتون(قبل از فلش بک) به دلیل شکل روایت و زمانش مستعد اشتباهه. نوشتنش سخته. ولی خوشبختانه به خوبی از عهده انحامش بر اومدین. جمله هاتون زیبا و تاثیرگذارن. صحنه ها رو به سادگی می شه تجسم کرد. تاریکی و ناامیدی سلول مورگانا از جمله های شما به خوبی به خواننده منتقل می شه.


نقل قول:
و بعد بشكن زد. لباسي بلند از رزهاي سفيد به تنش ظاهر شد.

اغراق! بزرگترین دشمن مورگانا! دقت کنین.
بالا به رز ها اشاره کردین. و اشاره خوبی هم بود. ولی کافی بود. تکرار دوباره و سه باره یه موضوع یا شیء خواننده رو زده می کنه. اینجا دیگه لباسی از رز صحنه اغراق آمیزیه.


توصیفاتتون کمی زیاد بودن... زیبا بودن...ولی زیاد! صحنه ها قشنگ بودن. ولی می شد یکی دو تاشو حذف کرد که خواننده هم خسته نشه.
یکی از دلایا زیبا بودن جمله های شما این بود که هدفدار بودن. پای مورگانا به سنگ گیر می کرد که شخص تماشاچی فرصتی برای تمسخر پیدا کنه. این هدفدار بودن خیلی خوبه.


نقل قول:
- اعتراض دارم جناب قاضي! متهمي كه اينجاست محكوم به قتله! نبايد اينطوري خطابش كرد.

قاضي انگار چندان هم از اين اعتراض دادستان بدش نيامده بود.
- اعتراض وارده! نيازي به احترام گذاشتن به يك قاتل نيست!

مورگانا بهت زده انديشيد كه اين چطور دادگاهي است كه از پيش حكمش صادر شده است.

خواننده هم بهت زده می شه از این جمله قاضی...این تحیر و بهت زدگی از نوع خوبش نیست. ممکنه حکم دادگاه از قبل صادر شده باشه. ممکنه همه از مورگانا متنفر باشن...ولی ظاهرقضیه باید حفظ بشه. این فضای منفی و مظلوم واقع شدن بیش از حد مورگانا حتی خواننده رو هم ضد مورگانا می کنه!


نقل قول:
- مورگانا لي فاي متهم به قتل معاون وزير در شب هاليون با طلسم شكنجه است.

قتل با طلسم شکنجه؟...ممکنه همچین چیزی؟! مطمئن نیستم، ولی فکر نمی کنم ممکن باشه.


نقل قول:
مورگانا گيج و سردرگم به شهادت جيمز سيريوس پاتر، آنتونين دالاهوف و لاكريتا بلك گوش كرد كه گواهي مي دادند آن شب او را در حال شكنجه معاون وزير ديده اند در حاليكه مورگانا مي دانست در آن ساعت همه آنها زير گرماي كرسي خانه دامبلدور شكلات مي خوردند.

اسم هایی که انتخاب کردین برای این شهادت مناسب نیستن.
جیمز سیریوس پاتر شبیه هر چیزی هست بجز شاهد دروغین! شخصیتی که از جیمز در سایت شناختیم یه بچه پرروی تخس و مزاحمه. خواننده شما هم جیمز رو یه بچه شر و در عین حال شاد تصور می کنه. براش سخته که اونو در جایگاه شاهد اونم به این شکل ببینه.
آنتونین هم زیاد باور کردنی نیست که زیر کرسی دامبلدور شکلات خورده باشه.
لاکریتا هم که سیاهه...البته می تونه به مورگانا خیانت کرده باشه اینجا.
گذشته از اینا شکل توصیف این صحنه خوب بود. اینکه اونا شهادت دادن درحالیکه مورگانا مطمئن بود داشتن فلان جا شکلات می خوردن.


نقل قول:
قلب مورگانا ايستاد! آنقدر ناگهاني كه با صداي ساعت به شدت شوكه شد.هرچند كه فقط يك ضربه نواخت.

" رانگ!!!!"


به نظر همه چيز اشتباه مي رسيد. دادگاه اشتباه! شاهد اشتباه! شهادت اشتباه!
مورگانا به ياد شب هالوين افتاد.
اون صدایی که به شکل "رانگ" توصیفش کردین خیلی خوب بود. خیلی بجا بود. تاکیدی که روش داشتین و کاملا از بقیه متن جدا و حتی رنگش رو عوض کردین خیلی خوب بود. فقط کاش بعدا تکرارش نمی کردین. همین یک بارش تاثیر بیشتر و قوی تری داشت.


فلش بک دوم می تونه خواننده رو گیج کنه. گرچه شروعتون خوب بود؛ ولی می تونستین از دادگاه شروع کنین و قسمت اول پستتون رو بعدش بیارین که احتیاجی به دو فلش بک نباشه. البته به این شکل هم خوبه...حداقل منو که گیج نکرد.


پایان پستتون بشدت احساساتی ولی خوب بود. حداقل احساساتش به اندازه بعضی از پست های قبلیتون از کنترل خارج نشده بود...گرچه فکر می کنم اگه کمتر بشه خیلی بهتر می شه. باید راهی برای کنترل احساسات نوشته هاتون پیدا کنین. خشم، عشق...فداکاری...همشون در اوج قرار دارن...و این اوج دائمی خواننده رو زده می کنه...ولی این که کمتر شده، نکته مثبتیه که نباید ندیده گرفت.

________________

بررسی پست شماره 293 خاطرات مرگخواران، لاکرتیا بلک:


نقل قول:
ستاره ای درخشید و بعد خاموش شد...

شروع با همچین جمله ای شروع، قشنگیه.ساده و آروم...چیزی که احتیاج داره یه مکث کوتاهه. که اون آرامش رو به خواننده منتقل کنه. مثلا یک خط فاصله بعد از سه نقطه تون می تونست این مکث رو ایجاد کنه. ولی همین سه نقطه هم همون وظیفه رو با شدت کمتری انجام داده.


نقل قول:
همیشه جان رافائل به او میگفت"اگه یه شب یه ستاره رو دیدی که عمرش تموم شد سریع یه آرزو بکن".

مواظب اسم های خارج از کتاب باشین. اینا حواس خواننده رو پرت می کنن. ذهن خواننده می ره طرف این که این شخصیت واقعیه؟ تو کتاب بود؟ تو فیلم یا سریالی بود؟
تا جایی که ممکنه از اسامی خارج از کتاب استفاده نکنین.
ولی یک نکته هم وجود داره. اونم اینه که پست تکی جاییه که شما کاملا آزادین. اجباری برای حفظ خواننده ندارین. شاید برای دل خودتون می نویسین. این مورد رو بیشتر برای پست های ادامه دار رعایت کنین.


نقل قول:
چشمانش را بست و سریع آرزو کرد:
-ولدمورت بزرگ، من رو به عنوان یک مرگخوار بپذیره تا بتونم حساب همه ماگل هارو برسم!

معمولا مرگخوارا و کسایی که طرفدار سیاهی هستن اسم لرد رو نمی برن.


نقل قول:
و سپس قلب سنگی اش لرزید...نه بخاطر آرزوی وحشیانه اش و حتی نه بخاطر سرمای بُرنده شهر بلکه فقط بخاطر عشقش به لرد سیاه.اشک هایش به آرامی روی گونه های سرخش جاری شد،از این عکس العمل سخت حیرت کرد.از آخرین باری که گریه کرده بود بیش از دوسال میگذشت،بله خیلی عجیب بود!افکارش از همه مانع ها گذشت و به سوی شهر لندن پرواز کرد...همان کوچه ی تاریک و غرق در خون...

جمله هاتون خیلی قشنگن. سن شما رو نمی دونم...ولی می دونم زیاد نیست. و در این سن نوشتن چنین جمله هایی کار هر کسی نیست. این جمله بندی درست و زیبا رو روونا هم داشت. اگه اشتباه نکنم به ایشون هم گفته بودم که سطح نوشته هاش بالاتر از چیزیه که از سن و سالش انتظار داریم. و معمولا دلیل این اتفاق، چیزی جز کتاب خوندن نیست. هر چی که باشه به نظر من تحسین برانگیزه.
گذشته از جمله ها، صحنه هایی که تجسم می کنین و شکل توصیفشون، و احساساتی که برای شخصیت هاتون توصیف می کنین خیلی قشنگن. کسی که اینقدر ریز بین باشه مطمئنا در نوشتن طنز هم موفق می شه. چون عنصر اصلی طنز نویسی هم همین نکته سنجی و ریز بینیه.


نقل قول:
جان عزیزش روی زمین افتاده بود و جان میداد.

انتخاب اسم "جان" انتخاب هوشمندانه ای بود. یکی دو جا از این تشابه به خوبی استفاده کردین. و با توجه به فارسی بودن یکی از این دو کلمه، این ریسک وجود داشت که این کارتون تاثیر معکوس داشته باشه. برای خواننده حالت دافعه ایجاد کنه. ولی خوشبختانه این اتفاق نیفتاده.


نقل قول:
وقتی چرخ سرنوشت مانند گیوتین از روی بدن عزیزترینش رد شد لاکریتا هم مرد...هر طور که فکرش را بکنی آن پسر واقعا "جانش" بود.

جمله "هر طور که فکرش را بکنی" از طرف راوی گفته شده. و من معمولا با حضور راوی در پست ها موافق نیستم. ولی اینجا کارتون قشنگ از آب در اومده.


قسمت مربوط به مرگ جان کمی مبهم باقی مونده. با توجه به این که پستتون کوتاهه، می تونستین در مورد اون قسمت بیشتر توضیح بدین. ولی این موضوع نکته منفی محسوب نمی شه. چون در این پست مهم احساسات لاکرتیا بود. تصمیمش برای سیاه شدن. توضیح بیشتر درباره جان فقط باعث می شد بیشتر لاکرتیا رو درک کنیم.


نقل قول:
و لاکرتیا در جواب فقط لبخند زد ...آینده ای نه چندان دور را میدید و صدای خنده های بیرحمانه اش را میشنید...مطمئن بود که آینه نفاق انگیز هم به او همین هارا نشان میدهد.وقتی که پا از روشنایی لامپ ها بیرون گذاشت و در تاریکی شب پیدا شد به آینده لذت بخشش سلام کرد!

از کلمه "لذت بخش" در اینجا زیاد مطمئن نیستم. احساس می کنم کلمه دیگه ای می تونست مناسب تر باشه. مخصوصا با توجه به این که اون جمله پایانی پست بود و در پست های جدی، پایان خیلی مهمه. ولی اشاره به آینه نفاق انگیز چه اشاره زیبا و بجایی بود. همینطور اشاره به اینکه لاکرتیا از روشنایی لامپ ها خارج می شه و پا به دنیای تاریکی می ذاره.


تغییرتون فوق العاده بود. شاید شما قبلا هم خوب می نوشتین...ولی این تغییر ایفای نقش، باعث شده استعدادتون بیشتر دیده بشه. قبلا دیده نمی شد. معرفی شخصیتتون خیلی خوب بود. پر از سوژه های بدرد بخور و جالب. از این سوژه ها حتما استفاده کنین. ما(بقیه اعضا) هم حتما استفاده می کنیم که جا بیفتن و شناخته بشن. تغییر کار سختیه. شما این مسیر سخت رو انتخاب کردین. اینم شجاعتتون رو نشون می ده.

پست جدی شما خیلی خوب بود. در کنارش طنز رو هم فراموش نکنین.

___________________________

بررسی پست شماره 238 باشگاه دوئل، آگوستوس راک وود:


به مورگانا گفتم اشکال عمده پست هاش احساسات کنترل نشده شونه...اشکال عمده پست های جدی شما تلخی بیش از حدشونه.
فضا زیادی سرده...زیادی تاریکه...زیادی غم انگیزه.
این همه احساس منفی مطمئنا روی خواننده تاثیر منفی می ذاره. در این فضا دیگه زیاد مهم نیست موضوعتون چیه...فضا سازیتون چقدر زیباست یا شخصیت پردازیتون چقدر قویه.
مثل فیلم هایی که هدفشون صرفا سوهان کشیدن به روح بیننده هاس!


نقل قول:
هر از گاهی چراغی سوسو می زد اما برای پنهان ماندن او ، این سوسو ها خطری نداشتند . قوطی حلبی جلو پایش را ، هر بار با " دنگی " جلوتر می انداخت. صدای قوطی ، سکوت مرگ را می شکست .

اینجا شوک کوچیکی به خواننده وارد می کنین...با وارد کردن شخصیت اصلیتون به داستان!
ولی اونقدر سریع از روی اون قسمت رد می شین که شوک مورد نظر وارد نمی شه!
هر از گاهی چراغی سوسو می زد... اما برای پنهان ماندن او ، این سوسو ها خطری نداشتند !
قوطی حلبی جلو پایش را ، هر بار با " دنگی " جلوتر می انداخت. صدای قوطی ، سکوت مرگ را می شکست
.
اینجوری بهتر شد.


نقل قول:
باد ، سواره نظامش را با شمشیر های آخته به هر روزنه ای روانه کرده بود .

جمله هاتون گاهی زیادی سنگین و ادبی می شه. هیچوقت فراموش نکنین که اعضای این سایت و خواننده های شما چه کسانی هستن. در چه سطحی هستن. مثلا ممکنه من خیلی خوب شعر بگم...ولی جاش اینجا نیست. جای توصیفات و جمله های سنگین هم نیست.


نقل قول:
شانه چپش کمی سنگین و کمبرندش سفت بود اما اهمیتی نداشت . پشیمانی و افسوسش از ۵ سال پیش ، روز به روز افزوده شده بود .

در پست جدی به اشتباهات تایپی دقت کنین...حس و حال پست رو از بین می برن. و ضمنا عددها رو همیشه با حروف بنویسید.


نقل قول:
خانه ، با آمیزه ای هنرمندانه از رنگ های سفید ، مشکی و خاکستری رنگ شده بود . در دیوار خانه ترکیبی از شیشه و آینه هم بکار رفته بود . بصورتی که کوچکترین نور و یا تشعشعی را در کل خانه پخش می کرد . بازتاب نور خورشید ، موهای مشکی دخترک را ، شعله ور جلوه می داد و صورتش را سفید تر .

این قسمت خوب بود. و کار خوبی کردین که بیشتر ادامه ندادین. همینقدر کافی بود.


نقل قول:
آگوستوس دلش به شور افتاد . چند لحظه ای برای لباس پوشیدن وقت گرفت و در همین حین ، نامه ای کوتاه روی میز از خودش بجا گذاشت .

- خیله خب رانکورن . من آمادم !

نذارین! بین شخص و دیالوگش فاصله نذارین!


پایان پست تلخ...احساساتی و سیاه بود. مثل بقیه قسمتهاش. و متاسفانه همونطور که گفتم این فضا و حال و هوا نمی ذاره زیاد به موضوع و داستان شما توجه کنیم. خواننده احتمالا ترجیح میده هر چه سریعتر این فضای پر از غم و غصه تموم بشه.

سوژه تون "اشتباه" بود. داستانتون نسبتا ساده بود. اشتباه های خیلی غافلگیر کننده و تاثیر گذاری می شه پیدا کرد. امیدوارم همین سوژه های دوئل کم کم باعث بشن به تخیلاتمون شاخ و برگ بیشتری بدیم. اجازه پرواز بدیم. خواننده رو غافلگیر کنیم. طوری که آخر پست بگه: پس جریان این بوده؟!


موفق باشید.




پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۳:۴۷ یکشنبه ۳ اسفند ۱۳۹۳
نتیجه دوئل آرسینوس جیگر و روونا ریونکلاو:


امتیاز های داور اول:
آرسینوس جیگر: 27 امتیاز - روونا ریونکلاو: 26 امتیاز

امتیاز های داور دوم:
آرسینوس جیگر:25 امتیاز – روونا ریونکلاو: 26 امتیاز

امتیاز های داور سوم:
آرسینوس جیگر: 25 امتیاز – روونا ریونکلاو: 26 امتیاز

امتیاز های نهایی:
آرسینوس جیگر: 25.5 امتیاز - روونا ریونکلاو: 26 امتیاز

برنده دوئل: روونا ریونکلاو

______________________

-جادوگر!
-ساحره!
-گفتم جادوگر!
-منم گفتم ساحره!
-بشور، بساب، بپز...بیار من میل کنم!
-کوفت بخوری!
-جادوگر!
-ساحره!
-گفتم جادوگر!
-باشه!
-گفتم جادو...چی؟...باشه؟!

آرسینوس با تعجب و تردید به روونا خیره شد.
-گفتی باشه؟...قبول کردی الان؟...اون چیه تو دستت؟

روونا پارچه گلداری را از روی سینی ای که در دست داشت کنار زد. بوی شکلات فورا به مشام آرسینوس رسید. چهره روونا معصومیت خاصی پیدا کرده بود.
-تو که اصلا نذاشتی توضیح بدم برای چی اومدم...براتون کیک درست کردم. شکلاتی! می خواستم پرتقالی درست کنم. بعد یادم افتاد تو و رودولف شکلات دوست دارین. اینو از من قبول کنین.

ساحره ای که کیک درست می کرد، سرش را پایین انداخته بود و تن صدایش نیز بسیار پایین بود. منظره مورد علاقه جادوگران عضو آنتی ساحریال!
آرسینوس کیک را گرفت و به داخل سازمان برد!

روونا می دانست که آرسینوس پیروز، حریص تر از این حرف هاست که کیک را با کسی تقسیم کند. برای همین صبورانه منتظر ماند...
انتظارش زیاد طول نکشید. صدای افتادن ظرف و سپس سقوط جادوگر از روی صندلی...چقدر راحت گول می خوردند.
روونا لبخندی زد!
-گفتم ساحره!





پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۲:۱۴ جمعه ۱ اسفند ۱۳۹۳
ملت جادوگر! لطفا قبل از درخواست یا قبول دوئل درباره مهلت تصمیم بگیرین. این که یکی مشکلی داشته باشه و درخواست مهلت کنه اشکالی نداره. ولی تعداد این درخواست ها کمی زیاد شده.
ضمنا برای دادن مهلت مجدد به موافقت حریفتون هم احتیاج داریم.
(درباره روونا اطلاع داشتیم که ظاهرا حالشون خوب نیست. گرچه به هر شکلی که شده پستشون رو ارسال کردن.)

تمدید مهلت:

مهلت دوئل هرمیون گرینجر و هری پاتر تا دوازده شب چهار شنبه 6 اسفند ماه تمدید شد.

_________________

نتیجه دوئل مورگانا لی فای و آگوستوس راک وود:


امتیازهای داور اول:
مورگانا لی فای: 23 امتیاز – آگوستوس راک وود: 21 امتیاز

امتیازهای داور دوم:
مورگانا لی فای:23 امتیاز – آگوستوس راک وود: 20 امتیاز

امتیاز های داور سوم:
مورگانا لی فای: 23 امتیاز – آگوستوس راک وود:20 امتیاز

امتیاز های نهایی:
مورگانا لی فای: 23 امتیاز – آگوستوس راک وود:20 امتیاز


برنده دوئل: مورگانا لی فای


-انتخاب کن! یکی از این دو نفر امروز زنده می مونه. و این بستگی به شانس تو داره که اون فرد آگوستوس باشه یا جیمز پاتر!

مورگانا به هدفی که در مقابلش بود نگاه کرد. دو جادوگر در مقابلش بصورت ایستاده به تخته ای بسته شده بودند. چهره هر دو قربانی با تکه پارچه ای پوشانده شده بود. انتخاب بسیار سختی بود. ولی راه فراری نداشت. ... این نتیجه اشتباه کوچکی بود که در انجام ماموریتش مرتکب شده بود. ولی همچنان فکر می کرد که مجازاتش نباید اینقدر سخت می شد.

سعی کرد از حالت و شکل ایستادنشان آگوستوس را شناسایی کند...ولی این کار ممکن نبود.
درست در لحظه صدور دستور، چشمش به گربه سیاه رنگش افتاد...ساتین جلو رفت و کنار پای یکی از دو قربانی نشست. مورگانا زمزمه کرد:
-همینه...بزن...اون ساتینه...می خواد کمکت کنه. اون آگوستوس رو خوب می شناسه...اشتباه نمی کنه.

مورگانا طلسم مرگ را شلیک کرد....و مثل همیشه، درست به هدف خورد.

گربه ها موجودات زیبا و مغروری هستند...ولی وفاداری هرگز جزو ویژگی های بارز آنها نبوده. مورگانا وقتی به این موضوع پی برد که دیگر خیلی دیر شده بود.
ساتین در فکر شکار ساندرز بود...و در لحظه اعدام آگوستوس هیچ اهمیتی به هویت فردی که کنارش بود نمی داد.





پاسخ به: شهربازي ويزاردلند!!
پیام زده شده در: ۲۳:۲۹ سه شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۳
ملت محفلی دوان دوان از سینما خیلی بعدی خارج شدند...ولی آرسینوسی جیگر جلوی آنها را گرفت.
-صبر...صبر...صبر! مگه به همین سادگیاس؟!

دامبلدور و دار و دسته اش متوقف شدند. دامبلدور جلو رفت.
-چیه فرزند تاریکی؟ باز چی از جون ما می خوای؟

آرسینوس طومار بزرگی را جلوی دامبلدور گذاشت.
-توضیح بدین ببینم...راضی بودین؟

با اشاره دامبلدور ملت محفلی بصورت هماهنگ سرهایشان را به نشانه تایید تکان دادند. ولی جیگر قانع نشد!
-نه...نه...قیافه هاتون اصلا باور پذیر نیست. اون رضایت رو در چهره فلورانسو نمی بینم!

فلورانسو که بودجه نداشته محفل را در خطر می دید لبخندش را پهن تر کرد.
-به جان همین هری من بسیار راضیم. خیلی داره بهم خوش می گذره! مردم از خوشی!

آرسینوس به طومارش اشاره کرد.
-همگی بیایین به نوبت اینجا رو امضا کنین. طومار من به احساس رضایت حساسه! اگه بهتون خوش نگذشته باشه می فهمه. بعدش تصمیم می گیریم که برین به رستوران مخصوص مک بلک...یا به تور نجینی سواری ملحق بشین!

محفلی ها با قلب هایی مملو از خوش گذشتگی قلم پر آرسینوس را در دست گرفتند.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۳/۱۱/۲۸ ۲۳:۳۵:۳۶



پاسخ به: کوچه ناکترن!!
پیام زده شده در: ۱۹:۰۴ یکشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۳
چون سوژه اشکالاتی داشت خلاصه می کنم.

خلاصه تا آخر این پست:

لرد سیاه از پرنس می خواد که برای اثبات وفاداریش به محفل بره و براشون جاسوسی کنه. پرنس به محفل می ره و درخواست عضویت می ده. دامبلدور از پرنس میخواد که برای اثبات وفاداریش به خانه ریدل بره و جاسوسی کنه! پرنس به خانه ریدل بر می گرده و دنبال اخباریه که بتونه به دامبلدور بده. برای جمع کردن خبر، اتاق لرد رو انتخاب کرده!

نکته: پرنس طرفدار سیاه هاست.جریان درخواست جاسوسی دامبلدور رو برای لرد سیاه تعریف کرده.

_____________________

-ارباب من برگشتم!

لرد سیاه به نجینی اشاره کرد.
-آرامش ما رو به هم زدی...نجینی...شام!

نجینی به آرامی بطرف پرنس خزید...پرنس که زندگی خودش را در خطر می دید در حالیکه چند قدم به عقب بر می داشت شروع به توضیح دادن کرد.
-ارباب صبر کنین! خبرهای خیلی مهمی براتون آوردم. در ملاقات قبلی فرصت نشد بگم.

با اشاره دست لرد سیاه نجینی متوقف شد. ولی همچنان به پرنس خیره شده بود و زبان دراز دو شاخه اش را در میاورد. پرنس به سرعت افکارش را جمع و جور کرد.
-ارباب! دامبلدور قصد داره به کتابی دست پیدا کنه و همه اسلیترینیا رو نابود کنه.

لرد سیاه نگاهی پر از تردید به سر تا پای پرنس انداخت.
-چرا دقیقا؟ زده به سرش؟
-نمی دونیم ارباب...ولی از ما خواست اون کتاب رو براش ببریم.
-پس چرا الان اینجایی؟
-خب ارباب خودش هم فهمید کارش مسخره اس! در پست رودولف منصرف شد!
-خب...اگه این جریان تموم شده، الان برای چی ذهن ما رو درگیر کردی؟ خبر مهمت چیه؟

رنگ پرنس پرید...خبر مهم او همین بود! ولی فراموش کرده بود که دامبلدور از جریان کتاب منصرف شده است.
-خب...ارباب...من باید خبر جمع کنم! با خودم فکر کردم برای جمع کردن خبر کجا بهتر از محضر شما...اون مسواک شماست؟ مسواکتون صورتیه؟




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲:۵۴ یکشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۳
بررسی پست شماره 349 انجمن تفرقه، نجینی:


سوژه سختی رو انتخاب کردین. اصولا باید می گفتم بهتر بود سراغ سوژه های ساده تر می رفتین و اینقدر طولانی نمی نوشتین. ولی کاملا مشخصه که شما به نوشتن و ایفای نقش مسلط هستین. چه در این سایت و چه سایت های دیگه. مشخصه که کم تجربه نیستین و به همین دلیل این توصیه ها رو به شما نمی کنم. شما سوژه رو درست می گیرین و خودتونو باهاش تطبیق می دین و به راحتی ادامه می دین. برای همین به انتخاب و تصمیم خودتون اعتماد کنین.


نقل قول:
ناگهان لامپی بالای سر لینی روشن شد و لودو با پرشی که کلا از هیکل و ریخت و قیافه و آن کلاهش بعید بود، قبل از آن که ایده جدیدی مطرح شود و کل سوژه را به هم بریزد، لامپ را دو دستی گرفت و از پنجره به بیرون پرتاب کرد.

ایده های طنز ناب و خلاقانه ای دارین. خلاقیت به خرج دادن و مخصوصا استفاده درست و بجا از این خلاقیت کار ساده ای نیست. چیزیه که با تجربه و تمرین بدست میاد. نکته های طنزی که شما استفاده کردین تکراری و خسته کننده نیستن.


ظاهر پستتون خیلی مرتبه. قسمت فلش بک به خوبی از بقیه پست جدا شده.پاراگراف بندی ها و علامت گذاری ها خیلی خوب و درست هستن. همین توجه و دقت شما باعث می شه خواننده خیلی راحت تر پستتون رو بخونه و ازش لذت ببره.


نقل قول:
هکتور با ژستی «مارسوفانه» روی مبل مخصوص نجینی، لم داده بود.
- فیـــس!فــــوس فــــوس.فــــاس فـِــس!فـــــوسی فیس.
(ترجمه: تفاوت های غیر قابل تطبیق، مصاحبات ژنو، زوپس، شبکه آندو پلاسمی)

طنز ظریف و زیبایی دارین...همون کلمه "مارسوفانه" برای لبخند زدن خواننده کافیه. ولی به همون اکتفا نکردن. بقیه این قسمت هم به همون زیبایی و کیفیته. شکلکی که استفاده کردین هم با شخصیت هکتور و هم با موقعیت کاملا هماهنگه.


نقل قول:
نجینی سرش را به گوش پدرش نزدیک کرد و با بغضی که کاملا در صدایش مشهود بود، گفت:
- پدر!فکر می کنم گیراییم به شدت افت کرده. از حرفای این ماره هیچی نمیفهمم. فقط برای آبرو داری دارم سر تکون میدم.

دیالوگ نجینی فوق العاده بود. خیلی خوب بود. نجینی شخصیت سختی برای ایفاست. شما زیاد سخت نگیرین...درباره حرف زدنش، جادو کردنش... راحت باشین.
درسته که محدودیت هایی داره. ولی نقاط مثبت و ویژگی های خاصی هم داره که می تونین ازشون استفاده کنین. این شخصیت سخت ولی بسیار جذابه. و اینطور که می بینم شما به خوبی از عهده ایفاش بر میایین.


نقل قول:
آن طلسم چه بود و چه تاثیری داشت خدا داند که صورت مار مانند هکتور، به شکل انسانی خودش برگشت و از صورت به پایین به شکل یک مار باقی ماند. و البته زبان هکتور را از هر زبانی که بود، به زبان عربی تغییر داد!

صحنه واقعا خنده داره! دلم نیومد مستقیم بهش اشاره نکنم. این کار خیلی ظریفیه که هکتور رو نصفه به حالت اول برگردونین. کمتر کسی در این مرحله به ذهنش می رسه که این کار رو انجام بده.


سوژه رو خیلی خوب پیش بردین و در نقطه مناسب و هیجان انگیزی رها کردین. پستتون طولانی بود. ولی اصلا خسته کننده نبود. طنز خوب، جمله های حساب شده و شخصیت های قوی و محکم خواننده رو تا آخر پست با شما همراه می کنه.

پست شما هیچ ایراد مشخص و قابل توجهی نداشت.


موفق باشید.




پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱:۱۷ یکشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۳
سوژه دوئل آرسینوس جیگر و روونا ریونکلاو:

من اگر جادوگر/ساحره باشم!


توضیح:
قصد داریم ببینیم که شما در نقش جنس مخالف چطور ساحره یا جادوگری می شدید.
آرسینوس از طرف یک ساحره و روونا از طرف یک جادوگر می نویسه.
عنوان پست اول شخصه. ولی لازم نیست پست شما حتما بصورت اول شخص نوشته بشه.(گرچه به این شکل هم جالب می شه.).کافیه نقش اصلی شما به عهده شخصیتی از جنس مخالف باشه.شخصیت انتخابی می تونه ساختگی یا شناخته شده باشه. فقط به عنوان دقت کنین. این شما هستین. حتی اگه مثلا هرمیون گرینجر رو انتخاب کنین، ساحره/جادوگر تصوراتتون(یا تصورات گروهتون) رو ترسیم کنین، نه هرمیون گرینجر داخل کتاب رو!
موقعیت، زمان و مکان رو خودتون انتخاب کنین.
هر سوالی داشتین با پیام شخصی بپرسین.

ظاهرا هکتور در انجمن ساحره ها عضویت داره. موقتا افسون فراموشی روش اجرا می کنیم! اگه جادوگرا مایل باشن می تونیم موقتا بکشیمش حتی!

برای ارسال پست درباشگاه دوئل هفت روز فرصت دارید. یعنی تا دوازده شب شنبه 2 اسفند!


جان سالم به در ببرید!




پاسخ به: کوچه ناکترن!!
پیام زده شده در: ۱۹:۵۱ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
-سلام. من میخوام اسمشو نبرو ببینم!

برخلاف انتظار پرنس استقبال گرمی از او به عمل نیامد!
-اسمشو نبر و زهر آکرومانتیولا! اسمشو نبرو مرگ! این چه طرز حرف زدن درباره اربابه؟!

پرنس به خودش آمد! اینجا محفل نبود. سریع اشتباهش را تصحیح کرد!
-مایلم با ارباب ملاقاتی ترتیب...

یقه پرنس گرفته و به داخل خانه ریدل پرتاب شد.
-بیا برو تو نکبت! برای من لفظ قلم حرف می زنه!

پرنس متعجب شد...اصولا بین مرگخواران شخصیت هاگرید واری وجود نداشت. ولی اهمیتی نداد. پله ها را با عجله بالا رفت و به دفتر لرد سیاه رسید. خواست در بزند که دستی از داخل در ظاهر شد. آستین ردای پرنس را گرفت و او را به داخل اتاق کشید. پرنس از سیستم پذیرش لرد سیاه بسیار متعجب شد و انگشت حیرت به دهان گرفت!
لرد سیاه روی تخت سلطنتش نشسته بود و رودولف لسترنج دست به قمه، پشت سر او ایستاده بود و هر چند ثانیه یک بار جمله "ارباب کجا؟ ارباب کجا؟" را ناامیدانه زیر لب زمزمه می کرد. شاید این هم نوعی بیماری بود.


-منتظرت بودیم. خب؟ امیدواریم با دست پر برگشته باشی!
-بله ارباب. من اومدم که از شما جاسوسی کنم!
-اشتباه گفتی. تو اومدی که برای ما جاسوسی کنی.

پرنس به فکر فرو رفت. گذشته از رفتار توهین آمیزی که در و دربان با او انجام داده بودند، اوضاع روحیش هم بسیار آشفته شده بود. برای یک لحظه فراموش کرد که در واقع جاسوس کدام طرف است! یک جفت چشم سرخ به او خیره شده و منتظر جواب بود. پرنس احساس گرما کرد...فکر کرد و فکر کرد و بالاخره یافت!
-ارباب من جاسوس شما بودم. بعد رفتم محفل جاسوسی! جاسوس اونا شدم. اونا منو فرستادن اینجا برای جاسوسی. الان تنها چیزی که مشخصه اینه که من جاسوسم!

توضیح پرنس مسلما افتضاح بود. ولی لرد سیاه همه ما جرا را فهمید. به هر حال او لرد سیاه بود! باید می فهمید. الکی که لرد سیاه نشده بود.
-فرستادنت برای اثبات وفاداری جاسوسی کنی؟ خب منتظر چی هستی؟ برو بگرد براشون خبر جمع کن!




پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۳:۰۰ جمعه ۲۴ بهمن ۱۳۹۳
سیسرون، دعوت شما رو اطلاع دادیم. منتظر جواب هستیم.

__________________

سوژه دوئل کله زخمی پاتر و هرمیون گرنجر: انتخاب!

برای ارسال پست ها در باشگاه دوئل هفت روز فرصت دارید. یعنی تا دوازده شب جمعه اول اسفند ماه!


جان سالم به در ببرید!

_____________

یک نکته رو برای کم تجربه ها بگم. چون چند بار سوال کردن. بلندی و کوتاهی پست های دوئل نه امتیاز منفی محسوب می شه و نه مثبت. کافیه منظورتون رو به خوبی برسونین. پست رو بی دلیل طولانی نکنین که خسته کننده بشه. و بی دلیل خلاصه و سانسورش نکنین که مبهم بشه. به همون اندازه ای که فکر می کنین لازم و کافیه توضیح بدین.








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.